Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: مبانی نظری حقوق بشر در اسلام

مبانی نظری حقوق بشر در اسلام

آیت ا... دكتر سید مصطفی محقق داماد در بحثی كه درباره مبانی نظری حقوق بشر در اسلام داشته نكاتی را در این زمینه مطرح كرده كه سایت دی پرس به صورت اختصاصی این مطلب را منتشر می كند. این بحث را با هم پی می گیریم.

در بحث حقوق بشر و اسلام ما باید قبل از هر چیز به چند مسئله به نحو نظری بپردازیم. من در این فرصت كوتاه به چند مورد فقط اشاره میكنم.

نخستین مسئله موضوع حق و تكلیف است. بی‌تردید حقوق بشر جهانی در قرن ما مدعی شد كه با قطع نظر از تكالیف تكلیف گذاران، بشر از آن جهت كه بشر است دارای حقوقی لازم الرعایه میباشد. حق حیات یكی از آن موارد است .اعلامیه جهانی حقوق بشردر ماده سوم چنین مقرر میدارد:

"هركس حق حیات، آزادی و امنیت شخصی دارد"

تعبیر حق حیات هرچند هم‌اكنون برای ما كاملاً آشنا و مأنوس است ولی برای ادبیات موجود در مقطع تاریخی صدور اعلامیه بدیع و ره آوردی تازه و نو تلقی شد. در حالی كه ناگفته پیداست كه منع آدم كشی یا زشتی آن برای بشر قبل از آن تاریخ از امور مسلم محسوب میشده و به گونه‌های مختلف در اعلامیه‌ها، فرامین پادشاهان (مانند كوروش) و فرمانروایان و قوانین وضعی نظیر حمورابی و نیز متون مقدس دینی قبل از اعلامیه جهانی آمده است.

اینك سؤال این است كه ره آورد جدید اعلامیه جهانی برای بشریت چه بوده است؟ چرا برای بشر نیم قرن قبل امر بدیع و تازه‌ای تلقی شده است؟ انسانها كه گوششان از فرامین كشور داران و توصیه‌های پیامبران نسبت به منع آدم ‌كشی پر بوده چرا پیام ماده 3 اعلامیه را برای خویش ارمغانی بدیع تلقی نمودند. آنچه امروز میخواهم بیان كنم پاسخی است كه به نظر اینجانب در این زمینه رسیده است.

واقعیت این است كه پیش از اعلامیه حقوق جهانی بشر، اگرچه میتوان پذیرفت كه آدم كشی در بعضی جوامع ممنوع بوده ولی با اندك تأمل و انصاف تصدیق خواهیم كرد كه اولاً: منع آن نه به خاطر آن بوده كه برای بشر حق حیات منظور شده و كشتن او تجاوز به حق او تلقی گردیده، خیر، آدم كشی، صرفاً به حكم قانون و یا فرمان پادشاه ممنوع بوده و به اصطلاح فنی، آدمی مكلف بوده كه دستورات قانون و فرمان پادشاه را اطاعت كند و به حكم و فرمان او آدم كشی ممنوع بوده است. آدم كشی سرپیچی از فرمان پادشاه و یا قوانین بوده نه آنكه تجاوز به حق دیگران تلقی گردد و قانون صرفاً از حقوق حق‌داران حمایت نماید.

