Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: گرايش‏‏‏‏ هاي عقلاني در تفسير القرآن الکريم سيد مصطفي خميني(ره)

گرايش‏‏‏‏ هاي عقلاني در تفسير القرآن الکريم سيد مصطفي خميني(ره)

سيّد محمد علي ايازي(قرآن پژوه معاصر)

مقدمه
سخن درباره گرايش عقلي تفسير قرآن مجيد در يکي از تفاسير ناشناخته دوره معاصر است. زيرا در ميان مفسراني که به کشف لايه هاي قرآن پرداخته، روش‏‏‏‏ ها و گرايش‏‏‏‏ هاي گوناگوني بوده، کساني به روش اثري و استناد به حديث و آثار روايي پيامبر(ص) و صحابه روي آورده؛ و کساني به استناد ادب و شعر، به تفسير روي آورده اند، و کساني به عقل و کاوش‏‏‏‏ هاي زبان عقلي روي آورده اند. شناخت تفسير و تأويل در اين جريان و بسترگرايش آن و همچنين آگاهى از گرايش‏‏‏‏ ها و روش‏‏‏‏ هاى گروه‏‏‏‏ هاى مختلف، ما را در شناسايى مبانى تفسير و روش‏‏‏‏ هاى عقل گرايان بويژه در دوره اخير، كمك مى‏‏‏‏ كند، اين مباني خود را در فهم قرآن منقح کنيم و از افراط و تفريط بر حذر داريم.

شخصيت مفسر

بي گمان، براي شناخت تفسير القرآن‏‏‏‏ الكريم و روش‏‏‏‏ هاي مؤلف آن، آشنايي با شخصيت مفسّر و تحصيلات و آگاهي هاي وي ضروري است. امّا از آنجا كه شخصيت علمي فرزانه محقق حاج آقا مصطفي خميني براي خواننده روشن است و همه مي دانيم که ايشان تحصيلات فلسفي و عرفاني را افزون بر دانش‏‏‏‏ هاي فقه و اصول و تفسير در نزد پدر حكيم و عارف خود و اساتيد بزرگ و معروفي، همچون: علاّمه سيد محمد حسين طباطبايي و آيت اللّه سيد ابوالحسن قزويني و…آموخته است و امام خميني، در اين رشته به فرزند خويش عنايت ويژه اي داشته و وي را بر اساس همين آموزه ها تربيت كرده است. بنابراين، بسيار طبيعي است كه چنين مفسري با دانش‏‏‏‏ هاي اندوخته و گرايش‏‏‏‏ هاي عميق فلسفي و عرفاني، به سراغ تفسير برود و در جاي جاي تفسير، انديشه عقلاني خود را اعمال كند. البته اين نكته را بايد افزود كه فرق است بين اينكه كسي معلومات و اطّلاعات پيشيني داشته باشد و با ذهن باز و آگاهي لازم به سراغ تفسير برود، و دانش به منزله چراغي براي راهيابي به پيام قرآن باشد؛ با كسي كه با پيش‏‏‏‏ داوري و دخالت دادن دانش‏‏‏‏ هاي گوناگون، به تفسير قرآن بپردازد و از تفسير به رأي و دخالت دادن نظريه ها و تحميل آن بر قرآن، ابايي نداشته باشد. آنچه در اين تفسير نمايان است و مى‏‏‏‏ تواند تأثير مثبت و مقبول داشته باشد، قسم اول است كه اين معلومات وسيله شناخت بهتر كلام وحي مي گردد.

معرّفي اجمالي تفسير القرآن الكريم

مرحوم سيدمصطفي گرچه تنها توانست تفسير سوره حمد و 45 آيه از سوره بقره را در چهار جلد به نگارش درآورد، اما تفسيرش، يكي از نمونه هاي بارز تفسير جامع و گسترده، در دوران معاصر است؛ كه به جنبه هاي مختلف تفسير و استنباط علوم و معارف اسلامي به شكل اجتهادي پرداخته است. از اين جهت، مي توان اين تفسير را نمونه اي از دائرة المعارف هاي قرآن دانست، كه در حول و حوش كلمات قرآني، بسياري از مباحث گوناگونِ علوم و معارف اسلامي از جمله: صرف، نحو، معاني، بيان، فلسفه، عرفان، فقه، اصول، نجوم، هيأت، علم عدد و مباحث اخلاقي و اجتماعي را مطرح كرده است. جالب آن است كه ايشان در يكي از بحث‏‏‏‏ هاي تفسير مي گويد: « من در تمام بحث‏‏‏‏ هاي خود، روش گزيده‏‏‏‏ ‏‏‏‏ گويي را اختيار كرده ام و سعي كرده ام از مناسبات اوّليه و از مباحث اصلي آيه و دلالت لفظي آن خارج نشوم، و گرنه مثنوي هفتاد من كاغذ شود».[1]

