Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: کلام ماندگار
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: حالت انقطاع در نيايش
حالت انقطاع در نيايش زيباترين و دلرباترين حالتى كه نويد گشايشِ گرِه هاى فروبسته آدمى را مى دهد، حالت انقطاع (وارستن و بُريدن از غير و پيوستن به آستان قدس ربوبى) است

حالتى كه ضمير آدمى از همه چيز، جز خداى تعالى، در رفع نيازهايش دل مى بُرَد و اميد دعا كننده از همه سببها مى گُسلَد و سر بر آستان قدس الهى فرو مى سايد; يعنى در مى يابد كه جز خداوند توانا، هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند گِره از كار فروبسته او بگشايد.

آرى! آن گاه كه آدمى از «ماسِوَى الله» مأيوس گردد و ناكارآمدى و نارسايى علّتها و سببها را دريابد و همه درهاى «ارباب بى مروّت دنيا» به رويش بسته گردد و دست توسّل به سوى خداى سبب ساز و سبب سوز زَنَد، گِره ها يكى از پس ديگرى گشوده خواهد شد.

نمونه اى از گسستن از غير و پيوستن به دوست را در داستان يوسف(ع) در مى يابيم. هر چه زليخا بر اصرار خود مى افزود، خوددارى يوسف نيز افزوده مى گشت و بانوى عاشق، سدّى آهنين در برابر تمايلات خود مى ديد، و هر چه بيشتر مى جُست، كمتر مى يافت.

زليخا، در آخرين نقشه اش براى رسيدن به كام دل، اتاقى را آماده ساخت و آنچه براى دلرُبايى لازم مى ديد، فراهم گردانيد و جوان آسمانى را نزد خود خواند.

يوسف به درون اتاقِ اوّل قدم نهاد، سپس ديگر اتاقها را پشت سر گذاشت به آخرينِ اتاق، يعنى اتاق هفتم رسيد زليخا، هفت شهر عشق را پيمود تا به مقصد برسد. عاشق واله و دلداده شيدا، درها را ببست و خود را آماده ساخت و با زبان سالارى، فرمان كامجويى را صادر كرد تا يوسف نتواند از فرمان او سرپيچى كند.

وَراوَدَتْهُ الَّتى هُوَ فىِ بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ، وَ غَلَّقَتِ الاَْبوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ.[1] و آن زن كه او (يوسف) در خانه اش بود، از وى كام مى خواست، و درها را ببست و گفت: بيا ]كه تو را آماده ام[.

زليخا كه ديوانه عشقِ يوسف و شيداى كامِ گرفتن از وى بود، همه درها را به روى او بست و تنها يك در را به رويش گشود; درِ شهوت و كامخواهى.

يوسف همه درها را بسته و جمالِ زليخا را آراسته، و خانه را از غير پيراسته يافت; ولى دست رد بر سينه زليخا زد و تقاضاى او را رد كرد و سر به سوى آسمان برداشت و در حالى كه از همه كس و همه چيز بُريده بود، خدا را خواند و با همه وجودش آزادى خويش را از مكر و فريب زليخا طلب كرد و گفت:

مَعاذَ اللهِ اِنَّهُ رَبّى اَحْسَنَ مَثْواىَ اِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ.[2] پناه بر خدا! كه او پروردگار من است و جايگاهم را نيكو داشته است راستى كه ستمكاران، رستگار نشوند.

سخن هر كس، ترجمانِ انديشه و افكار و آيينه شخصيت اوست و آدمى، نهفته در زير زبان خويش است.

آدمى مخفى است در زير زبان*-*-*-*-*اين زبان، پرده است بر درگاه جان.

همچنان كه امير مؤمنان فرمود:

تَكَلَّمُوا تُعْرَفُوا، فَاِنّ الْمَرْء مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ.[3]

آدمى پنهان بود زير زبان*-*-*-*-*رو سخن گو تا شناسندت كسان.

طبعاً اين صحنه بسيار حسّاس و خطرخيز، رويارويى دو نوع عشق بود كه با يكديگر در نزاع بودند و هر يك مى كوشيد تا يوسف را در حوزه جاذبه خود در آورند، يعنى «حبّ و هَيَمانِ الهى» از يك سو، و «عشق و دلدادگى حيوانى از سوى ديگر» بود و آنچه او بر زبان راند، بيانگرِ انقطاع و گسستن او از غير و پيوستن به خداست. براى همين، در پاسخ زليخا نگفت: «چنين كارى را نمى كنم» يا «بدين كار زشت و ناجوانمردانه، خود را نمى آلايم» و يا «از گزند تو به خدا پناه مى برم»ـ كه همگى حكايت دلبستگى به علّتها و سببها و مددخواهى از آنهاست ـ بلكه فرمود: مَعاذَ اللهِ اِنَّهُ رَبّى اَحْسَنَ مَثْواىَ. پناه مى برم بر خدا، كه او پروردگار من است و جايگاهم را نيكو داشته است.

و روشن است كه مقصود از «پروردگار» در «اِنَّهُ رَبّى»، همان پروردگار جهانيان است كه يوسف، بدان مى نازد، نه عزيز مصر، كه پاره اى از مفسّران پنداشته اند; چرا كه پاس داشتن و پاييدن عزيز مصر نيز، همچون پرداختن و روى كردن به علّتها و سببها در اين صحنه خطرخيز و مردافكن، با توحيد ناب، كه او در گفتگوى با دو يار زندانى اش در ميان نهاد، سازگار نيست.[4] اين روى كردن به خدا و از ياد بردنِ سببها، حتّى بيرون افكندنِ يادِ خود از ذهن و دل خويش، همان خاطره خوش و دلرباى «انقطاع الى اللهِ» اين مرد الهى و اجابتِ دعاى اوست كه خداوند تعالى فرمود:

كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ الْسُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ.[5] اين چنين، ]برهان خويش را بدو نموديم[ تا بدى و زشتكارى را از او بگردانيم.