و ثانیاً، جای انكار نیست كه مطالعه تاریخ بشر نشان می‌دهد كه برای اكثر جوامع تا آن روز، و متأسفانه هنوز همین فكر در مغز بشر متمدن كنونی ریشه‌كن نشد و هرزگاهی از گوشه‌ای خودنمایی میكند، بشر از آن جهت كه بشر است، به رسمیت شناخته نمیشود، انسان‌ها به خودی و غیر خودی تقسیم وتنها انسان‌های خودی انسان محسوب و مابقی از هیچ گونه ارزش و حرمتی برخوردار نیستند. جنگ‌ها، كشتارهای دسته جمعی، غارت‌ها، آدم ربائی‌ها و برده‌گیری‌ها همه و همه ناشی از همین طرز تفكر صورت می‌پذیرد. و به دیگر سخن انسانهای زورمند به خود چنین حقی می‌دادند كه برای تأمین آسودگی و فراهم ساختن نیازهای خود و كسان و وابستگانشان كه مجموعاً افراد خودی او را تشكیل می‌دادند، به دیگران تعدی كنند و با نابود ساختن آنان اقتدار خویشتن را افزایش دهند، درست همان گونه كه اروز آدمیان نسبت به حیوانات و یا مظاهر طبیعی اطراف خود می‌نگرند، برای آنان حق حیات قائل نیستند، بلكه به دلیل آن خود را انسان می‌دانند و انسان اشرف از آن‌هاست، به انگیزه تأمین غذا و پوشاك به هر وسیله ممكن آن را به چنگ می‌آورند و قربانی خویش می‌سارند.

بگذریم از سیرت نوادر تاریخ، مانند كوروش، رویه و خصلت پادشاهان و كشور گشایان چیزی جز این نبود.

به هر حال این تفكر كه تنها دسته‌ای از آدمها حق حیات دارند نه همه، فكری رائج و غالب بوده است. برای یونانیان، غیر‌یونانی، بربر(وحشی) خوانده می‌شد. فلاسفه بزرگ یونان باستان نیز بر همین عقیده بوده‌اند. ارسطو معتقد بود كه: "طبیعت خواسته است بربرها، برده باشند، آن هم برده یونانی‌ها" افلاطون به هموطنان خود توصیه می‌كرد كه در رفتار با هم با گذشت باشند، اما هرگز بر این عقیده نبود كه غیر یونانیان نیز شایسته برخورداری از همان رفتاری اند كه او توصیه می‌كرد.

در آثار ارسطو همیشه گروه‌هائی از حقوق مستثنی هستند، زنان، دیوانگان، بیگانگان، بردگان...

راه دوری نرویم، در همین قرن معاصر خودمان، مگر تفكر نژاد‌پرستی دوباره با توجیهی فلسفی مجدداً زنده نشد و آن همه نسل‌كشی و فاجعه‌های انسانی را به بار نیاورد؟

جالب است بدانید كه حتی در آموزه‌های ادیان سلف، حسب برداشت‌ها و تفسیرهای بعضی از مفسرین آن‌ها، نیز قضیه از همین قرار است.انسان به هیچ وجه صرفاً از آن نظر كه انسان است ارزشی ندارد و صاحب حق حیات نمی‌باشد. انسانها تقسیم می‌شوند به مؤمن و كافر، دسته اول جانشان محترم و از حمایت برخوردار است ودسته دوم به هیچ وجه حق زندگی و زیستن بر كره خاكی ندارند.

برخی مفسران تورات می‌گویند كه به موجب نصوص كتاب مقدس خداوند یهودیان را قوم برگزیده و برتر دانسته و آنان اشرف انسان‌ها بلكه اشرف موجوداتند. انان را به غلبه و پیروزی بر دیگران توصیه نموده است، غلبه بی‌رحمانه‌ای كه در هنگام پیروزی دمار از روزگار مردم مغلوب درآورند، همه آنان را بكشند و جانداری از آنان را باقی نگذارند، خانه همه را ویران كنند و گیاهانشان را بسوزانند در تورات آمده است:

"پس الان برو و عمالیق را شكست بده و جمیع مایملك ایشان را نابود ساز و برایشان شفقت مفرما بلكه مرد و زن و طفل شیرخوار و گاو و گوسفند و شتر و الاغ را بكش"

و نیز در جای دیگر آمده است:

"چون به شهری نزدیك می‌شوی تا با آن جنگ كنی، آن را برای صلح ندا بكن، اگر تو را جواب صلح بدهند و دروازه را بگشایند آن گاه تمامی قومی كه در آن یافت شوند، اموالشان را به تو دهند و خدمتكار تو شوند و اگر تسلیم نشدند پس آن جا را محاصره كن، جمیع ذكورانش را به دم شمشیر بكش، اما زنان و اطفال و بهایم و آنچه در شهر باشند غنائمند و یهود خدایت، آنرا به تو سپرده، همه را به تاراج ببر. با همه شهرهائی كه از تو بسیار دورند كه از شهرهای این امت نباشند چونین رفتار نما".