ايشان، در آغاز كتاب، به مقدمه اي بسيار كوتاه بسنده كرده و در آن فقط به دو بحث اشاره مي كند. نخست، درباره حقيقت علم تفسير از منقّح كردن موضوع علم تفسير، تعريف علم و اهداف تفسير و برخي نكات جالب سخن مي گويد و دوّم، درباره معناي قرآن و وجه تسميه قرآن به قرآن و موضوعاتي از اين قبيل، بحث مي‏‏‏‏ كند؛ آنگاه وارد بحث هاي تفسيري مي‏‏‏‏ شود. شيوه بحث در اين قسمت، تقسيم مطالب به بخش‏‏‏‏ هاي مورد اشاره در تفسير است و لذا در آغاز (همانند بسياري ازتفاسير) اطّلاعاتي در زمينه سوره مي دهد. اين اطّلاعات شامل: نام سوره، عدد آيات و كلمات، مكّي و مدني بودن و فضيلت سوره مي شود. سپس در بخش دوّم، به تفسير آيه يا اجزاي آيه و تبيين واژه و تفسير كلام مي پردازد. در اين قسمت كه به شكل گسترده در زمينه مسايل مختلف همچون: رسم الخط، لغت شناسي، صرف، نحو، قرائت، معاني و بلاغت، حكمت و فلسفه، فقه، علم حروف و اسماء، إعراب و برخي موضوعات ديگر مي پردازد؛ همه جنبه هاي موضوع آيه و كلمات آن را وارسي مي كند و به نكات بديع و قابل توجهي اشاره مي نمايد، و انصافاً در اين زمينه، روش ايشان به سبك اجتهادي و همراه با نقد و بررسي اقوال است. تمام آنچه را كه نقل مي كند، با كمال توانايي و دقّت با محك برهان و استدلال نقد مي كند و هيچ مطلبي را مسلّم و غير قابل بحث و نقد نمى‏‏‏‏ انگارد؛ حتّي آنهايي را كه پذيرفته، شبهات احتمالي و اشكالاتي كه ديگران در بارهٔ آن مطرح كرده اند را بازگو مي نمايد. از نكات جالب توجه اين تفسير، بهره گيري از روايات همراه با نقادي‏‏‏‏ هاي سندي و دلالتي است.

تفسيرعقلي و اهميت آن

بي گمان، يكي از منابع مهمّ در پرده برداري از معاني قرآن، عقل است. مراد از گرايش عقلى، تفسيرى است كه براساس کندوکاو و کاوش‏‏‏‏ هاي عقلي و براي رسيدن به معناي متن و مراد از کلام الهي و با روش هايي معين، تلاش مي‏‏‏‏ شود. اين روش‏‏‏‏ هايِ کاوشي بردو قسم هستند:

1) روش‏‏‏‏ هايي که به طور مستقيم و مستند به الفاظ متن هستند و استناد به نشانه‏‏‏‏ هاي زباني محسوب مي‏‏‏‏ شوند، مانند سياق، لوازم کلام ، جايگاه و تناسب کلام، دلالت اقتضاء، اشاره و دلالت تنبيه.

2) و برخي روش‏‏‏‏ ها که بيرون از متن هستند و از نشانه‏‏‏‏ هاي غير زباني به حساب مي‏‏‏‏ آيند، اما مستند به متن هستند، يعني عقلا استناد به آنها را خارج از معني نمي‏‏‏‏ دانند؛ مانند: شرايط تاريخي، تناسب ميان موضوع و دلالت کلام، کاوش در استکشاف روح، حقيقت و گوهر، و ملاک حکم و برهان و ادله‏‏‏‏ اي که رفع تناقض و تضاد از سخن را برمي‏‏‏‏ دارد و به وسيله آن پرده برداري از حقيقت معنا گردد.

بي‏‏‏‏ گمان يکي از مهم‏‏‏‏ ترين جريانات تفسير، تفسير عقلي است . هر فهمي و استنباط از کلامي بايد به عقل برگردد. زيرا خداوند با عقلا سخن گفته و منطق مشترک ميان همه انسان‏‏‏‏ ها عقل و قواعد فهم کلام است : «اِنّ الله ليخاطبَ الناس علي قدر فَهمِهم».[2] بلکه به زبان اهل آن و درسطح فاهمه آنان سخن مى‏‏‏‏ گويد: « فهو يُخاطب اهل اللسان بلغتهم»[3] از طرف ديگرخداوند رئيس عقلا است و سخني نگفته و نمي‏‏‏‏ گويد که با مباني عقلي و فهمي مردم ناسازگار باشد و به تعبير روايت منقول از امام صادق(ع): « ماکان الله ليخاطب خَلقه بمالايعلمون »[4]. و در تعبيرديگر: «ماکان الله ليُخاطب خَلقه بمالايعقلون».[5] خداوند هرگز با آفريده‏‏‏‏ هاي خود به چيزي که نمي‏‏‏‏ فهمند و درک نمي‏‏‏‏ کنند، سخن نمي‏‏‏‏ گويد. نکته مهم در اين گرايش آن است که مفسر در اين کارخود توجه به جايگاه رفيع صاحب سخن دارد که او نيز عاقل و عالم، بلکه رئيس العقلا است، به همين جهت تنها اين فرض را ندارد که متني آمده و هرسخني مي‏‏‏‏ گويد و تناسب را رعايت نمي‏‏‏‏ کند، بلکه درسطح عالي، نکات هدايتي و تربيتي و علمي متناسب با مخاطب بيان کرده است.
بنابراين كاربرد عقل در تفسير در سه ميدان مي تواند باشد:

1. فهم و استنباط كلام

در قرآن كريم مطالب و معاني بسيار بلندي مطرح شده است، امّا خداوند در سطح و افقي سخن گفته كه براي مردم قابل فهم باشد. مفاهيم و معاني عميق آن، با الفاظي بيان شده كه در ميان مردم رايج بوده و در عرف جامعه مطرح و مأنوس بوده است. در اينجاست كه عقل به كمك آمده و معاني بلندي را كه در قالب الفاظ ساده ريخته شده، روشن مي كند. مثلاً، اگر قرآن با زبان ساده استدلال كرده است: لَو كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا (انبياء، 22/21) اگر در آسمان و زمين، به جز خداي يكتا، خداياني باشد آن دو را خرابي و فساد فرا مي گيرد. در ژرفاي اين بيان ساده و همه كس فهم، برهان تمانع (يعني استدلالي بزرگ و عقلاني در محال بودن دوگانگي و تدبير) بيان شده است[6].

