Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: طوفان اسرا درقصر شام!

طوفان اسرا درقصر شام!

طوفان اسرا درقصر شام!/گزارشي از نشانه ­روي تحميق شاميان توسط اسراي کربلا زهرا افروغ (پژوهشگر علوم دينی)

اشاره شام از دير باز تحت سيطره امويان بود. يزيد بن ابي سفيان از طرف خليفه اول به ولايت شام گمارده شد تا اين که در سال هجدهم هجري در اثر طاعون از دنيا رفت. خليفه دوم بعد از مرگ يزيد بن ابي سفيان، برادرش معاويه را به حکومت شام گمارد(ابن سعد، طبقات، ج7، ص406). اين امارت تا دروان خلافت علي بن ابي طالب(ع) ادامه داشت. با به خلافت رسيدن امام علي(ع)، معاويه از بيعت شانه خالي کرد و به بهانه خونخواهي عثمان علم مبارزه با امام را برافراشت و بالاخره در حکميت، با گول خوردن ابوموسي اشعري، عمروعاص، معاويه را به عنوان خليفه اعلام کرد. امام علي(ع) با توجه به فتنه انگيزي خوارج و نهايتا به شهادت رسيدن به دست آنان، فرصت نيافت معاويه را سرکوب کند. بعد از شهادت امام علي و با توجه به نامردمي ياران امام حسن، ايشان مجبور شد با معاويه صلح کند و خلافت را به او واگذارد. از آن زمان به بعد شام مرکز خلافت اموي شد. امويان، شاميان را آن چنان که خود مى خواستند، تربيت کردند و اجازه ندادند آنان نسبت به اهل بيت(ع) و مرامشان آگاهي يابند و خود را به عنوان تنها خويشاوندان و وارثان پيامبر معرفي کردند و شاميان هم جز آنان خويشاوندي براي رسول خدا نمي شناختند.پس از کارزار جانسوز کربلا، اسيران اهل بيت را براي مانور قدرت و نشان دادن فتح امويان و شکست خروج کنندگان بر خليفه، به کوفه و سپس به شام بردند. کوفيان، اسيران و خويشاوندي نزديک آنان با پيامبر(ص) را مي دانستند و آگاه بودند که آنان فرزند زادگان رسول خدا هستند، و خليفه و خاندانش را قرابتي با پيامبر نيست اما شاميان از قرابت اين اسيران و بزرگ شهيدشان با پيامبرآگاه نبودند و خليفه و خاندانش را تنها خويشاوندان پيامبر مي شناختند و شکستن اين خفقان و آگاهي دادن به آن جامعه جاهل و تحت حاکميت جهل، شهامت و شجاعتي بي نظير مي طلبيد و اسيران اهل بيت به اين جهاد عظيم همّت کردند و اين غايت در صدر اهدافشان بود.

