Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: کلام ماندگار
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: اَدَبِ دعا
اَدَبِ دعا اَدَب، هيئتِ زيبا و پسنديده اى است كه مى سِزَد رفتار آدميان، رفتارى كه از نظرِ شريعت و عقل، مجاز و رواست، بر وفق و ترازِ آن انجام گيرد

قدم مَنِه به خرابات، جز به شرط اَدَب

كـــه ساكنانِ درش محرمانِ پادشه اند.

ادب، در لغت به معناى ظرافت، دانش، هنر، اخلاق نيكو، نگاه داشتنِ اندازه و حَدّ هر چيزى، نيكْ گفتارى، حُسن تناول (خوردن، دست رساندن و گرفتن)، حُسن معاشرت، آزرم، حرمت، موقع شناسى و كسى را به ميهمانى خواندن است. ادب با واژه هايى چون فرهنگ، سنّت، عادت، آيين و راه و رسم، مترادف است.[1] به معناى مشهور در تداول و گويش عمومى، رسمدانى و شناختن آيينِ هر كار است، چنانكه گفته مى شود: «نسنجيده سخن گفتن، نشان بى ادبى است» يا «خودنمايى، خلافِ ادب است» و به همين معناست آنجا كه حافظ مى گويد:

اگر چه عرضِ هنر، پيش يار بى ادبى است***زبان خموش، وليكن دهان پُر از عربى است

گناه اگر چه نبود اختيارِ ما حافظ***تو در طريقِ ادب باش، گو گناهِ من است.

عزّالدين محمود كاشانى، ادب را چنين تعريف مى كند: «لفظ ادب، عبارت است از تحسين اخلاق و تهذيب اقوال و افعال، و افعال بر دو قسم اند: افعال قلوب و آن را نيّات خوانند، و افعال قوالب و آن را اعمال خوانند. و اخلاق و نيّات، نسبت به باطن دارند و اقوال و اعمال، نسبت به ظاهر. پس اديبِ كامل، آن بُود كه ظاهر و باطنش به محاسن اخلاق و اقوال و اعمال، آراسته بُود; اخلاقش مطابقِ اقوال باشد و نيّاتش موافق اعمال; چنانكه نمايد، باشد و چنانكه باشد، نمايد. پس هر طالبِ صادق، بايد كه همواره ظاهر و باطن را از شوائب مخالفت و مسائت، مهذَّب دارد تا مؤدَّب گردد. و اشارت بدين معناست قول شيخ الاسلام ـ قَدَّس اللهُ رُوحَهُ ـ: «الاَْدبُ تَهْذيبُ الظاهر و الباطنِ. پيرايش و پاكيزه كردن آشكار و نهان است».[2]

ادب، كلمه اى متداول در فرهنگ اسلامى است كه ريشه روشنى براى آن دانسته نيست. در شعر جاهلى ظاهراً به كار نرفته; امّا در شعر مُخضرم و احاديث نبوى بارها آمده است. ادب، نخست، معنايى محدود داشت و از سده دوم هجرى، در تحوّلى بسيار سريع، بر اخلاق و خاصّه اخلاق عملى اطلاق شد. در سده سوم هجرى، دايره معنايى آن گسترش شگفتى يافت: اخلاق، رفتار اجتماعى، رفتارِ فردى، فرهيختگى در امور غير دينى، زبان دانى و سخنورى و شعرشناسى. آن گاه بر مجموعه دانشهايى كه مردم فرهنگى را شايسته است، اطلاق شد. اين دانشهاى فراگير، امّا كم عمق به درون جامعه رفت و بيشتر طبقات آن را در برگرفت. در همان احوال، به معناى ظرافت و آداب دانى و شهرى گرى به كار رفت. شريعت اسلام نيز كه رفتار، كردار و اخلاق انسان مؤمن را نظام مى بخشد، همه دستورها و توصيه هاى خويش را تحت همين نام در آورد و به دنبال آن، مدرّسان علوم دينى نيز همه تشريفات تعليم و تعلّم را «ادب» خواندند. سپس، صوفيان پديدار شدند و همان لفظ را بر آيينهاى خاصّ خود اطلاق كردند. در سده هاى متأخّرتر، ادب، بيشتر در معناى علوم لغوى و زبانشناختى به كار رفت، تا سرانجام از ادبيات، به مفهوم امروزى سربرآورد.[3]

