Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: کلام ماندگار
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: مفهوم دعا
مفهوم دعا نيايش آن است كه بنده در پيشگاهِ خداوند تعالى، بى چيزى و تهيدستى و نادارى و تنگدستى اش را با افتادگى و خاكسارى و فروتنى باز گويد

واژه «دعا»، مصدر است از «دَعَوْتُ اللهَ اَدْعُوهُ دُعاءً» كه در وضع لغوى اش به معناى خواندن و خواستن و صدا كردن و بانگ زدن و ناميدنِ شخصى به نامى است، و در عرف و اصطلاح شريعت نيز از وضع لغوى به دور نيفتاده و به معناى خواندن خداوند و خواستن چيزى از او آمده است: وَ اِذا مَسَّ اِلانْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ اَوْ قاعِداً اَوْ قائِماً فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَاَنْ لَمْ يَدْعُنا اِلى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيّنَ لِلْمُسرِفينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.[1] هر گاه آدمى را رنجى، رسد، مى خواندمان، به پهلو خفته، نشسته يا ايستاده. پس چون از او رنج ببريم، مى گذرد، گويى، به رنجى كه به وى رسيد، ما را نخوانده است. براى گزافكاران كارهايى كه مى كردند، چنين آراسته اند.

قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ماهِىَ.[2] گفتند: از پرودرگارت بخواه تا بر ما روشن گرداند كه آن، چگونه گاوى است.

و گاهى نيز به معناى تحريك و تشويق و برانگيختن به كارى آمده است كه در حقيقت، خواستن و خواندنِ عملى است:

قالَ رَبِّ السِّجْنُ اَحَبُّ اِلىَّ مِمّا يَدْعُونَنى اِلَيْهِ.[3] گفت: اى پروردگار من! زندان مرا خوش تر است، از آنچه مرا بدان مى خوانند.

و به معناى نيايش و تحسين و ثناى خداوند نيز آمده است: دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحيَّتُهُمْ فِيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ اَنِ الْحُمْدُللهِ رَبِّ الْعالَمينَ.[4] دعايشان در آنجا اين است كه بار خدايا! پاكى تو راست و درودشان در آنجا «سلام» است و واپسين دعايشان اين است كه: ستايش، خداى راست، پروردگار جهانيان.

ابو محمّد بن حسن ديلمى مى گويد:

اُلدُّعاءُ اِظْهارُ الْعَبدِ الفاقَةَ وَ الاِْفْتِقارَ اِلىَ اللهِ تعالىَ مَعَ الاِْسْتِكانَةِ وَ التَّذلُّلْ وَ الْمَسْكَنَةِ وَ الْخُضُوع. وَ اِذا فَعَلَ الْعَبْدُ ذلِكَ فَقَدْ فَعَلَ ما عَلَيْهِ مِنَ الْعُبُودِيَّةِ.[5] نيايش آن است كه بنده در پيشگاهِ خداوند تعالى، بى چيزى و تهيدستى و نادارى و تنگدستى اش را با افتادگى و خاكسارى و فروتنى باز گويد و هر گاه بدين گونه نيازش را باز گويد، رسم و آيينِ بندگى را به جاى آورده است.

حقيقت «دعا»

حقيقت دعا، همان توجّه به خداوند و استمداد و مددخواهى از رحمت بيكران اوست كه در هر آفريده اى طبعاً وجود دارد; خواه انسان و خواه موجودات ديگر. اساساً هر آفريده اى خود را پديد آمده از اين جهان و مقهور و نيازمند به پروردگار اين جهان مى بيند و در ناتوانى ها و بيچارگى ها و درماندگى هايش به گونه طبيعى از همان مبديى كه رشته هستى اش بدان پيوسته است، مدد مى طلبد، بويژه اين حالت توجّه و استغاثه و مددخواهى در هنگام درماندگى و بيچارگى اش به خوبى نمايان مى گردد، چنانكه در پاره اى از آيات قرآن كريم بدان اشارت رفته است:

وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَة فَمِنَ اللهِ ثُمَّ اِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَاِلَيْهِ تَجْئَرُونَ، ثُمَّ اِذا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ اِذا فَرِيقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِم يُشْرِكُونَ.[6] هر نعمتى كه شما راست، از خداست و سپس، چون گزندى به شما رسد، به پيشگاه او ناله و زارى مى كنيد; و چون آن گزند را از شما برداشت، آن گاه، گروهى از شما براى پروردگارشان اَنباز آرند.

