Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: کلام ماندگار
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: آداب دعا
آداب دعا اگر آدمى با خداوند انس مى گيرد و مى تواند در همنشينى با او به آرامش نايل گردد و در سخن گفتن با او گمشده خويش را بيابد و صفاى خاطر پيدا كند، اين، همان رخصت خداوند است كه به بندگانش داده تا هر گاه كه بخواهند و هرجا كه باشند، او را بخوانند

آداب دعا

در اينجا به پاره اى از «آداب دعا» كه از قرآن كريم و روايات رسيده از پيامبر گرامى اسلام و امامان از خاندانِ او گرفته شده، اشاره مى شود.

1. دعا كننده بداند كه توفيق دعا از خداست

بر اساس تعاليم پيامبران الهى و آموزه هاى دينى، بويژه معارف اسلامى، ادبِ نخست آن است كه دعا كننده، بداند آدمى از جانب خداوند، رخصت يافته تا او را بخواند و نام پاك او را بر زبان جارى كند و هر گاه كه خواهد و هر جا كه باشد، با او به گفتگو بنشيند و راز خويش را با او در ميان گذارد و نيازهايش را از او بطلبد. امام على بن حسين(ع) مى فرمايد:

اَلْحَمْدُ للهِ الّذى اُنْادِيهِ كُلَّما شِئتُ لِحاجتى وَ اَخْلُوا بِهِ حَيْثُ شِئْتُ لِسِرّى بِغَيْرِ شَفِيع فَيَقْضِى لى حاجتى.[1] سپاس و ستايش، خدايى راست، كه هر گاه كه خواهم، براى نياز خود، او را بخوانم و بى سفارش كسى، هر جا كه خواهم، براى راز خويش، با او خلوت گزينم. پس ]پاسخم گويد و[ نيازم را برآوَرَد.

به تكرار در قرآن كريم و سخنان بزرگان دين، بدين رخصت و اذن و فراخوانى خداوند، اشاره شده است:

يا اَيُها اَلّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوُا اللهَ ذِكْراً كَثيراً، وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ اَصِيلاً.[2] اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خداى را بسيار ياد كنيد، و او را بامداد و شبانگاه (شبانه روز) تسبيح گوييد.

اين دعا تو امر كردى ز ابتدا *** ور نه خاكى را چه زَهره اين بُدى؟[3]

هم ز اوّل تو دهى ميل دعا *** تو دهى آخِر دعاها را جزا[4]

اين دعا هم بخشش و تعليم توست *** گرنه، در گلخن گلستان از چه رُست؟[5]

اميرمؤمنان على(ع) در سفارش به فرزندش امام حسن(ع) مى فرمايد:

وَاعْلَمْ اَنَّ الّذى بِيَدِهِ خَزائنُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ قَد اَذِنَ لَكَ فىِ الدّعاء وَ تَكَفَّلَ لَكَ بِالإجابَةِ. وَ اَمَرَكَ اَنْ تَسْألَهُ لَيُعْطِيَكَ وَ تَسْتَرحِمَهُ لِيَرْحَمَكَ.[6] و بدان! كسى كه گنجينه هاى آسمان و زمين در دست اوست، تو را در دعا رخصت داده و پذيرفتن دعايت را بر عهده نهاده، و تو را فرموده كه از او بخواهى تا به تو بدهد و از او بطلبى تا تو را بيامرزد.

و همچنين مى فرمايد:

ثُمَّ جَعَلَ فىِ يَدَيكَ مَفاتِيحَ خَزائِنِهِ بِما اَذِنَ لَكَ مِنْ مَسْألَتِهِ، فَمَتى شِئتَ اِسْتَفْتَحْتَ بِالّدعاء اَبْوابَ نِعْمَتِهِ، وَ اْستَمْطَرْتَ شَآبِيبَ رَحْمَتِهِ.[7] سپس، كليدهاى گنجينه هاى خود را در دستان تو نهاده است; زيرا به تو اجازه داده كه از او بخواهى، و هر زمان كه بخواهى درهاى نعمتش را به دعا بگشايى، و ريزش باران رحمتش را طلب كنى.

اگر خداوند، خود، كريمانه اجازه نمى داد و امر نمى كرد كه مرا ياد كنيد: «اُذْكُرُونى»، جرئت و جسارت ياد كردن او در هيچ دل و جانى يافت نمى شد. و اين، موهبتى عظيم است كه اولياى بزرگ خداوند با نهايت ادب و ظرافتْ بدان اشارت كرده اند:

اُذكُرونى اگر نفرمودى *** زهره نام تو كه را بودى؟

اِلهى! لَوْ لاَ الْواجِبُ مِنْ قَبُولِ اَمرِكَ لَنَزَّهْتُكَ مِنْ ذِكرى ايّاكَ عَلى اَنَّ ذِكْرى لَكَ بِقَدْرى لا بِقَدْرِكَ وَ ما عَسى اَنْ يَبْلُغَ مِقْدارى حتّى اُجْعَلَ مَحَلاً لِتَقْدِيسكَ وَ مِنْ اَعْظَمِ النَّعَمِ عَلَيْنا جَرَيانُ ذِكرِكَ عَلى اَلْسِنَتِنا وَ اِذْنُكَ لَنا بِدُعائِكَ وَ تَنْزِيهِكَ و تَسبِيحِكَ. خداى من! اگر نبود پذيرش فرمان تو، كه بايد برده شود، هرگز تو را ياد نمى كردم، در حالى كه ياد كردن از تو نه در حدّ و اندازه من است، نه درخورِ شأن و منزلتِ تو، و مرا نرسد كه جايگاهِ شايسته اى براى تقديس تو باشم; ]چرا كه تو برتر از آنى[ و از بزرگ ترين نعمتهايى كه بر ما موهبت كرده اى، جارى بودنِ ياد و نام تو بر زبان ماست، و مجاز بودنِ ما بر خواندنِ تو و پرداختن به تنزيه و ستايش توست.