یكی از جاذبه‌های تعلیمات مسیحیت كه موجب گسترش آن شد، انكار برگزیده بودن قوم یهود بود و لذا در انجیل آمده است:

"و پترس گفت: اینك می‌فهمم كه فقط یهودیان محبوب خدا نیستند، بلكه از هركس از هر نژاد و قومی خدا را بپرستد و كارهای نیك كند، مورد پسند او واقع می‌شود".

در قرآن نیز به صورت احتجاج با یهودیان آمده است، ‌ای یهودیان اگر معتقدید كه شما (تنها) محبوب‌های خداوند هستید، پس آرزوی مرگ كنید، اگر راست می‌گوئید، ولی هرگز چنین نخواهید كرد.

به هر حال این تفسیری بود كه روحانیون یهود از متون مقدّس ارائه می‌دادند، و براساس همان چه كه خود تفسیر می‌كردند با مردم رفتار می‌نمودند.

در اسلام نیز، بعضی چنین تفسیری دارند كه مسلمانان همواره باید با غیر مؤمنین بجنگند تا آن كه آنان تسلیم شوند و به دین اسلام بگروند. به تعبیر دیگر، از نظر آنان اصل در روابط با بیگانگان، روابط خصمانه و جنگ است مگر مسلملنان توان نداشته باشند. صاحبان این نظرّیه برای عقیده خویش مستنداتی از آیات قرآن و روایات و عمل بعضی از خلفاء را ارائه می‌دهند.

به موجب این تفسیر، انسان از آن جهت كه انسان است دارای حق حیات نیست، بلكه انسان مؤمن حق حیات دارد، و انسان غیر مؤمن واجد چنین حقی نیست.

ولی ما معتقدیم كه در تعلیمات اسلامی، هرچند انسان مؤمن به خاطر ایمان از احترامات و حقوق خاصه برخوردار می‌باشد، ولی این بدان معنی نیست كه انسان‌های غیر مؤمن حق حیات ندارند، خیر، انسان از آن نظر كه انسان است واجد كرامت انسانی و از حق حیات برخوردار است، تنها سالب حق حیات از انسان ایجاد مزاحمت و آزار دیگران یعنی وجود حالت خطرناك و فساد در ارض شناخته شده است و تنها كشتن این گونه افراد، كشتن به حق معرفی گردیده و زندگی مابقی انسان‌ها مورد احترام خداوند دانسته شده است.

در قرآن آمده است: و لا تقتلوا النفس التی حرّم الله اِلّا بالحق (نكشید انسان را كه جان او مورد احترام خداوند است، مگر به حق باشد)

و لا یقتلون النفس اللتی حرّم الله الّا بالحق- این گونه آیات حامل دو پیام است:

یكی این كه نفس آدمی از احترام برخوردار است و این احترام را خداوند به ذات نفس آدمی اعطاء فرموده، و منع قتل نه صرفاً یك تكلیف است، بلكه از این جهت كه به نفس محترمه تجاوز می‌شود و حرمت نفس محترمه بایستی همواره مورد حمایت قرار گیرد، قتل ممنوع گردیده است و به دیگر سخن و به اصطلاح فنی تعلیق حكم بر وصف مشعر بر علّیت است، و التی... . كه صفتی برای نفس آدمی بیان شده در حقیقت، بیانگر علت حرمت قتل است.