مولانا در مثنوى، حالتِ انقطاع را اين چنين، در قالب داستانى زيبا به تصوير كشيده است:

شاهى به قصد شكار، همراه با خدمتكارانش به بيرون شهر رفت در ميانه راه، كنيزكى زيبارو ديد. دل بدو باخت و بر آن شد كه با دادن مالى گزاف، او را به دست آورَد و همراه خود ببرد. پادشاه به خواسته خويش رسيد; ولى ديرى نپاييد كه كنيزك، بيمار شد و شاه، طبيبان بسيارى را از هر سو نزد خود فرا خواند. آنان هر كدام مدّعى شدند كه با دانش و فنّ خود، او را مداوا كنند و از روى خودبينى و غرور، مشيّت الهى را ناديده اِنگاشتند. به همين رو، هر چه تلاش كردند، حال بيمار، وخيم تر شد. شاه از همه علل و اسباب طبيعى نوميد شد و ناچار، به درگاه الهى روى كرد و در گرماگرم دعا و تضرّع، خوابش برد و در خواب، پيرى مرشد به او گفت: طبيب حاذق، همان كسى است كه فردا نزد تو مى آيد.

شه چو عجز آن حكيمان را بديد*-*-*-*-*پابرهنه، جانب مسجد دويد

رفت در مسجد، سوى محراب شد*-*-*-*-*سجده گاه از اشكِ شه، پُر آب شد

چون به خويش آمد زغرقاب فنا*-*-*-*-*خوش زبان بگشاد در مدح و دعا

كاى كمينه بخششت مُلك جهان*-*-*-*-*من چه گويم چون تو مى دانى نهان؟

اى هميشه حاجت ما را پناه*-*-*-*-*بار ديگر ما غلط كرديم راه

ليك گفتى گر چه مى دانم سِرَت*-*-*-*-*زود هم پيداكُنَش بر ظاهرت

چون برآورد از ميانِ جان، خروش*-*-*-*-*اندر آمد بحرِ بخشايش به جوش

در ميان گريه خوابش در رُبود*-*-*-*-*ديد در خواب او كه پيرى رو نمود

گفت: اى شه، مژده! حاجاتت رواست*-*-*-*-*گر غريبى آيدت فردا، ز ماست

چون كه آيد او، حكيمى حاذق است*-*-*-*-*صادقش دان، كو امين و صادق است.[6]

آرى! آن گاه كه در مقام طلب، جان آدمى به خروش در آيد، درياى كَرَم خداوند را به تلاطم و شورش وا مى دارد و رحمت خداوند را به سوى او جارى مى سازد. «خروش جان»، همان حالت «انقطاع» و گسستن از غير و پيوستنِ به اوست، كه همراه با يك انفجار درونى است. گويى برآيند اين انفجارهاست كه صخره بزرگ و سختى را كه دهانه جام جانِ آدمى را گرفته است، از هم مى شكافد و درياى بخشايش و لطف و مهر الهى از آن شكاف، موج مى زند و به خروش مى آيد و همه وجودش را فرا مى گيرد و در همين حالت است كه اجابت دعايش را احساس مى كند. از همين روست كه يكى از رهپويان وادى عشق و معرفت، اوجِ رازِ نيايش را در شهود خداوند دانسته است:

وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأتِيَكَ الْيَقيِنُ.[7] پروردگارت را پرستش كن تا آن گاه كه تو را يقين فرا رسد.

و از محدوده «لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ» گذشتن وَ مرحله «لا اِلَهَ اِلاّ الله» را پيمودن، به ذروه (اوج و بلندترين نقطه) «لا هُو اِلاّ هُو» رسيدن است و معناى توحيد تامّ، «قطعِ» توجّه به غير خدا نيست; زيرا قطع توجّه، خود، توجّه و التفات است; بلكه «انقطاعِ» توجّه به غير است و براى اينكه اين «انقطاع» هم ديده نشود، «كمالِ انقطاع»، مطلوب موحّدان ناب است، به طورى كه نه تنها غير حق ديده نشود، بلكه اين نديدن هم ديده نشود.[8]

و اين، همان حالتى است كه مولاى عارفان و امام اهل نيايش در راز و نياز و گفتگوى با خداوند مى طلبيد و فرزندانِ پاك و معصومش (امامان(ع)) نيز بدان اهتمام مىورزيدند:

اِلهى! هَبْ لى كَمالَ الاِْنقِطاعِ اَلِيْكَ، وَ اَنِرْ اَبصارَ قُلُوبِنا بِضِياء نَظَرِها اِلَيْكَ حَتّى تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِلى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصيرَ اَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزّ قُدْسِكَ.[9] بار الها! وارستگى ]از هركس و هر چيز [و پيوستگى كامل و جانانه به بارگاهت را ارزانى ام دار، و ديدگانِ دلهامان را به فروغ نگاه به خودت روشن گردان تا ديدگان دلهامان، پرده هاى نور را دريده و ]عريان و برهنه[ به معدن و سرچشمه بزرگى و جلال، راه يابد و جانهامان ]همچون شعاع[ به عِزّ قدسِ تو آويخته گردد.

موانع و عوامل باز دارنده اجابت

1. خواهش آدمى از خداوند، امرى نيكو و ممكن باشد

دعا كننده در مقام نيايش و خواستن از خداوند، بايد چيزى را بخواهد كه امرى ممكن و شدنى و نيكوست; يعنى آنچه را از خدا مى خواهد، از محالات ذاتى يا عادى و خواسته هايى كه هيچ گونه سود مادى يا معنوى ندارد، و نيز امورى كه براى ديگران زيانبار است و در شريعت خداوند، مورد نهى قرار گرفته است، نباشد; چرا كه خداوند، اراده اش به كارهاى محال و ممتنع و ناممكن، تعلّق نمى گيرد و كارى كه با حكمت او ناسازگار است، انجام نمى دهد. على(ع) فرمود:

اُثْنُوا عَلىَ اللهِ ـ عَزَّوَجَلَّـ وَ امْدَحُوهُ قَبْلَ طَلَبِ الْحَوائِج، يا صاحِبَ الدُّعا لاتَسْئَلْ ما لا يَحِلُّ وَ لا يَكُونُ.[10] اى نيايش كننده! پيش از آنكه خواسته هايت را از خداوند - عزّ و جلّ - بخواهى، او را بِستاى، و چيزى كه در شريعت ناروا و ناشدنى است، مخواه.