ابوالحسين احمد بن فارس بن زكريا بن حبيب رازى مى گويد:

اَلاَْدَبُ اَنْ تَجْمَعَ النّاسَ اِلى طَعامِكَ. وَ هِىَ الْمَادَبَةُ وَ الْمَأدُبَةُ. وَ الاَْدِب الداعى.[4] ادب، آن است كه مردم را بر سر سفره غذا گِرد آورى، و چنين سفره اى را «مأدُبه» گويند، و «اَدِب»، ميزبان و مهماندار است. آن گاه مى افزايد: وَ مِنْ هذا القِياسِ الاَْدَبُ أَيضاً لاَِنَّهُ مُجْمَعٌ عَلى اِسْتِحسانِهِ.[5] ادب نيز بر اين اساس است; چرا كه نيكويى آن، مورد وِفاق و اتّفاقِ همگان است.

ابن منظور مى گويد: الاَدَبُ، الَّذى يَتَأدَّبُ بِهِ الاَْديبُ مِنَ النّاسِ; سُمِّىَ اَدَبَاً لاَِنَّهُ يأدِبُ اِلَى الْمَحامِد، وَ يَنْهاهُم عَن المَقابِح.[6] «اَدَب، آن است كه انسان فرهيخته، اخلاق و رفتار خويش را بدان بپيرايد، يا ادب آن چيزى است كه اديب به ديگران مى آموزد. ادبش نامند; چرا كه مردمان را به خصلتهاى نيكو و رفتارهاى شايسته فرا مى خواند و از رذيلتها و زشتى ها باز مى دارد.

علا ّمه طباطبايى مى گويد: اَدَب، هيئتِ زيبا و پسنديده اى است كه مى سِزَد رفتار آدميان، رفتارى كه از نظرِ شريعت و عقل، مجاز و رواست، بر وفق و ترازِ آن انجام گيرد; همچون رسم و آيين نيايش و مناجات با خدا و آداب برخورد و ديدار با دوستان. به تعبير ديگر، ادب، همان ظرافت و زيبايى رفتار آدمى است و روشن است كه رفتار آدمى، آن گاه ظريف و زيبا و دلرباست كه، اوّلاً روا و شايسته است، و به لحاظ شريعت، حرام و ممنوع نباشد. از اين رو، در عرصه هاى ستم و دروغ و خيانت و كارهاى زشت و ناروا، ادب معنا ندارد. ثانياً رفتارى اختيارى است، بدين معنا كه در هيئتها و شكلهاى گونه گون تحقّق مى يابد; يعنى بتوان نام رفتار مؤدّبانه و غير مودّبانه بر آن نهاد، ولى شخص مودّب، آن را در شكل و قواره اى مى آورد كه گواه و نمونه روشنِ ادب است; مانند ادبِ غذا خوردن در اسلام، كه آغاز آن، گفتن «بِسْمِ اللهِ الَرّحْمنِ الرّحيمِ» و پايانش گفتن «اَلْحَمْدُ ِللهِ» است، و نيز دورى گُزيدن از پُرخورى و مانند آن كه در آداب خوردنى ها و نوشيدنى ها به تفصيل آمده است. و همين گونه، ادب نشستن در حالت نماز، يعنى نشستن بر روى رانها و نهادن دستها روى زانو و ديده بر دامن دوختن كه «تَوَرُّكْ» ناميده مى شود، و مانند آن. اگر چه معناى ادب، نيكويى و زيبايى و ظرافت در رفتارِ اختيارى است و در معناى نيكويى ـ كه رفتارى بر وفقِ غرض و هدف زندگى آدمى است ـ هيچ گونه اختلافى نيست; ليكن انطباق اين معنا با مصداقها و نمونه هاى خارجى آن از نظر جامعه هاى گوناگون انسانى متفاوت است.[7]

واژه ادب، بارها در احاديث نبوى آمده است[8] كه ظاهراً هم معناى سنّتهاى پسنديده و مورد قبول اعراب را دارد، هم چند معناى تازه تر و گسترده تر.