2. اثبات معارف قرآني

در برخي از معارف قرآني، نيازمند توجـيه و اسـتدلال عقـلي هستيم. بي گمان استدلال بر مسايل مهمّي همچون: توحيد و صفات خداوند، معاد، رسالت انبيا و يا حتي دفاع از ضرورت شريعت و مباحثي از اين قبيل، نيازمند برهان عقلي است. مرحوم صدر المتألهين كه خود يكي از مفسّران به نام اين گرايش است؛ به عنوان نمونه، در سوره بقره به مناسبت بحث ايمان و درجات و مراتب آن، اين مطلب را مطرح مي كند كه ماهيت ايمان (هر گاه تحقق يافت) داراي مراتب متفاوت تدريجي و از نظر شرافت و خست است، و شاهد بر مسأله را آيه شريفهٔ: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ(نساء،136/4) مي گيرد، كه ايمان اوّلي صوري و دنيايي و ايمان دوّم معنوي و آخرتي است. [7].

3. تبيين معارف قرآني

در بخش سوم، توصيف عقلاني بر محورهايي است كه قرآن بر آنها مطالبي بيان كرده است، اما زبان و شكل استدلال آن متفاوت است. از آن محورها، مي توان از: اثبات خالق به برهان نظم و برهان حركت و برخي براهين ديگر، به كيفيت وجود واجب با برهان صديقين؛ نسبت ميان آفريدگار و آفريده (درجات تشكيكي و مراتب داشتن وجود، بنابر اصل تشكيك در وجود فلسفه ملا صدرا و وحدت وجود و نسبت مظهر با ظاهر بنابر تقرير عرفا)، نام برد. تبيين معارف با بيان عقلاني، در حقيقت شرح كلمات قرآني از زاويه ديگر و در دانشي ديگر است. در اين روش، با دريافتي عميق به وسيله فلسفه و عرفان و استدلال هاي عقلي، معارف قرآن براي اقشاري خاص از جامعه و در سطحي معين ارايه مي گردد. اين نكته در فرهنگ اسلامي پذيرفته شده كه قرآن، داراي سطح هاي گوناگون و بطون متعدد است[8]. امام صادق(ع) مي فرمايد: كتاب خداوند بر چهار پايه استوار است: «عبارت، اشارت، لطايف و حقايق. عبارت براي همگان و اشارت براي خاصّان و لطايف براي اوليا و حقايق براي پيامبران است» [9]. بنابراين، طبيعي است كه مفسريني بخواهند اشارات و لطايف قرآن را با بيان عقلاني و عرفاني توضيح دهند و نكات دقيق آن را روشن كنند. بي گمان، كاربرد عقل و قواعد فلسفي در توضيح آيات، از جنجالي ترين بخش‏‏‏‏ هاي تفسير است. كساني كه به نقش فلسفه در تفسير حمله كرده يا از اين روش اظهار ناخشنودي كرده اند طرح مباحث فلسفي و عرفاني را در تفسير مردود مي‏‏‏‏ دانند.

اهميت عقل در تفسير قرآن

اگرچه گروهي با استفاده از عقل در تفسير، ميانه چنداني ندارند و يا افراط هاي برخي مفسران، براي آنها بهانه اي براي نفي اين منبع تفسيري شده است؛ امّا در مقابل، بسياري از دانشمندان و مفسران بزرگ نسبت به كاربرد عقل تأكيد ورزيده اند. زمخشري صاحب تفسير كشّاف (م538 ق) نيز، يكي از اين كسان است كه به تفسير عقلي بسيار بها مي دهد و خرد ورزي و كاوش‏‏‏‏ هاي عقلي آن در تفسير بسيار چشمگير است. او در جايي در اهميت استفاده از عقل در تفسير مي نويسد: «منظور از تدبّر در آيات، تفكّر و تأمّلي است كه به شناخت هرچه بيشتر آيات از ظاهر قرآن منتهي گردد، البته فهم و تأويلي صحيح و معاني نيكو؛ چون آنكه به ظاهر تلاوت بسنده مي كند و تفسيري خرد ورزانه ندارد، ممكن نيست به بسياري از حقايق قرآن دست يابد و او بمانند كسي است كه حيوان بسيار شير دهي دارد، اما شير او را نمي دوشد» [10]. فخر رازي، نيز در باب اهتمام به عقل و روش اجتهادي در تفسير، مي نويسد: « در علم اصول فقه، ثابت شده كه اگر متقدمين سخني در باب تفسير آيه گفته اند، دليل برمنع متأخرين از گفتن وجهي ديگر در تفسير آيه نمي گردد. و گرنه بايد بگوييم همهٔ آنچه متأخرين از آيات قرآن استنباط كرده اند، مردود و باطل است. و معلوم است كه اين سخن را كسي نمي گويد مگر آنكه مقلّد باشد»[11].

مرحوم آيت اللّه خويي (م1413ق) در باب مراجعه به عقل و مدركيت آن در تفسير مي نويسد: « هرمفسر بايد مراجعه به ظواهر كند، كه هرعرب بطور صحيح از آن مي فهمد و در اين زمينه متابعت از حكم عقل فطري صحيح در فهم معناي آيه كند، چون عقل حجتي است از داخل براي انسان»[12]. و در نهايت علاّمه طباطبايي (م1402ق) در بحثي گسترده در اهميت و جايگاه عقل در دين و طبعاً در فهم نصوص مي نويسد: « اگر كتاب الهي را تفحص كامل كرده و در آياتش دقت شود، شايد بيش از سيصد آيه وجود دارد كه مردم را به تفكر، تذكر و تعقّل دعوت كرده، و يا به پيامبر استدلالي را براي اثبات حقي و يا از بين بردن باطلي آموخته است. خداوند در قرآن حتي در يك آيه، بندگان خود را امر نفرموده كه نفهميده به خدا و يا هر چيزي كه از جانب اوست ايمان آورند و يا راهي را كور كورانه بپيمايند؛ حتي براي قوانين و احكامي كه براي بندگان خود وضع كرده و عقل بشري (به تفصيل) ملاك‏‏‏‏ هاي آن را درك نمي كند علت آورده است. اگر چنين است عقل در فهم كلام خدا نقش اساسي دارد.»[13]

مباني تفسيري

سخن در باره آن دسته از پيش فرض‏‏‏‏ ها، اصول موضوعه و باورهاي اعتقادي، علمي مفسر است که به صورت مستقيم تأثيرگذار در روش عقلي وي مى‏‏‏‏ شود، و در کنار مباني عام در اينجا مورد توجه و بررسي قرار مى‏‏‏‏ گيرد.