فَاِذا رَكِبُوا فىِ الْفُلْكِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَّما نَجّاهُمْ اِلَى الْبَرِّ اِذا هُمْ يُشْرِكُونَ.[7] پس هر گاه در كشتى نشينند، خداى را خوانند و دين را ناب او كنند. ليكن، چون به سوى خشكى رهانَدِشان، ناگاه خود اَنباز آرند.

جالب اينكه در چنين هنگامى نيازى نيست كه نيايش و حاجتخواهى را به آفريده اى بياموزند; چرا كه احساس نياز و بيچارگى و درماندگى، خود، بهتر از هر آموزگارى رسم و آيين نيايش و تضرّع و زارى به درگاه خدا را به وى مى آموزد، و جالب تر اينكه در چنين حالتى، دعا و نيايش، بهترين و خالصانه ترين است و اجابتش نيز غالباً قطعى و حتمى است و اين، همان حالتِ «انقطاع إلى الله»، يعنى «وارستگى از غير و پيوستگى به آستانِ او» است كه اميرمؤمنان و مولاى عارفان و صاحبدلان در نجواى خويش با خدا، همواره كمالِ آن را طلب مى كرد:

اِلهِى هَبْ لى كَمالَ الاِْنقِطاعِ اِلَيْكَ.[8] معبودِ من! وارستنِ از غير و پيوستن كامل به آستانت را به من موهبت فرما.

اين حالت، آن گاه است كه به گفته جلال الدين محمد بلخى، مولاناى روم، «سركنگبين، صفرا فزوده» و «روغنِ بادام، خشكى مى نمايد» و «از هليله، قبض مى آيد» و «اطلاق مى رود» و در اين ميان، «آب» نيز «آتش را مدد مى رساند» و همه درهاىِ گشايش، به روى آدمى بسته مى گردد، «غَلَّقَتِ الأبوابَ» مى شود و مُدّعيانِ گره گشايى نيز، كه هر يكى خود را «مسيحِ عالم» مى داند، عجز و ناتوانى شان از گشودنِ گره هاى فروبسته آدمى آشكار مى گردد:

شه چو عجزِ آن حكيمان را بديد *** پا برهنه جانبِ مسجد دويد

رفت در مسجد، سوىِ محراب شد *** سجده گاه از اشگِ شه، پُر آب شد

چون به خويش آمد ز غرقابِ فنا *** خوش زبان بگشاد در مدح و دعا

كاى كمينه بخششت مُلكِ جهان *** من چه گويم چون تو مى دانى نهان؟

اى هميشه حاجتِ ما را پناه *** بارِ ديگر ما غلط كرديم راه

ليك گفتى گر چه مى دانم سِرت *** زود هم پيدا كُنَش بر ظاهرت

چون برآوَرد از ميانِ جان خروش *** اندر آمد بحرِ بخشايش به جوش

در ميانِ گريه خوابش در رُبود *** ديد در خواب او كه پيرى رو نمود

گفت: اى شه، مژده! حاجاتت رواست *** گر غريبى آيدت فردا، ز ماست

چون كه آيد او، حكيمى حاذق است *** صادقش دان، كو امين و صادق است

در علاجش سحرِ مطلق را ببين *** در مزاجش قدرتِ حق را ببين.[9]

امام سجّاد(ع)، زيور و زينت پرستندگان، اين «زيباترين روح پرستنده»،[10] به هنگامِ نيازخواهى از خداوند، بدين سان نيازش را به زبان مى آورد:

الَلّهُمَ وَلىَ اِلَيْكَ حاجَةٌ قَدْ قَصَّرَ عَنْها جُهْدى، وَ تَقَطَّعَتْ دَونَها حِيَلى، وَ سَوَّلَتْ نَفْسى رَفْعَها اِلىَ مَنْ يَرْفَعُ حَوائِجَهُ اِلَيْكَ وَ لايَسْتَغْنى فى طَلِباتِهِ عَنْكَ، وَ هِىَ زَلَّةٌ مِنْ زَلَلِ الْخاطئينَ، و عَثْرَةٌ مِنْ عَثراتِ الْمُذنِبينَ، ثُمَّ انْتَبَهْتُ بِتَذكيرِكَ لى مِنْ غَفْلَتى، وَ نَهَضَتُ بِتَوفِيقكَ مِنْ زَلَّتى، وَ نَكَصْتُ بِتَسْدِيدكَ عَنْ عَثْرَتى، وَ قُلْتُ: سُبْحان رَبّى، كَيْفَ يَسْألُ مُحْتاجٌ مُحتاجاً، وَ اَنّى يَرْغَبُ مُعْدِمٌ اِلى مُعْدِم.[11] بارالها! مرا به تو حاجتى است گرانبار و بيش از تاب و توانم، كه در برآوردنش چاره انديشى هايم، راه به جايى نبرده است; و نَفْسِ فريبگر من نيز بردن اين نياز را پيش كسى كه حاجتهايش را از تو مى طلبد و در خواسته هاى خويش، از تو بى نياز نيست، بر من آراسته و بدان فريفته است، حال آنكه حاجتخواهى از خلق، لغزشى از لغزشهاى خطاكاران و هبوط و بيراهه رفتنِ گناهكاران است. آن گاه اى خداى من! با يادآورى و هشدارهايت، از غفلتْ به هشيارى رسيدم و به توفيق تو از لغزش نجات يافتم، و با دستگيرى و راه نمودنت، از اين سقوط رهايى يافتم و به سوى تو بازگشتم و ]با خويشتن [گفتم: منزّه است پروردگار من! چگونه محتاجى از محتاجى مى خواهد و چرا هيچ به هيچ روى مى آورَد و دلبرده نادارى مى شود؟