آيت جهل شاميان

جهالت اين مردم نسبت به قرابت و خويشاوندي اسيران با پيامبر(ع) به حدي بود که هنگام ورود به شام، پيرمردي مؤمن، مقيد به نماز و روزه و دين، قاري قرآن و متعهد به اسلام بر درگاه مسجد، خود را به اسيران اهل بيت رساند و شاکرانه دست به آسمان بلند کرد و گفت:"خداوندي را سپاس که مردان شما را کشت و نابود کرد و کشور را از شرّ آنان ايمني بخشيد و امير مؤمنان يزيد بن معاويه را بر شما تسلط داد!"امام سجاد(ع) که نور ايمان و ظلمت جهل را در ناصيه او مي ديد، خطاب به او فرمود:اي پيرمرد آيا قرآن مى خواني؟گفت:آري! آيا آيه "قل لا اسئلکم عليه اجرا الا الموده في القربي" (شوري(42) آيه23) را خوانده اي؟ گفت: بلي آن را خوانده-ام (ولي مگر مصداقش خليفه و خاندانش نيست؟) امام: ما خويشاونداني هستيم که محبتشان بر شما واجب شده است! آيا آيه خمس "واعلموا أنما غنمتم من شئ فأن لله خمسه و للرسول ولذي القربى"(که دادن خمس غنايم و... را به خويشاوندان پيامبر واجب کرده) را خوانده اي؟ گفت: آري! امام: اين "قربي" ما هستيم. آيا آيه تطهير"إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا" را خوانده اي؟ ما اهل بيت هستيم و آيه تطهير فقط در شأن ما است. پيرمرد که با شنيدن اين سخنان در نهايت بهت و پشيماني فرورفته بود، متعجبانه پرسيد: شما را به خدا قسم، آيا به واقع شما مصداق هاي اين آيات هستيد؟! امام فرمود: آري، بدون شک و ترديد و به حق جدمان رسول خدا، ما تنها خويشاوندان و اهل بيتي هستيم که اين آيات در شأنشان نازل شده است.پيرمرد که گويي تازه از خواب سنگين غفلت بيدار شده بود، فرياد ناله سر داد و عمامه بر زمين کوبيد و دست ها به آسمان بلند کرد و عرض کرد:خدايا از دشمنان انساني و جني خاندان رسول به پيشگاه تو ابراز انزجار مي کنم، آيا مرا راهي براي توبه هست؟ امام فرمود: آري، اگر توبه کني، خداي توبه پذير توبه ات را مي پذيرد و با ما خواهي بود. پيرمرد فرياد به توبه و پشيماني بلند کرد و مأموران يزيد خبر را به او رساندند و او فرمان کشتنش را صادر کرد و به سرعت او را کشتند تا مبادا جريان پخش شود و موج آگاهي گسترده گردد،(مجلسي، بحارالانوار، ج45، ص129).اين واقعه به خوبي اوج جهل حاکم بر شام و تبليغات وارونه شاميان را نشان مي دهد و معلوم مي کند که تزريق آگاهي به اين جامعه ظلمت زده و آگاه کردن مردم نسبت به جايگاه کساني که دستگاه حاکم آنان را خروج کنندگان بر خليفه رسول خدا معرفي کرده، تا چه اندازه مهم، کارساز و کوبنده است.اصولا حکومت هاي خودکامه و ستم پيشه، بنيان خود را بر جهل و تحميق استوار مي دارند و حکومت اموي سالهاست شاميان را تحميق کرده و حقيقت را از آنها کتمان نموده و باطل را در جامه حقيقت به آنان عرضه داشته است و انقلاب حسيني "انقلاب کلام" عليه اين جهل و تحميق است. امام حسين(ع) تا زنده بود، از هر فرصتي براي تزريق آگاهي به جامعه جهل زده اموي بهره گرفت و حالا نوبت اسيران اهل بيت است که نهضت کلام و آگاهي بخشي را در مرکز جهل و ناآگاهي و تحميق ادامه دهند. با توجه به همين نکته، امام سجاد(ع) و بقيه اسيران از هر اتفاقي براي معرفي خود و تبيين نسبتي که با پيامبر دارند، استفاده مي کردند.

مانور قصر شام

بعد از چراغاني شهر و گرداندن اسيران با سرهاي بريده در شام و هلهله و شادي شاميان از پيروزي امير المؤمنين! و شکست خروج کنندگان بر خليفه رسول خدا، اينک نوبت مانور قدرت و فتح در قصر شام است.يزيد بار عام داد. همه اعيان، اشراف، سفيران، بزرگان قبايل، فرماندهان نظامي و... را فراخوانده شدند و به امر او اسيران مرد و زن، در غل و زنجير و با ريسمان به هم بسته شده، در کناري از قصر مقابل تخت او به صف گشتند.(همان، ص132)امام سجاد(ع) خليفه را خطاب کرد:

"أنشدك الله يا يزيد ما ظنك برسول الله لو رآنا على هذه الحالة؟؛ اي يزيد تو را به خدا قسم، به گمانت اگر رسول خدا ما را کتف بسته و در غل و زنجير ببيند، چه حالتي خواهد داشت؟"و فاطمه دختر بزرگ امام حسين گفت:"يا يزيد! بنات رسول الله سبايا؟! اي يزيد آيا دختران رسول خدا را به اسيري مي گيري؟!"يزيد نتوانست جوابي دهد و خويشاوندي آنان با پيامبر را انکار کند و جمعي از حاضران که حقيقت را مي دانستند و از ترس، کتمانش کرده بودند، به ناگهان اختيار از کف دادند و فرياد گريه و زاري سر دادند و بقيه نيز مبهوت ومتعجب که اينان چه مي گويند؟يزيد مجبور شد دستور دهد ريسمان و غل و زنجير از دست و پاي اسيران برگيرند.

قدرت، ثروت وحکومت، معيار فضيلت!

يزيد در صدد برآمد نقطه افتخار اهل بيت و قرابت نسبي و معنوي اسيران با پيامبر(ص) را که توسط امام سجاد(ع)، فاطمه بنت الحسين و بعض از حاضران مجلس يادآوري شده بود، کمرنگ کند و از اهميت بيندازد از اين رو با اشاره چوب به سر و دندان اباعبدالله(ع) خطاب به حاضران گفت:"انَّ هذا کان يفخر عليّ و يقول: أبي خير من أب يزيد، وأمي خير من أمه، وجدي خير من جده، وأنا خير منه فهذا الذي قتله؛ فأما قوله بأن أبي خير من أب يزيد، فلقد حاج أبي أباه فقضى الله لأبي على أبيه، وأما قوله بأن أمي خير من أم يزيد، فلعمري لقد صدق إن فاطمة بنت رسول الله خير من أمي، وأما قوله جدي خير من جده، فليس لأحد يؤمن بالله واليوم الآخر يقول بأنه خير من محمد، وأما قوله بأنه خير مني فلعله لم يقرء هذه الآية " قل اللّهم مالك الملك...؛اين فرد هميشه بر من افتخارش اين بود که از من برتر است و مي گفت:پدرم از پدر يزيد، مادرم از مادر يزيد، جدم از جد يزيد و خودم از خود يزيد برتريم و همين خودبرتربيني اش او را به کشتن داد! اين که پدرش(علي بن ابي طالب) را از پدر من(معاويه) برتر مي شمرد، درست نبود زيرا پدرم با پدرش به مخالفت برخاست و خداوند به سود پدرم و عليه پدرش حکم کرد؛ اين که مي گفت مادرش از مادر من بهتر است، راست مي گفت زيرا فاطمه دختر رسول خدا از مادر من برتر بود؛ و اما اين که مي گفت جدش از جد من برتر است، راست بود زيرا کسي را که به خدا و قيامت ايمان دارد، سزاوار نيست که بگويد ديگري از رسول خدا برتر است و اما اين که خود را برتر از من مي شمرد شايد بدين خاطر بود که اين آيه قرآن را نخوانده که: "خدا تو مالک ملک و عزت هستي و ملک و عزت را به هر کس بخواهي، مي بخشي و از هر کس بخواهي مي گيري و ذليلش مي کني"(آل عمران(3) آيه 26).

