Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: وحي يا شهود (تجربه ديني) وگزارش آن

وحي يا شهود (تجربه ديني) وگزارش آن

وحي يا شهود (تجربه ديني) وگزارش آن /احمد حيدري (محقق علوم و معارف ديني)

شهود يا كشف در اثر مجاهده و تهذيب نفس به دست مى‏آيد و عبارت از مواجه شدن با امر مطلق و متعالى است.

کسى كه داراى شناخت شهودى است، در نگاه خود حقايقى را مى‏بيند و با گوش خود كلماتى را مى‏شنود كه ديگران از ديدن و شنيدن آنها محروم هستند. اولين بار اين‏‏‏‏ گونه از شناخت در حالت خواب نصيب انسان مى‏شود. رؤياهاى صادقه كه در آنها حقايق گذشته، حال يا آنكه كه متعلق به فاصله‏هاى مكانى دور يا نزديك است، مشاهده مى‏شود.

در تعريف شهود (تجريه دينى) گفته‏اند: مواجهه با امر مطلق و متعالى و علت آن را نيز چنين بيان كرده‏اند: « سالك چون در مجاهدت و رياضت نفس و تصفيه دل شروع كند، او را بر ملك و ملكوت عبور و سلوك پديد آيد و در هر مقام مناسب حال او وقايع كشف افتد. گاه بود در صورت خوابى صادق بود و گاه بود كه واقعه غيبى بود.»[1]

گرچه تجربه دينى و شهود اجمالاً حقيقت و واقعيتي متعالى است، اما غير از وحى و مرتبه‏اى پايين تر از آن و متعالى‏تر از الهام مى‏باشد. شهود حقايق با وحي پيامبرانه و رسولانه تفاوت اساسي دارد از جمله:

1. وحي و رسالت

در تجربه دينى فقط سخن از شهود حقايق و واقعيت يا تجلى واقعيت نهايى و مطلق است ولى رسالت و مأموريت و بعثت همراه و لازمه آن نيست اما در وحى پيامبرانه، شخص پيامبر كه با مجاهدت و تصفيه دل طى طريق كرده و اوج گرفته و به مرحله شهود حقايق رسيده است، مورد خطاب مستقيم يا غير مستقيم مبدأ متعالى قرار مى‏گيرد و اخبار و معارف و تكاليف و دستوراتى به او القا مى‏گردد تا به خلق برساند و اين غير از شهود و تجربه دينى و فوق آن است و هيچ ملازمه‏اى بين شهود و وحى رسولانه نيست. گرچه همه پيامبران بايد به مقام شهود رسيده باشند ولى هر كس به مقام شهود رسيد، مورد وحى قرار نمى‏گيرد و پيامبر نمى‏گردد. رابطه وحى با شهود عموم و خصوص مطلق است؛ شهود اعم و وحى اخص مطلق است.

2. وحى، اجتباء و اصطفاء

گرچه هر فردى شايستگى شهود ندارد و بايد به مراتب بالايى از مجاهده و تصفيه نفس برسد، با اين وجود هر كس كه به مرتبه شهود و تجربه دينى رسيده باشد، نمى‏تواند پيامبر باشد. پيامبر بايد سر آمد افراد زمان خود باشد تا به عنوان رسول خدا و هدايتگر ديگران مأموريت يابد. كسى كه در عصر خود سرآمد همه نباشد و نسبت به بعضى افراد ديگر از درجه كمال پايين‏ترى برخوردار باشد، نمى‏تواند هدايتگر و رهبر افراد برتر از خود باشد و الزام افراد برتر به پيروى از او، كار معقول و صحيحى نيست. بنابر آيات قرآن، پيامبران بر گزيدگان بشر هستند كه خداوند آنها را انتخاب و اختيار كرده و مقام رسالت بخشيده است:

إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً للّه‏ِِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ شَاكِراً لأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[2]: «به راستى ابراهيم پيشوايى مطيع فرمان خدا و حق گرا بود و از مشركان نبوده نعمت‏هاى او را شكر گزار بود. خدا او را برگزيده و به راهى راست هدايتش كرد».
أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّه‏ُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِن ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا[3]: «آنان كسانى بودند كه خداوند بر ايشان نعمت ارزانى داشت: از فرزندان آدم بودند و از كسانى كه همراه نوح سوار كرديم و از فرزندان ابراهيم و اسماعيل و از كسانى كه هدايت نموديم و برگزيديم».