اى خداوند، اى قديمْ احسانِ تو *** آن كه دانم، و آن كه نه، هم آنِ تو

تو بفرمودى كه: حق را ياد كن *** زآن كه حقِّ من نمى گردد كهن

ياد كن لطفى كه كردم آن صبوح *** با شما از حفظ در كشتىّ نوح.[8]

نكته درخور تأمّل اينكه اين اذن و رخصت، تنها زبانى نيست; يعنى چنين نيست كه تنها پيامبران از جانب خداوند به ما خبر داده اند كه شما مجاز به دعا كردن و خواندنِ خداوند و خواستنِ از او هستيد; بلكه علاوه بر اعلامِ پيامبران، اذن و رخصتِ ديگرى نيز هست كه كمتر بدان توجّه شده است، و آن، اذن و رخصتِ ساختارى است; يعنى ساختار و قواره و شاكله آدميان را به گونه اى پرداخته كه اين اذن و اجازه را خود، از رهگذر «فطرت» دريافته است، در همان صبحگاهِ آفرينش كه خداوند، ذُرّيات آدم را برگرفت و انسان را بر خود، گواه ساخت:

وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا اَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقيامَةِ اِنّا كُنّا عنْ هذا غافِلينَ.[9] و ]ياد كن[ آن گاه كه پروردگار تو از فرزندان آدم، از پشتهاى ايشان، فرزندانشان را گرفت و آنان را بر خودشان گواه كرد، ]گفت:[ «آيا من پروردگار شما نيستم»؟ گفتند: چرا، گواه شديم; ]و اين گواهى را گرفتيم[ تا روز رستاخيز نگوييد كه ما از آن بى خبر بوديم.

اينكه خداوند، ما آدميان را از نعمت چشم و گوش و زبان و دست و پا و قواى ادراكى و تحريكى، عقل و هوش و... برخوردار ساخت، يعنى اذن و اجازه تصرّف و به كارگيرى آنها را به ما داده است; زيرا كه گفته اند: لِسانُ الْحالِ، اَنْطَقُ مِنْ لِسانِ الْمَقالِ. زبان حال گوياتر از زبان گفتار است.

خواجه چون بيلى به دست بنده داد *** بى زبان معلوم شد او را مُراد

دست همچون بيل، اشارتهاىِ اوست *** آخِرانديشى، عبارتهاىِ اوست

چون اشارتهاش را بر جان نهى *** در وفاىِ آن اشارت، جان دهى

پس اشارتهاى اسرارت دهد *** بار، بَردارد ز تو، كارت دهد.[10]

اگر اربابى، بيلى را به دست رعيّت خويش سپرده، روشن است كه اجازه بيل زدن را نيز به او داده است. وجود دست و پا و ديگر اعضا و جوارح ما، خود، نشانه اذن و اجازه تصرّف در آنهاست. بجز ساز و برگ و اعضاى هماهنگِ در كار، در درون بدن، ساز و كار و اندامهاى روانى نيز داريم. غرايز و استعدادها و قدرت تفكّر و انديشهورزى كه خداى تعالى به ما موهبت كرده است، همه، به منزله اعضاى روح و جان ماست و نشانه اين است كه ما در به كار گيرى آنها مجازيم; چرا كه دادنِ آنها و در اختيار نهادنشان، همانا نشانه اجازه بهرهورى از آنهاست.

بر همين قياس، اگر آدمى با خداوند انس مى گيرد و مى تواند در همنشينى با او به آرامش نايل گردد و در سخن گفتن با او گمشده خويش را بيابد و صفاى خاطر پيدا كند، اين، همان رخصت خداوند است كه به بندگانش داده تا هر گاه كه بخواهند و هرجا كه باشند، او را بخوانند و از او بخواهند و همنشينى با او را بطلبند. بدين سان، رسولان الهى آمدند تا يادآورانِ خاطره ازل باشند و آدميان را از اين رخصتى كه در شاكله شان نهاده شده، آگاه كنند. از اين رو، صحفشان در پيش رويمان تجديد عهد و ميثاق بندگى است تا به ياد ما غافلانِ صلاى پروردگارمان بياورند كه فرمود:

اَلَمْ اَعْهَدْ اِلَيْكُمْ يا بَنى آدَمَ اَنْ لا تَعْبُدوا الّشَيْطانَ اِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مبينٌ، وَ اَنِ اعْبدُوُنى هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ، وَ لَقَدْ اَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيراً اَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ.[11] اى فرزندان آدم! آيا به شما سفارش نكردم كه شيطان را نپرستيد كه او شما را دشمنى است آشكار؟ و اينكه مرا بپرستيد، كه اين است راه راست؟ و هر آينه، از شما آدميان، مردمانى بسيار را گمراه كرد. آيا خِرد را به كار نمى بنديد؟

نگفتمت مرو آنجا كه آشناتْ منم *** در اين سرابِ فنا، چشمه حياتْ منم

نگفتمت كه به نقشِ جهان مشو راضى *** كه نقش بندِ سراپرده رضاتْ منم

نگفتمت كه منم بحر و تو يكى ماهى *** مرو به خشك كه درياى با صفاتْ منم.[12]

و اين اذن و رخصت، براى آخرين بار تا قيامت، در بديع ترين جلوه جمال، در كتاب پوشيده و نگاشته خداوند، قرآن گرامى و ارجمند، بر زبان قافله سالار الى الله، حضرت محمد مصطفى(ص) جارى گرديد:

قُلْ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونى.[13] ]اى رسول، خلق را[ بگو: اگر خدا را دوست مى داريد پس مرا پيروى كنيد.