1- انديشيدن مفاد آيات: ضرورت تدبر و تأکيد بر انديشيدن مفاد آيات و دقت در نکات بياني. ايشان براي کشف و دستيابي به همه حقايق قرآن، خردورزي را يکي از مباني تفسيري مي‏‏‏‏ داند و اين اصل را بيان مي‏‏‏‏ کند و به صراحت مي‏‏‏‏ نويسد: «وظيفه اصحاب تفسير و ارباب تأويل، عبارت است از انديشيدن پيرامون مفاد آيات شريفه و اموري که به آنها مرتبط است، تصديقآً و دلالة، نه تصوراً و خيالاً و خطوراً و دقت در اين مرحله به هر اندازه که ممکن باشد، لازم است، زيرا کلام الهي در بردارنده مسائل گوناگون و رموز بسيار در زمينه‏‏‏‏ هاي مختلف و علوم و ادبيات ظاهري و باطني و نقلي و عقلي و لبي و قشري است»[14].

به همين دليل بارها به مفسريني که بيشتر به الفاظ و مباحث ظاهري تفسير بسنده کرده و کمتر به عمق و معني توجه داشته، اعتراض مى‏‏‏‏ کند و اين همه نابساماني و سرگراني را معلول بي توجهي به اين اصل مى‏‏‏‏ داند.[15]

2- کشف لايه ها با استناد به ظاهر: منظور تکيه بر دلالت هاي وضعي الفاظ آيات و خارج نشدن از طور آنها است. در اين باره مى‏‏‏‏ نويسد: «دَيدَن ما بر اين است که به حدود مطالب و مسائلي که آيه به واسطه يکي از دلالت‏‏‏‏ هاي وضعيه ( مطابقه، تضمن، التزام) بر آنها دلالت دارد، اکتفا کنيم، و گرنه کتاب از پذيرش و تحمل اَنام و انعام خارج خواهد گرديد»[16].

3- مقصد گرايي در تفسير: اين انديشه و تأکيد از مباني پدر بزرگوار خود در کتاب آداب الصلاة گرفته شده و ايشان در کنار ضرورت تفکر غايت آنها را کشف مقاصد کتاب مي‏‏‏‏ داند و در اين باره مي‏‏‏‏ نويسد: «لازم است که آيات قرآني را با ديده تدبر و تفکر بنگرد و آنها را بر قلب خود با نهايت دقت وتأمل بازخواند، تا به مقاصد کتاب متوجه گردد و به هدايت کتاب راه يابد»[17].

4- خلوص وپاکي و تعيين هدف الهي: آقا مصطفي به ادب تفسير و غرور در علميت پيدا نکردن را در فهم معارف و کشف اهداف تفسير بسيار مهم مي‏‏‏‏ داند و در اين باره مي‏‏‏‏ نويسد: اين را نيز بدان که تبويب مسائل علمي پرداختن و تدوين مباحث فني دست زدن چه بسا خود از اعمال شيطاني و از نيروهاي نفساني راجع به دنيا با همه تيرگي‏‏‏‏ اش و اين طبيعت با آن باطن ظلماني‏‏‏‏ اش بوده باشند. اين چنين است که سالکان اين راه و غواصان اين دريا، جز تباهي و نابينايي بهره‏‏‏‏ اي ندارند[18].

اكنون، پس از توضيحات كلي در زمينهٔ مباني کلي تفسير عقلي وانديشه هاي مورد تأکيد ايشان درتفسير، به يكي از جهات مهم و قابل توجه تفسير حاج آقا مصطفي، يعني گرايش عقلاني مفسّر و جهت‏‏‏‏ گيري مهّم اين كتاب اشاره مي كنيم؛ جهتي كه در مقدمه و مباني بحث، مطالبي در كليت موضوع و چند و چون آن، سخن گفته شد. به هر صورت، به سراغ يكايك محورهاي سه گانه تفسير عقلي مي رويم تا ببينيم مفسّر ما، در زمينه استنباط و فهم قرآن، تبيين معارف و اثبات معارف ديني با براهين عقلي چگونه عمل مي كند.