مَا كَانَ اللّه‏ُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَلكِنَّ اللّه‏َ يَجْتَبِى مِن رُسُلِهِ مَن يَشَاءُ[4]: «خدا بر آن نيست كه شما را از غيب آگاه گرداند ولى از ميان فرستادگانش هر كس را بخواهد بر مى‏گزيند».

بنابر آيات فوق و آيات متعدد ديگر، وحى و نبوت مقامى غير اكتسابى است و پيامبران همگى منتخبان و برگزيدگان خدا هستند. وحى و نبوت فرع بر اصطفاء مى‏باشد.

خداوند كه عليم و حكيم است، چنين مقامى را به غير شايستگان نمى‏دهد و آنان را براي چنين منصبي برنمى‏‏‏‏ گزيند. او مى‏داند كه چه كسانى شايستگى چنين مقامى را دارند: اللّه‏ُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[5]: «خدا بهتر مى‏داند رسالتش را كجا قرار دهد»؛ در حالى كه مقام شهود مقامى اكتسابى است و راه رسيدن به آن، به افراد خاص اختصاص ندارد.

وحى گرچه با تجربه دينى قرابت دارد ولى قرار دادن وحى در رديف تجربه دينى، فرو كاستن از شأن وحى است و متأسفانه در بيان بعضى از افراد شأن وحى به حد شهود و مقامى اكتسابى فرو كاسته شده است. به نقل قول‏هاى زير توجه كنيد: وحى يا به اصطلاح امروز «تجربه دينى»، در اين تجربه پيامبر چنين مى‏بيند كه گويى كسى نزد او مى‏آيد و در گوش و دل او پيام‏ها و فرمان هايى را مى‏خواند و او را مكلّف و موظف به ابلاغ آن پيام‏ها به آدميان مى‏كند.[6]

عبدالقدوس گانگهى از صوفيان هندى، فارق و مميّز خوبى براى تجربه صوفيانه و پيامبرانه دست داده است. از او نقل شده است كه:«پيامبر به معراج رفت و برگشت، اگر من بودم بر نمى‏گشتم.» اين بهترين تعبير است در بيان تفاوت كسى كه در عرصه تجربه خود باقى مى‏ماند و با آن دل خوش مى‏دارد و از آن در نمى‏گذرد با كس ديگرى كه واجد شخصيت تازه‏اى مى‏شود و عزم بر ساختن جهان نوينى مى‏كند.[7]

«اگر پيامبر عمر بيشترى مى‏كرد و حوادث بيشترى بر سر او مى‏باريد، لاجرم مواجهه و مقابله‏هاى ايشان هم بهتر مى‏شد و در قرآن و سخنان پيامبر منعكس مى‏گشت و اين است آن‏‏‏‏ كه قرآن مى‏توانست بسى بيشتر ازاين باشد كه هست.»[8]
در سخنان بالا چند مطلب قابل تأمل وجود دارد:

الف. بر خلاف اين تصور، وحى يك واقعيت قطعى خارجى است و وحى كننده، خداوند سبحان است كه به طور مستقيم يا غير مستقيم پيامبر را مخاطب قرار مى‏دهد نه اين‏‏‏‏ که "گويي کسي نزد او ...". اگر پيامبران علم داشتند يا قطع و يقين نداشتند كه آنچه بر آنان القا مى‏شود از مبدأ تعالى است، استناد سخنانشان به خدا براى آنان حكم افترا داشت و كسانى كه در آن درجه از خدا ترسى هستند، هيچ گاه به خود اجازه نمى‏دهند سخنان نفس قدسى خود يا سخنانى كه به وحيانيت آن قطع و يقين ندارند را ـ هر چند ارزشمند و مفيد باشند ـ به خداوند نسبت دهند و ادعاى وحيانيت آنها را بنمايند زيرا مى‏دانند افترا بزرگ‏ترين ظلم است و مرتكب آن در محضر خدا به اشدّ عذاب گرفتار خواهد شد و هيچ كس هم نمى‏تواند در قبال خداوند ياور او باشد:

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّه‏ِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ[9]: «كيست ستمکارتر از آن كه بر خدا دروغ مى‏بندد يا مى‏گويد:به من وحى شده است».

ب‏‏‏‏ بنابر نقل قول‏‏‏‏ هايى كه گذشت، نبوت و رسالت اختيارى است. پيامبران كسانى هستند كه علاوه بر اين كه خود به معراج مى‏روند و به شهود حقايق نايل مى‏گردند، راضى نمى‏شوند كه اين تجربه در خودشان محصور باشد و لذا به دنبال انتقال آن به ديگران بر مى‏آيند. در اين نقل قول‏ها سخن از اختيار و انتخاب شخص است و از مأموريت و رسالت خبرى نيست و حال آن كه در نبوت و وحى، رسالت و مأموريت نهفته است.

نه شهود وحى و دريافت حقايق وحيانى در اختيار پيامبر است و نه پيامبر در ابلاغ كردن يا نكردن آن آزاد است. وحى از جانب خداوند بر برگزيدگان القا مى‏شود و نبى و گيرنده وحى مأموريت مى‏يابد آن را به مردم ابلاغ كند.

ج ـ گفته شده «اگر پيامبر عمر بيشترى مى‏كرد و حوادث بيشترى بر سر او مى‏باريد، مواجهه‏هاى ايشان (تجربه‏هاى دينى‏‏‏‏ اش) هم بيشتر مى‏شد و قرآن مى‏توانست بسى بيشتر از اين باشد. اين ادعا و سخن فرع آن است كه ما وحى را در اختيار پيامبر(ص) بدانيم كه هرگاه بخواهد و يا حادثه‏اى پيش آيد و لازم بداند، بتواند آن را دريافت كند و ابلاغ نمايد در حالي که وحى فقط به اراده خداى تعالى است و پيامبر(ص) در رابطه با آن فقط تابع است.

چه بسا اتفاقى مى‏‏‏‏ ا‏فتاد و حكم و دستورى لازم مى‏شد و روزها از آن مى‏گذشت و پيامبر منتظر نزول وحى بود ولى به مصالحى اراده خداى تعالى بر نزول وحى تعلق نمى‏گرفت و پيامبر(ص) جز انتظار وحى چاره‏اى نداشت و حال آن‏‏‏‏ كه اگر وحى تابع او بود، هم آن زمانى كه مسأله پيش مى‏آمد، جوابش را مى‏گرفت و مى‏داد.

بنابراين، وحي پيامبرانه با برگزيده شدن و رسالت ملازم است در حالي که شهود و تجربه به ديني با اين دو هيچ ملازمه اي ندارد. جالب اين است که مروج نظريه تجربه ديني خود بر اين ملازمه تصريح دارد: «نفس تجربه دينى كسى را پيامبر نمى‏كند و صرف ديدن ملك يا پس پرده عالم شهادت، نبوت نمى‏آورد. در پيامبرى مفهومى و عنصرى از مأموريت مندرج است و همين است كه در تجربه‏هاى متعارف عارفان وجود ندارد.»[10]

3ـ يقين آور بودن وحى

يكى ديگر از تفاوت‏هاى وحى با تجربه دينى آن است كه صاحب وحى به وحيانيت وحى يقين دارد و مى‏داند كه با عالم غيب ارتباط يافته و از جانب خداوند به او وحى شده و مأموريت يافته است. او براى يقين يافتن به وحى و حقانيت آن احتياج ندارد به جاى ديگرى مراجعه كند و تأييد بگيرد.