فَاذْكُرُوا اللهَ قِياماً وَ قُعُوداً و عَلى جُنُوبِكُمْ.[14] خداى را ياد كنيد، ايستاده و نشسته و بر پهلو خفته.

آرى! رسولان الهى آمدند تا آدميان را از اين اذن و رخصت الهى آگاه كنند و راه و رسم و آيين بهرهورى از اين اذن الهى را به او بياموزند.

اى خداى بزرگ! ما نمى دانستيم كه مى توان دعا كرد و تو را خواند و از تو خواست و با تو گفتگو كرد. اين تو بودى كه به ما آموختى تا بدانيم كه دعا و نيايش، اساساً يكى از نيروها، بلكه مهم ترين نيروى اثر گذار در عالم است. و تو، اى خداى بزرگ! اين دعا را مى شنوى و مى پسندى و اگر تو نبودى، ما از اين كشفِ عظيم و تأثير آن، ناتوان بوديم. اين تو بودى كه يادمان دادى تا تو را بخوانيم و از تو بخواهيم و با تو سخن بگوييم; همچنان كه بنده شايسته تو زين العابدين(ع) در مناجات خويش با تو در ميان نهاد:

بِكَ عَرَفْتُكَ وَ اَنْتَ دَلَّلْتَنى عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنىِ اِليْكَ وَ لَوْ لا اَنْتَ لَمْ اَدْرِ ما اَنْتَ.[15] به تو، تو را شناختم و تو مرا به خود ره نمودى و به خودت فرا خواندى و اگر تو نبودى، در نمى يافتم كه تو، كِه هستى.

اين طلب، درما، هم از ايجاد توست *** رَستن از بيداد، يا رب، دادِ توست

بى طلب، تو اين طلبمان داده اى *** گنجِ احسان بر همه بگشاده اى[16]

ما ز آز و حرص، خود را سوختيم *** وين دعا را هم ز تو آموختيم

حرمتِ آنكه دعا آموختى *** در چنين ظلمت، چراغ افروختى

اى كريم و اى رحيمِ سرمدى! *** در گذار از بدسِگالان اين بدى

اى بداده رايگان، صد چشم و گوش *** بى ز رَشوت، بخش كرده عقل و هوش

پيش از استحقاق، بخشيده عطا *** ديده از ما، جمله، كفران و خطا[17]

اى عظيم، از ما گناهانِ عظيم *** تو توانى عفو كردن در حريم.[18]

نكته جالب اينكه كرم و جود و سخاى خداوند اجازه مى دهد حتّى، در حالتِ گناه نيز او را بخوانيم و از او بخواهيم; چرا كه «با كريمان، كارها دشوار نيست».

تو مگو ما را بدان شه بار نيست *** با كريمان، كارها دشوار نيست.[19]

حُجَّتى يا الله فىِ جُرْأتى عَلى مَسْئَلَتِكَ مَعَ اِتْيانى ما تَكْرَهُ جُودُكَ وَ كَرَمُكَ، وَ عُدَّتى فى شِدَّتى مَعَ قَلَّةِ حَيائى رَأفَتُكَ وَ رَحْمَتُكَ.[20] دليل من، اى خدا! بر گستاخى در خواستن از تو، با اينكه آنچه را ناپسند مى دارى، آورده ام، سخا و كَرم توست، و توشه ام در سختى با همه بى آزرمى ام، شفقت و مهربانى توست.

2. اجابت هم از اوست

هم دعا از تو، اجابت هم ز تو *** ايمنى از تو، مهابت هم ز تو.[21]

دعا آموزى خداوند، از ناب ترين معارفى است كه در آموزه هاى دينى ما سخت مورد عنايت واقع شده است خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:

وَ اِذا سَئَلَكَ عِبادى عَنّى فَاِنّى قَرِيبٌ اُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ فَلْيسْتَجِيبُوا لى وَلْيُؤمِنوُا بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدونَ.[22] و چون بندگانم درباره من از تو پرسند، همانا من نزديكم; خواندن خواننده را، آن گاه كه مرا بخواند، پاسخ مى دهم. پس بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان آورند، باشد كه ره يابند.

اين آيه در رساندنِ مفهوم و محتواى خود با دلرباترين اسلوب و زيباترين فنونِ بلاغى در زمينه دعا و خواندنِ خداوند و خواستنِ از او سخن گفته است:

1. اينكه اساس گفتار را بر «متكلّم وحده»، يعنى آنكه مجال سخن گفتن به ديگران ندهد (من) نهاده است كه در اين آيه، با همه ايجازى كه دارد، هفت بار تكرار شده است. و اين شيوه گفتار، دليل آن است كه خداى تعالى درباره محتواى آيه، اهتمام كامل دارد.

2. اينكه گفته است: «عِبادى (بندگانم)» و نگفت: «الناس (مردمان)»، خود، دليلى ديگر بر اهتمام ياد شده است.

3. اينكه واسطه ها و همه سببها را در پاسخ نياورده است: «فَاِنّى قريبٌ. همانا من نزديكم» و نگفته است: «فَقُلْ اِنَّهُ قريبٌ. ]در پاسخ آنان[ بگو كه: او نزديك است».

4. اينكه نزديكى به بندگانش را با حرفِ «اِنّ»، كه يكى از ابزار تأكيد است، مؤكَّد و استوار و قطعى كرده است.

