Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: احقاق حق و احساس مسئوليت / محمد طهماسبي

احقاق حق و احساس مسئوليت / محمد طهماسبي

مقدمه

آيا مي توان بدون دادن حقوق افراد از آنها مسئوليت خواست؟ و ازآنجاکه حق گرفتني است و نه دادني، آيا بدون امکان احقاق حق مي توان در افراد احساس مسئوليت ايجاد کرد؟ البته از نظامات استبدادي- چه در سطح خانه و چه در سطح مدرسه و جامعه- نمي توان چنين انتظاري داشت، زيرا اين نظامات فکري، تکليف و مسئوليت را تحميل مي کند و منتظر نمي ماند تا اين احساس و ارزش در افراد دروني شود. حتي به خشونت دست خواهد زد تا تکليف به هر قيمتي انجام شود و اين اعمال خشونت را غيرت و حمي ت و مخالفت با آن را تساهل و تسامح نام خواهد نهاد. در اين فضاي فرهنگي احقاق حق نه تنها نشانگر شجاعت، شهامت اخلاقي، پاکي، تقوا و درستي نيست؛ بلکه بيانگر عصبيت، جسارت، ناسازگاري و زيادهخواهي خواهد بود، زيرا قبل از هر چيز اقتدار فرد مستبد و عدالت ادعايي او را زير سؤال مي برد. از اين تأسفبارتر اين است که طرفداران استبداد بهجاي «حق در مقابل تکليف و مسئوليت» (همچون: و َفِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِّلسَّائِلِ وَالْمَحرُومِ «الذاريات:19» و همچون اين ابيات از پروين اعتصامي «ره»: گشت حق کارگران پايمال/ بر صفت غله که در آسياست - چند شود بارکش اين و آن/ زارع بدبخت مگر چارپاست - عدل چه افتاد که منسوخ شد/ رحمت و انصاف چرا کيمي است؟)، همواره «حقيقت به معناي مطابق با واقع» (مثل: معاد حقيقت دارد.) يا «حق به معناي استحقاق» (اينش سزا نبود دل حقگزار من/ کز غمگسار خود سخن ناسزا شنيد.) و... را پيش کشيده و مطرح مي کنند و بيش از حق از مسئوليت فرزند، دانشآموز، کارگر و کشاورز و... سخن مي گويند. اغلب چنين افرادي در محيطهاي بسته استبدادي رشد يافته و بر اساس شاکله خود عمل مي کنند و ناخودآگاه استبدادورزي خود را توجيه خواهند نمود. اين نگرش ريشه در بخشي از فرهنگ ايرانزمي ن داشته و مواردي از آن را حتي در افکار مربيان و حکماي بزرگ اين سرزمي ن مي توان سراغ گرفت. چنانکه خواستن تکليف با چاشني خشونتورزي در بخش تربيتي گلستان سعدي نيز مورد تأييد قرارگرفته است:

معلم کُتّابي ديدم در ديار مغرب، ترشروي، تلخگفتار، بدخوي، مردمآزار، گدا طبع، ناپرهيزگار که عيش مسلمانان به ديدن او تبه گشتي و خواندن قرآنش دل مردم سيه کردي. جمعي پسران پاکيزه و دختران دوشيزه به دست جفاي او گرفتار. نه زهره خنده و نه ياراي گفتار گه عارض سيمي ن يکي را طپنچه زدي و گه ساق بلورين ديگري شکنجه کردي. القصه شنيدم که طرفي از خباثت نفس او معلوم کردند و بزدند و براندند و مکتب او را به مصلحي دادند: پارساي سليم، نيکمرد حليم که سخن جز به حکم ضرورت نگفتي و موجب آزار کس بر زبانش نرفتي.کودکان را هيبت استاد نخستين از سر برفت و معلم دومي ن را اخلاق ملکي ديدند و يکيک ديو شدند. به اعتماد حلم او ترک علم دادند. اغلب اوقات به بازيچه فراهم نشستندي و لوح درست ناکرده در سر هم شکستندي