پيامبر گرامى اسلام فرمود:

خَمْسَةٌ لا يُسْتَجابُ لَهُم: رَجُلٌ جَعَلَ اللهُ بِيَدِهِ طَلاقَ اِمْرَاتِهِ فَهِىَ تُؤذِيهِ وَ عِنْدَهُ ما يُعْطِيها وَ لَمْ يُخَلِّ سَبِيلَها، وَ رَجُلٌ اَبِقَ مَمْلُوكُهُ ثَلاثَ مَرّات و لم يَبِعْهُ، وَ رَجُلٌ مَرَّ بحائِط مائِل وَ هُو يُقْبِلُ اِلَيْهِ وَ لَمْ يُسِرْعِ الْمَشْىَ حَتّى سَقَطَ عَلَيْهِ، وَ رَجُلٌ اَقْرَضَ رَجُلاً فَلَمْ يُشْهِدْ عَلَيْهِ، و رَجُلُ جَلَسَ فىِ بَيْتِةِ وَ قالَ: اللّهَّم ارْزُقْنى وَ لَمْ يَطْلُب.[11] پنج گروه اند كه دعايشان مستجاب نشود: مردى كه همسرش او را آزار دهد و او مى تواند كه حقوق مالى وى را بپردازد و رهايش كند، با اين حال او را نگه دارد و از خدا بخواهد كه اخلاقش را نيكو گرداند; كسى كه غلامى دارد كه سه بار گريخته است، با اين وصف او را نفروشد و با دعايش بخواهد كه مطيع او گردد; كسى كه از كنار ديوارِ شكسته اى كه در حال فرو افتادن است، بگذرد و نشتابد تا ديوار بر سرش فرود آيد; كسى كه پولى به كسى قرض دهد و بر او گواه نگيرد و دعا كند كه طلبش وصول شود; كسى كه در خانه بنشيند و در پى كارى نرود و از خدا بخواهد كه روزى اش را برساند و بگويد: خدايا! روزى ام ده.

در دعا و نيايش، نبايد خواسته هاى آدمى بر خلاف سنّتهايى باشد كه خداوند در عالم طبيعت، مقرّر كرده است، بدين معنا كه آدمى را از كار و تلاش وا دارد و آنجا كه مى تواند به وسيله كار و تلاش، نياز خود را برآورَد، اين سنّت الهى را رها كرده، از راه دعا اقدام كند; چرا كه اگر چه روزى آدميان از جانب خداوند تضمين شده است، ليكن سنّت خداوند بر اين است كه آدميان، خود در پرتو تلاش و كوشش، روزى خود را فراهم آورند. از امام حسن عسكرى(ع) نقل شده است كه فرمود:

لا يَشْغَلُكَ رِزْقٌ مَضمُونٌ عَنْ عَمَل مَفْروُضٌ.[12] روزى مقرّر نبايد تو را از كار و تلاش كه فريضه و بايسته است، باز دارد.

از جمله سنّتها و روشهاى خداوند متعال كه امور عالم و آدم را بر اساس آنها اداره مى كند، اين است كه آدميان در سايه تلاش و كوشش، زندگى خود را تدبير كنند.

وَ اَنْ لَيْسَ لِلاِْنْسانِ اِلاّ ما سَعى.[13] و اينكه براى آدمى جز آنچه به كوشش خود كرده، نيست.

و روشن است كه در سنّتهاى خداوند، خواه آنهايى كه مربوط به زندگى آن جهانى و ابدى انسانها و پاداش و كيفر اُخرَوى اعمالشان است، و خواه آنهايى كه مربوط به زندگى اين جهانىِ آدميان است، چه در زندگى فردى و چه در زندگى اجتماعى شان، تغيير و دگرگونى اى نيست:

فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللهِ تَحْوِيلاً.[14] در روش و نهاد ]سنّت [خدا، هرگز دگرگونى اى نيابى، و روش و نهاد خداى را هرگز گردانيدنى نيابى.

اگر چه خود، روزىِ روزيخواران را تضمين كرده و فرموده است:

ما مِنْ دابَّة فىِ الاَْرْضِ الاِّ عَلىَ اللهِ رِزْقُها.[15] و هيچ جنبنده اى در زمين نيست، مگر آنكه روزىِ او بر خداست.

اِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُوالْقُوَّةِ الْمَتينُ.[16] به راستى كه خداست روزى دهنده و با نيرو و توانمند.

امّا اين بدان معنا نيست كه دعا را جايگزين كار و كوشش كند و به تعبير ديگر، اگر چه دعا در جامعه دينى، امرى مطلوب و دلنشين و اساساً چاشنى زندگى دينى است، امّا جانشين تلاش و كوشش نيست; زيرا چنين جامعه اى، گذشته از آنكه ساقط و فرومايه است، منفور اولياى گرامى اسلام است; جامعه اى است منحطّ و ناپسند.

عقل و اراده آدمى و استعدادها و توانايى هاى جسمى و روحى و رهنمونى هاى خداوند و پيشوايان دينى و ثروتها و گنجينه هاى انبوه و بى شمار خداوند در اين طبيعت و در اين كره خاكى، همه و همه، روزى هاى خداوند است; ليكن سنّت خداوند و روش او در تدبير امور عالم و آدم، بر اين اساس است كه جنبندگان و از جمله انسان، به سوى روزى خود حركت كنند; بويژه انسان با به كارگيرى خِرد و اراده و ابزارها و ساز و برگى كه در اختيار اوست، با روش درست، روزى خويش را به دست آورد. و اين، معناى رازق بودن خداوند است كه فرمود: روزىِ مقرّر، نبايد تو را از كار و تلاش كه فريضه و بايسته است، باز دارد.