وحى چنان واضح، روشن و آشكار است كه براى صاحبش يقين قطعى و زوال‏ناپذير مى‏آورد و همه دنيا اگر دست به دست هم بدهند، نمى‏توانند ذره‏اى در يقين او خلل ايجاد كنند و حال آن‏‏‏‏ كه تجربه دينى و شهود چنين نيست. صاحب شهود وقتى به حالت عادى بر مى‏گردد، ممكن است شك كند كه آنچه برايش پيش آمد، واقعا شهود حقيقت بود يا تسويل نفس يا نداى باطن يا غير آن؟ و لذا شهود به تنهايى حجت نمى‏باشد و احتياج به معيار و ميزان دارد و بايد با آن معيار و ميران سنجيده شود و در صورت مطابقت با آن، حجيتش ثابت مى‏گردد.

از امام صادق (ع) سؤال شد: «نبى و پيامبر از كجا علم پيدا مى‏كند كه آنچه درخواب ديده حق بوده و از جانب ملك به او القا شد است؟ امام فرمود: خداوند او را موفق مى‏گرداند تا به اين علم و معرفت نايل گردد».[11]

«وحى در خواب» غير مستقيم‏ترين نوع وحى است و از نظر سؤال كننده بالا، علم يافتن به حقانيت و وحيانيت آن خيلى مشكل بوده و لذا از آن سؤال كرده است و الّا در ديگر انواع وحى نيز پيامبر به توفيق و اراده و خواست خدا وحيانيت وحى را به طور قطع و يقين و واضح و آشكار درك مى‏كند. وقتى سخن ملك را مى‏شنود يا خود ملك را به صورت مجسّم مى‏بيند يا كلام بدون واسطه حق تعالى را مى‏شنود، در همان آن، يقين دارد و شاهد است كه اين كلام وحى و سخن حق تعالى است كه بدون واسطه يا به واسطه ملك به او القا مى‏شود و اين يقينش زايل شدنى نيست. به آيات و روايات زير توجه كنيد:

فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِى الْبُقْعَةِ الْمُبَارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَامُوسَى إِنِّى أَنَا اللّه‏ُ رَبُّ الْعَالَمِينَ وَأَنْ أَلْقِ عَصَاكَ.[12]

از امام صادق (ع) درباره محدَّث سؤال شد. امام فرمود:«محدّث (كه شأن امامان و درجه‏اى از وحى است البته نه وحى تشريعى بلكه وحى تسديدى مانند وحى به ذى القرنين و همدم سليمان[آصف بن برخيا] و همدم موسى عليه‏السلام[شمعون]) كسى است كه صداى ملك را مى‏شنود ولى خود ملك را نمى‏بيند». از امام سؤال شد:«چگونه مى‏داند آن، كلام ملك است؟»،امام فرمود:«اَنَّهُ يُعْطى السَّكينَةَ وَ الْوَقارَ حَتّى يَعْلَمَ اَنَّهُ كَلامُ مَلَكٍ»[13]: «چنان وقار و سکينه و اطمينانى به او داده مى‏شود كه يقين مى‏يابد آن كلام ملك است».

4- معجزه، اثبات كننده وحى براى مخاطبان

پيامبران هيچ گاه در وحيانيت وحى شك و شبهه نداشتند تا براى رفع شك خود دليل و بيّنه بخواهند از اين رو مى‏بينيم كه در قرآن نقل نشده كه پيامبرى براى اثبات وحيانيت وحى براى خودش دليل طلبيده باشد و خداوند هم دليل و بينه‏اى در جنب وحى براى اثبات وحيانيتش براى رسول، قرار نداده است و اما بيّنه و معجزه، دليل وحيانيت وحى براى ديگران است و پيامبران وقتى با گرفتن وحى، مأموريت ابلاغ مى‏يافتند، براى آن‏‏‏‏ كه عموم مردم به راحتى بتوانند به وحيانيت آن يقين پيدا كنند، از خداوند طلب آيت مى‏كردند و خداوند هم آيت را براى ارائه به مردم در اختيار آنان مى‏نهاد. البته خود وحى، آيت و بيّنه و دليل قطعى بر وحيانيت خودش هست ولى چون دليل معقول است و عموم نمى‏توانند به راحتى بر دلالت آن راه يابند، پيامبران از خداوند آيت، بيّنه و دليل محسوس‏تر براى ارائه تقاضا مى‏كردند:

وَ إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّه‏َ مَا لَكُمْ مِن إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبَّكُمْ‏ هذِهِ نَاقَةُ اللّه‏ِ لَكُمْ آيَةً[14]: «و به سوى ثمود، صالح، برادرشان را (فرستاديم)، گفت: اى قوم من، خدا را بپرستيد، براى شما معبودى جز او نيست در حقيقت براى شما از جانب پروردگار دليل آشكار آمده است اين ماده شترِ خدا، براى شما آيتى است»؛ قَالَ مُوسَى يَا فِرْعَوْنُ إِنِّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ حَقِيقٌ عَلَى أَنْ لاَأَقُولَ عَلَى اللّه‏ِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ[15]: «موسى گفت: اى فرعون، بى ترديد، من پيامبرى از سوى پروردگار جهانيانم. شايسته است كه بر خدا جز حق نگويم من دليلى روشن از سوى پروردگارتان براى شما آورده‏ام».

و از زبان حضرت عيسى (ع) مى‏فرمايد: إِنِّى عَبْدُ اللّه‏ِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِى نَبِيّاً[16]: «همانا من بنده خدايم، مرا كتاب داده و پيامبر قرار داده است.

در تمام موارد فوق به صراحت اعلام شد كه بيّنه براى مخاطبان است قد جاءتكم بيّنه، قد جئتكم بايّه، قد جئتكم ببينة و اگر در آيه‏‏‏‏ 10 سوره مريم از قول زكرياى پيامبر نقل مى‏كند كه وقتى به وحى شنيد كه فرزند دار خواهد شد، عرض داشت: رَبِّ اجْعِلْ لى آيَةً؛ اينجا حضرت، آيتى بر وحيانيت آنچه بر او القا شده بود، نخواست زيرا به وحيانيت آن يقين داشت ؛ بلكه آيتى خواست تا دلش به وعده‏اى كه خداوند داده بود مطمئن شود و آرام و قرار گيرد زيرا با پير بودن خود و نازا بودن همسرش، باور فرزند دار شدن برايش سنگين بود و در ضمن با وجود اين آيت، ديگران هم نمى‏توانستند او را در نقل اين وعده تكذيب كنند و به مسخره بگيرند.

متاسفانه بعضي نويسندگان ومفسران بدون توجه به اين آيات و اين حقيقت روشن نقل مى‏‏‏‏ کنند که «پيامبر اسلام در بدايت امر و پس از نزول اولين آيات سوره علق چنان كه طبرى مى‏آورد، هراسناك مى‏‏‏‏ شود و به درستى ماهيت اتفاقى را كه برايش افتاده بود، نمى‏شناخت ».[17]

مطلب ديگر آن‏‏‏‏ كه پيامبر ملك را مى‏ديد و سخنش را مى‏شنيد ولى اين ديدن و شنيدن، عادى نبود و ديگران با اين كه چشم و گوششان سالم بود و در كنار پيامبر بودند، نه ملك را مى‏ديدند و نه صدايش را مى‏شنيدند. بارها و بارها پيامبر (ص) در جمع مردم بود و در آن حال جيرئيل (ع) بر ايشان نازل مى‏شد و آياتى را به ايشان ابلاغ مى‏كرد و ديگران فقط مى‏ديدند كه پيامبر از حالت عادى خارج شد و كانِّه در فشار سنگينى قرار گرفت و شاهد دانه‏هاى درشت عرق بر سرو صورت ايشان بودند و چيز ديگرى نمى‏ديدند و نمى‏شيندند ولى على بن ابى طالب (ع) مى‏فرمايد: «من نور وحى و رسالت را مى‏ديدم و نسيم نبوت را استشمام مى‏كردم؛ من در حرا صداى ناله شيطان را شيندم و وقتى به رسول خدا عرض داشتم، فرمود:تو مى‏بينى آنچه را من مى‏بينم و مى‏شنوى آنچه رامن مى‏شنوم و تو پيامبر نيستى ولى و وصىّ و وزير هستى.»[18]