استاد معلم چو بود بيآزار خرسک بازند کودکان در بازار

بعد از دو هفته بر آن مسجد گذر کردم، معلم اولين را ديدم که دل خوش کرده بودند و به جاي خويش آورده. انصاف برنجيدم و لاحول گفتم که ابليس را معلم ملائکه ديگر چرا کردند. پيرمردي ظريف جهانديده گفت:

پادشاهي پسر به مکتب داد لوح سيمي نش بر کنار نهاد
بر سر لوح او نبشته به زر جور استاد به ز مهر پدر(1)

سعدي(ره)حتي اين خشونتورزي و تنبيه بدني را نسبت به ملک زادگان نيز روا دانسته است:

يکي از فضلا تعليم ملکزادهاي همي داد و ضرب بيمحابا زدي و زجر بيقياس کردي. باري پسر از بيطاقتي شکايت پيش پدر برد و جامه از تن دردمند برداشت. پدر را دل به هم برآمد. استاد را گفت که پسران آحاد رعيت را چندين جفا و توبيخ روا نمي داري که فرزند مرا، سبب چيست؟ گفت سبب آنکه سخن انديشيده بايد گفت و حرکت پسنديده کردن همه خلق را عليالعموم و پادشاهان را عليالخصوص به موجب آنکه بر دست و زبان ايشان هر چه رفته شود، هرآينه به افواه بگويند و قول و فعل عوامالناس را چندان اعتباري نباشد.(2)

البته سعدي(ره) حکيم است و خشونت در نظر او حدومرزي دارد و بر آن است که نبايد بيحد اعمال شود:

پارسايي بر يکي از خداوندان نعمت گذر کرد که بندهاي را دست و پاي استوار بسته عقوبت همي کرد. گفت: اي پسر همچو تو مخلوقي را خداي عزّوجل اسير حکم تو گردانيده است و ترا بر وي فضيلت داده، شکر نعمت باريتعالي بجاي آر و چندين جفا بر وي مپسند. نبايد که فرداي قيامت به از تو باشد و شرمساري بري.(3)

و درنتيجه اين حکيم قرن هفتم هجري قمري انجام مسئوليت تحت حاکمي ت استبداد را بر هويپرستي ترجيح داده و گويي در آن عصر راهحل سومي متصور نبوده تا افراد تحت تربيت بهجاي «انجام مسئوليت اجباري و به هر قيمت» به «احساس مسئوليت» برسند و همزمان بتوانند به «احقاق حق» نيز بينديشند. البته اين سه داستان نمايانگر همة ديدگاه سعدي بزرگوار و مهمتر از آن تمام فرهنگ اسلامي و ايراني ما نبوده و در جايجاي اين فرهنگ کهن بر رعايت حقوق متقابل تأکيد شده است:
وفا کردن و وفادار بودن شايد مهمترين حقي بود که در مي ان مردم شناخته مي شد. اصلاً هم جنبه سياسي و حکومتي نداشت. تکليفي به عهده حکومت نبود و حکومت هم دخالتي در اين امر نداشت. خود آدمي ان بهمحض آدمي بودن اين حق را بايد پاس مي داشتند؛ و حق نانونمک و حق نعمت و حق دوستي و حق ياري و حق صحبت، اينها حقوقي است که در ادبيات گذشته ما از آن سخن بسيار مي يابيد. البته حق استاد و حق پدر و مادر اينها هم همه بوده است؛ اما آنچه جنبه عام داشته و در جامعه و در مي ان همه تيرهها و شاخههاي اجتماعي به رسمي ت شناخته مي شده و ادا کردن آن و محترم شمردن آن واجب و فريضه دانسته مي شد، همي ن حق صحبت يا وفاي به عهد صحبت بود که در اشعار علماي ما و متفکران ما موج مي زند. [...] البته اين حق اسمش حق است، ولي حقيقت آن تکليف است و اين نکته خيلي مهمي است. اسمش حق است که شما بايد حق صحبت را نگه داريد، ولي مي گويند که «بايد» حق صحبت را نگه داريد. بايد حق دوستي را ادا کنيد. يک «بايد» روي آن نشسته است و پشت آن خوابيده است و همي نکه «بايد» به مي ان آمد از حالت رخصت و از حالت آزادي شما بيرون مي رويد و اين امر فريضهاي مي شود براي شما و وجوب پيدا مي کند و گردن نهادني است. بايد اطاعت کنيد.(4)
اما چرا در اين فرهنگ، حقِ حق ادا نشده و بيش از آن از تکليف سخن به مي ان آمده است؟: «توجه به حقوق بشر و اصل عدالت بهمثابه اموري ذاتي و تكويني و خارج از قوانين قراردادي اولين بار بهوسيله مسلمي ن عنوان شد، ﭘايه حقوق طبيعي و عقلي را آنها بنا نهادند؛ اما مقدر چنين بود که آنها کار خود را ادامه ندهند، پس از تقريباً هشت قرن، دانشمندان و فيلسوفان اروپايي آن را دنبال کنند و اين افتخار را به خود اختصاص دهند!... شرقي بهحکم طبيعت شرقي خودش، انسانيت خود را در اين مي شناسد که عاطفه بورزد، گذشت کند، همنوعان خود را دوست بدارد و جوانمردي به خرج دهد؛ اما غربي انسانيت خود را در اين مي بيند که حقوق خود را بشناسد و از آن دفاع کند و نگذارد ديگري به حريم حقوق او پا بگذارد. [...] اما روحيه خاص شرقي کار خود را کرد، با آنکه در آغاز کار حقوق و اخلاق را با هم از اسلام گرفت، حقوق را رها کرده! و توجهش را به اخلاق محصور کرد.»(5)