پيداست كه «تأديب» كسانى چون: رعيّت، همسر، كنيز، فرزند و... عبارت از پرورش اخلاق و آموزش آيينها و سنّتهاى پسنديده «عرب» و احتمالاً برخى شيوه هاى تازه اى بود كه اسلام، عرضه مى كرد; امّا عباراتى ديگر چون: «اين حديث را بايد به مؤدّب داد» يا «ادب خداوند، قرآن است» و يا حديث معروف «اَدَّبنّى رَبّى» و نظاير آنها، نشان مى دهد كه «ادب»، بر تعاليم الهى و نبوى نيز اطلاق مى شده است.

امّا مسئله اين است كه: چرا اين كلمه، همزمان با آغاز اسلام، پديدار شده است و چرا در زبان عربى ريشه روشنى ندارد. لغت شناسان از گذشته كوشيده اند به اين پرسشها پاسخ دهند. اينان، كلمه «الأدب» و مشتقّات آن را خوب مى شناختند. اين كلمه، دو معناى اساسى دارد: 1. شگفت، هر چيز شگفت، 2. دعوت به ميهمانى.

از همين جا، مشتقّات مأدُبة، مأدَبة، اُدبَة، همه به معناى چيزى است كه براى مهمانى تدارك مى بينند، و نيز اَدِب و اديب به معناى «صاحب مأدبة (مهماندار)» است.

و برخى ادب را مأخوذ از همين معناى دوم پنداشته اند و گفته اند: ادب، آن چيزى است كه اديب به ديگران مى آموزد. علّت اين نامگذارى آن است كه او هم مانند كسى كه جمعى را به خوراك خوب، مهمان مى كند، مردم را به چيزهايى نيك فرا مى خواند. اين نظر، قرنها مورد قبول بوده; امّا برخى ديگر، معناى نخست (=شگفت) را هم غريب نمى دانند، از آنجا كه ادب، دل انگيز و شگفت است. پس بعيد نيست كه از «اَدْب» به معناى شگفت، مشتق شده باشد.[9]

نتيجه بحث اينكه «ادب»، مفهوم وسيعى دارد كه به برخى و از جمله بعضى تركيبات آن اشاره مى شود:

1. زيركى و هوشيارى و كاردانى و نگاهداشتِ حدّ و اندازه هر چيز. زدودنِ معنوى نفس و جان با آموزش و پرورش و اصلاح و تهذيب، و مردمدارى;

2. مجموعه فراگرفتنى هايى كه هر صاحب صناعت يا فن بايد آنها را كسب كند (مانند ادبِ مناظره يا جدل و ادبِ سلوك يا حُسن معاشرت);

3. معارف گوناگونى كه زاييده عقل بشرى است. دانش و هنر و فرهنگ;

4. «علم الأدب»، ادبيات. دانشى كه نزد قدما شامل: لغت و صرف، نحو، اشتقاق، معانى، بيان، بديع، عروض، قافيه، قرض الشّعر و نقد الشّعر، خط، انشا و محاضره بوده است و از نظر معاصران، ادب بر معناى خاصّ ادب و ادبيّات و تاريخ و جغرافيا و زبانشناسى و فلسفه و ادبيات عامّه و آداب بحث و مناظره اطلاق مى شود. جمع آداب.

5. «آدابُ السلوك» طرز رفتار، آداب معاشرت;

6. «كلية الآداب»، دانشكده ادبيات.

جايگاه ادب در معارف دينى

بى گمان، آنچه شخصيت و منش (مجموع صفات و ويژگى هاى) آدمى را نفيس و گرانقدر ساخته و او را از رده جنبندگان، فراتر آورده، به صف آدميان، و از صف آدميان، به اوج فرشته خويى پرواز مى دهد، آراستگى به آداب و منشهايى شايسته است. آدابى كه در رأس ويژگى هاى اخلاقى و انسانى بوده و همواره، مورد سفارش و تأكيدِ دين و آموزه هاى دينى، و رازِ نفوذ در دلها و راه تسخير ارادتهاست. انسانهايى كه به اين راز و رمز دست يافته و خود را بدان آرايش داده اند، شخصيتى محبوب و دلربا و «نافِذُ الْكَلِمة» خواهند داشت و به لحاظ هيئت زيبايى و متانت و دلپسندى كه بر گفتار و رفتارشان پرتو افكنده است، الگوهاى زيبا و نيكوى رفتارى و گفتارى هر بيننده خواهند بود كه نمونه هاى كامل و جامع آنان، پيامبران و اولياى بزرگ خداوند و كامل ترينِ و جامع ترينشان پيامبر گرامى اسلام و اوصياى آن بزرگوارند:

لَقَدْ كانَ لَكُمْ فىِ رَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللهَ وَ الْيَوْمَ الاْخِرِ وَ ذكَرَ اللهُ كَثيراً.[10] هر آينه، شما را ]در خصلتها و شيوه [پيامبر خدا، نمونه و سرمشقِ نيكو و پسنديده اى است، براى كسى كه به خدا و روز باز پسين اميد مى دارد و ياد خدا بسيار مى كند.

على(ع) فرمود:برترين ادب آن است كه انسان، حدّ و اندازه خويش را بشناسد و از مرز آن، پا را فراتر ننهد.و در جاى ديگر فرمود:دانا كسى است كه قدر و منزلت خويش را بشناسد; و در نادانى آدمى همين بس كه پايه خويش را نشناسد.

همچنان كه مى فرمود: «عَلَّمَنى رَبِّى فَاَحْسَنَ تَعْليمى. پروردگارم مرا آموخت; چه نيكو آموختنى». در كنار آن، «اَدَبّنى رَبّى فَاَحْسَنَ تَأدِيبى. پروردگارم مرا تربيت كرد; چه نيكو تربيتى» را نيز گوشزد مى كرد. براى همين بود كه مردمان را به تحسين ستايش و ثنا وا مى داشت و دل و جان آنان را «در كمندِ ادب و متانت» خويش گرفتار كرده بود. علاوه بر اين، قرآن كريم كتاب انسان ساز و در حقيقت، ادبستانِ خداوندِ كريم است كه با ادب آموزى هاى كريمانه اش شفا و رحمت و هدايت آدميان است. پيامبر گرامى اسلام فرمود:

اَلْقُرآنُ مَأدُبَةُ اللهِ فَتَعلَّمُوا مِنْ مأدُبَةِ اللهِ ما استطعتم.[11] قرآن، ادبستانِ خداوند است. پس تا مى توانيد از ادبستان خداوند، ادّب بياموزيد.

و در پاره اى از آيات به نمونه هاى بسيار عالى و بالنده از ادب آموختگانِ ادبستانِ خداوند، در عرصه حيات آدميان، اشاره شده است:

وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الاَْرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً. وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِيَاماً. وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَاماً. إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً. وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً. وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللهِ إِلهاً آخَرَ وَلاَ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلاَ يَزْنُونَ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً. يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً. إِلاَّ مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِكَ يُبَدِّلُ اللهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَات وَكَانَ اللهُ غَفُوراً رَحِيماً. وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللهِ مَتَاباً. وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً. وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمّـاً وَعُمْيَاناً.[12] و بندگان رحمان، آنان اند كه بر زمين با فروتنى و نرمى راه مى روند، و چون نادانان، ايشان را ]به سخنى ناروا [مخاطب سازند، سخنى مسالمت آميز (يا سلام) گويند. و آنان كه شب را براى پروردگار خويش در سجده و به نماز ايستاده به روز آرند. و آنان كه گويند: پروردگارا! عذاب دوزخ را از ما بگردان، كه عذاب آن پيوسته و بر دوام است; همانا بد آرامگاهى و بد ماندن جايى است. و آنان كه چون هزينه كنند، نه اسراف كنند و نه تنگ گيرند و ميان اين دو به راه اعتدال باشند و آنان كه با خداى يكتا خداى ديگر نخوانند (نپرستند) و كسى را كه خداوند، كشتن وى را حرام كرده، نكشند، مگر بحقّ، و زنا نكنند. و هر كه اين كارها را انجام دهد، كيفر بِزِه خويش ببيند، عذاب او به روز رستاخيز، دو چندان شود و در آن ]عذاب [به خوارى جاويدان باشد، مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و كار شايسته كنند. پس اينان اند كه خداوند، بدى هاشان را به نيكى ها بَدَل گردانَد، و خدا، آمرزگار و مهربان است. و هر كه توبه كند و كار شايسته كند، همانا او به خدا باز مى گردد، بازگشتى بسزا. و آنان كه گواهى دروغ (باطل و به نا حق) ندهند، و چون بر بيهوده و ناپسند بگذرند با بزرگوارى بگذرند. و آنان كه چون به آيات پروردگارشان ياد آور و پند داده شوند، بر آنها مانند كران و كوران نيفتند; بلكه آنها را به گوش هوش بشنوند و به ديده بصيرت ببينند. و آنان كه گويند: «پروردگارا! از همسرانمان و فرزندانمان ما را روشنى چشمها ببخش و ما را پيشواى پرهيزگاران كن»، ايشان اند كه بدان شكيبايى كه كردند، غرفه (جايگاه بلند) بهشت را پاداش يابند، و در آنجا با درود و سلام روبه رو شوند; در آن جاودانه باشند، نيكو آرامگاهى و نيكو جايى براى ماندن است.