دوم این كه نفس آدمی از آن جهت كه آدمی است محترم است و تجاوز به آن مطلقاً ممنوع است، و تنها استثنائی كه به این عام و مطلق وارد آمده اِلّا بالحق است، بنابراین باید "كشتن به حق" مشخص شود كه چیست. خوشبختانه قرآن مجید در آیه‌ای دیگر به نحو مشخص موارد "كشتن به حق" را احصاء فرموده است. كه عبارت است از آیه 32 سوره مائده كه؛ من قتل نفساً بغیر نفس او فسادٍ فی الارض فكانما قتل الناس جمیعاً به موجب آیه مزبور فقط دو مورد اعدام انسان مجاز و مشروع و كشتن به حق دانسته شده و مابقی انسان‌ها دارای حق حیات معرفی شده‌اند و تعدی به جان انان ممنوع شده است: مورد اول آن جا كه كسی دیگری از هم نوعان خود را كشته یعنی حیات محترم دیگری را سلب و حق وی را تضییع نموده و از این رهگذر دوام زندگی او منوط به جلب رضایت كسی است كه حق وی مورد تعدّی قرار گرفته است. و مورد دوم اعدام كسی كه اقدام علیه امنیت اجتماعی نموده و نظم عمومی را برهم زده است [فساد فی الارض].

به نظر ما در تعلیمات اسلامی هر انسانی كه مشمول دو مورد استثناء فوق نشود دارای حق زندگی است و هیچ كس حق ندارد به حیات او تجاوز كند، و مؤمن و غیر مؤمن در این امر مساویند، و غیر مؤمن مادام كه مصداق یكی از دو عنوان مذكور نشود صرفاً به خاطر عدم ایمان محكوم به مرگ نمی‌باشد. عنوان اوّل مربوط به حقوق خصوصی و عنوان دوم مربوط به حقوق عمومی است.

مورد اوّل، حق خصوصی‌

آنجا كه شخصی به حق حیات دیگری تجاوز می‌كند، حیات خود را بی حرمت كرده است. در مورد حكم قصاص مطرح می‌شود كه با اندك تأمل روشن می‌گردد این حكم در زمان خودش كاملاً یك حكم ضد خشونت و مملو از محبت و مهربانی بوده است. برای روشن شدن این ادّعا بایستی در آیه قصاص اندكی دقّت نمائیم. آیه مزبور، با این جمله شروع می‌شود: یا ایها الذین آمنوا كتب علیكم القصاص فی القتلی... ملاحظه می‌فرمائید كه كتب علیكم، یعنی بر شما مقرر، واجب و فرض شده است این عبارت در نظر بدوی رساننده یك تكلیف امری است و به هیچ وجه جنبه تخییری و ترخیصی ندارد. ولی با اندك تأمل روشن میشود كه كشتن قاتل بر اولیاء مقتول، یك تكلیف امری نمی‌تواند باشد. سؤال این است كه پس چه چیزی امر و تكلیف است؟

از آیه شریفه كاملاً پیداست كه حكم قصاص، یك حكم محدود‌كننده و به اصطلاح طردی و منعی است، نه حكم حاوی اعطاء حق. و جنبه امری و تكلیفی آن همان حیث محدود و مقید سازی مخاطبین است.

برای تبیین كامل آیه شریفه، بایستی به زمینه فرهنگی موجود در جامعه مخاطب آیه رجوع نمائیم. در جامعه عربی زمان نزول وحی، عادت و عرف چنین بود كه اگر كسی از یك قبیله فردی را به قتل می‌رساند و یا حتی او را مجروح می‌ساخت، قبیله آسیب دیده سعی می‌كرد با تمام توان انتقام بگیرد. و انتقام چنین عملی منجر به آن می‌شد كه از قبیله جانی هركس را و هر چند تن را به دست می‌آورد و توان سلطه بر او داشت به قتل می‌رسانید.