رها كردن كار و كوشش در اداره حيات مادّى و معنوى و روى آوردن به نيايش تنها، در حقيقت، مبارزه كردن با مشيّت خداوند است كه خود را «فعّال (پُركار)» معرّفى كرده است; خداوندى كه آفرينش جهان و تدبير آن، كار اوست، و هيچ گاه بى كار نبوده و نيست.

يَسْئَلُهُ مَنْ فى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ كُلَّ يَوْم هُوَ فىِ شَأن.[17] هر كه در آسمانها و زمين است، از او ]حاجت [مى خواهد. هر روز وى در كارى است.

كُلَّ يَوْم هُوَ فى شَأن بخوان*-*-*-*-*مرْ وِرا بى كار و بى فعلى مدان

كمترين كاريش هر روز است آن*-*-*-*-*كو، سه لشكر را كند اين سو روان

لشكرى ز اَصلاب، سوى اُمَّهات*-*-*-*-*بهرِ آن تا در رَحِم رويد نبات

لشكرى زَاْرحام سوى خاكدان*-*-*-*-*تا ز نرّ و ماده پُر گردد جهان

لشكرى از خاك، ز آن سوى اجل*-*-*-*-*تا ببيند هر كسى حُسنِ عمل.[18]

كار و كوشش، تلاش فكرى و عضلانى و خواستن از خداست در سطح طبيعى اين عالم، و دعا و نيايش نيز كار و كوشش و تلاش روحى است; امّا در سطح ماوراى طبيعى اين عالم.

2. چيزى را نخواهد كه از آنِ ديگرى است

كسى كه از خداوند خواسته اى دارد، نبايد چيزى يا نعمتى را كه به ديگرى داده است، بخواهد، چرا كه چنين خواسته اى اوّلاً تقاضاىِ سلب آن نعمت از ديگرى است كه آن را «حسد» و در زبان فارسى بدخواهى و بدسِگالى گويند. ثانياً چنين درخواستهايى هيچ گاه برآورده نخواهد شد. بنا بر اين، لازم است هرگاه نعمتى را همچون مال فراوان يا مقام و جايگاه اجتماعى يا جمال و ديگر كمالات انسانى و... در دستِ ديگرى ديد، آرزوى زوال آن را نكند، بلكه همانند آن را از خداوند طلب نمايد، كه «غبطه» و در زبان فارسى «رشك ورزى» و آرزوى نعمت كسى را داشتن، بدون خواستنِ زوال نعمت از او گويند. و اين، حالت نيكويى است كه آدميان را در جستجوى كمالات انسانى مدد مى رساند; زيرا اگر مردم به گونه اى باشند كه خوبى و زيبايى و دلربايى نعمتى را در نيابند و مانند آن را آرزو نكنند، هرگز در مقام طلب و كاوش بر نمى آيند و به كمالى نمى رسند و همواره در نقص و كاستى مى مانند.

اهل كمال گفته اند: آدمى نخست، لذّت كمال را مى چشد، بعد آن را مى شناسد، سپس مشتاق مى شود و آن گاه در مقام طلب بر مى آيد و سرانجام بدان مى رسد.

3. بى نيازى از خلق را از خدا نخواهد

دعا كننده در مقام نيايش نبايد بخواهد كه خداوند او را از خلق خود بى نياز گرداند. چنين دعايى هرگز اجابت نخواهد شد; زيرا كه بر خلاف سنّت جارى خداوند در تدبير زندگى اجتماعى است. در اين عالم، كسى نيست كه نيازمند به ديگرى نباشد. آدميان از نظر توانايى ها و استعدادها با يكديگر متفاوت اند و از همين روست كه به هم نيازمندند. از پيامبر خدا روايت شده كه فرمود:

لَيْسَ مِنْ اَحَد اِلاّ وَ هُوَ مُحْتاجُ اِلَى النّاسِ.[19] هيچ كس نيست، مگر اينكه نيازمند به مردم است.

مردى در حضور امام زين العابدين(ع) گفت: «اَللّهُمَ اَغِننى عَنْ خَلْقِكَ. بار الها! مرا از آفريدگانت بى نياز دار». حضرت به او فرمود:

لَيْسِ هكذا: اِنّما النّاسِ بِالّناسِ وَلكِنْ قُلْ: اللّهُمَ اَغْنِنى عَنْ شِرارِ خَلْقِكَ.[20]چنين نيست; زيرا مردم به يكديگر وابسته اند. ولى بگو: بار الها! مرا از آفريدگانِ شَرورت، بى نياز دار.

حتّى خداى تعالى نيز براى تجلّى پاره اى از «نامهاى نيكوى» خود، «مَجلا» و «مظهر» مى طلبد.

سايه معشوق اگر افتاد بر عاشق، چه شد*-*-*-*-*ما به او محتاج بوديم، او به ما مشتاق بود.

(حافظ)

آنجا كه مى خواهد نيازى را برآورَد، نيازمند مى طلبد. به گفته مولانا: چنانكه گدا، عاشق كَرَم است و عاشق كريم، كَرَم كريم نيز عاشق گداست، و اگر گدا صبورى ورزد، كريم به در خانه اش آيد، و اگر كريم، شكيبايى ورزد، گدا بر درِ خانه او آيد. امّا صبرورزى گدا، كمال اوست و شكيبايى كريم، نقص اوست.