5. اينكه اين نزديكى را با «وصف» (قَريبٌ)، كه صفت مُشْبهه است و مفهومِ استوارى و قرار و سلب ناپذيرى دارد، آورده است تا دوام و هموارگى و قرارِ نزديكى خود به بندگانش را بفهماند. و مى فرمايد:

بار خدايا! تو نسبت به دوستانت از همه مهربان ترى، و بر آنان كه بر تو توكّل كنند، از هر كس ديگر، كارسازتر. درون پرده رازشان را مى بينى، و بر درونهاشان آگاهى، و اندازه بينش آنها را مى شناسى. پس رازهايشان بر تو آشكار، و دلهايشان در حسرت ديدار تو سوخته اس

نَحنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوُرِيدِ. ما از رگ گردنش به او (انسان) نزديك تريم.

آنچه حقّ است اقرب از «حبلُ الوريد» *** تو فكنده تيرِ فكرت را بعيد

اى كمان و تيرها بر ساخته *** صيد نزديك و تو دور انداخته[23]

دوست، نزديك تر از من به من است *** وينت مشكل كه من از وى دورم

چه كنم، با كه توان گفت كه او *** در كنارِ من و من مهجورم؟![24]

6. اينكه وعده اجابت «اُجِيبُ دَعْوَة الدّاعِ» را تنها با قيدِ «اِذا دَعانِ»، كه همان خواندنِ خواننده (دَعْوَةَ الدّاعِ) است، آورده است; يعنى اين قيد، چيزى جز خود «مقيّد»، نيست; چرا كه «مقيد» خواندنِ خداست و قيد نيز همان خواندنِ خداست و دليل آن است كه خواندنِ خواننده، بى هيچ قيد و شرطى اجابت مى شود; نظير آنچه در آيه: اُدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ.[25] مرا بخوانيد. شما را پاسخ مى گويم» آمده است، كه هم دعا و هم اجابت آن را مطلق (بى هيچ قيد و شرطى) آورده است. اين ظرافتها و زيبايى ها و دلربايى هاى ياد شده، كه اين آيه را در جايگاهِ بلندى از اعجاز نشانده است، دليل اهتمام ويژه خداوندِ مهر گسترِ مهربان بر اجابت حتمى و بى قيد و شرط دعاها و خواندنها و خواستنهاى بندگان از اوست كه از ناب ترين معارفى است كه در اين نامه گرامى و ارجمند، خداوند، بندگانش را مهرورزانه و مشفقانه نواخته است.

آفرينها بر تو بادا اى خدا *** ناگهان كردى مرا از غم جدا

گر سر هر موىِ من يابد زبان *** شكرهاى تو نيايد در بيان

مى زنم نعره درين روضه و عيون *** خلق را «يالَيْتَ قَومى يعلمون»[26]

چون دعامان امر كردى اى عُجاب! *** اين دعاى خويش را كن مستجاب[27]

هم دعا از من روان كردى چو آب *** هم نباتش بخش و دارش مُستجاب

هم تو بودى اوّل آرنده دعا *** هم تو باش آخِر اجابت را رجا

تا زنم من لاف كآن شاهِ جهان *** بهر بنده عفو كرد از مجرمان

درد بودم سر به سر من خودپسند *** كرد شاهم داروى هر دردمند

دوزخى بودم پُر از شور و شرى *** كرد دستِ فضل اويم كوثرى.[28]

على(ع) فرمود:

اِنَّكَ قَضَيْتَ عَلى عِبادِكَ بِعِبادَتِكَ وَ اَمَرْتَهُمْ بِدُعائِكَ وَ ضَمِنْتَ لَهُمُ الاِجابة.[29] ]بار خدايا! [به راستى تو بودى كه بندگانت را به پرستش خود حكم كردى، و به خواندن تو و خواستن از تو فرا خواندى و اجابت و پاسخشان را بر عهده گرفتى.

در جاى ديگر فرمود:

وَمَنْ سَألَهُ اَعْطاهُ.[30] هر كه از او چيزى خواهد، عطا فرمايد.

و مى فرمايد:

مَنْ اُعْطِىَ اَرْبَعاً لَمْ يُحْرَمْ اَرْبَعاً: مَنْ اُعْطِىَ الدُّعاءَ لَمْ يُحْرَمِ الاِْجابَةَ وَ مَنْ اُعْطِىَ التَّوْبَةَ لَمْ يُحْرَمِ القبولَ وَ مَنْ اُعْطِىَ الاِستَغْفار لَمْ يُحْرَمِ الْمَغْفِرَةَ، و مَنْ اُعْطِىَ الشُّكْرَ لَمْ يُحْرَمِ الزِّيادَةَ.[31] هر كه را چهار چيز ببخشند، از چهار چيز محروم ننمايند: آن را كه توفيقِ دعا دهند، از اجابت، و كسى را كه توفيق توبه دهند، از پذيرفته شدن، و كسى را كه توفيق استغفار (آمرزش خواهى) دهند، از آمرزش، و كسى را كه توفيق سپاسگزارى دهند، از فزون بخشى نعمت، محروم ننمايند.

پيامبر اكرم(ص) فرمود:

مَنْ فُتِحَ لَهُ مِنكُم بابُ الدُّعاء فُتِحَتْ لَهُ اَبْوابُ الرَّحْمَةِ.[32] هر كه از شما كه درِ دعا را به رويش گشودند، درهاى رحمت و مهرِ خداوند را به رويش بگشايند.

آرى! همچنان كه از سرِ مهر و بنده نوازى در وجود ما طلب را ايجاد كرد و تقاضا را در نهانِ جانمان نهاد، برآوردنِ آن را نيز خود بر عهده گرفت:

اُجيبُ دَعْوةَ الدّاعَ. خواننده را، چون مرا خوانَد، پاسخ مى گويم.