آیه شریفه در خطاب به اهل ایمان می‌فرماید: بر شما قصاص مقرر شده است. قصاص یعنی مقابله به مثل و با چنین حكمی اختیارات اولیاء دم را محدود كرده به حدود شخص جانی فقط، نه جز آن و رعایت اصل برابری. و به دیگر سخن، آیه شریفه حاوی سه مفهوم است، -1 اصل حق تلافی -2 رعایت برابری در كمیت، یعنی جرح در قبال جرح، و قتل در قبال قتل -3 انتقام فقط از شخص جانی مجاز است، نه غیر آن. وچنین حكمی كاملاً محدود‌كننده و آمرانه است، اگر من كه تا امروز حق داشتم در تمام كلاس‌های یك مركز علمی جلسه درس خود را تشكیل دهم، چنان كه ناگهان با دستور از سوی مقامات اداری مواجه شدم كه شما فقط حق دارید در كلاس شماره14 جلسه درس تشكیل دهید، آیا این دستور محدود‌كننده نیست؟ بی‌تردید چنین است.

جالب است بدانید كه قرآن مجید در ذیل آیه شریفه، مخاطبین و صاحبان این حق خصوصی را توصیه به عفو و گذشت می‌نماید، گذشت یا بزرگوارانه و بلاعوض است و یا گذشت در عوض پرداخت بهای مالی است، كه در صورت اخیر قرآن مجید توصیه می‌فرماید كه در فرض تصمیم بر گذشت معوض اولاً در مقدار و ثانیاً در صورت تعهد جانی به پرداخت خون بها، بزرگواری و كرامت نفس رعایت شود، مقدار عادلانه پیشنهاد شود، و در مؤاخذه و مطالبه و پیگیری طلب، سختگیری و سرسختی به كار نرود. همان طور كه به طرف مقابل توصیه می‌كند كه در فرض توان و استطاعت، محترمانه و به دور از هر گونه كینه، حقد و عداوت نسبت به پرداخت مبادرت ورزند، توجه كنید:

... فمن عُفی له من اخیه شیی فَاتِّباعٌ بالمعروف و اَداءٌ اِلیهِ بِاحسان.

با این بیان وجه مهربانانه بودن این حكم كاملاً روشن می‌گردد. مهربانی در این است كه، برای اتفاق افتادن یك جنایت، سال‌ها میان كسان جانی و مجنی علیه خصومت و كشمكش ادامه نمی‌یابد، و برای جبران یك جنایت، صدها جنایت دیگر رخ نمی‌دهد، و از همه بالاتر در فرض عفو و گذشت، یكی از بالاترین ارزش‌های انسانی متجلّی می‌شود. عفو، یعنی همان ارزشی كه نشانه كرامت آدمی است و خداوند در قرآن مجید، عفو و گذشت بندگان خود از دیگران را نزدیك ترین امر به تقوی و اجرش را با خود و آن را مستلزم منطقی گذشت خویش از گناهان بندگان قرار داده است. قرآن می‌فرماید:

وَ لیعفوا و لیصفَحوا الا تُحِبّون اَن یغفِرَ الله لَكم؟

ببخشید، حتّی سرزنش نكنید، آیا نمی‌خواهید خدا هم از شما درگذرد.

و اِن تَعفوا و تَصفحوا و تَغفِروا فَاِنَّ الله غفور رحیم‌

اگر عفو كنید و درگذرید خداوند بخشاینده مهربان است.

در این آیات دو كلمه به كار رفته است: یكی عفو است و دیگری صفح. عفو به معنای درگذشتن از گناه و عقوبت نكردن مذنب است. ولی صفح به معنای درگذشتن به گونه‌ای كه حتی سرزنش نكردن است.