در اينجا باز هم يزيد به تحميق رو مي آورد و در اين مجلس که با افشاگري اسيران اهل بيت روزنه آگاهي باز شده، ضمن اعتراف به رابطه نسبي آنان با پيامبر سعي مي کند رابطه معنوي آنان را انکار کند و خودش را برتر از اهل بيت(ع) معرفي نمايد از اين رو به برتري رسول خدا و فاطمه زهرا(س) بر جد و مادرش اعتراف کرده ولي برتري امام علي و امام حسين بر پدرش معاويه و خودش را نه تنها نمي پذيرد بلکه با استناد به معياري ناحق و دنيايي، آن را انکار کرده و خود و پدرش را برتر معرفي مي کند. معيار او در انکار اين برتري و اثبات آن براي خود و پدرش معياري دنيايي و باطل و شيطاني است.اين که در نتيجه سست ايماني و جهل کوفيان و ابوموسي ها و شيطنت عمروعاص، رداي خلافت از تن امام(ع) گرفته مي شود و بر معاويه پوشانده مي گردد و اين که در کربلا با ددمنشي و عهد شکني کوفيان، امام حسين و يارانش کشته مي شوند و خلافت يزيد به خيال خودش بي رقيب مي گردد، نشانه برتري او در پيشگاه خداست!آري يزيديان و فرعونيان در هميشه تاريخ "قدرت، ثروت و حکومت" را "معيار فضيلت و کرامت" در نزد خدا شمرده اند. اين کلام فرعون است که در برتر معرفي کردن خود بر موسي گفت: « يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لي‏ مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي‏ أَ فَلا تُبْصِرُونَ أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذي هُوَ مَهينٌ وَ لا يَكادُ يُبينُ فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب» (زخرف(43) آيه51-53)؛اى قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست، و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى‏بينيد؟ مگر نه اين است كه من از اين مردى كه از خانواده و طبقه پستى است و هرگز نمى‏تواند فصيح سخن بگويد برترم؟ (اگر راست مى‏گويد) چرا دستبندهاى طلا به او داده نشده است.؟! يزيد هم به مانند همه شيطان صفتان پيش از خودش، ملاک و معيارش ماديت است نه فضيلت؛ حکومت و ثروت و قدرت براي او ملاک برتري است نه ايمان، جهاد و تقوا.

خطبه زينب کبرا(س) نيز در شام براي بيان معيار فضيلت بود تا جامعه جهل زده يزيدي متنبه شود و بداند که قدرت و حکومت نشانه حقانيت نيست و حقانيت را بايد در عبوديت و ايمان و تقوا يافت. اين کلام زينب باطل کننده همه سحر يزيد بود که فرمود:" أظننت يا يزيد حيث أخذت علينا أقطار الأرض وآفاق السماء، فأصبحنا نساق كما تساق الأسارى أنّ بنا على الله هوانا و بك عليه كرامة؟ وأن ذلك لعظم خطرك عنده؟... ألا فالعجب كل العجب لقتل حزب الله النجباء بحزب الشيطان الطلقاء... (مجلسي، همان، ص133)؛ اي يزيد آيا گمانت بر اين است که تنگ کردن آفاق آسمان و زمين بر ما به گونه اي که همچون اسيران به سوي تو آورده شويم، نشانه اين است که تو را در نزد خدا کرامت و ما را ذلت و خواري است؟ و اين معيار جايگاه بلند معنوي توست؟... عجب است که حزب نجيبان خدايي به دست حزب آزادشدگان شيطاني کشته مي شوند!..."

و امام سجاد ضمن معرفي پيشينيان پرافتخار يزيد!، فرمود: اي فرزند معاويه و هند(جگر خوار)و صخر (جد معاويه که به رذالت شناخته شده بود)، پيوسته نبوت و فرماندهي از آن پدران و اجداد من بوده قبل از آن که تو به دنيا آيي و جدم علي بن ابي طالب در بدر، احد و احزاب پرچم دار پيامبر بود در حالي که پدر و جد تو (معاويه و ابوسفيان) پرچم دار کافران بودند. (همان، ص135-136)

با مجاهدت بي نظير زينب کبرا و امام سجاد و ديگر اسيران اهل بيت(ع) روزنه هاي آگاهي بر مجلس مانور يزيد گشوده شد و نور علم و هدايت نشأت گرفته از اين اسطوانه هاي هدايت، ظلمت جهل يزدي را از هم دريد و يزيد را در اين مانور قدرت و فتح ناکام گذارد و به تدبيرهاي بعد دلبسته کرد.
"منبر هدايت" يا چوب هايي براي نشستن؟!