استنباط و فهم با روش عقلي

در زمينه استنباط از كلام، دو شيوه مطرح است، يكي، استفاده از قواعد لفظي با كمك عقل است، مانند اينكه، آيا مي توان از مفاهيم استفاده برد يعني آيا مفهوم صفت، عدد، لقب و شرط حجّت است يا خير؟ آيا از لوازم غير آشكار كلام، مي توان استفاده كرد؟ در چه مواردي مي توان الغاي خصوصيت كرد؟ كجا علت و كجا حكمت است؟ دلالت اقتضا، براي استنباط از كلام حجّت است؟ و ده‏‏‏‏ ها مورد ديگر كه در علم اصول فقه (مباحثِ الفاظ) مطرح است. و قسمتي از بحث، جنبهٔتعقّلي و كاوش‏‏‏‏ هاي ذهني دارد. در اين بخش، براي مفسر انتخاب مبنا ضروري است. اين مباحث، گرچه در تقسيم به دو دلالت لفظي و عقلي تقسيم مي گردد، امّا در هر دو قسم، مباحث عقلي در آن نقش اساسي دارد و اگر كسي ذهن جوّال و گرايش خردورزانه نداشته باشد، نمي تواند در ميدان استنباط و استخراج پيام قرآن، گام بردارد. از طرف ديگر، برخي از موارد استنباط تنها متكي به قواعد عقلي و اصول مسلم اعتقادي است. در اين صورت صغراي استدلال از آيهٔ مورد بحث و كبراي آن از حكم عقل گرفته مي شود. در چنين مواردي، ژرف‏‏‏‏ نگري هاي مفسر آشكار مي شود و حساسيت او در نوع تعبير و چگونگي استنباط روشن مي شود. در اين زمينه، چند مثال براي روشن شدن مسأله آورده مي شود:

1. مفسّر در تفسير آيهٔ شريفهٔ مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ ميگويد اين آيه دلالت دارد که هم اكنون «يَوْمِ الدِّينِ» فعليت دارد، چون اگر چيزي هم اكنون موجود نباشد، معنا ندارد كه بگوييم او مالك آن است. بعد اين بحث را مطرح مي كند كه دين در اين آيه به چه معناست؟ آيا به معناي جزا و پاداش است، يا به معناي حساب و بررسي است؟ اگر به معناي حساب باشد، آيه دلالت دارد كه اعمال و افعال انسان در اين روز مجسم مي شود، و خدا مالك آنهاست و به آنها رسيدگي مي كند چون نفس حساب كه مالكيت ندارد، بايد مالكيت به چيزي تعلق بگيرد كه در خارج وجود داشته باشد لذا بايد تجسم داشته باشد[19].

نكته ديگري كه باز از همين آيه استفاده مي كند، آنكه رستاخيز و حشر، براي كساني است كه عقل و شعور دارند، نه حيوانات و جمادات و حتّي مجانين و كودكان و انسان‏‏‏‏ هاي اوليّه؛ چون اگر در آن عالم، جاي حساب است، و اگر «يوم الدّين» روزي است كه به كساني كه تكليف دارند و زمينه ٔ بازخواست در باره ٔ آنها مطرح است، جزا و پاداش تعلّق مي گيرد، حشر همه موجودات معنا ندارد و لذا، اين نظريه ٔحكمت متعاليه كه مي گويد، در عالم قيامت همه موجودات محشور مي شوند، با ظهور اوّليه آيه سازگاري ندارد. امّا در پايان، اين نظريه را مورد نقد قرار مى‏‏‏‏ دهد و طبق قواعد عقل و ظواهر برخي آيات، اثبات مي كند كه موجودِ مجرد، فاني نمي شود، گرچه بدن نابود شود، و لذا آيه شامل همه انسانها مي گردد[20].

2. به مناسبت تفسيرآيه: وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى جاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً (بقره/30)، اين بحث را مطرح مي كند كه، آيا منظور از ملائكه در اين آيه تمام ملائكه هستند يا گروهي خاص؟ ايشان مي نويسد: گرچه «مَلائِكَةِ» در اينجا جمع مُحليّ بالف و لام است و ظاهراً بايد دلالت بر عموم داشته باشد، اما به نظر ما از نظر وضع لفظي، دلالت بر عموم ندارد و بايد تمام مقدّمات حكمت، باشد تا دلالت بر عموم كند؛ در حالي كه مقدّمات حكمتي در اين كلام نيست، چون آيه در مقام بيان عموم نيست، اگر نگوييم آيه هرگز ناظر به اين جهت نيست كه بگويد گروهي خاص مورد خطاب خداوند قرار گرفته اند يا همه ملائكه مورد صحبت بودند. آنگاه ايشان شبهه اي را مطرح مي كند كه چرا خداوند، با تعبيري خاص نياورد تا نشان دهد منظور، عده اي معين بوده اند؛ خداوند مي توانست بفرمايد: عده اي از ملائكه؟ ايشان در پاسخ مي نويسد: «همين كه خداوند مي داند عده اي خاص هستند كافي براي اين جهت است»[21].

3. از نمونه‏‏‏‏ هاي ديگر استنباط هاي عقلاني، بحث ديگر مفسّر در آيه فوق است، كه چرا قيد «فِى الْأَرْضِ » در اين آيه آورده شده است؟ با آنكه ظاهر آيه چنين مي نمايد كه چنين قيدي لازم نيست. اگر انسان خليفه مي گردد، مسلماً در روي زمين است و وقتي سخن از انسان است، اين قيد بي معناست. ايشان در پاسخ، باز كاوش عقلي مي كند و ضمن ذكر برخي احتمالات و نقد تاريخي و عقلي آنها، احتمال ديگري را ياد مي آورد كه شايد منظور از «فِى الْأَرْضِ» عالم طبيعت باشد (يعني انسان در عالم مادّيِ و جسماني، خليفه گرديده است)، امّا باز اين احتمال را نمي پسندد و مي نويسد: گرچه اين احتمال بعيد نيست، اما با ظاهر آيه سازشي ندارد و شاهد و دليلي بر مطلب هم نداريم. در اين قول خداوند (فِى الْأَرْضِ) بلاغت خاصّي وجود دارد، و آن توجّه ملائكه به سؤال مذكور در آيه است و اينكه به ملائكه بفهماند؛ اين خليفه، هر چند از سوي خداوند باشد و لكن به دليل بودن او در زمين، خونريزي و فساد مي كند، زيرا كه اينها از لوازم زميني و طبيعت مادي و جهان زميني است.[22]

در تمام اين مواردي كه ياد شد، مفسّر به دنبال استنباط و فهم كلام با كاوش‏‏‏‏ هاي عقلاني بود، كاري كه با سبر و تقسيم انجام مي گرفت و همراه با نقد احتمالات گوناگون بود.