بانگ مى آمد كه اى طالب! بيا*-*-*-*-*جودْ محتاج گدايان چون گدا

جود، مى جويد گدايان و ضِعاف*-*-*-*-*همچو خوبان كآينه جويند صاف

روىِ خوبان ز آينه زيبا شود*-*-*-*-*روى احسان از گدا پيدا شود

پس، ازين فرمود حق در «والضّحى»:*-*-*-*-*بانگ كم زن اى محمّد بر گدا

چون گدا آيينه جود است، هان!*-*-*-*-*دَم بُود بر روىِ آيينه، زيان

آن يكى جودش گدا آرد پديد*-*-*-*-*و آن دگر بخشد گدايان را مزيد

پس گدايان، آيتِ جود حق اند*-*-*-*-*وآن كه با حقّ اند، جود مطلق اند

و آن كه جز اين دوست، او خود مُرده اى ست*-*-*-*-*او بر اين در نيست، نقش پرده اى ست.[21]

4. انصاف و نگاهداشت حدّ و اندازه خواهى از خداوند

ادب اقتضا مى كند كه آدمى در مقام تقاضا از خداوند، انصاف و حدّ را در خواسته، پاس دارد و قدر و منزلت خود را مراعات كند. بنا بر اين، نبايد از خدا بخواهد كه او را مثلاً داناترين و ثروتمندترين و با قدرت ترين قرار دهد; زيرا كه اين گونه خواستن، گذشته از آنكه ريشه در خودخواهى و برترمنشى و پُرافادگى آدمى در برابر خداى بزرگ دارد، بر خلاف سنّت الهى در زندگى اجتماعى انسانهاست:

نَرْفَعُ دَرَجات مَنْ نَشآءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِى عِلْم عَليمٌ.[22] هر كه را بخواهيم، به پايه ها بالا مى بريم; و بالاى هر دانايى، بسيار دانى هست.

على(ع) فرمود:

اِنّ لِلّدُعاء اَرْبَعَ خِصال: اِخْلاصُ السَّرِيَرةِ، وَ اِحْضارُ الّنِيَّةِ، وَ مَعْرِفَةُ الْوَسِيلَةِ، وَ الاِْنْصافُ فىِ الْمَسئَلَةِ.[23] براى دعا چهار ويژگى است: پاكدلى; داشتن انگيزه و آهنگ; شناختِ راه و دستآويز; انصاف و نگاهداشت حد در خواسته.

امام صادق(ع) فرمود:

لا يَسْئَلَ فَوْقَ قَدْرِهِ، فَاِنَّهُ يَسْتَحِقُّ الْحِرمانَ.[24] ]كسى[ بيش از حدّ و منزلت خود نخواهد، كه سزاوار ناكامى و بى روزى ماندن است.

آرزو مى خواه، ليك اندازه خواه*-*-*-*-*برنتابد كوه را يك برگِ كاه

آفتابى كز وِى اين عالَم فروخت*-*-*-*-*اندكى گر پيش آيد، جمله سوخت[25]

صوفى ار باده به اندازه خورد، نوشش باد*-*-*-*-*ور نه انديشه اين كار فراموشش باد.

(حافظ)

چكيده سخن اينكه آدمى نبايد بر خلاف قوانين خلقت و سنّت جارى در آفرينش و روشهايى كه خداوند در تدبير جامعه هاى انسانى روا دانسته است، از خدا بخواهد; بلكه در اين جهان، لازم است از راهى برود كه خداوند خواسته است. آن گاه در پيمودن آن راه و وصول به مقصد از او مدد بطلبد.

درك معناى خواستنِ از خداوند، بسيار مهم است; يعنى در مقام خواستن، توجّه كامل به خداوند و ايمان به علم و قدرت مطلقه او كه اختيارِ همه چيز و همه كس در دست اوست، و ارزيابى كاملِ علل و اسباب و وسايلى كه در اين جهان در كارند، و اينكه هويّت و ويژگى همگى آنها از خداست، اگر چه در تحقّق مقصود «مُعِدّ»ند و زمينه وصول به مقصود را فراهم مى آورند، ليكن اثر حقيقى از آنِ خداوند است: «لا مُؤَثِّرَ فى الْوُجُودِ اِلاّ اللهُ».

سنگ و آهن، خود سبب آمد، وليك*-*-*-*-*تو به بالاتر نِگر، اى مرد نيك

كاين سبب را آن سبب آوَرْد پيش*-*-*-*-*بى سبب كى شد سبب هرگز ز خويش؟

و آن سببها كانبيا را رهبرند*-*-*-*-*آن سببها، زين سببها برترند

اين سبب را آن سبب، عامل كند*-*-*-*-*باز گاهى بى بَر و عاطل كند

اين سبب را محرم آمد عقلها*-*-*-*-*وآن سببها راست محرم، انبيا

اين سبب چبْوَد؟ به تازى گو رَسَن*-*-*-*-*اندر اين چَه، اين رَسَن آمد به فن

گردشِ چرخه رسن را علّت است*-*-*-*-*چرخ گردان را نديدن، زَلّت است

اين رَسَنهاى سببها در جهان*-*-*-*-*هان و هان! زين چرخِ سرگردان مدان

تا نمانى صِفْر و سرگردان چو چرخ*-*-*-*-*تا نسوزى تو ز بى مغزى، چو مَرْخ.[26]

انسان بايد بداند كه در خواست از خداوند، تعيين تكليف براى خداوند و فضولى در كار او نيست; بلكه اگر آدمى بتواند به آن وارستگى روحى دست يابد كه نيايش و نيازخواهى از خداوند را حالت ارتباط با او تلقّى كند و حالت طلبكارى از خدا و برهم زدن اصول حاكم بر جهان نداشته باشد، خودِ اين دريافت، از الطاف خفيّه خداست و جلوه اى از اجابت نيايش است.