در مانور کاخ، فقط اعيان و اشراف و سفيران و... بودند و حالا يزيد در صدد است با استناد به ملاک و ميزان فرعوني حقانيت، مجلس مانور عمومي و گسترده ترتيب دهد و مسجد اموي شام بهترين مکان براي اين مانور است.در مسجد بزرگ شام و با حضور انبوه فشرده جمعيت به امر يزيد سخنوري از سخنگويان چاپلوس حکومت بر منبر رفت و در مذمت و بدگويي از امام علي و امام حسين و مدح و منقبت معاويه و يزيد هر چه توانست تراشيد و گفت و عيوبي براي امام علي و امام حسين برشمرد که در آنان مفقود و در يزيديان مشهود بود و مناقبي براي معاويه و يزيد بر شمرد که مزيّن بودن اهل بيت به اين مناقب شهره همگان و دوري يزيديان از اين مناقب به عياني آفتاب نيمروز بود.امام سجاد با شنيدن اين سخنان دردآور از خطيب، فرياد برآورد که اي سخنگو! رضايت خليفه ومخلوق خدا را به قيمت خشم خداي خالق خريدي و جايگاه خود را در آتش مهيا ساختي. بعد به يزيد گفت: اي يزيد اجازه بده من بر اين" چوب ها" بالا روم (و بر خلاف سخنگوي تو که خدا را با سخنانش به خشم آورد) سخناني بگويم که رضاي خدا در آنها باشد و حاضران مجلس هم ثواب و اجر و هدايتي نصيبشان شود.يزيد قبول نکرد و اطرافيان که شايد از شهامت اهل بيت در کاخ يزيد و ارزشمندي بياناتشان در آن مجلس خبرهايي به اجمال شنيده و به شنيدن سخنان امام اشتياق يافته بودند، با اصرار از يزيد خواستند که به امام اجازه صحبت دهد و يزيد که از توانمندي امام در بيان حقيقت و از برّايي برهان و بيان امام خبر داشت، بر اجازه ندادن پافشاري مي کرد تا بالاخره مجبور شد با اصرار اطرافيان، بپذيرد.نکته مهم اين کلام امام است که جايگاه خطيب باطل گو و چاپلوس يزيد را نه "منبر هدايت" بلکه "چوب ها" مي نامد زيرا منبر:جايگاه بيان حقيقت،جايگاه دعوت به حق و عدل، جايگاه اظهار زيباييِ عدالت و جمالِ حقيقت است نه جايگاه دعوت باطل و ثناگويي ظلم و تمجيد استکبار. جايگاهي است که مردم با نشستن در زير آن و شنيدن سخنان خطيب نشسته بر فرازش، به ثواب، پاداش، هدايت و آگاهي مي رسند نه اين که مستحق کيفر گوش دادن به تهمت، افترا و دروغ بر بندگان خوب خدا گردند.