و اَن تَعفوا اَقرَبُ لِلتقوی‌

فَمن عفی وَ اَصلَحَ فَاَجرهُ عَلَی الله-

قرآن مجید پس از آیه قصاص، می‌فرماید:

و لَكم فِی القصاص حَیات‌

سؤال این است كه حیات در چیست؟ برخی گمان كرده و می‌كنند، كه منظور از حیات در آیه شریفه این است كه، وقتی قاتل را بكشیم، دیگران می‌ترسند، و دیگر كسی را نمی‌كشند و مردم از این رهگذر به حیات دست می‌یازند، به نظر آنان قرآن با این جمله توصیه به كشتن جانی كرده است.

به نظر اینجانب این گونه برداشت از قرآن مجید مخدوش است، چرا كه با اندك تأمل در مطالبی كه گفته شد، به خصوص نهاد مقدس و نورانی عفو با آن جایگاه رفیعی كه قرآن برای ‌آن برمی شمرد، هیچ گاه نمی‌توان این آیه را بر كشتن جانی تفسیر نمود، چرا كه معنایش این است كه اگر عفو نكردید به حیات اجتماعی خواهید رسید!! و چنین نتیجه‌ای به دور از پیام قرآن مجید است.

به نظر ما منظور این است كه، در حكم قصاص حیات وجود دارد، حكم قصاص مجموعه‌ای از پنج عنصر است.

-1 این‌كه برای انتقام از جانی تمام قبیله او مورد تعدی و تجاوز قرار نمی‌گیرد. -2 این‌كه غیر از شخص جانی به كس دیگری تعدی نمی‌شود. -3 این كه مقابله به مثل رعایت شود، و جرح به قتل مقابله نمی‌شود. -4 این‌كه مجنی علیه حقش پایمال نمی‌شود و خداوند برای او چنین حقی قرار داده است. -5 این‌كه مجنی علیه با داشتن چنین حقی می‌تواند بزرگوارانه و یا در قبال عوض گذشت كند و برای همیشه با صلح و صفا زندگی نماید.

مورد دوم، حقوق عمومی (فساد فی الارض)

به نظر ما با توجه به حصری كه در آیه شریفه وجود دارد تمامی قتل‌ها و اعدام‌های مجاز غیر از موارد حقوق خصوصی باید در این عنوان جای گیرند، و نیازی به تخصیص نیست. زیرا كاملاً انطباق كلیه موارد با این عنوان آسان و دارای وجاهت منطقی است. و ما در ذیل به اختصار اشاره می‌كنیم و برای رعایت اختصار تفصیل ان را به جای دیگر موكول می‌نمائیم.

اصول پیش فقهی‌

دومین موضوعی كه بایستی به نحو تحلیلی و نظری بدان پرداخته شود اصولی است كه به نظر من در نظریه‌پردازی اسلامی می‌توان آن‌ها را "اصول پیش فقهی" عنوان داد. در راس این اصول می‌توان دو اصل "عدالت" و "كرامت" بشری می‌باشدكه در اینجا بسیار كوتاه مطرح می‌كنم و تفصیل آن را به مقام دیگری وامی نهم.

مهمترین نقطه بحثی كه در مورد عدالت از همان قرون اولیه در میان اندیشمندان اسلامیآغاز شد، و به دنبال آن مكاتب مختلفی تشكیل و فرقه‌های مذهبی به وجود آمد این بود كه آیا مفهوم عدالت و حسن انجام آن قابل دستیابی عقل بشری است یا آنكه عدالت مفهومی است غیر قابل دستیابی برای عقل انسان و خدا آن را تعریف می‌كند و به بشر می‌گوید كه چه كاری عدل است و چه كاری ظلم؟ هریك از این دو نظریه طرفدارانی یافت و مكتبی را تشكیل داد.فرقه نخستین می‌گفتند كه عدالت، هم حسن آن را عقل بشر درك می‌كند و هم تبیین مفهوم آن برای بشر میسر است و اینكه می‌گوئیم خدا عادل است، یعنی خدا عقلاً و بالضروره همان عدلی را كه عقل بشری درك می‌كند اراده می‌نماید. در حالیكه گروه دوم می‌گفتند به طور كلی خوبی و بدی، عدل و ظلم، اوصاف ذاتی اعمال بشری نیستند، آن‌ها صرفاً برگرفته از اراده خداوند می‌باشند، هرچه خدا اراده كند، عدل و انجام آن خوب است.