در اينجا لازم است به دو نكته ضرورى در زمينه اجابت دعا اشاره شود: نخست، اينكه اجابتِ دعا به دست اوست، همچنان كه ميلِ دعا و خواندن خداوند نيز از اوست; چرا كه «ما سِوَى الله» و از جمله انسان، جز مملوك بودن، كه حقيقت او را شكل مى دهد، در برابر خداى مالك، هيچ ندارد و «بى عنايات خدا، هيچ است، هيچ». بنا بر اين، نه تنها هستى آنها، بلكه هيچ ناحيه اى از جوانب حياتشان از خداىِ مالك جهان، پوشيده نيست:

سَنُريهِمْ آياتِنا فى الآفاقِ وَ فىِ اَنْفُسِهِم حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ اَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْء شَهْيِدٌ، اَلا اِنَّهُمْ فىَ مِرْيَة مِنْ لِقآءِ رَبِّهِمْ اَلا اِنَّهُ بِكُلِّ شَىْء مُحيطٌ.[33] زودا كه به آنان نشانه هاى خويش را در كناره هاى جهان و در جانهاى خودشان بنماييم تا آنكه برايشان روشن شود كه همانا او حقّ است. آيا اين بس نيست كه پروردگار تو بر هر چيزى گواه است؟ آگاه باش كه آنان (كافران) از ديدار پروردگارِ خويش ]در روز رستاخيز[ در شكّ اند. آگاه باش كه همانا او همه چيز را ]به علم و قدرت خود[ فراگيرنده است.

وَما تكُونُ فى شَأن وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرآن وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَل اِلاّ كُنّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً اِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ.[34] و ]تو[ در هيچ حالى و كارى نباشى و از آن (از قرآن) هيچ بر نخوانى، و ]شما مردم[ هيچ كارى نمى كنيد، مگر اينكه آن گاه كه به آن مى پردازيد، ما بر شما گواهيم.

مالكيت خداوند نسبت به بندگان، همچون مالكيتِ موالى عرفى نسبت به عبيدشان، كه در پاره اى ازشئون مالك آنها هستند، نيست; بلكه مالكيت على الاطلاق است، بدين معنا كه بندگان خداوند در ذات خود و نه تنها در عوارض ذات (از قبيل صفات و افعال و ديگر كمالاتشان)، هيچ گونه استقلالى ندارند، و اساساً در قياس با خداىِ آفريدگارِ جهان چيزى نيستند تا رايحه اى از استقلال داشته باشند.

ما كه باشيم، اى تو ما را جانِ جان *** تا كه ما باشيم با تو در ميان؟

ما عدمهاييم و هستى هاى ما *** تو، وجود مُطلقى فانى نما

ما همه شيران، ولى شير عَلَم *** حمله شان از باد باشد، دَم به دَم

حمله شان پيدا و ناپيداست باد *** آن كه ناپيداست، هرگز گُم مباد

باد ما و بود ما از دادِ توست *** هستى ما جمله از ايجاد توست

لذّت هستى نمودى نيست را *** عاشقِ خود كرده بودى نيست را.[35]

از اين رو، خداى تعالى، بر هر چيزى محيط و به تعبير لطيف قرآن، ميان هر چيز و خود آن، حايل است:

اَنَّ اللهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ.[36] خدا ميان آدمى و دل او حايل مى شود.

و در همه جا حاضر است و به موجودات، احاطه دارد و به بندگانش از خودشان نزديك تر است، چنانكه فرمود:

نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْورِيدِ.[37] ما از رگ گردن به او (انسان) نزديك تريم.

و اين احاطه و فراگيرى و حايل شدن و نزديك تر از هر چيزى بودن، حتّى رگ گردنِ انسان به خود او، باعث شده است كه هر گونه تصرّفى و به هر شيوه اى كه بخواهد و هرگاه كه بخواهد، حتّى در بندگان خود، بى هيچ قيد و شرطى داشته باشد و بر اين اساس، هر گاه كه بخواهد، بى هيچ قيد و شرطى، دعاى بندگانش را اجابت مى كند و نيازهاى آنها را بر مى آوَرد و خواندنشان را پاسخ مى گويد: ادْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ.[38] مرا بخوانيد تا شما را پاسخ گويم.

دوم، اينكه آدمى نه تنها در اصلِ «بودن» به خداوند نيازمند است، بلكه در كسب آرامش روحى نيز سخت به او نياز دارد. پس از آنكه هستى مى يابد و درِ اين «دارُالْبَليّة» به رويش گشوده مى شود تا روزى كه «از اين منزل ويران»، «راحت جان» بطلبد و از «پىِ جانان» برود، دستخوش تشويشها و اضطرابات روحى گوناگون است; تشويشها و اضطرابات ساده عاطفى تا اضطرابات عميق وجودى، كه لازمه زندگى در اين كُره خاكى است و از آنجا كه وجودش از جنس روح است و بدن او نه در كنار روح و نه مركبِ آن، بلكه «مُندكِّ» در آن و ضلعى از اضلاع آن است، به مقتضاى روحانى بودنش، جز در پرتو انس با روحانيان آرامش نمى يابد; چرا كه به گفته مولانا:

گر گريزى بر اميدِ راحتى *** ز آن طرف هم پيشت آيد آفتى

هيچ كُنجى بى دد و بى دام نيست *** جز به خلوتگاه حق آرام نيست.[39]

على(ع) در مناجاتى بسيار جليل با خداى خود، چنين سخن مى گويد:

اَللّهُمَّ اِنَّكَ آنَسُ الآنِسينَ لاَِوْلِيائِكَ، وَ اَحْضَرُهُمْ بِالْكِفايَةِ لِلْمُتَوَكِّلينَ عَلَيْكَ، تُشاهِدُهُمْ فىِ سَرائِرِهمْ، وَ تَطَّلِعُ عَلَيهِمْ فى ضَمائِرِهِمْ، وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصائِرِهِم فَاَسْرارُهُمْ لَكَ مَكْشُوفَةٌ، وَ قُلُوبُهُمْ اِلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ. اِنْ اَوحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ وَ اِنْ صُبَّتْ عَلَيهمُ الْمَصائِبُ لَجَأؤا اِلَى الاَِسْتِجارَةِ بِكَ، عِلْماً بِاَنَّ اَزِمَّةَ الاُمُورِ بِيَدِكَ، وَ مَصادِرَها عَنْ قَضائِكَ.[40] بار خدايا! تو نسبت به دوستانت از همه مهربان ترى، و بر آنان كه بر تو توكّل كنند، از هر كس ديگر، كارسازتر. درون پرده رازشان را مى بينى، و بر درونهاشان آگاهى، و اندازه بينش آنها را مى شناسى. پس رازهايشان بر تو آشكار، و دلهايشان در حسرت ديدار تو سوخته است. اگرغربت به وحشتشان افكند، ياد تو آرامش بخش آنهاست، و اگر مصيبتها و پيشامدهاى ناخوشايند بر آنان هجوم آورد، در پناه تو آيند; زيرا مى دانند كه زمام همه كارها به دست توست، و هر چه شود، به مشيّت و قضاى توست.

و چون نيازهاى آدمى، تنها از سنخ نيازهاى مادّى و خواهشهاى تن نيست، بلكه نيازهاى روحى اش بيشتر و مهم تر است، و اين نيازها، كه از جمله آنها آرامش جان آدمى است، جز در ارتباط با خداوند حاصل نمى گردد، از همين روست كه بايد بر دعا و نيايش با خداوند، استمرار و تأكيد ورزد، بى آنكه در انتظار شنيدنِ پاسخى از جانب خداوند باشد.

اى اخى! دست از دعا كردن مدار *** با اِجابت يا ردِ اويت چه كار؟

نان كه سدّ و مانع اين آب بود *** دست از آن نان مى ببايد شست، زود

خويش را موزون و چُست و سُخته كن *** ز آبِ ديده، نانِ خود را پخته كن.[41]

حتّى اگر نان و حلوايى و داشتن مقامى جلوى اشك و خشوع قلبى را بگيرد، بايد دست از آنها كشيد و دل بُريد. اگر موهبتهاى دنيايى، مستلزم تيرگى درون است، بايد آنها را ترك گفت; چرا كه به مسخ باطن آدمى نمى ارزد و بداند كه دعا و نيايش، هميشه براى شنيدن پاسخ نيست، و پاسخ نشنيدن، خود، معنادار است و اساساً خداوند، بندگانش را به درد و رنج و پيشامدهاى ناخوشايند مى افكند تا به درگاهِ او بنالند; چرا كه ناليدنشان را خوش مى دارد:

اَخذْناهُمْ بِالْبَأساء وَ الضَّرّآء لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ.[42] آنان (امّتها) را به تنگى و سختى و رنج و گزند، بگرفتيم تا مگر زارى كنند.

چكيده سخن در اين زمينه آن است كه نيايش، علاوه بر آنكه موجبِ تلطيف و ارتقاى روحى نيايشگر است; نياز خاصّ نيايش كننده برآورده شود يا نشود، نفسِ دعا كردن و حالت گفتگوى با خداوند، خود، اجابتِ دعاست.

مولانا در دفتر سوم مثنوى، داستان عابدى را آورده است كه دايم دعا مى كرد و خدا را مى خوانْد; امّا اجابت نمى شنيد. شيطان، او را وسوسه كرده، بدو القا نمود كه علّت نرسيدن پاسخ، اين است كه مورد خشم و غضب الهى است و بدين وسوسه ها، او را از راز و نياز با خداوند باز داشت. عابد نيايشگر، زير تأثير وسوسه هاى شيطانى دلسرد و دلشكسته شد و سر بر زمين نهاد و به خواب رفت. در عالم رؤيا، حضرت خضر(ع) را ديد. خضر به او گفت: چرا از يادِ حق و سخن گفتن با او فرو مانده اى؟

در پاسخ گفت: چون لبيكّى، نمى شنوم، مى ترسم كه مغضوب و مطرود درگاهِ او باشم. خضر گفت: همين ذوق و اشتياقى كه در خواندن خداوند و راز و نياز با وى در تو هست، دليل آن است كه از سوى خداوند، «لبّيكى» آمده، و گرنه، هرگز اشتياق خواندن او در تو نبود:

آن يكى، «الله» مى گفتى شبى *** تا كه شيرين مى شد از ذكرش لبى

گفت شيطان: آخَر اى بسيار گو *** اين همه الله را لَبّيك كو

مى نيايد يك جواب از پيش تخت *** چند اللَه مى زنى با روىِ سخت؟

او شكسته دل شد و بنهاد سر *** ديد در خواب او خَضِر را در خُضَر

گفت: هين! از ذكر چون وا مانده اى *** چون پشيمانى از آن كِش خوانده اى؟

گفت: لَبَّيكم نمى آيد جواب *** ز آن همى ترسم كه باشم رَدّ باب

گفت: آن اللهِ تو لَبَّيك ماست *** و آن نياز و درد و سوزت پيكِ ماست

حيله ها و چاره جويى هاى تو *** جذب ما بود و گشاد اين پاى تو

ترس و عشقِ تو، كمندِ لطفِ ماست *** زير هر يا ربّ تو لَبّيكهاست

جان جاهل، زين دعا جز دور نيست *** زآنكه «يا ربّ» گفتنش دستور نيست

بر دهان و بر دلش قفل است و بند *** تا ننالد با خدا وقت گزند

داد مر فرعون را صد ملك و مال *** تا بكرد او دعوى عِزّ و جلال

در همه عمرش نديد او دردِ سر *** تا ننالد سوى حق، آن بد گُهر

داد او را جمله مُلكِ اين جهان *** حق ندادش درد و رنج و اندُهان

خواندن بى درد از افسردگى است *** خواندنِ با درد، از دلبُردگى است

آن كشيدن زير لب، آواز را *** ياد كردن، مبدأ و آغاز را

آن شده آواز صافى و حزين *** اى خدا! وى مستغاث و اى معين

ناله سگ در رهش بى جذبه نيست *** زآنكه هر راغب، اسيرِ رهزنى است

چون سگ كهفى كه از مردار رَست *** بر سرِ خوانِ شهنشاهان نشست

تا قيامت مى خورد او پيش غار *** آبِ رحمت، عارفانه بى تغار.[43]

3. اينكه راه به سوى خدا باز است

اوّلاً راه به سوى خداوند، باز است. ثانياً اين راه، بسيار نزديك است. ثالثاً همه وقت و در هر حال، رفتنِ به سوى خداوند و خواندنِ او و خواستنِ از او بى هيچ واسطه اى براى آدمى مقدور است.

آدمى از همان هنگام كه مورد خطابِ دورباشِ «اِهْبِطُوا» قرار گرفت، و به زمين، اين ظلمتسارانِ مادّه و طبيعت، تبعيد شد و از جوار عالم الهى و فجرِ ازّليت به غَسقِ (تاريكى) طبيعت و جوارِ نفس و دنياى غرايز، فرود آمد، مژده باز بودنِ راهِ به سوى خداوند، بدو داده شد:

فَاَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُمْا سَوْآتُهُمْا وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصى آدَمُ رَبَّةُ فَغَوى، ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى، قالَ اهْبِطا مِنْها جَميعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْض عَدُّوٌ فَاِمّا يَأتِيَنَّكُمْ مِنّى هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُداىَ فَلا يَضِلُّ وَ لايَشْقى.[44] پس، از آن درخت خوردند و شرمگاهشان بر آنها نمودار شد و شروع كردند از برگِ ]درختانِ [بهشت بر خود چسباندن (شرمگاه خود را مى پوشاندند). و آدم، پروردگار خويش را نافرمانى نمود. پس راه راست را گم كرد. سپس پروردگارش او را برگزيد و به مهر و بخشايش خويش، بر او بازگشت و توبه اش بپذيرفت و او را راه نمود. گفت: هر دو با هم از آنجا فرو شويد. برخى از شما (آدميان)، دشمن برخى خواهيد بود. پس اگر از سوى من، شما را رهنمونى (كتاب و پيامبر) آمد، هر كه از رهنمونى من پيروى كند، نه گمراه شود و نه به رنج افتد.

آدمى اگر چه بر اثرِ گمراهى و اغفال شيطان، از زيستن در فضاى نور محروم شده و به حضور در فضاى ظلمتِ طبيعت، ناگزير گشته است، ليكن هيچ گاه همه راههاى به سوى خداوند به رويش بسته نشده است; بلكه خداى تعالى، علاوه بر ميثاقى كه در «اَلَست» با او بسته است، با فرو فرستادن پيامبران و اولياى خود، دست مهر و بخشايش خويش را به سوى بندگانش دراز كرده و زمينه صعود و عروج دوباره او را به جوار عالمِ الهى فراهم آورده است. شيطان در مقام تهديدِ خداوند، به گمان خود، همه راههاى به سوى خداوند را بسته و آدمى را در محاصره اغفالِ خود قرار داده است، آنجا كه مى گويد:

قالَ فَبِما اَغْوَيْتَنى لاََقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ، ثُمَّ لاَتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ اَيْديهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ اَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهمْ وَ لا تَجِدُ اَكْثَرَ هُمْ شاكِرينَ.[45] گفت: پس به سبب آنكه مرا به هلاكت افكندى، هر آينه، آنان را در راه راست تو ]به كمين [مى نشينم. آن گاه بديشان از پيش روى و از پشت سر و از راست و چپشان در آيم، و ]چنان كنم كه[ بيشترشان را سپاسگزارِ ]نعمت خود [نيابى.

نكته قابل تأمّل و دل انگيزى كه در گفتگوى تهديدآميز شيطان با خداوند، بدان اشارت رفته است، اين است كه در سخن شيطان: «وَمِنْ فَوقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ ارْجُلِهِمْ»، و از فراز سرشان (آسمان) و از زير پايشان (زمين)، نيامده است; چرا كه اگر از زير پاى آدميان در آيد، پايمال آنان خواهد شد و دليل چيرگى شان بر او خواهد بود، و فرازِ سر، كه مقصود، آسمان است، حكايتِ شفقت و بخشايش الهى درباره آنهاست. از اين رو، آدمى در هر مرحله اى از سقوط و هبوط كه باشد، هيچ گاه نبايد از رحمت بيكران خداوند و باز بودن راهِ بازگشت به جوارِ عالم الهى و صعود به بالاترين مرتبه بندگى و قرب خداوند، نااميد گردد. على(ع) در اين باره فرمود:

ثُمَّ بَسَطَ اللهُ سُبْحانَهُ لَهُ فىِ توبَتِهِ. وَ لَقّاهُ كَلِمَةَ رَحْمَتِهَ، وَ وَعَدَهُ الْمَرَّدَ اِلى جَنَّتِهِ.[46] سپس، خداى سبحان، درِ توبه را به روى او گشاد، و كلمه رحمت بر زبان او نهاد، و بدو وعده بازگشتِ به جنّت داد.