و اين گوشهاي از فضاي حاکم بر تربيت در گذشته و حال کشور است. چه در خانه و چه در مدرسه. چه زمانه مکتبخانه و چه دوران مدارس جديد که در آنها استبداد، خودکامگي، فلک کردن و تنبيه بدني از سويي يا هرج و مرج از ديگر سو رايج بوده و کمتر از دروني کردن ارزشهاي والاي مسئوليتپذيري و احقاق حق صحبت به مي ان مي آمده است. البته در دوران دهکده جهاني، منابع اقتدار (افراد الگو) در خانه، مدرسه و جامعه نيز تغيير کرده و امر تربيت پيچيدهتر شده است. هيبت و اقتدار پدر در خانه، معلم در مدرسه و مربيان در جامعه از سر کودکان و نوجوانان بيرون رفته و بنابراين پدر خسته و خستهدل در خانه و معلم ناتوان در مدرسه و مربيان جامعه، جايگاه و پايگاه سابق را هم ندارند. آنچه مي ماند اقتدار روزافزون دنياي مجازي، ماهواره، اينترنت و گروههاي مردمنهادي است که مورد اقبال فرزندان اين نسلاند. پدر و مادر، معلم و مربي اگر مي خواهند با نسل جديد در ارتباط بوده و در تربيت آنها سهم داشته باشند؛ بايد با دنياي جديد و اقتضائات آن آشنا بوده و در اين فضا و با امکانات جديد خود را بهروز کنند. فرزندان اين نسل به بازي و بازيچه بيش از درس و مشق مشغولند و از جور استاد نيز باکي ندارند. آنها يا تحت تربيت خودکامگان بودهاند که مديريت فرهنگي را با مهندسي و خانه و مدرسه را با پادگان و کارخانه اشتباه گرفتهاند و يا تحت نظر مربيان بيتفاوت و بيبند و بار قرار داشتهاند؛ بنابراين سزاوار است تا طرح سومي ريخته شود و افراد تأثيرگذار و متعهد، محاسن هريک از دو روش سابق را اخذ کرده و از روشهاي زيانبار آنها دست بشويند؛ يعني قاطعيت را از خودکامگان و اطمي نانبخشي را از اهل تساهل و تسامح درس گرفته و پدر، معلم و مربي قاطع و اطمي نانبخشي بشوند. تنها در اين صورت است که با دادن حقوق الهي، طبيعي و فطري به اين نسل مي توانند انتظار داشته باشند که آنها نيز متقابلاً حقالناس را رعايت کرده و شهروندي مسئول و متعهد باشند. اين مهم در صورتي اتفاق خواهد افتاد که هر مربي خود را پاسخگو بداند و در اين زمي نه خود را برتر از خدا نبيند. خداوند مهربان و عزيزي که در آيه شريفه: «رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا»(6) ؛ محق بودن انسان را حتي در برابر خود مي پذيرد. البته خداي حکيم در آيهاي ديگر مي فرمايد: «لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ»(7) تا انسان اين هنرمند هستي، متوهم نشده و خود را کارگردان جهان نبيند.