تبيين و اثبات معارف در تفسير

گفتيم، يكي ديگر از محورهاي تفسير عقلي، اثبات معارف قرآني همراه با استدلال‏‏‏‏ هاي عقلي است. به اين معنا كه معارف و معاني قرآن با اصول فلسفي و دلايل عقلي، توضيح و تشريح شود. بنابراين در اين‏‏‏‏ جا سخن از استنباط و فهم نيست، سخن از تبيين دريافت ها با دليل عقلي است. در تفسير حاج آقا مصطفي، اين بخش نيز به وضوح مشاهده مي گردد و نمونه هاي آن بسيار فراوان است، جهت آشنايي با آن به چند مثال بسنده مي كنيم.

1. يكي از بحث‏‏‏‏ هاي فلسفي و عرفاني بسيار گسترده، توجيه تحدّي به قرآن و اثبات حقانيت نبوّت و معجزه قرآن است. اين بحث از آن جهت در اين تفسير مهم است كه چند مسأله به اثبات مي رسد: يكي، جايگاه و موقعيت تحدّي روشن شود و ديگري، هدف هماوردخواني روشن شود كه براي اثبات توحيد است يا اثبات نبوت؟ و سوم، اگر قرآن معجزه است، چه جنبه آن معجزه است؟ همچنين آيا قرآن مخلوق خداست، كاري مشابه كارهاي ديگر خدا و در برابر موجودات ديگر و يا قرآن امر تكويني و جزئي از آفريده هاي جهان است (كه همگي در تحت اراده خداوند قرار گرفته و تنها تفاوت هاي كيفي در آن است)؟

حاج آقا مصطفي، همه اين بحث‏‏‏‏ ها را به شكل مبسوط مطرح مي كند و در پايان، تحليل عرفاني مي نمايد و سخناني در وجه تمايز قرآن با پديده هاي ديگر مي آورد. ايشان اين تمايز را در اختلاف ميان پيامبر خاتم با پيامبران ديگر و تفاوت در مرتبه و درجه حضرت مي داند[23].

نكته مهم در تمام اين بحث‏‏‏‏ ها، توجيه عقلاني و فلسفي از اعتقاداتي همچون: معجزه، نبوّت خاتم، خلق قرآن، عليّت جهان و برخي اصول واعتقادات ديگر است. در تمام اين مباحث روش اثبات و استدلال و توجيه خرد گرايي مفسّر، كاملاً آشكار مي گردد.

2. نمونه ديگر، اثبات واقعيت داشتن بهشت و جهنّم در بسياري از آياتي است كه به شكل مبسوط توصيف شده است. مفسّر به مناسبت تفسير آيهٔ:فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِى وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ(بقره،24)، و آيات مشابه ديگري هم‏‏‏‏ چون:يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ (تحريم،6/66)، اين بحث را مطرح مي كند كه قرآن، در مقام بيان توصيف بهشت و جهنّم، وعده و وعيد و انذار از عذاب‏‏‏‏ هاي الهي، از باب تمثيل به اين اوصاف نمي‏‏‏‏ پردازد؛ قصه و داستان نمي گويد؛ خاطرات خيالي نمي‏‏‏‏ آورد؛ تمام اينها واقعيت دارد. در ادامه مي نويسد: اگر بگويي…تهديد و ترساندن از اين آتش جهنم، تاثيري شايسته و به حقّ در شبه جزيره عرب و حتي در ساير آفاق ، نمي‏‏‏‏ گذارد، زيرا كه آنان تصوّر مي كنند كه آن، آتشي است دور از واقعيّت؛ چرا كه نسبت به آن عهدي ندارند و همچنين سابقه خارجي، بلكه ذهني نسبت به مانند و شبيه آن ندارند. [مي گوييم] اين جداً خلاف بلاغت بلكه فصاحت است.[24]. مفسّر در تحليل عقلاني، توصيف خيالي را مباين با بلاغت و فصاحت مي داند.

3. يكي از چهره هاي ديگر در باب تبيين معارف و اثبات عقلاني عقايد قرآن، دفع شبهات، تعارضات و تناقضاتي است كه برخي از منكران قرآن كرده اند. در اين مباحث، مفسّر كوشش دارد در ميان اقوال به گونه اي جمع كند، و سياق كلام را منسجم و مرتبط نشان دهد كه هرگز اين شبهات مطرح نگردد، و در آنجا كه شبهه اي مطرح شده است، شبهه را برطرف سازد. مثلاً در تفسير آيه: وَ إِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى‏ عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ (بقره، 23) اين مسأله را مطرح مي كند كه شايد، چنين به نظر برسد كه صدر آيه با ذيل آن در تناقض است. خود، اين شبهه را پاسخ مي دهد و احتمالات مختلف در آيه را متعرض مى‏‏‏‏ شود[25].