جالب اينكه اين راه بسيار نزديك است، همچنان كه در پاره اى از آيات قرآن كريم، كه در پيش آورديم، بدانها اشاره شده است:

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ.[47] و همانا ما آدمى را آفريده ايم و آنچه نفس او را وسوسه مى كند، مى دانيم، و ما به او از رگ گردن بدو نزديك تريم.

وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلكِنْ لا تُبْصِروُنَ.[48] ما به او از شما نزديك تريم. ولى شما نمى بينيد.

وَاعْلَمُوا اَنَّ اللهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمرء وَ قَلْبِهِ وَ اَنَّهُ اِلَيْهِ تُحْشَرُونَ.[49] و بدانيد كه خدا، ميان آدمى و دل او حايل مى شود; و بدانيد كه به سوى او برانگيخته مى شويد.

وَهُوَ مَعَكُمْ اَيْنَ ماكُنْتُمْ.[50] و او هر جا كه باشيد، با شماست.

امام سجّاد(ع)، در مناجات با خداوند، به اين نزديكى اشاره دارد:

وَ اَعْلَمُ اَنَّ الرّاحِلَ اِلَيْكَ قَريبُ المَسافَةِ.[51] و مى دانم كه كوچ كننده به سوى تو راهش نزديك است.

و هيچ گونه مانع و حاجبى بين انسان و خدا نيست، همچنان كه خود فرمود: «اِنّى قريب. من نزديكم».

وَاَعْلَمُ اَنَّكَ لا تَحْجُبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبَهُمُ الاَعْمالُ دُونَكَ.[52] و مى دانم كه از آفريده هايت پوشيده نيستى، جز آنكه اعمال و رفتارشان پوشش ميان تو وآنهاست.

به راستى كه از جانب خداوند، هيچ گونه حجاب و پوششى نيست و هر چه هست، از جانب بندگان است.

حجابِ راه تويى حافظ، از ميان برخيز *** خوشا كسى كه در اين راه، بى حجاب رود.

گفتم: به كام وصلت خواهم رسيد روزى؟ *** گفتا كه: نيك بنگر، شايد رسيده باشى

خود را اگر نبينى از وصلْ گل بچينى *** كار تو «فيض» اين است، خود را نديده باشى.

(فيض كاشانى)

و راهى است بسيار هموار كه رفتن به كوى دوست در هر حال و هر زمان، مقدور است:

اَللّهُمَّ اِنّى اَجِدُ سُبُلَ الْمَطالِبِ اِلَيْكَ مُشْرِعَةً وَ مَناهِلَ الرَّجآءِ اِلَيْكَ مُتْرَعَةً.[53]بار خدايا! به راستى كه راههاى دستيابى به هر مقصود از درگاه تو هموار و روشن است و چشمه هاى اميد، از تو سرشار.

--------------------------------------------------------------------------------

[1]. مفاتيح الجنان، دعاى ابوحمزه ثمالى.

[2]. احزاب، آيه 41 ـ 42.

[3]. مثنوى، دفتر ششم، بيت 2319.

[4]. همان، دفتر چهارم، بيت 3500.

[5]. همان، دفتر دوم، بيت 2449.

[6]. نهج البلاغة، نامه 31.

[7]. همان جا.

[8]. مثنوى، دفتر سوم، بيت 331 ـ 333.

[9]. اعراف، آيه 172.

[10]. مثنوى، دفتر يكم، بيت 932 ـ 935.

[11]. يس، آيه 60ـ63.

[12]. كليات شمس، ابيات 1726ـ1729.

[13]. آل عمران، آيه 31.

[14]. نساء، آيه 103.

[15]. مفاتيح الجنان، دعاى ابو حمزه ثمالى.

[16]. مثنوى، دفتر يكم، بيت 1337ـ 1338.

[17]. همان، دفتر سوم، بيت 2213.

[18]. همان، دفتر سوم، بيت 2211 ـ 2216.

[19]. همان، دفتر يكم، بيت 221.

[20]. مفاتيح الجنان، دعاى ابوحمزه ثمالى.

[21]. مثنوى، دفتر دوم، بيت 692.

[22]. بقره، آيه 186.

[23]. مثنوى، دفتر ششم، بيت 2353ـ 2354.

[24]. گلستان.

[25]. غافر، آيه 60.

[26]. مثنوى، دفتر پنجم، بيت 2314ـ 2316.

[27]. همان، دفتر ششم، بيت 2320.

[28]. همان، دفتر پنجم، بيت 4162ـ4166.

[29]. مفاتيح الجنان، دعاى كميل.

[30]. نهج البلاغة، خطبه 90.

[31]. نهج البلاغة، حكمت 135.

[32]. به نقل از: الميزان، ج 2، ص 43.

[33]. فُصِّلَت، آيه 53 ـ 54.

[34]. يونس، آيه 61.

[35]. مثنوى، دفتر يكم، بيت 601ـ606.

[36]. انفال، آيه 24.

[37]. ق، آيه 16.

[38]. غافر، آيه 60.

[39]. مثنوى، دفتر دوم، بيت 591 ـ 592.

[40]. نهج البلاغة، خطبه 227.

[41]. مثنوى، دفتر ششم، بيت 2344 ـ 2346.

[42]. انعام، آيه 42.

[43]. مثنوى، دفتر سوم، بيت 189ـ 209.

[44]. طه، آيه 121-123.

[45]. اعراف، آيه 16 ـ 17.

[46]. نهج البلاغة، خطبه 1.

[47]. ق، آيه 16.

[48]. واقعه، آيه 85.

[49]. انفال، آيه 24.

[50]. حديد، آيه 4.

[51]. مفاتيح الجنان، دعاى ابوحمزه ثمالى.

[52]. همان.

[53]. همان.

تاریخ: 1391/5/4




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org