امّا در مواقع ديگر، آن گاه كه برخوردار از نعمتهاست و در لحظه هاى غفلت غوطهور، بايد همواره او را يادآورى كرد و ذهن و دلش را متوجّه خدايش نمود، تا اينكه از راه او سر برنتابد و از رحمت و كرامتش بى نصيب نگردد. از اين رو، على(ع) در توصيف و تعريف «الله»، كه اسم جامع خداوند است، فرمود:

«الله»: هُو اَلَذى يَتَألَّهُ اِلَيهِ كُلُّ مَخلُوق عِنْدَ الْحَوائِجِ وَ الشَّدائدْ اِذا انْقَطَعَ الرَّجا مِنْ كُلِّ وَجْه مِنْ دوُنِهِ وَ تَقَطَّعَ الاَْسَبابُ مِنْ جَميع مَنْ سِواهُ.[12] الله، آن موجود متعالى اى است كه هر آفريده اى به هنگام نيازها و سختى ها، كه از هر چه جز او نااميد گردد و زنجيره سببها از هر چه جز اوست، بُگْسَلَد، به او روى مى آوَرَد و از او مدد مى طلبد و در پناه او مى آرمد.

معنى «الله» گفت آن سيبَوَيْه *** يُولَهُونَ فى الْحوائج هُمْ لَدَيْه

گفت: اَلِهْنا فى حوائِجنا اِلَيْكَ *** وَالْتَمَسْناها وَجَدْناها لَدَيك

صد هزاران عاقل اندر وقتِ درد *** جمله نالان پيش آن دَيّانِ فرد

هيچ ديوانه فليوى[13] اين كُنَد؟ *** بر بخيلى، عاجزى، كُدْيه[14] تَنَدْ؟

گرنديدندى هزاران بار بيش *** عاقلان، كى جان كشيدنديش پيش؟

بلكه جمله ماهيان در موجها *** جمله پرّندگان بر اوجها

پيل و گرگ و حيدرِ اِشكارِ نيز *** اژدهاى زَفت و مور و مار نيز

بلكه خاك و باد و آب و هر شرار *** مايه زو يابند، هم دَى هم بهار

هر دَمَش لابه كند اين آسمان *** كه: فرو مگذارم اى حق، يك زمان

اُسْتُنِ من، عصمت و حفظِ تو است *** جمله مطوِّى يمينِ آن دو دست

جملگان كيسه از و بردوختند *** دادنِ حاجت از او آموختند

هين! از او خواهيد، نه از غير او *** آب در يَم جو، مجو در خشكْ جو

ور بخواهى از دگر، هم او دهد *** بر كفِ ميلش سخا، هم او نهد.[15]

دعا و نيايش، قبل از آنكه ابزار زندگى باشند، ابراز بندگى اند و بيش از آنكه خواهش تن را ادا كنند، حاجت دل را روا مى كنند، و برتر از آنكه سفره نان را فراخى بخشند، گوهر جان را فربهى مى دهند. دعا، فقط صحنه خواندن خدا نيست، بلكه عرصه شناختن او نيز هست; تنها صحبت كردن نيست، بلكه گفت و شنود نيز مى باشد; سخن گفتنى دو سويه است و در اين مكالمه و مخاطبه است كه هم اُنس حاصل مى شود، هم شناخت; هم پالايش روح مى شود; هم تقويت ايمان; هم دل خشنود مى گردد، هم خِرَد خرسند.