تبيين معارف با بيان عقلاني

اين نكته، بسيار ظريف و بديع است كه ما حقايق قرآن را با زبان ديگر (يعني توصيفات عقلاني) بياوريم به اين معنا كه ما در كنار مفاهيم و اصطلاحات قرآني، مباحثي را بياوريم كه لبّ لباب همان مطالب باشد، اما زبان و ظاهر كلمات متفاوت باشد. ريشهٔ اين شيوه از آنجا ناشي مي شود كه جمعي از محققان در فلسفهٔ اسلامي معتقدند؛ حصول معرفت و شناخت حقايق جهان از سه طريق وحي، كشف و برهان حاصل مي گردد و آنچه را كه وحي گفته است، مي توان با برهان و حكمت متعاليه به دست آورد. و چون عقل به ميزان بودن وحي گواهي مي دهد، پس هيچ فلسفهٔ صحيحي را نمي رسد كه از اين ميزان تجاوز كند. بنابراين، اشكالي ندارد كه فيلسوف و عارفي در كنار تبيين معارف قرآني، به طرح مباحث عرفاني و عقلاني بپردازد و اين نه تحميل عقيده است و نه تفسير به رأي، بلكه مقايسه اي است ميان آنچه وحي بيان كرده با آنچه عقل به آن رسيده و يا كشف شهودي از آن شده است. در واقع، تفسيرهاي فلسفي و عرفانيِ قرآن كريم، شرح آيات نيست، بلكه تقرير مطالب از زاويه ديگر و با بيان ديگر است.

اگر مفسّري مباحث فلسفي را در تفسير، در كنار آيات و روايات مطرح كند و غرضش اين باشد كه پيام قرآن همان فهم فلسفي است و جز آن نيست؛ اشكال وارد است. امّا اگر مقصودش، بيان جوهرهٔ معارف دين، با زبان و نگرش ديگري باشد و ميان مباحث عقلاني و معارف ديني تفكيك شده باشد، ديگر اشكالي وارد نيست. در اين روش، هدف ارزيابي انديشه هاي انساني با معارف قرآني است. به عبارت ديگر اگر مفسر در طرح براهين و قواعد فلسفي قصد القاي انديشهٔ فلسفه يونان و هرفلسفه اي را داشته باشد اين شبهه باز مطرح است اما اگر طرح انديشه اي انساني در گوشه اي از جهان و مقايسه آن با معارف قرآن باشد كه احياناً در مواردي تطبيق مي كند، نه تنها اشكال نيست، بلكه ارزيابي و گستراندن آفاق فكري معارف وحي با نمونه هاي ديگر است.

صدر المتالهين شيرازي، يكي از كساني است كه در كنار بيان ظاهري و نقل ديدگاه مفسّرين به كاربرد عقل در تفسير تأكيد زيادي مي كند، و قرآن را به منزلهٔخوان گسترده اي از آسمان مي داند كه انواع خوردني‏‏‏‏ ها از جهان برتر، به سرزمين دل‏‏‏‏ هاي انساني نازل شده و هر گروه و جماعتي از اين خوان، بهره اي و نصيبي دارند:

هست قرآن چون طعامي كز سما گشتـه نــازل از بــراي اغتـــذا
اغـتــذاي آدم از لـــوح و قلـــم اغتــذا يابــد دواب از راه فـــم
تـــو زقــرآن بنــگري افـسانه ها قشر و كه بيني، نه مغز و دانه ها[26]

البته اين شيوه از بيان و ذكر اصطلاحات فنّي، مخصوص مخاطبان ويژه اي است و مردم عادي از آن بي بهره اند[27]. اكنون به چند نمونه از ذكر مسايل فلسفي و عقلاني در كنار مباحث قرآني اشاره مي كنم:

1. مفسّر در سوره حمد، آيه:«الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» و به مناسبت توصيف صفات باري تعالي، اين مسأله فلسفي را متعرض مى‏‏‏‏ شود كه خداوند متعال، صرف الوجود است، به اين معنا كه: تمام كمالات و صفات حق، همگي به ذات احديت برمى‏‏‏‏ گردد و از نوع تركيب نيست، تا خدا مجموعه اي از كمالات مركب باشد، بلكه او، وجودي است كه تمام اين كمالات جزو ذات اوست، و گرنه لازم مي آيد كه مركب از وجود و عدم باشد و اين با وجود واجب سازش ندارد. آنگاه به شكل مبسوط اين اصل فلسفي را توضيح مي دهد و معناي رحمانيت و رحيميّت را در ميان اوصاف ديگر و قاعدهٔ «صرف الشيء لا يتثني و لايتكرر» را بيان مي كند[28].

2. مفسّر بحثي دربارهٔ وحدت وجود مي كند و جنبه هاي مختلف اين نظريه را مطرح سازد. وي در تقرير وحدت وجود با ديدگاه عرفاني مي گويد: « الوجود الذي يليق باللّه تعالي ويكون هذه الكلمة الشريفة، حاكية عنه، هو الوجود الإطلاقي الذاتي، اللابشرط المقسمي، وهذا هو رأي أرباب الكشف واليقين. أو هو الوجود الخاص، اللا بشرط القسمي، المنحاز عن ساير الوجودات بالتشكيك أو بالتباين علي اختلاف المذاهب المشائين والإشراقيين»[29]. وجودي كه از منظر عرفا مطرح و لايق خداوند متعال است و اين كلمه شريفه حكايت از آن وجود مي كند، هستي نامتناهي ذاتي است كه در اصطلاح منطقيين لا بشرط مقسمي ناميده مي شود. اين تقرير و تفسير از وجود هستي ديدگاه ارباب كشف و يقين است. يا وجود خاص لا بشرط قسمي است كه جداي از ديگر موجودات با اختلاف درجات است. وجوداتي كه هريك با هم مراتب مختلفي دارد يا كلاً با هم متباين هستند، و در ديدگاه مكاتب فلسفي چون مشايين و اشراقيين اين وجودات با تفسيرهاي مختلفي تبيين شده است.