احقاق حق و احساس مسئوليت

خداوند قبل از سن تکليف نعمات بسياري را در اختيار انسان گذاشته و در مقابل هر نياز، حقي متناسب براي او قائل شده است. طبيعتي چنين پهناور را براي روح بلند او برپا داشته و مهد زمي ن را گهواره پرورش او ساخته است. مادر مهرباني را به پرورش و تربيت او گماشته و پدر حمايتکنندهاي را به کار و فعاليت واداشته تا نياز مسکن و خوراک و پوشاک و امنيت او را تأمي ن کند. پس از اين همه لطف، به او اجازه داده تا حقوق خود را بشناسد و آنها را درخواست نمايد. آنگاه با احساس مسئوليتي که ايجاد مي شود از بنده خود انتظار دارد تا از اينهمه نعمت بهدرستي استفاده کرده و نقش خود را درست خوانده و درست اجرا نموده و مسير سنگلاخ هستي را قدري هموارتر نمايد. انسان نيز اگر مي خواهد جانشين خدا باشد، بايد نسلي مسئول تربيت کند و اين ممکن نخواهد بود مگر اينکه به حقوق فرزندان خود قبل از درخواست تکاليف توجه نموده و بداند که اولين حق هر نسل عبارت است از «حق دانستن حقوق خود». کف اين حقوق در پنج ستون اعلامي ه جهاني حقوق بشر برشمرده شده و تا رسيدن به سقف حقوق انسان که در اسلام بدان پرداختهشده آموزش همي ن حقوق حداقلي خود سالها به درازا خواهد کشيد. بهطور خلاصه«اعلامي ه جهاني حقوق بشر- آنگونه كه توسط طراح اعلامي ه، دانشمند فرانسوي، رن كاسن توصيف شده- بر پنج ستون استوار است:

1- حقوق فردي و شخصي: حق برابري، حق زندگي، آزادي و امنيت و نظاير آن (ماده 1 تا 11)

2-سپس حقوقي مطرح مي شود كه به فرد مربوط مي شود، اما در ارتباط با گروههاي اجتماعي كه در آنها شركت دارد: حق محترم شمردن زندگي خانوادگي، حق ازدواج، آزادي سفر در چهارچوب دولت ملي، يا خارج از آن، حق داشتن تابعيت، پناهندگي در صورت تعقيب، حقوق مالكيت و آزادي در اعمال مذهبي (ماده 12 تا 17)

3- گروه سوم مربوط مي شود به آزاديهاي مدني و حقوق سياسي اعمالشده بهمنظور مشاركت در تشكيل نهادهاي دولتي يا شركت در فرآيند تصمي مگيري: آزادي وجدان، انديشه و بيان، آزادي انجمنها و اجتماعات، حق رأي دادن و انتخاب شدن، حق دستيابي به مناصب دولتي.(مواد 18 تا 21)

4- چهارمي ن دسته از حقوق مربوط مي شود به حقوق اعمالشده در حوزه اقتصادي و اجتماعي، يعني آن حقوقي كه عملكرد آنها در قلمرو كار و روابط توليدي و نيز قلمرو آموزش است: حقوق مربوط به اشتغال و تأمي ن اجتماعي و آزادي انتخاب پيشه، حق نسبت به شرايط عادلانه كار، حق دريافت حقوق برابر براي كار برابر، حق تشكيل و پيوستن به اتحاديههاي صنفي و كارگري، حق استراحت و اوقات فراغت، حق نسبت به مراقبتهاي بهداشتي، حق آموزش و حق مشاركت آزاد در حيات فرهنگي جامعه.