علاوه بر آن، وحى هميشه شفاهى نبود تا بگوييم اين صداى باطن و ضمير پيامبر است بلكه در مورد بعضى پيامبران سخن از وحى مكتوب است. خداوند تورات را در الواحى نوشت و وقتى حضرت موسى(ع) به کوه طور رفت، آن الواح بر ايشان نازل شد و با خود به ميان قوم آورد:

وَكَتَبْنَا لَهُ فِى الْأَلْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا[19]: «و در الواح براى او در هر موردى پندى و براى هر چيزى تفصيلى نگاشتيم، پس آن را به جدّ و جهد بگير و قوم خود را وادار كن كه بهترين آن را فرا گيرند».

در اينجا ديگر نمى‏توان گفت اين نوشته از ضمير مدعى رسالت است. بلكه قطعا اين احكام و معارف مكتوب، از منشأيى نازل شده‏اند كه عالم و قادر مطلق است و بر جهان حكومت مطلقه دارد و او جز خدا نيست.

5ـ ختم وحي و تداوم شهود

تجربه دينى يا شهود، بعد از نبوت خاتم همچنان ادامه دارد كما اين كه قبل از آن هم بوده است اما بعد از پيامبر خاتم(ص) باب وحي و نبوت بسته است زيرا پيامبر اسلام به بالاترين مرحله عبوديت رسيد و شايستگى دريافت برترين و تكامل يافته‏ترين وحى الهى را يافت و وحى آخرين بر آن حضرت نازل شد و باب وحى تشريعى بعد از ايشان براى هميشه مسدود شد. معارف اعتقادى، اصول عملى، دستورهاى كلى و قوانين لازم براى سامان بخشيدن به حيات مادى و معنوى انسان‏ها بر پيامبر خاتم نازل شد و توسط ايشان به مردم ابلاغ گرديد و پس از آن عالمان و مجتهدان خواهند توانست با كوشش عقلانى و عالمانه در مضامين كتاب و سنت همه دستورهاى لازم براى زندگى را از آن دو استنباط كنند و بر شخص ديگرى از عالم غيب احكام و دستوراتي وحى نخواهد شد.

شهيد مطهرى مى‏گويد: «مسائلى كه بشر از طريق وحى بايد آنها را كشف كند و از اين طريق بايد به بشر الهام شود، نامتناهى نيست؛ محدود است و متناهى. وقتى آنچه كه در ظرفيت و استعداد بشر نيست (و بشر نمى‏تواند به كمك عقل و فهم خود بدان برسد) بيان شد، مطلب ختم مى‏شود. آن وقت افرادى بعد از اين پيغمبر مي‏‏‏‏ آيند كه در حدّ و درجه بسيارى از پيامبران گذشته هستند يا بالاتر از آن (عالمان ربانى) اما اينها ديگر نمى‏توانند پيامبر باشند يعنى نمى‏توانند خبر تازه‏اى بياورند. هر خبرى كه بياورند (در باب معارف و مقررات اخلاقى و اجتماعى و عبادى)، خبرى است كه قبل از اينها آورده شده، گفته شده و كشف شده است.»[20]

و اما باب تجربه‏هاى دينى براى هميشه باز بوده و هميشه ممكن است انسان هايى با پيمودن طريق عبوديت و بندگى به جايى برسند كه حقايقى از عالم غيب را شهود كنند. معارفى از كتاب و سنت را دريابند كه عالمان و مجتهدان و صاحبان تجربه‏هايى دينى قبل (بعد از پيامبر و امامان عليهم السلام) آن را شهود نكرده و بدان علم نيافته باشند.