5. خواسته آدمى با شريعت، ناسازگار نباشد

از جمله شرايط اجابت، آن است كه نياز انسان، با برنامه هاى شريعت، ناسازگار نباشد; چرا كه خداى تعالى، شريعت و مقرّرات دينى را نيز همچون مقرّرات مربوط به آفرينش جهان، امرى قطعى و بايسته دانسته است. بنا بر اين، دعايى كه بر خلاف شريعت باشد، مانند اينكه از خدا بخواهيم تا حرامى را حلال و حلالى را حرام گرداند، اجابت نخواهد شد:

وَلَيْسَ الْبِرُّ بِاَنْ تَأتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَلكِنَّ الْبِّرَ مَنِ اتَّقى وَاْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ اَبْوابِها وَاْتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.[27] و نيكى آن نيست كه به خانه ها از پشت آنها درآييد; وليكن نيكى، ]نيكىِ [آن كس است كه پرهيزگارى كند. و به خانه ها از درهاى آنها درآييد و از خدا پروا كنيد، باشد كه رستگار شويد.

در پايان اين نكته را نيز بيفزايم كه مهم ترين و مردافكن ترين مانع از اجابت دعاها، حرامخوارى است، و اين، دردِ بى درمانى است كه در اين روزگار، بر سر راه اجابت دعاها قرار دارد و دعاى آدمى را از اجابت، باز مى دارد.

در روايت آمده است:

مَنْ سَرَّهُ اَنْ تُسْتَجابَ دَعْوَتُهُ، فَلْيَطُبْ مَكْسَبَهُ.[28] هر كه اجابت دعايش او را خرسند مى كند، بايد پيشه و راهِ درآمدش را پاكيزه گرداند.

پيامبر گرامى اسلام، در پاسخ مردى كه گفت: «دوست دارم دعايم اجابت شود». فرمود:

طَهِّرْ مَأَكَلَكَ، وَلا تُدْخِلْ بَطْنَكَ الْحَرامَ.[29] خوردنى و خوراكت را پاكيزه كن، و حرام را در شكمت راه مده.

و در حديث قدسى آمده است:

لا تَحْجُبُ عَنّى دَعْوَةٌ، اِلاّ دَعْوَةُ آكِلِ الْحَرامِ.[30] هيچ دعايى از من پوشيده نمى ماند، مگر دعاى حرامخوار.

يعنى دعا كننده بايد به هنگام درخواست از خداوند، «مَظْلَمَه»اى، يعنى حقّى يا مال و ملكى كه به ستم از كسى گرفته شده است، بر عهده اش نباشد; چرا كه خداوند، دعاى بنده اى را كه در شكمش چيزى از حرام باشد يا به عهده اش مَظلَمَه اى از آفريده اى باشد، بالا نمى برد. در حديث آمده است كه: نخوردن يك لقمه حرام در نزد خداوند، از دو هزار ركعت نماز مستحب، برتر است. خداى تعالى به عيساى مسيح(ع) وحى فرستاد كه:

قُلْ لِظَلَمَةِ بَنى اِسرائيلَ: اِنّى لا اَسْتَجِيبُ لاَِحَد مِنْهُمْ دَعْوَةً وَ لاَِحَد مِنْ خَلْقِى عِنْدَهُمْ مَظْلَمَةٌ.[31] به بيدادگران بنى اسرائيل بگو: من دعاى هيچ يك از آنان را اجابت نمى كنم، در حالى كه مظلمه بنده اى از بندگانم نزد آنان باشد.

آرى! حرامخوارى و فراهم آوردن معاش از راهى كه در شريعت، ناروا و نافرمانى خداوند است، قوى ترين عامل بازدارنده اجابت است. براى همين، پيامبر گرامى فرمود:

طُوبى لِمَنْ طابَ كَسْبُهُ... طُوبى لِمَنْ اِكْتَسَبْ مِنَ الْمُؤمِنينَ مالاً مَنْ غَيْرِ مَعْصِيَتَهِ اللهِ.[32] خوشا بر آن كس كه درآمدش پاك است... خوشا بر آن مؤمنى كه از راهى جز نافرمانى خدا، مالى به دست آورد.

روايت شده است كه اميرمؤمنان در روز جمعه اى سخنرانى شيوا و رسايى ايراد فرمود و در پايان آن به پاره اى از بازدارنده هاى استجابت دعا، در پاسخ پرسش كننده اى، اشاره فرموده كه متن روايت، چنين است:

اَيُّها النّاسُ! سَبْعُ مَصائبَ غِطام، نَعُوذُ بِاللهِ مِنْها: عالِمٌ زَلَّ، وعابِدٌ مَلَّ، وَمُؤمِنٌ
خَلَّ، وَ مُؤتَمَنٌ غَلَّ، وَ غَنِىُّ اَقَلَّ، وَ عَزِيزٌ ذَلَّ، وَ فَقيرٌ اِعْتَلَّ. فَقامَ اِلَيْهِ رَجُلٌ فَقالَ: صَدَقْتَ يا اَميرَالْمُؤمنينَ! اَنْتَ الْقِبْلَةُ اِذا ضَلَلْنا، وَالنُّورُ اِذا ما أُظْلِمنا، وَلكِنْ نَسْئَلُكَ عَنْ قَوْلِ اللهِ تَعالى: «ادْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ»[33] فَما بالُنا نَدْعُوا فَلا نجابُ، قالَ: لاَِنَّ قُلُوبَكُمْ خانَتْ بِثَمانِ خِصال: اَوَّلُها: اِنَّكُمْ عَرَفْتُمُ اللهَ، فَلَمْ تُؤَدُّوا حَقَّهُ كَما اَوْجَبَ عَلَيْكُمْ، فَما اَغْنَتْ عَنْكُمْ مَعْرِفَتِكُمْ شيئاً.

وَالثَّانِيَةُ: اِنَّكُمْ آمَنْتُمْ بِرَسُولِهِ، ثُمَّ خالَفْتُمْ سُنَّتَهُ، وَأمَتُّمْ شَرِيعَتَهُ، فَاَيْنَ ثَمَرَةُ اِيمانِكُمْ؟

وَالثّالِثَةُ: اِنَّكُمْ قَرَأتُمْ كِتابَهَ الْمُنْزَلِ عَلَيْكُمْ فَلَمْ تَعْمَلُوا بِهِ، وَقُلْتُمْ سَمِعْنا وَاَطَعْنا، ثُمَّ خالَفْتُمْ.