ادب، نگاهداشت اندازه و حدّ هر چيز

بر اساس آنچه به تفصيل درباره «ادب» گفته شد، حُسن و زيبايى و ظرافت و نگاهداشتِ اندازه و حدّ هر چيز، و نيز آگاهى از موقف و قواره هر كارى كه از آدمى بروز مى كند، قوام بخشِ معنا و مفهوم ادب در عرفِ دينى آن است. و از آنجا كه هيچ كارى از كارهاى آدمى، خواه از مقوله كارهاى قلبى و نيّتها و انگيزه ها باشد ـ كه امورى باطنى اند ـ و خواه از مقوله كارهاى قالبى باشد ـ كه به ظاهر آدمى مربوط مى شوند ـ بى هدف انجام نمى گيرند، طبعاً ادب با ويژگى هايى كه دارد، از هدف نهايى زندگى آدمى، كه از نظر آموزه هاى دينى، عبوديت و معرفت و در نهايت قربِ خداوند است، پيروى مى كند; اگر چه اين هدف به لحاظِ تفاوت چندى و چونى در دستورالعملها و تفاوت در مراتب كمالى كه در اديان الهى است، متفاوت است. از همين رو، ادب الهى، كه خداى سبحان، پيامبران و فرستادگان خود را به آن مؤدَّب ساخته و تأديب بندگانش را نيز بر عهده آنان نهاده است، همان حُسن و ظرافت در اعمال دينى و نگاهداشتِ اندازه و حدّ و آگاهى از موقف و قواره آنهاست و بيانگر غرض و هدف نهايى دين و ديندارى است.

على(ع) فرمود:اَفْضَلُ الاَْدَبِ، اَنْ يَقِفَ الاِْنسانُ عَلى حَدَّهِ وَ لايَتَعدّى طُوْرَهُ.[13] برترين ادب آن است كه انسان، حدّ و اندازه خويش را بشناسد و از مرز آن، پا را فراتر ننهد.

و در جاى ديگر فرمود:

اَلْعالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ. وَ كَفى بِالْمَرءِ جَهْلاً اَلاّ يَعْرِفَ قَدْرَهُ.[14] دانا كسى است كه قدر و منزلت خويش را بشناسد; و در نادانى آدمى همين بس كه پايه خويش را نشناسد.

صوفى ار باده به اندازه خورد، نوشش باد***ور نه انديشه اين كار، فراموشش باد.

(حافظ)

نكته مهم اينكه عبوديت و دستيابى به مقام قرب خداوند، تنها با دانستن، تحقّق نمى يابد; چرا كه به گفته نجم الدّين رازى: «كار به كار است، نه به گفتار، كه شناختنِ آب، تشنگى را ننشاند». بنا بر اين، در همه مراتب عبوديت، رعايت ادب و آداب آن، حتّى اگر به برترين پايه بندگى نيز راه يابد، امرى مطلوب، بلكه لازم و ضرورى است كه:

كسى مرد تمام است كز تمامى***كند با خواجگى كار غلامى.

(شيخ محمود شبسترى)

نكته مهم تر اينكه اسلام به لحاظ جامعيّتى كه دارد، عهده دار سامان بخشى به همه جوانب زندگى آدمى است; بدين معنا كه هيچ يك از شئون زندگى را در جهت دستيابى به نهايى ترين هدف آن (قرب خداوند)، فرو گذار نكرده است:

وَنَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَىْء وَ هُدىً وَ رَحْمَةً و بُشْرى لِلْمُسْلِمينَ.[15]و ما اين كتاب را كه بيانى و بازنمودى رسا براى هر چيزى، و راهنما و بخشايش و مژده براى هر مسلمانى است، بر تو فرو فرستاديم.