بيدارسازي شاميان و معرفي کشته شدگان و اسيران

هدف عمده امام و اهل بيت در شام، معرفي علي(ع) و حسين(ع) بود که از طرف امويان تفرقه انگيز، فتنه گر، شورشي و خروج کننده عليه خليفه معرفي شده بودند.شاميان امام علي را مخالف خليفه اول و دوم و کشنده خليفه سوم و جنگ کننده با معاويه اي مي دانستند که علم خونخواهي خليفه سوم را برافراشته بود و امام حسين را نيز شورش کننده عليه خليفه اسلام، يزيد بن معاويه مي شمردند که با اسلام قرابتي ندارند و خطر عمده براي اسلام و پيامبر به شمار مي روند.به همين جهت سخنگوي حکومت بر فراز آن چوب ها هر عيبي را به امام علي و امام حسين نسبت مي دهد و از گفتن هيچ سخن زشتي راجع به آنان ابا نمي کند و هر چه مي تواند آنان را بد و زشت جلوه مي دهد و حالا امام فرصت يافته تا اين حجاب ضخيم جهل و تبليغات دروغين را بدرد و آفتاب حقيقت را بنماياند. امام بر آن چوب ها که در اين لحظات به واقع "منبر" شده، بالا مي رود و ابتدا خداي را حمد و سپاس کرده و بر پيامبر درود مي فرستد و به معرفي خود و پدرانش مي پردازد و فضايلي که تا به حال از طرف اهل ستم کتمان شده و گوش ها از شنيدنش محروم بوده، بر زبان مي راند: "اي مردم خاندان ما شش صفت عالي يافته اند و با هفت ويژگي، برتري گرفته اند: به خاندان ما علم، حلم، سماحت (گشاده دستي)، سخنوري، شجاعت و محبوب قلوب بودن عطا شده است و با پيامبر برگزيده، صديق اين امت(علي بن ابي طالب)، جعفر طيار، شير خدا و شير رسول خدا(حمزه سيد الشهدا) و دو سبط و فرزند پيامبر اين امت، از بقيه خاندان ها برتر شده ايم.اي مردم! آن که مرا مي شناسد که جايگاهم را مي داند و آن که نمي شناسد، خود را معرفي مي کنم تا بداند.اي مردم من فرزند مکه و منا و فرزند زمزم و صفايم، فرزند کسي هستم که حجرالاسود را در عبايش حمل کرد(پيامبر در سال تعمير مکه قبل از بعثت) تا در جايگاهش نصب نمود، فرزند بهترين کسي که مئزر و ردا پوشيد، فرزند بهترين کسي که نعل به پا کرد يا پابرهنه رفت، فرزند بهترين طواف و سعي کننده بين مروه و صفا، فرزند بهترين حج کننده و لبيک گو، فرزند کسي که بر براق به آسمانها برده شد، ... من فرزند محمد، برگزيده خدا هستم."

در اين فراز طولاني امام خود را فرزند با واسطه رسول خدا مي نامد که صاحب بالاترين فضايل است و همه بر آن فضايل اعتراف دارند. با اثبات اين رابطه و نسبت کتمان شده با صاحب فضايل شناخته شده، اولين قدم بلند به سوي هدف عالي برداشته مي شود.قدم دوم معرفي جدش علي بن ابي طالب است که ناشناخته بلکه شناخته شده به بدي است و امام، "علي واقعي" را به مردم مي شناساند .