5- بخش پنجم كه كاسن آن را ناقوس معبد نامي ده بر چهار ستون اول مستقر شده و در مواد 28 تا 30 يافت مي شوند: حق نسبت به نظم اجتماعي و بينالمللي كه در آن شرايط حقوق بشر بتواند به نحو كامل تحقق پيدا كند. (فانتين، اس.،1993)(8)

اما کاش اعلامي ه جهاني تکاليف بشر نيز عرضه شود تا جهان به تعادل بگرايد و نسلهاي بعد صرفاً به حقوق خود نينديشند و از پذيرفتن مسئوليتهاي خود شانه خالي نکنند. البته بايد دانست که تا شکلگيري اجماع جهاني پيرامون اين مهم به سالها مرارت نياز دارد اما فقط با وجود يک گروه متفکر و دردمند محقق مي شود. آن چنان که محقق انسانشناس «مارگارت مي د»مي گويد: «هرگز ترديدي نداشته باشيد كه يك گروه كوچك از شهروندان متفكر و متعهد مي تواند جهان را تغيير دهد؛ بهراستي اين در هر زمان تحققيافتني است.» (فانتين، اس.،1993)

آموزش احقاق حق و احساس مسئوليت بهمنزله يک هدف، نيازمند برنامهريزي مناسب است. هماينک در جامعه ايران بخشي از شهروندان سرگرم نيازهاي فيزيولوژيک (آب، غذا، مسکن، خواب، نياز جنسي و...) هستند و اين گرفتاري نمي گذارد تا به نيازهاي فراتر انساني خود چون امنيت، آزادي، احترام و... بينديشند؛ اما بالاخره مي توان اين نياز را براي قشر متوسط جامعه ابراز نمود تا به نياز احساس شده آنها بدل شود و در صورت تشنگي خود آنهاست که مي توان آموزش را آغاز کرد. البته «اين مسئله بايد روشن شود كه هدف آموزش حقوق بشر اين نيست كه بذر ناآرامي اجتماعي را بكارد. هرگونه پيشنهاد و القائي ازايندست به سوء برداشت از حقوق بشر و مردمسالاري مي انجامد. آموزش حقوق بشر در بيشتر كشورها قطعاً در انطباق با حقوق ملي و بينالمللي است. در واقع، اين وظيفه ما است كه مردم را نسبت به حقوقشان در ارتباط با قوانين آموزش دهيم تا بتوانند عملكردهاي شهروندان مسئول را از خود بروز دهند.» (فانتين، اس،1993)

جا دارد حسن ختام را به ابيات زير بسپاريم که حقِ حق را به زيبايي ادا کرده و از مردم خواسته تا به مسئوليت خود عمل کنند، اما در پي احقاق حقوق خود نيز باشند؛ چراکه بيعدالتي قصه زور است، نه کار قضاست:

برزگري پند به فرزند داد کاي پسر، اين پيشه پس از من تراست
مدت ما جمله به محنت گذشت نوبت خون خوردن و رنج شماست
کشت کن آنجا که نسيم و نمي است خرمي مزرعه، ز آب و هواست

احساس مسئوليت

دانه، چو طفلي است در آغوش خاک روز و شب، اين طفل به نشو و نماست
مي وه دهد شاخ، چو گردد درخت اين هنر دايهي باد صباست
دولت نوروز نپايد بسي حمله و تاراج خزان در قفاست
دور کن از دامن انديشه دست از پي مقصود برو تات پاست
هر چه کني کشت، همان بدروي کار بد و نيک چو کوه و صداست
سبزه بهر جاي که رويد خوش است رونق باغ از گل و برگ و گياست
راستي آموز بسي جوفروش هست در اين کوي که گندمنماست
نان خود از بازوي مردم مخواه گر که تو را بازوي زورآزماست
سعي کن اي کودک مهد امي د سعي تو بنّا و سعادت بناست
تجربه مي بايدت اول نه کار صاعقه در موسم خرمن بلاست
گفت چنين کاي پدر نيکرأي صاعقهي ما ستم اغنياست
پيشه ي آنان همه آرام و خواب قسمت ما درد و غم و ابتلاست
دولت و آسايش و اقبال و جاه گر حق آنهاست، حق ما کجاست؟
قوت به خوناب جگر مي خوريم روزي ما در دهن اژدهاست
غله نداريم و گه خرمن است هيمه نداريم و زمان شتاست