امام صادق(ع) فرمود:

اِنَّ اللهَ ـ تَبارَكَ وَ تَعالى ـ اَنْزَلَ فىِ الْقُرْآنِ تبْيانَ كُلِّ شَىْء حَتّى وَ اللهِ ما تَرَكَ اللهُ شَيئاً يَحتاجُ اِلَيهِ الْعِبادُ حَتّى لا يَستَطِيعَ عَبْدٌ يَقُولُ لَوْ كانَ هذا اُنْزِلَ فىِ الْقُرآنِ، اِلاّ وَ قَدْ اَنْزَلَهُ اللهُ فِيهِ.[16] به راستى خداوند ـ تبارك و تعالىـ بيان و بازنمود هر چيزى را در قرآن فرو فرستاده، تا آنجا كه به خدا سوگند، چيزى از نيازهاى بندگان را وا ننهاده است تا هيچ بنده اى نگويد: اى كاش اين چيز در قرآن آمده بود، جز آنكه خداوند، آن را در قرآن فرو فرستاده است.

علاّمه طباطبايى، در تفسير آيه 89 از سوره نحل مى گويد: اين آيه شريف، قرآن كريم را با وصفهاى برجسته اش توصيف مى كند. وصف عمومى آن اين است كه «تبيان» هر چيزى است. و تبيان، همچنان كه گفته شده است، به معناى «بيان» است و از آنجا كه قرآن، كتاب هدايت براى عموم انسانهاست و اين، شأن و رسالت قرآن است، از اين رو، ظاهراً مقصود از «كلّ شَىْء»، همه آن چيزهايى است كه بازگشت به هدايت دارد، نظير معارف حقيقى مربوط به مبدأ و معاد و اخلاق فاضله (فضيلتهاى اخلاقى) و شريعتهاى الهى و داستانها و اندرزهايى كه مردم در رهيابى شان، بدان نيازمندند. بنا بر اين، قرآن، تبيان و بازنمودِ همه اين معارف است.[17]

از همين روست كه اين كتاب كريم، كه ادبستانِ جامع اسلام است، كريمانه، گستره حياتِ آدميان را به زيور اَدَب و ظرافت و نگاهداشتِ اندازه و حدّ هر چيزى آراست; همچنان كه گستره هستى را بر پايه ادب بياراست:

اَحْسَنَ كُلَّ شَىْء خَلَقَهُ.[18] هر چيزى را نيكو بيافريد.

جهان چون زلف و خطّ و خال و ابروست***كه هر چيزى به جاى خويش نيكوست.

(شيخ محمود شبسترى)

و از بندگانش خواست تا در سلوك علمى و عملى شان، از اين اصل شامل، كه سراسر هستى لبريز از آن است، سردر نپيچند و حدّ و پايه خويش و هر چيزى را بشناسند و پا را فراتر ننهند:

الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسبان، وَ الّنَجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ، وَ السَّماءَ رفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ، اَلاّتَطْغَوا فىِ الْميزانِ، وَ اَقيمُوا الْوَزْنَ بِالْقَسْطِ وَ لا تُخْسِروُ الْميزانَ.[19]خورشيد و ماه به حسابِ ]معيّنى [در كارند. و گياه (گياه بى ساقه) و درخت، سجده مى آرند. و آسمان را برافراشت و ترازو را ]در - ميان بندگان [بنهاد، كه در ترازو از حد مگذريد (تجاوز و خيانت مكنيد، و سنجش را به داد و انصاف بر پا داريد)، ترازو را راست داريد ]و آن را مكاهيد[ و در سنجيدن و وزن كردن با كم دادن خيانت مكنيد.

از اينجاست كه پيران طريقت گفته اند: «كمال ادب، هيچ كس را نبود، مگر انبيا و راستان را»[20] و اگر گفته اند: «مازاغَ الْبَصَرُ وَ ما طُغى. چشم ]پيامبر[، نه كژ ديد و نه از حد در گذشت»،[21] اشارت به ادب پيامبر گرامى اسلام در ساحتِ بندگى و قرب خداوند است.