«و چنين است كه آدمى به تماميّت خويش در محضر تماميّت طلبِ ربوبى حاضر مى شود و نه دستار، كه سر را هم مى بازد، و نه به اضطرار عاقلانه، كه به اختيار عاشقانه مى شكند. معشوق، همى وجود عاشق را از دل و جان و خِرَد مى خَرَد و استيفا مى كند[16] و اين سوداى خوشْ عاقبت، در صحنه پُر صفاى «دعا» صورت مى گيرد كه سيرابىِ سيرت و سريرت در اوست. در دعا هم از نياز عاشق سخن مى رود، هم از ناز معشوق; هم از احتياج اين، هم از اشتياق او; هم از انس، هم از خوف; هم از محبّت، هم از معرفت; هم از توبه و انابت، هم از كَرَم و اجابت; هم از حاجات معيشتى و زمينى، هم از مطلوبات آرمانى و آسمانى; هم از تسليم، هم از تعليم. و چيست جز دعا كه اين همه نعمت و بركات از دامان و آستين آن، سخاوتمندانه فرو ريزد و آن خدمات و حسنات كه كريمانه از دست او برخيزد؟».[17]

هر كس در مقام دعا و نيايش از او خواسته اى دارد; چرا كه «دعا»، علاوه بر آنكه خواندن خداست، خواستن از او نيز هست; ليكن، آدميان در نياز خواهى ها گونه گون اند; گروهى از او مى خواهند، گروهى او را مى خواهند; گروهى عاشق كعبه اند، گروهى ديگر، عاشق صاحب كعبه; چرا كه دانسته اند:

كعبه يك «سنگْ نشان» است كه ره گم نشود *** حاجى احرامِ دگر بند، ببين يار كجاست.

در تفسير «ايّاكَّ نَعْبُدُ» از صادق آل محمّد(ص) نقل شده كه فرمود:

لا نُرِيدُ مِنْكَ غَيْرَكَ لانَعْبُدُكَ بِالْعَوَضِ وَ الْبَدَلِ كَما يَعْبُدُكَ الْجاهِلُونَ بِكَ اِلْمُغَيَّبُونَ عَنْكَ.[18] از تو جز تو را نمى خواهيم، چونان مردمِ نادانى كه تو را نمى شناسند و از تو بيگانه و دور افتاده اند، در برابر عوض و بديلى كاسبكارانه و تاجرانه، تو را نمى پرستيم.

الكسيس كارل، در كتاب نيايش خود مى گويد: «چنين به نظر مى رسد كه نيايش، كششِ روح است به سوى كانون غير مادّى جهان. به طور معمول، نيايش، عبارت است از تضرّع، ناله مضطربانه و طلب يارى و استعانت، و گاهى يك حالت كشف و شهودِ روشن و آرام درونى و مستمر و دورتر از اقليم همه محسوسات. به عبارت ديگر، مى توان گفت كه نيايش، پرواز روح است به سوى خدا و يا حالت پرستش عاشقانه است نسبت به آن مبديى كه معجزه حيات از او سر زده است و بالاخره، نيايش، نمودارِ كوشش انسان است براى ارتباط با آن وجود نامرئى، آفريدگارِ همه هستى، عقل كل، قدرت مطلق، خير مطلق».[19]

دعا، عين همنشينى و عين حضور در محضر خداوند محبوب است و مصاحبتى است با معشوق. از اين روست كه اهل دعا، از طولانى شدنِ اين مصاحبت، هيچ گاه ملول و خسته نمى گردند. قرآن كريم، نخستين ملاقات و مصاحبت موساى كليم(ع) با خدا را در وادى مقدّس «طُوى» بر اين اساس به تصوير كشيده است، آن گاه كه خداوند براى شيرين كردنِ كامِ جان موسى از حلاوتِ و شيرينى انس و زدودن مهابتِ تلقّى و دريافت الواح از او، آغاز به سخن كرد:

وَ ما تِلْكَ بِيَمينِكَ يا مُوسى، قالَ هِىَ عَصاىَ اَتَوَكَؤُا عَلَيْها وَ اَهُشُّ بِها عَلى غَنَمى وَلِىَ فيها مَأرِبُ اُخْرى.[20] آن چيست كه به دست راست دارى، اى موسى؟ گفت: اين چوبدستى من است. بر آن تكيه مى كنم و با آن براى گوسپندانم برگ از درخت مى ريزم و مرا در آن، نيازهاى ديگرى است.