جالب اين که امام ابتدا پيامبر را به وصف معرفي مي کند و در نهايت به نام مي خواند زيرا وقتي صفات پيامبر را مي شمرد، مردم متوجه شخص مصداق مي شوند و مصداق معلومشان است اما در جدش علي(ع) ابتدا او را به نام ذکر مي کند و بعد به اوصاف معرفي مي کند زيرا اگر ابتدا از او نام نمي برد، مردم مصداق آن اوصاف را نمي شناختند و چه بسا گمان مي کردند دارد معاويه را توصيف مي کند زيرا در نگاه آنان علي(ع) مظهر بدي ها و معاويه مظهر خوبي ها بود! از اين رو ابتدا مي فرمايد من فرزند علي بن ابي طالب هستم و بعد اوصافش را بر مي شمارد: "من فرزند علي مرتضايم،فرزند کسي که خرطوم خلايق را کوبيد تا به يگانگي خدا و نبوت پيامبر شهادت دادند، آن که با دو شمشير و دو نيزه در رکاب پيامبر جنگيد، دو هجرت کرد، در دو بيعت حضور داشت(شايد دو بيعت عقبه اول و دوم منظور باشد)،در بدر و حنين دشمنان را کشت( اين دو جنگ را نام برد زيرا در اين دو جنگ بسياري از ترس فرار کردند يا از کشتن دشمن خودداري ورزيدند تا اگر اسير شدند، راه نجاتي برايشان مانده باشد) و لحظه اي کفر نورزيد.فرزند صالح مومنان( اشاره به آيه4 سوره تحريم و شأن نزول آن)، وارث پيامبران، کوبنده ملحدان، شير دين، نور مجاهدين، زينت عابدان، تاج گريه کنندگان(از خوف و شوق حق)، صبورترين صبرکنندگان و برترين قيام کنندگان از آل رسول خدا هستم.من فرزند تاييد شده به جبرئيل و ياري شده به ميکائيل هستم.من فرزند مدافع حرم مسلمانان، کشنده مارقان(خارج شوندگان از دين)، ناکثان(پيمان شکنان) و ستمگران، جهاد کننده با دشمنان عداوت پيشه و با افتخار ترين رونده بر زمين از قريش، اولين اجابت کننده خدا و پيامبرش از بين مؤمنان، اولين سبقت گيرندگان به اسلام، شکننده کمر متجاوزان، نابود کننده مشرکان، تيري که خدا بر منافقان انداخت، زبان حکمت عبادت کنندگان، ياور دين خدا، ولي امر خدا، بستان حکمت خدا و ظرف علم خدا هستم که گشاده دست، بخشنده، نوراني، عاقل، پاک، اهل بطحاء (مکه) مورد رضاي خدا، جلودار اهل حق، صبر پيشه، بسيار روزه گير،اهل تهذيب، قيام کننده به عبادت، قطع کننده صلب مشرکان و پراکنده ساز دسته هاي دشمنان بود.آن که هميشه عنانش بر کف، جانش با ثبات، عزمش استوار، شکيمه و شوکتش ظاهر، شير حمله ور، نيزه باز به هنگام هجوم نيزه دارها و رسيدن گردن اسب ها به هم که به مانند سنگ آسيا آنها را له مي کرد و به سان هيزم خرد شده پراکنده مي ساخت، شير حجاز و قوچ عراق، مکي مدني، حاضر در عقبه و خيف (دو مکان ملاقات مخفيانه پيامبر با مسلمانان مدينه)، ميدان دار بدر و احد، سردسته بيعت شجره و هجرت کننده به مدينه، سيّد و آقاي عرب و شير بيشه حجاز و وارث اهل مشعر و پدر دو سبط اين امت:حسن و حسين، و او نيست مگر جدم علي بن ابي طالب."بعد به معرفي مادر گرانقدرش فاطمه زهرا(س) پرداخت و آن قدر در معرفي خود و نسب و جد و مادر و پدرش سخن گفت که اهل مسجد همگي به زاري و گريه فرياد بلند کردند.يزيد ترسيد که مبادا عنان از کف او خارج شود و در همين مجلس در اثر روشنگري امام، مردم عليه او بشورند پس براي ساکت کردن امام به اذان پناه برد؛ (مذهب عليه مذهب و استفاده ابزاري از دين) و اذان گو را دستور داد اذان بگويد.مؤذن با اذان، کلام امام را بريد و امام به شنيدن اذان ساکت شد و بعد از شنيدن تکبيرهاي مؤذن، ايشان هم بزرگي خدا را حکايت کرد و با شنيدن شهادت بر رسالت پيامبر، در حکايت اين رسالت فرمود:"مو، پوست، گوشت و خونم بر يکتايي خدا شهادت مي دهد".همين که مؤذن بر رسالت پيامبر شهادت داد، امام از بالاي منبر يزيد را خطاب کرد که:"اي يزيد اين محمد جدّ من است يا جد تو؟ اگر بگويي جد توست که دروغ بر پيامبر بسته و کافر شده اي و اگر قبول داري که جدّ من است پس چرا فرزندانش را کشته اي؟"يزيد که جوابي نداشت، چاره اي جز کرگوشي نديد و به نماز ايستاد و بدين گون امام در گسترده ترين مجمع عمومي شام، يزيد را رسوا کرد و حقانيت پدرش را فرياد زد.

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org