وَالرَّابِعَةُ: اِنَّكُمْ قُلْتُم اَنَّكُمْ تَخافُونَ مِنَ النّارِ، وَاَنْتُمْ فى كُلِّ وَقْتِ تَقْدُمُونَ اَجْسامَكُمْ اِلَيْها بِمَعاصيكُمْ، فَاَيْنَ خَوْفُكُمْ؟

وَالْخامِسَةُ: اِنَّكُمْ تَرْغَبُونَ فِى الْجَنَّةِ، وَاَنْتُمْ فِى كُلِّ وَقْت تَفْعَلُونَ ما يُباعِدُكُمْ مِنْها، فَاَيْنَ رَغْبَتُكُمْ فيها؟

وَالسّادِسَةُ: اِنَّكُمْ اَكَلْتُمْ نِعْمَةَ الْمَولى، وَلَمْ تَشْكُروُا عَلَيْها.

وَالسّابِعَةُ: اِنَّ اللهَ اَمَرَكُمْ بِعَداوَةِ الشَّيْطانِ، وَقالَ: «اِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوّاً»[34] فَعادَيْتُمُوهُ بِالْقَوْلِ وَ واليْتَمُوهُ بِالْمُخالَفَةِ.

وَالثّامِنَةُ: اِنَّكُمْ جَعَلْتُمْ عُيُوبَ النّاسِ نُصْبَ اَعْيُنِكُمْ، وَعُيُوبُكُمْ وَراءِ ظُهُورِكُمْ، تَلُومُونَ مَنْ اَنْتُمْ اَحَقُّ بِاللَّوْمِ مِنْهُ، فَاَىُّ دُعاء يُسْتَجابُ لَكُمْ مَعَ هذا؟ وَقَدْ سَدَدْتُمْ اَبْوابَهُ وَطُرُقَهُ، فَاتَّقُوا اللهَ وَاَصْلِحُوا اَعْمالَكُمْ، وَاَخْلِصُوا سَرائِرَكُمْ، وَاْمُرُوا بِالْمَعْروُفِ وَانْهَوا عَنِ الْمُنْكَرِ، فَيَسْتجيبَ اللهُ لَكُمْ دُعاءَكُمْ.[35] اى مردم! هفت مصيبت بزرگ و پيشامد ناخوشايند است كه از آنها به خدا پناه مى بريم: دانايى كه بلغزد; پرستنده اى كه ]از پرستش [به ستوه آيد; مؤمنى كه محتاج شود; امينى كه خيانت ورزد; توانگرى كه نادار شود; عزيزى كه خوار گردد; بينوايى كه رنجور و درمانده شود.

]در اين هنگام[ مردى برخاست و گفت: سخن راستى گفتى اى اميرمؤمنان! تو پيشواى مايى، هرگاه كه بيراهه رويم، و نور و روشنى مايى، آن گاه كه به تاريكى درافتيم; وليكن درباره سخن خداوند، كه فرمود: «ادْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ. مرا بخوانيد تا شما را پاسخ گويم»، پرسشى داريم. پس چه شده است ما را كه او را مى خوانيم، ولى پاسخى نمى شنويم؟

فرمود: براى آنكه دلهاتان به هشت گونه خيانت و دغلكارى آلوده گشته است:

اوّل، آنكه شما خدا را شناختيد، ولى حقّ او را آنچنان كه بر شما فرض و واجب كرده بود، نگزارديد. پس شناختِ شما از خداوند، برايتان سودى نبخشيد.[36]

دوم، آنكه شما به پيامبر او ايمان آورديد، امّا با راه و روش او ناسازگارى كرده، دشمنى ورزيديد، و شريعت و رسم و آيين او را مى رانديد. پس كجا رفت ثمره ايمانتان.

سوم، آنكه كتاب خدا (قرآن) را كه بر شما فرو فرستاده شده است، خوانديد و بدان عمل نكرديد. گفتيد: شنيديم و فرمان مى بريم; ليكن ناسازگارى كرده، دشمنى ورزيديد.

چهارم، آنكه شما گفتيد كه از آتشِ ]دوزخ[ مى ترسيد، در حالى كه همواره، با بارِ گناهانِ خود رهسپارِ آتشيد، پس ترس شما چه شد؟

پنجم، آنكه گفتيد كه خواهانِ بهشتيد، در حالى كه همواره كارهايى انجام مى دهيد كه شما را از آن دور مى سازد. پس خواهان بودن و خواستنتان كجا رفت؟

ششم، آنكه شما نعمتهاى مولا (خدا) را خورديد و سپاسگزارى نكرديد.

هفتم، آنكه خداوند، شما را به دشمنى و كينهورزى با شيطان امر فرمود و گفت: همانا شيطان، دشمن شماست. پس او را دشمن گيريد; امّا در زبان دشمنى ورزيديد و در عمل، او را پيروى كرديد.

هشتم، آنكه شما عيبها و كاستى هاى مردم را در برابرِ ديدگانتان قرار داديد و كاستى هاى خودتان را پشت سرتان افكنديد.كسانى را نكوهش مى كنيد كه خود، بدان سزاوارتريد. با اين همه خيانت و دغلكارى، كجا و چگونه دعايتان اجابت شود; در حالى كه درها و راههاى اجابت دعا را به روى خود بسته ايد؟ پس از خدا بترسيد، كارهاى خود را سامان دهيد و نيّتها و انگيزه ها را پاك و پاكيزه كنيد، و مردم را به نيكى فرمان دهيد و از بديها بازداريد، تا خداوند دعاهاى شما را اجابت كند.[37]

امام سجاد(ع) فرمود:

وَالذُّنُوبُ الّتى تَرُدُّ الدُّعاءَ: سُوُءِ النِيَّةِ، وَخُبْثُ السَّريرَةِ، وَالنِّفاقُ مَعَ الاِْخوانِ، وَ تَأخيرُ الصّلواتِ اْلَمفْرُوُضاتِ حَتّى يَذْهَبَ اَوْقاتُها، وَتَرْكُ التَّقَرُّبِ اِلِى اللهِ ـ عزَّوَجلَّـ بِالْبِرِّ وَالصَّدَقَةِ، وَاسْتِعْمالِ الْبَذاءِ وَالْفُحْشِ فِى الْقَولِ.[38] گناهانى كه دعا را برمى گردانند و از اجابت، باز مى دارند: بدانديشى، پليدى باطن، دو رويى و نفاق با برادران دينى، و پس انداختن نمازها از وقت مقرّر خود، و نزديكى نجستن به خداوند به وسيله نيكى و انفاق، و به كارگيرى بد زبانى و هرزگى و دشنام است.