از آنجا كه مقام، مقام مناجات و راز و نياز و گفتگو با محبوب است، اقتضاى طول دادن و به درازا كشاندن سخن را دارد; چرا كه سخن گفتن با معشوقِ محبوب، لذّت بخش است. از اين رو، موسى(ع) در آغاز نام چوبدستى را به زبان آورد، آن گاه منافع و موارد كاربردى اش را يكى پس از ديگرى بر شمرد. آرى، موسى(ع) مى توانست بگويد كه: «عصاى من است» يا «تو خود مى دانى كه چيست» و از سوى ديگر، خداوند نيز مى دانست و پرسيد، و اين نشان آن است كه دوست دارد بندگان با او سخن گويند و رازِ خويش بدو بسپارند و سفره دل را در محضر او بگشايند و بى پرده، نياز خويش را در ميان بگذارند. امام صادق(ع) فرمود:

اِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالى... يَعْلَمُ مايُرِيدُ الْعَبْدُ اذا دَعاهُ، وَ لَكنَّهُ يُحِبُّ اَنْ تَبُّثَ اِلَيْهِ الحوائجُ فَاِذا دعَوَتَ فَسِّمِ حاجَتَكَ.[21] خداوند - تبارك و تعالى - آنچه را بنده به هنگام نيايش و خواندن او مى خواهد، مى داند; وليكن دوست دارد كه نيازها در پيشگاه او آشكار شود. بنا بر اين، هر گاه خدا را خوانى، ]با اينكه مى داند [نيازت را بازگو.

ليك گفتى گر چه مى دانم سِرت *** زود هم پيدا كُنش بر ظاهرت.[22]

و اگر لذّت اين گفتگو را بر كام او نچشانده بود، از او نمى خواست. و اين طولانى كردن سخن با خداوند، لُبّ و جان دين است كه فرمود:

اَلُّدعا مُخُّ الْعِباَةِ.[23] نيايش مغز و جانِ بندگى است.

بدين معنا كه هر كس به اين حقيقت و راز ره نبرده باشد، از دين، جز قشر و پوستى نمى داند.

زبان «دعا»

در مورد دعا، اين تعليم بى پايان و اين تزكيه هماره جوشان، مسئله اى وجود دارد كه مايه تأسّفى عميق است و آن مسئله اين است كه كسان بسيارى از مردم، حتّى برخى از مدّعيان فضل و آگاهى، به دعا، آنچنان كه بايد، توجّه نمى كنند و با دعا، سر و كار چندانى ندارند و از «فرهنگ دعا» بى اطّلاع اند، و كسانى كه توجّه و سر و كارى دارند، بيشتر، تنها خواندنى است و قصد ثوابى و طلب مغفرتى و حاجتى و درخواست شفاى بيمارى، بدون تأمّل و شناخت و رازيابى و قرب و معرفتى و قبول تربيتى; در حالى كه خداوند، خود در تبيين فلسفه دعا - كه در فصلى مستقل بدان پرداخته مى شود - فرمود:

لَعَلَّهُمْ يَرْشُدوُنَ.[24] باشد كه ره يابند.

چون چنين رجوعى يكسويه و بر لَبه و به تعبير قرآن: «عَلى حَرْف»، بوده و هست، هنوز زبان دعا درست شناخته نيست. مقصود اين نيست كه «دعاها» به زبان عربى است و بيشتر مردم با اين زبان، بيگانه اند; بلكه مقصود از اين سخن كه «زبان دعا» يا مى توان گفت فرهنگ دعا شناخته نيست، اين است كه بسيارى از عربى دانان و شمارى از فاضلان و عالمان نيز اين زبان را چنانكه بايد، نشناخته اند و با «فرهنگ دعا»، يعنى مجموعه معارف و مفاهيم و دانشهاى نهفته در آن بيگانه اند و آن آشنايى اى كه بايد، ندارند.

«ادعيه اى كه از ائمه(ع) وارد شده است ـ كه به تعبير بعضى «قرآن صاعد» است ـ اين ادعيه به قدرى «معارف اِلهيّه» در آن هست كه انسان، متحيّر مى مانَد آن قدر معارف در ادعيه هست. مسائلى كه ائمه(ع) براى مردم گفته اند، به طور مسئله گويى به طور تعيين وظايف، آنها يك باب است كه روى همان عرف عام صحبت شده است; وقتى كه رسيدند به مناجاتها و ادعيه، مسائل فرق كرده است. آنجا ديگر زبان عامّه مردم نيست. البته در آن همه چيز هست، ليكن آن معارفى كه در ادعيه و مناجاتهاى ائمه(ع) هست، آنها يك زبان ديگرى است، غير زبان معمولى و غير زبان ذكرِ احكام الهيّه. و مطالعه اين ادعيه، راهگشايى است براى انسان و رسيدن به بعض مدارج اِلهيّه».[25]