اما در ادامهٔ بحث، مسأله وحدت شخصي اطلاقي براي حقيقت وجود را مطرح مي كند و وحدت شخصي را نگرشي عرفاني به جهان مي داند، كه هر آنچه در جهان وجود دارد از آن وجود واجب است و تمام ماهيات و خصوصيات اشيا، منتسب به اين وجود حقيقي و مختلف به حسب مراتب آن هستند. آنگاه لوازم اين نظريه را بيان مي كند و اشكالاتي را كه در اين زمينه مطرح شده با احتياط و با تعابير مجامله آميز پاسخ مي دهد، و درپايان، در بارهٔ نظريه وحدت وجود با تعبيري بينا بين از آنچه قبول و يا ردّ كرده با تأييد نظريه پدر بزرگوارش (كه در حاشيه مصباح الأنس به طور مبسوط عنوان كرده اند) مي نويسد: »انصاف اين است که اعتقاد به اين روش بنابر آنچه از کلمات اهل اين علم ظاهر مى‏‏‏‏ شود، در نهايت اشکال و خارج شدن از مسير شريعت است، هر چند که موافق با دسته اي از آيات باشد که پيش از اين هم به آن اشاره شد و آنگاه به سخن پدر خويش اشاره مى‏‏‏‏ کند و مي‏‏‏‏ نويسد: « و لذلك أفاد الوالد الكامل، الجامع بين شتات العقلية والنقلية و الراحل بقدميه العلمية والعملية…ان الوجود هو الأصل جعلاً و تحققاً و انّ المهيئات تظهر بتلك الحقيقة الظليّة والحقّ المخلوق به»[30].

مرحوم حاج آقا مصطفي، روش عقلاني و تحليل و استدلال را تنها در بيان آيه بكار نمي‏‏‏‏ گيرد، بلكه اين شيوه را در بحث‏‏‏‏ هاي ادبي و قرائت و استنباط احكام نيز انجام مي دهد، نه اينكه فقط به نقل اقوال بسنده كند. يکي از ويژگي‏‏‏‏ هاي اين روش پاسخ به شبهات و اشکالات است. مثلاً به مناسبت اينکه اگر هدايت از خداوند متعال باشد، أُولئِكَ عَلى‏ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ•(بقره/3) اغواييت و ضلالت نيز به اراده خداوند خواهد بود و در نتيجه معني نخواهد داشت که بگوييم در برابر کردار انسان کيفر و پاداشي وجود دارد، مشکل جبر و نسبت افعال به خداوند پيش مى‏‏‏‏ آيد. ايشان مى‏‏‏‏ گويد: «لازمه اين بيان آن است که صدر و ذيل همديگر را نقض کنند، لذا ايشان به تحليل عقلي روي مي‏‏‏‏ آورد که آنان در حقيقت وقتي مفلح و رستگار خواهند بود و مدح و ثناء درست خواهد بود که فعل اختياري باشد. اما مقتضاي براهين ما که در جاي خودش اثبات گرديده که همگي صورت‏‏‏‏ ها و کمالات از غيب افاضه مى‏‏‏‏ شود و از آسمان حق و عظمت فرود مى‏‏‏‏ آيد و برحسب اختلاف استعدادها توزيع مى‏‏‏‏ گردد، اختلاف استعدادها نيز مستند به سبب-هاي اختياري و غير اختياري است و يکي از اسباب اختياري جديت و کوشش در فهم واقعيات است. هرگاه انسان از جاي برخاست و طريق وصول به حقايق و توحيد و ايمان را پيش گرفت، خداوند متعال نيز او را هدايت مى‏‏‏‏ کند و مى‏‏‏‏ شود:أُولئِكَ عَلى‏ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ و از آنجا که آن بر خاستن به منظور تحصيل و اکتساب آن هدايت از ناحيه خود مؤمنان بوده است مى‏‏‏‏ شود: أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. و به دليل آنکه اراده خود آنان دخيل در حصول هدايت مى‏‏‏‏ باشد، مدح و ثنا بر اين قسم و حرکت نيز درست خواهد بود».[31]

البته شواهد و نمونه ها در تبيين گرايش‏‏‏‏ هاي عقلي اين تفسير بسيار فراوان است، اما اين مقاله فرصت و مجال بيشتري نمي دهد كه به همين اندازه بسنده شد.

------------------------
منابع:
1.تفسير القرآن الكريم،ج2، ص 103.
2.مجلسي ، بحارالانوار، ج4 ، ص83.
3.همان، ج 45، ص 296.
4.همان ، ج 24، ص 300.
5.همان ، ج76، ص236.
6.طباطبايي، الميزان، ج14،ص 267 ـ 268
7.صدر المتألهين، تفسير القرآن الكريم، 258/1 ـ264.
8.بحار الأنوار،ج1،ص 374 .
9.همان،ج89، ص 20، چاپ بيروت
10. زمخشري، الكشاف،ج2، ص 283 . .
11. تفسير کبير: مفاتيح‏‏‏‏ الغيب ، ج9،ص 177 .
12. خوئي، ابو القاسم، البيان، ص397 .
13. الميزان،ج5، ص 254 ـ256.
14. تفسير القرآن الکريم، ج5، ص322 .
15. همان، ج1، ص435؛ ج2، ص368 .
16. همان، ج3، ص 41 .
17. همان، ج2، ص462 .
18. همان ج2، ص462-463 .
19. همان، 361/1.
20. همان 360.
21. همان، 266/4 .
22. همان 268.
23. همان،ج4،ص 53 ـ 58.
24. همان ص 45.
25.همان،ص 39.
26.صدر المتألهين، شرح اصول كافي، تصحيح محمد خواجوي، ج2، ص 472، (كتاب الحجة، باب5، ح4) . ر.ك: آملي سيد حيدر، أسرار الشريعة و أطوار الطريقه وأنوار الحقيقه، ص38 (تصحيح محمد خواجوي).
27.تفسير القرآن الكريم، ج1، ص 123، مقدمهٔ آقاي بيدار فر.
28.. همان،128.
29.همان، ص103.
30.همان، 108
31.همان، ج3، ص90-91 .

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org