يكى از فرق‏هاى مهم صاحبان تجربه‏هاى دينى با صاحبان وحى در اين است كه خداوند صاحبان وحى را مقتدا قرار داده و مردم را موظف كرده به آنان اقتدا كنند و رهرو بينش و منش آنها گردند. صاحبان وحى آمده‏اند تا راه مستقيم بندگى و طريق وصول به سعادت دنيا و آخرت را به بشريت بنمايند و حرف و عملشان حجت است:

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّه‏ِ[21]: «و ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى اينكه به اذن خدا مطاع باشد».

اما صاحبان تجربه‏هاى دينى از چنين مقام و مصونيتى برخوردار نيستند و به هيچ وجه ما موظف نيستيم كه پيرو بى چون و چراى آنان باشيم. همان طور كه يادآورى شد، صاحبان تجربه دينى، غالبا در حال شهود يا بعد از شهود گرفتار شك و ترديد مى‏شوند.آيت اللّه‏ جوادى آملى مى‏گويد: «معرفت شهودى نسبت به حقيقت هستى گرچه امرى است كه برهان عقلى بر امكان آن گواهى مى‏دهد و ليكن اولاً شهود داراى مراتب و مراحل مختلفى است و تنها در برخى از مراحل صاحب كشف در مرتبه شهود از يقين برخوردار است و شهودهاى جزيى و متزلزل حتى در حين مشاهده با يقين قرين نمى‏باشد. ثانيا شهود عارف براى كسى كه از آن محروم است معرفت يقينى را به دنبال نمى‏آورد (و او موظف به پيروى از آن شهود و پاى بندى به مضمون آن نيست)، هر چند كه محروم از شهود در برخى موارد، برهان يقينى براى انكار يا بر بطلان مشهود ديگران نمى‏توان القا كند. كسى كه از شهود بى بهره است تنها در صورتى مى‏تواند به مشهود ديگرى آگاهى و يقين پيدا كند (و به مضمون آن معتقد و پاى بند گردد)كه بر آن شهود برهان يقينى اقامه گردد و اين برهان به طور مستقيم بر حقيقت مشهود اقامه شود (يعنى آنچه شهود شده با برهان يقينى اثبات گردد).»[22]

نويسنده تجربه نبوي از محى الدين عربي نقل مى‏كند: «كشف ولىّ، از مفاد كتاب و وحى نبى تجاوز نمى‏كند. هيچ كشفى نصيب ولى نمى‏شود مگر اين كه از جنس فهم كتاب خداوند باشد.»[23]

بنابراين باب کشف و شهود و تجربه هاي نبوي گرچه باز است اما کشف و تجربه عارفان زماني قابل پيروي است که با برهان و قرآن تاييد شود.

-----------------------
پي نوشت‏‏‏‏ ها
1.عبدالكريم سروش، صراط‏هاى مستقيم، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط،1377، ص 7 به نقل از مرصادالعباد، ص 289.
2.نحل، 120 ـ 121.
3.مريم، 58.
4.آل عمران، 179.
5.انعام ،124.
6.سروش، پيشين، ص 3.
7.همان، ص 5.
8.همان، ص 20.
9.انعام، 93.
10.سروش، پيشين، ص 6 ـ 5.
11.كلينى، اصول کافي، ج1، ص 177.
12.قصص، 30 ـ 32.
13.كلينى، اصول کافي، ج1، ص271.
14.اعراف، 73.
15.اعراف، 105 ـ 104.
16.مريم، 30.
17.سروش، بسط تجربه نبوى، تهران: مؤسسه فرهنگى صراط،1377، ص 3.
18.نهج البلاغه، خطبه 192، ترجمه محمد دشتى، قم، نشر امام على (ع)، ص 118.
19.اعراف، 145.
20.مرتضى مطهرى، ختم نبوت، تهران: صدرا، بى تا، ص 72.
21.نساء، 64.
22.عبداللّه‏ جوادى آملى، تبيين براهين اثبات خدا، قم، اسراء،1374، ص 260.
23.بسط تجربه نبوي، ص 145.

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org