دو مكتب مشهور در تاریخ فكر اسلامی، معتزله و اشاعره، به ترتیب مدافع نظریه نخستین و نظریه اخیر می‌باشند.

فرقه شیعه در این جهت با نظریه معتزله همراه است و لذا شیعه را "عدلیه" نامیده اند. شیعه معتقد است كه بشر عدل و حسن آن را درك می‌كند و خداوند عادل است و ظلم بر خداوند قبیح و محال است، بدین معنی كه خئاوند همان چه كه بشر آن را عدل می‌داند مورد تعلق اراده او قرار می‌گیرد، و محال است كه جز آن باشد. به تعبیر دیگر شیعه خداوندی را می‌پرستد كه اراده اش بر عدلی كه او درك می‌كند تعلق یافته و بشر را فرمان داده كه به عدالت رفتار كند.

به نظر ما عدالت یك مفهوم عقلانی است و با عقل می‌توان به بررسی و ارزیابی آن پرداخت. قرآن تعریفی از این اصطلاح ارائه نمی‌دهد و با این كار، در واقع، عدالت را یك مفهوم انسانی تلقی می‌كند كه برای قوه عقلانی بشر قابل وصول است. به چند آیه قرآن در مورد عدل توجه كنید:

لَقَد ارسَلنا رُسُلَنا بِالبَیناتِ وَ انزَلنَا مَعَهُم الكتَابَ وَالمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالقِسطِ وَانزَلنَا الحَدیدَ فِیهِ بَاسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِیعلَمَ اللهُ مَن ینصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالغَیبِ انَّ اللهَ قَوِی عَزِیزٌ (حدید/5)

همانا ما پیامبران خود را همراه با آیات روشن فرستادیم و همراه آنان كتاب و میزان نازل كردیم تا انسان‌ها عدالت را بر پا دارند (حدید:25)

یا ایهَا الَّذِینَ آمَنُوا كونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالقِسطِ وَلَا یجرِمَنَّكم شَنَآنُ قَومِ عَلَی الَّا تَعدِلُوا اعدِلُوا هُوَ اقرَبُ لِلتَقوَی وَاتَّقُوا اللهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعمَلُونَ (مائده/8)

ای كسانی كه ایمان آورده اید! همواره برای خدا قیام كنید، و از روی عدالت، گواهی دهید! دشمنی با جمعیتی، شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند! عدالت كنید، كه به پرهیزگاری نزدیك تر است! و از (معصیت) خدا بپرهیزید، كه از آن چه انجام می‌دهید، با خبر است!

یا ایهَا الَّذِینَ آمَنُوا كونُوا قَوَّامِینَ بِالقِسطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَو عَلَی انفُسَكم اوِ الوَالدَینِ وَالاقرَبینَ ان یكن غَنِیاًّ او فَقیراً فَاللهُ اولَی بِهِمَا فَلَا تَتَّبِعُوا الهَوَی ان تَعدِلُوا وَ ان تلوُوا او تُعرِضُوا فَانَّ اللهَ كانَ بِمَا تَعمَلُونَ خَبِیراً. (نساء/135)

‌ای كسانی كه ایمان آورده‌اید! كاملاً قیام به عدالت كنید! برای خدا شهادت دهید، اگرچه (این گواهی) به زیان خود شما، یا پدر و مادر و نزدیكان شما بوده باشد! (چرا كه) اگر آن‌ها غنی یا فقیر باشند، خداوند سزاوارتر است كه از آنان حمایت كند. بنابراین، از هوی و هوس پیروی نكنید؛ كه از حق، منحرف خواهید شد! و اگر حق را تحریف كنید، و یا از اظهار آن، اعراض نمایید، خداوند به آن چه انجام می‌دهید، آگاه است.(135)