«ما بايد مردم را با توحيد آشنا كنيم. علماى اعلام بايد مردم را با توحيد آشنا كنند، با معارف الهى آشنا كنند.«اَ لِغَيْرِكَ مِنَ الظّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ؟».[26]

«دعاى عرفه حضرت سيّد الشهدا(ع): «متى غِبْتَ حَتَّى تَحْتاجَ اِلى دَليل يَدُلُّ عَلَيْكَ».[27]چه، قرآن هم است، هر كدام يك زبانى دارد. قرآن نازل شده تا اينجا رسيده است و ادعيه ائمه ما، به تعبير بعض مشايخ، «قرآنِ صاعد»[28] است و هر چه مسائل بخواهيد، در ادعيه هست. زبان ادعيه با زبان عادى اى كه احكام مى خواهند بگويند، دو تاست. زبان ادعيه با زبان فلسفه هم دوتاست، با زبان عرفان علمى هم دوتاست. يك زبان ديگرى است مافوق اينها. منتها زبان فهم مى خواهد. بايد كسانى كه آن زبان را مى فهمند، توجّه كنند. قرآن، يك نعمتى است كه همه اَزَش استفاده مى كنند; امّا استفاده اى كه پيغمبر اكرم مى كرده است از قرآن، غير استفاده اى است كه ديگران مى كردند. «اِنّما يَعْرِفُ الْقرآنَ مَنْ خُوطِبَ به»[29]ديگران نمى دانند. ماها يك ذرهّ اى، يك چيزى، يك خيالاتى پيش خودمان داريم. آن كه قرآن بَرَش نازل شده، مى داند چيست، چه جور نازل شده، كيفيت نزول چيست، چه مقصد در اين نزول است و محتوا چيست و غايت اين كار چيست. او مى داند. آنهايى هم كه بر تعليم او تربيت شده اند، آنها هم براى خاطر تربيت او مى دانند. هنر انبيا اين بوده است كه مسائل را، مسائل دقيق عرفانى را، با يك لفظى مى گفتند كه هر كسى يك جورى ازش خودش مى فهميده; ولى واقعش مال آنهايى است كه بالاتر از اين افقشان است، و اين هنر در قرآن از همه جا بالاتر است و در ادعيه هم هست».[30]

قرآن كريم، كارنامه نهضت عظيم و جهانى اسلام است كه بارقه اى از عالم غيب بود و نخست، در مكّه درخشيد و شبه جزيره عربستان را روشن كرد و در مدّتى كمتر از يك قرن، بخش بزرگى از آبادى هاى آن روزگار را زير نگين خود گرفت; و اكنون نيز بيشتر از يكْ چهارمِ جامعه انسانى كه زندگى خاكى خويش را بر اين گوى سرگردان مى گذرانند، با اين ميثاق مقدّس آسمانى به آفريدگار خويش پيوند دارند. اين كتاب الهى با حيرت انگيزترين شيوه كشف، حجاب از چهره وحدانيت و جلال حق تعالى گشوده، و در عين حال، عشق و معرفت و رحمت و رحمانيت و نزديكى خداوند به انسان،[31] حاوى عميق ترين تعاليم و آموزه ها در باب ماهيّت واپسين واقعيت است.

قرآن، از يك سو بازگو مى كند كه هيچ چيز مثل خداوند نيست، خداوندى كه متعال و سُبحان و عظيم است، و از سوى ديگر، خدا در آن اعلام مى كند كه نسبت به انسان، «اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الوَرِيدِ.[32] از رگ گردنش به وى نزديك تريم». بنا بر اين، قرآن در آنِ واحد، هم متضمن آموزه تعالىِ خداوند است، و هم در بردارنده آموزه قُرب يا درونى بودن خداوند; يعنى اين اصل كه خداوند بسيار به انسان نزديك است و زندگىِ ما را به صميمى ترين يا درونى ترين طرق هدايت مى كند، آنچنان كه حتّى از خود ما نيز به ما نزديك تر است.

قرآن مجيد، در مقام سخن گفتن از خداوند، غالباً به كلمه «وجه» يعنى صورت اشاره دارد، مانند اين آيه:

وَللهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَاَيْنَما تُوَّلُّوا فَثَّمَ وَجْهُ اللهِ اِنَّ اللهَ واسِعٌ عَليمٌ.[33] خاور و باختر، خداى راست. پس به هر سو روى آوريد، همان سو روى خداست; زيرا خدا در همه جا هست، كه خدا گشايش بخش و داناست.

كُلُّ شَىْء هالِكٌ اِلاّ وَجْهَهُ.[34] هر چيزى جز روى ذات او نيست شدنى است.