و چون حيات آدمى را هدفى برتر و والاتر از توحيد نيست، يعنى يگانه دانستن خداوند در حوزه باورها، و يگانه شدن استعدادها و امكانات آدمى و در نهايت، يگانه شدن جامعه انسانى در گستره رفتارها، در سمت و سوى قرب به خداوند. اساساً در مقام مناجات و نيايشِ خداوند و خواندنِ آفريدگارِ جهانيان و خواستنِ از او، كه زيباترين و دل انگيزترينِ جلوه و نمادِ بندگى و تقرّب است، رعايت ادب و ظرافت و زيبايى در گفتار و رفتار و نگاهداشت حدّ و اندازه و آگاهى از موقفِ خويش، امرى مطلوب و مرغوب است و در تأثير گذارى تقاضاى آدمى و جذبِ مهر و لطف و شفقتِ الهى نقشى اساسى دارد.

از خدا جوييم توفيقِ ادب***بى ادب، محروم گشت از لطفِ رَبّ

بى ادب، تنها نه خود را داشت بد***بلكه آتش در همه آفاق زد

مائده از آسمان در مى رسيد***بى شِرا و بيْع و بى گفت و شنيد

در ميان قوم موسى چند كس***بى ادب، گفتند: كو سير و عَدس؟

منقطع شد خوان و نان از آسمان***مانْد رنجِ زرع و بيل و داسِمان

باز، عيسى چون شفاعت كرد، حق***خوان فرستاد و غنيمت بر طَبَق

باز، گستاخان، ادب بگذاشتند***چون گدايان زَلّه ها برداشتند

لابه كرده عيسى ايشان را كه اين***دايم است و كم نگردد از زمين

بدگمانى كردن و حرص آورى***كفر باشد پيش خوانِ مهترى

زآن گدا رويانِ ناديده ز آز***آن درِ رحمت بر ايشان شد فراز

ابر بَرنايد پىِ منعِ زكات***وز زِنا، افتد وبا اندر جهات

هر چه بر تو آيد از ظلمات و غم***آن ز بى باكى و گستاخى است هم

هر كه بى باكى كند در راهِ دوست***رهزنِ مردان شد و نامَرْد، اوست

از ادب پُر نور گشته است اين فلك***وز ادب، معصوم و پاك آمد مَلَك

بُد ز گستاخى كسوفِ آفتاب***شد عزازيلى ز جرئت رَدّ باب.[22]

منبع: اسرار خاموشان (شرح صحيفه سجّاديه) محمّد تقى خلجى

--------------------------------------------------------------------------------

[1]. فرهنگنامه ادبى فارسى، دانشنامه ادب فارسى، ج 2، ص 30.

[2]. فرهنگ اشعار حافظ، ص 56 (به نقل از: مصباح الهداية، ص 207).

[3]. ر.ك: دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 7، ص 296.

[4]. معجم مقاييس اللغة، ج 1، ص 74.

[5]. همان، ص 75.

[6]. لسان العرب، ج 1، ص 206.

[7]. الميزان، ج 6، ص 256.

[8]. معجم لألفاظ بحار الأنوار، ج 1، ص 308.

[9]. در تفصيل معناى ادب و سير تاريخى آن به مقاله «ادب» در دايرة المعارف بزرگ اسلامى (ج 7، ص 296 به بعد) رجوع شود.

[10]. احزاب، آيه 21.

[11]. بحار الأنوار، ج 92، ص267.

[12]. فرقان، آيه 63ـ76.

[13]. ميزان الحكمة، ج 1، ص 72.

[14]. نهج البلاغة، خطبه 103.

[15]. نحل، آيه 89.

[16]. الكافى، ج 1، ص 59.

[17]. الميزان، ج 12، ص 325.

[18]. سجده، آيه 7.

[19]. الرحمن، آيه 5 ـ 9.

[20]. «كَمالُ الاَْدَبِ لايَصْفُوا اِلاّ لِلأنبياءِ وَ اِلصدِّيقين». (رساله قشيريّه، ص 408).

[21]. همان جا.

[22]. مثنوى، دفتر يكم، بيت 78 ـ 92.

تاریخ: 1391/5/3




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org