در این صورت، مسئله تعیین‌كننده این است كه معیار اندازه‌گیری عادلانه بودن یك عمل چیست؟ و چگونه می‌توان مورد ارزیابی قرار داد؟ نخستین گام آن است كه بین عبادت و سایر اعمال تمایز قائل شویم. از آنجا كه عبادت خصلت متا فیزیكی دارد، عقل از كشف ملاك‌های اسرار آمیز آن عاجز است. از این رو، مسلمانان هیچ راهی ندارند جز آنكه از منابع متنی پیروی كنند. البته اهمیت نقش عقل را در دست یابی به تفسیری منسجم و یك دست از این منابع دینی، نمی‌توان نادیده انگاشت. به نظر ما هنجارهای اجتماعی رفتار انسان‌ها را می‌توان مستقلاً از طریق عقل تشخیص داد. اجماع بین الاذهانی، كه از راه بحث‌های عالمانه قابل حصول است، معیار اصلی برای ارزیابی، موجه بودن چنین هنجارهایی براساس اجماع بین الاذهانی است.

البته مفهوم بین الاذهانی ارتباط تنگاتنگی با مفهوم معقول بودن (reasonableness) دارد. به عبارت دیگر، به عنوان مثال، هر هنجار حقوق در صورتی عادلانه خواهد بود كه معقول باشد.

به نظر ما به طور خلاصه، اصل قرآنی "كرامت انسان" و ایده دینی "عمل متقابل" را باید دو ركن مفهوم اسلامی عدالت دانست. اصل كرامت انسان، به عنصر اساسی عمل متقابل، مبنایی رسمی می‌بخشد. به همین ترتیب، یك نظام عادل باید از كرامت همه شهروندان به نحو یكسان حفاظت كند. به نظر می‌رسد كه تنها چنین مفهومی از عدالت می‌تواند مسئله ناسازگاری برخی احكام فقهی با معیارهای حقوق بشر جهان شمول را حل و فصل نماید.

كرامت در قرآن یك ارزش نظری و تكوینی است ولی به نظر ما می‌تواند جنبه عملی و تشریعی پیدا كند. كرامت انسانی از نظر قرآن یك امر واقعی است نه اعتباری و نشان دهنده آن است كه وی حقیقتاً از لحاظ وجودی دارای امتیاز و برجستگی است. یعنی گوهر برین موجودات جهان به شمار می‌رود. به همین دلیل خداوند پس از آفرینش انسان به ابلیس می‌گوید: ما مَنَعَك اَن تَسجُدَ لِما خَلقتُ بِیدی (چرا در برابر آنچه كه با دو دست خویش آفریدم سجده نكردی؟)

این كرامت نظری و تكوینی می‌تواند بزرگواری‌های ارزشی، عملی و تشریعی فراوانی را نیز به همراه داشته باشد. در غیر این صورت میان تكوین و تشریع ناسازگاری برقرار می‌گردد. در حالیكه یكی از اسرار و نقاط برجسته و پر اهمیت احكام اسلامی و كتاب خداوند یعنی قرآن مجید این است كه این كتاب تشریع با كتاب تكوین منطبق است.

بدون تردید و به دور از هرگونه انكار، قوانین دینی می‌تواند كرامت بشری را تفسیر كنند و یا آن را محدود نمایند ولی در موارد تعارض بین، چنانچه نصوص دینی قابل تفسیر و توجیه منطبق با اصل كرامت است، باید آن‌ها را با رهنمودهای تعالیم اهل بیت عصمت(ع)، و رعایت روشهای تفسیری صحیح، به گونه‌ای تفسیر نمود كه تعارض بدوی رفع گردد. والسلام.

* دكتر مصطفی محقق داماد

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org