از اين قرار، «وجه»، يك مفهوم مهمّ قرآنى است كه بايد فهميده شود. «وجه»، در حقيقت، سرجمعِ نامها و وصفهاى خداوند، از آن حيث است كه به جهان آفرينش توجّه يا تعلّق دارند; يعنى آن جنبه از واقعيت خداوند كه رو به جانب آفرينش يا آفريده ها داشته است. روشن است كه جهتها و جنبه هايى از الوهيت وجود دارند كه برتر و فراتر از آفرينش است و كارى با نظم مخلوق ندارد.

«وجه الله»، دقيقاً آن جنبه از الوهيت است كه رو به سوى آفرينش يا آفريده ها دارد و آن را پديد آورده است. از اين رو، دربرگيرنده آن نامها و وصفهايى است كه با عمل خلقت و وجود نظم مخلوق، ارتباط دارد. «كُلُّ شَىْء هالِكٌ اِلاّ وَجْهَهُ»، يعنى همه چيز اين جهان، از كوهها تا افلاك و آسمانها و زمين و به طريق اولى، افراد بشر، روزى از ميان خواهند رفت; امّا اسما و صفات الهى، كه منبع و منشأ همه چيز در اين جهان بوده اند، باقى خواهند ماند.

اين اسما و صفات، مى مانند، چون اسما و صفات خداوندند، در حالى كه چيزهاى اين جهان، فى نفسه، متعلّق به زمان اند و براى همين فانى اند. اين چيزها الهى يا الوهى نيستند. تنها «الله» است كه الهى يا الُوهى است و تنها اوست كه به غايى ترين معنا و مفهوم، باقى و جاودانه است. بازتاب اينها نظير اين معارف بسيار بلندِ توحيدى كه به گونه دربسته و به اجمال، در قرآن مجيد به طور سرشار آمده است، در دعاها و نجواهاى پيامبر گرامى و خاندان او، امامانِ معصوم(ع)، به گونه باز و گسترده و تفصيل يافته بر زبانشان جارى گشته است; بويژه در دعاهايى كه از قلب پاك امام اهل معرفت و پيشواى اهل سلوك، اميرمؤمنان على(ع) جوشيده و سيل آسا بر زبانش جارى گشته و سرزمين عطشناكِ انديشه هاى شيفتگان معرفت را سيراب كرده است. از همين رو، دردمندانه، در مقامِ شِكوه از نادانانى كه مصداق بارز: يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللهِ وَ يَبْغُونَها عَوَجاً.[35] از راه خدا باز مى دارند و آن را كج مى خواهند، بودند، مى فرمود:

يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيل وَ لا يَرْقى اِلىَّ الطَّيْرُ.[36] كوه بلند را مى مانم كه سيلابِ معارف از ستيغ من ريزان است، و مرغ انديشه از پريدن به قله ام گريزان است.

در مطلع و پيشْ درآمد دعاى كميل مى خوانيم:

الَلّهمَ اِنِّى اَسْئَلُكَ... بِوَجْهِكَ الباقِى بَعْدَ فَناء كُلِّ شَىْء وَ بِاَسْمائِكَ الَّتى مَلاَت اَرْكانَ كُلِّ شَىْء وَ بِعِلْمِكَ الَّذى اَحاطَ بِكُلِّ شَىْء وَ بِنُور وَجْهِكَ الَّذى اَضاءَ لَهُ كُلُّ شَىْء... بار خدايا! از تو مى خواهم... در پرتو «وجه» روى تو كه پس از فناى همه چيز، باقى و ابدى است، و در پرتو نامهاى تو كه پايه هاى هر چيز را پر و سرشار كرده اند، و در پرتو دانش تو كه بر هر چيز، فراز آمده و همه چيز را فراگرفته است، و به تابش رويت كه هر چيز را روشن كرده است....

الله نُورُ السَمواتِ و الاَْرضِ.[37] خداوند، فروغ آسمانها و زمين است.

و به همين سان است، نيايش عرفه امام شهيدان، حسين(ع) و معارف والايى كه در صحيفه زين العابدين على بن حسين(ع) و ديگر امامان(ع) آمده است.

دومين پيام مهم قرآن، توجّه به اخلاقيات است. قرآن مجيد، بالضروره به اصول اخلاقى اى كه انسان بايد مطابق و متوافق با آن زندگى كند، و نيز به اِعمال و به كارگيرى اين اصول، عنايت دارد و پيوسته، عواقب و نتايج اَعمال و افعال انسان را به او تذّكر مى دهد و اين واقعيت را به ياد او مى آورد كه نتايج و آثار اَعمال و افعال بشر، نه تنها در دنيا، كه در آخرت نيز گريبان او را رها نخواهد كرد و خداوند، از ما انتظار دارد كه نيكى كنيم و عادل و رحيم و پرهيزگار باشيم.