منبع: اسرار خاموشان(شرح صحیفه سجادیه) محمدتقی خلجی

--------------------------------------------------------------------------------
[1]. يوسف، آيه 23.
[2]. يوسف، آيه 23.
[3]. نهج البلاغة، حكمت 392.
[4]. پاره اى از مفسّران بر آن اند كه مقصود از «رَبّ» در «اِنَّهُ رَبّى»، عزيز مصر است كه به يوسف(ع)، نيكى كرده و بهترين وسايل آسايش زندگى را در اختيار او گذارده بود. براى همين فرمود: «او پروردگار من است و جايگاهم را نيكو داشته است. به راستى كه ستمكاران، رستگار نشوند»; ليكن با تأمّل در سوره يوسف، بويژه آياتى كه گفتگوى او و دويار زندانى اش را مطرح كرده است، روشن مى شود كه يوسف، هر جا كه سخن از پروردگار و مولاى خويش به ميان آورده است، مقصودش پروردگار جهانيان است; همان پروردگارى كه تحت سرپرستى و ولايت خود، يوسف را از تاريكى بُنِ چاه به دَر آورد و تا اوج و فرازِ پادشاهى مصر و برتر از آن، پايگاه والاى پيامبرى و حكمت و دانشِ تعبير خوابها و تأويل رويدادها، بالا بُرد و به پاس پرهيزگارى و شكيبايى اش در برابر پيشامدهاى طاقت سوز و نگاهداشتِ ادبِ حضورِ خداوند و نافرمانىِ زليخا، كه فرمانِ كامخواهى از او را صادر مى كرد و با گفتنِ «هَيتَ لَكَ. تو را آماده ام»، او را به سوى خويش فرا مى خواند، «اَحْسَنُ الْقَصَص» را در نامه پايانى خود، قرآن كريم، مايه عبرت و پند آموزى خردمندان قرار داد «لَقَد كانَ فىِ قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولى الاَْلباب» به دو يار زندانى اش كه يوسف را برده عزيز مى پنداشتند، فرمود: «إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْم لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَهُم بِالاْخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ، وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللهِ مِن شَيْء ذلِكَ مِن فَضْلِ اللهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ، يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ، مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللهُ بِهَا مِن سُلْطَان اِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ للهِِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ. من كيش گروهى را كه به خدا ايمان نمى آورند و به جهان واپسين باور ندارند، رها كرده ام; و از كيش پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب، پيروى كرده ام. ما را نرسد كه چيزى را با خدا انباز گيريم. اين از فزون بخشى خداى بر ما و بر مردم است; وليكن بيشتر مردم، سپاس نمى دارند. اى دو يار زندانىِ من، آيا خدايان پراكنده بهترند يا آن خداى يگانه چيره شونده بر همه؟ شما جز او (خداى يكتا) را نمى پرستيد، مگر نامهايى ]بى محتوا و بى مسمّا [كه شما و پدرانتان ناميده اند ]و [خدا هيچ حجتّى براى آنها فرو نفرستاده است. حُكم ]و فرمانروايى[ جز خداى را نيست. فرمان داده است كه جز او را نپرستيد. اين است دين راست و استوار، وليكن بيشتر مردم نمى دانند» (يوسف، آيه 37-40).
[5]. يوسف، آيه 24.
[6]. مثنوى، دفتر يكم، بيت 55ـ 64.
[7]. حجر، آيه 99.
[8]. سرّالصلوة، امام خمينى(ره)، مقدمه، ص 11.
[9]. مفاتيح الجنان، بخشى از مناجات شعبانيه.
[10]. مواهب الرحمن، ج 3، ص 69.
[11]. خصال، ج 1، ص 299.
[12]. تحف العقول، ص 489.
[13]. نجم، آيه 39.
[14]. فاطر، آيه 43.
[15]. هود، آيه 6.
[16]. زاريات، آيه 58.
[17]. الرحمن، آيه 29.
[18]. مثنوى، دفتر يكم، بيت 3071ـ 3075.
[19]. بحار الأنوار، ج 93، ص 325.
[20]. تحف العقول، ص 278.
[21]. مثنوى، دفتر يكم، بيت 2744ـ2751.
[22]. يوسف، آيه 76.
[23]. مجموعه ورّام، ج 1، ص 302.
[24]. سفينة البحار، ج 2، ص 181.
[25]. مثنوى، دفتر يكم، بيت 140ـ142.
[26]. مثنوى، دفتر يكم، بيت 842 ـ 850.
[27]. بقره، آيه 189.
[28]. مواهب الرحمن، ج 3، ص 69.
[29]. همان.
[30]. همان.
[31]. همان.
[32]. تحف العقول، ص 30.
[33]. غافر، آيه 60.
[34]. فاطر، آيه 6.
[35]. أعلام الدّين فى صفات المومنين، ص 270.
[36]. «وَما قَدَروُا اللهَ حَقِّ قَدْرِهِ. خداى را چنانكه سزاوار اوست، نشناختند و ارج ننهادند» (انعام، آيه 91; حج، آيه 74; زمّر، آيه 67).
[37]. أَعلامُ الدّين فى صفاتِ المؤمنين، ص 270.
[38]. معانى الأخبار، ص 271.

تاریخ: 1391/5/6




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org