احقاق حق

حاصل ما را دگران مي برند زحمت ما زحمت بي مدعاست
از غم باران و گل و برف و سيل قامت دهقان به جواني دوتاست
سفرهي ما از خورش و نان تهي است در ده ما بس شکم ناشتاست
گه نبود روغن و گاهي چراغ خانهي ما کي همهشب روشناست
زين همه گنج و زر و ملک جهان آنچه که ما راست همي ن بورياست
همچو مني زادهي شاهنشهي است ليک دو صد وصله مرا بر قباست
رنجبر ار شاه بود وقت شام باز چو شب روز شود بينواست
خرقهي درويش ز درماندگي گاه لحاف است و زماني عباست
از چه شهان ملک ستاني کنند از چه به يک کلبه ترا اکتفاست
پاي من از چيست که بي موزه است در تن تو جامهي خلقان چراست
خرمن امسالهي ما را که سوخت؟ از چه درين دهکده قحط و غلاست
در عوض رنج و سزاي عمل آنچه رعيت شنود، ناسزاست
چند شود بارکش اين و آن زارع بدبخت مگر چارپاست
کار ضعيفان ز چه بيرونق است خون فقيران ز چه رو بيبهاست
عدل چه افتاد که منسوخ شد رحمت و انصاف چرا کيمي است
آنکه چو ما سوخته از آفتاب چشم و دلش را چه فروغ و ضياست
ز انده اين گنبد آئينهگون آينهي خاطر ما بيصفاست
آنچه که داريم ز دهر آرزوست آنچه که بينيم ز گردون جفاست
پير جهانديده بخنديد کاين قصهي زور است نه کار قضاست
مردمي و عدل و مساوات نيست زان ستم و جور و تعدي رواست
گشت حق کارگران پايمال بر صفت غله که در آسياست
هيچکسي پاس نگهدار نيست اين لغت از دفتر امکان جداست
پيش که مظلوم برد داوري فکر بزرگان همه آز و هوي است
انجمن آنجا که مجازي بود گفتهي حق را چه ثبات و بقاست
رشوه نه ما را که به قاضي دهيم خدمت اين قوم به روي و رياست
نبض تهيدست نگيرد طبيب درد فقير اي پسرک بيدواست
ما فقرا از همه بيگانهايم مرد غني با همهکس آشناست
بار خود از آب برون مي کشد هر کس اگر پيرو و گر پيشواست
مردم اين محکمه اهريمناند دولت حکام ز غصب و رباست
آنکه سحر حامي شرع است و دين اشک يتيمانش گه شب غذاست
لاشه خورانند و به آلودگي پنجهي آلودهي ايشان گواست
خون بسي پيرزنان خورده است آنکه بچشم من و تو پارساست
خوابگه آن را که سمور و خز است کي غم سرماي زمستان ماست
هر که پشيزي به گدائي دهد در طلب و نيت عمري دعاست
تيرهدلان را چه غم از تيرگيست بيخبران را چه خبر از خداست(9)

----------------------------------------
پانوشتها:
1- سعدي مصلح الدين.گلستان، باب هفتم: در تأثير تربيت،حکايت شماره 4، به نقل از: http://ganjoor.net
2 - همان،حکايت شماره 3 
3 - همان،حکايت شماره16
4 - عبدالکريم سروش (سخنراني). حق و تکليف و خدا / حقوق انسان و نسبت آن با دين ورزي، نيوجرسي، 18 مهر 1388، به نقل از: http://www.drsoroush.com 
5 - مرتضي مطهري، حقوق زن در اسلام، 1357، صص 125-124
6 - پيامبرانى كه بشارتگر و هشداردهنده بودند تا براى مردم، پس از فرستادن‏ پيامبران، در مقابل خدا [بهانه و] حجّتى نباشد و خدا توانا و حكيم است. نساء:165؛ ترجمه فولادوند
7- در آنچه [خدا] انجام مى‏دهد چونوچرا راه ندارد و[لى‏] آنان [انسانها] سؤال خواهند شد. (ترجمه فولادوند، الانبياء: 23)
8- Fountain, s.
9 - پروين اعتصامي . ديوان اشعار، به نقل از: http://ganjoor.net

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org