و نظام اخلاقى حاكم بر سنّت نبوى و اولياى معصوم(ع)، بِالطّبع، همان نظام اخلاقى قرآن كريم بوده و خطوط اصلى تعاليم و آموزه هاى اخلاقى پيامبر(ص) و امامان(ع) نيز چيزى جز آموزشهاى اخلاقى قرآنى نبوده است; امّا بايد دانست كه تعاليم اخلاقى ارائه شده در قرآن كريم نيز همچون ديگر معارف قرآنى، در گفتار و كردار پيامبر اكرم و امامان(ع) تبيين گرديده و مضامين آن بسط داده شده است.

و روشن است كه بخش مهمّى از گفتار اين بزرگواران همان دعاها و نيايشهايى است كه از ايشان بر جاى مانده است و در سطحى راقى و سازنده، نظام اخلاقى قرآن را با اين روش، يعنى «روش دعا»، گسترش داده اند.

«پيامبر و امامان، در جملاتى موجز و بليغ و روشن و استوار، به نام «دعا»، بسيارى از حقايق و معارف و دانستنى هايى را كه روح انسان بايد از آنها برخوردار، بلكه سرشار و سيراب شود، و در آنها نيك بنگرد و بينديشد، تعليم كرده اند. و چون انسان، هنگامى كه «دعا» مى خواند، داراى صفاى روح و توجّه خاص است و قاعدتاً دعا را با تأمّل در معنا مى خواند، يكى از مهم ترين راههاى آموختن فرهنگى روحانى و پُر ارج، و دادنِ تهذيب و پيرايش به روح، «دعا» است. هميشه علماى اخلاق و فلاسفه كوشيده اند كه «تهذيب نفس» را در مقدّمات مكتب خويش پيش بينى كنند، تا روح انسان را پس از پيراستن از آلودگى هاى مادّه و خواهانى هاى نفس و خواهشهاى تن، به پلكان صعود و گسستن اختيارى برسانند».[38]

بنا بر آنچه در پيش گفته شد، درياى پُر موج دعا، كه به درياهاىِ موج خيزِ معارفِ نابِ توحيدى و اخلاقى قرآن متّصل است، با زبانى سرشار از پيام و تعليم، در جهت تربيت عالى انسانى، و تعالى سرشار معنوى فردى و اجتماعى، و تزكيه نفوس، و تقويت ارواح، و نشرِ معارف قرآنى، و پيوست با كائنات هستى، و گسترش وجود انسان، و در نهايت، بيانگر آرمانهاى روحى و معنوى و پروژه هاى اخلاقى و برنامه هاى عملى و روى آوردن به همه جوانب حيات انسانى است; بويژه صحيفه مبارك زين العابدين(ع) با گونه گونى موضوعات و تعالى و تكامل انديشه هاى نهفته در آن، طرح كامل و فراگيرى است براى پرداختن به ساختار معنوى انسان قرآنى و حركت آن در مسير حيات و دستيابى به زيستن خوش و پاكيزه (حيوةً طَيِّبةً) و بناى جامعه اى سرشار از عدل و قسط بر پايه آزادى و آزادگى، برادرى و برابرى و بر پا داشتنِ نظامِ عدلِ الهى لِيَقوُمَ النّاسُ بِالْقِسْطِ.

درست است كه معارف تعبيه شده در دعاهاى ما، به لغت و ادبيات عرب رُخ نموده است و بيشتر انسانها با آن بيگانه اند; ولى از آنجا كه حوزه نورافشانى و پرتوافكنى اين نيايشها گستره وجود انسانهاست، بايد گفت زبانش همچون زبان عشق در بى زبانى است، كه عارفان باذوق و خوش قريحه گفته اند:

مسئله عشق نيست، درخورِ شرح و بيان *** بِهْ كه به يكسو نهند لفظ و عبارات را.

و روشن است كه: «عشق، بى زبان روشن تر است»; چرا كه ريشه در جان آدمى دارد. زبان «دعا» و به تعبير جامع ترِ آن، خاستگاه فرهنگ دعا، نيازهاى فطرى انسان است كه فرهنگ عمومى و مشترك همه انسانها در همه عصرها و همه اقليمهاست. از اين رو، زبانى است خودى و براى همگان، آسان و خوش و آشنا:

اَلَمْ تَرَكَيْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً كَلِمَةً كَشَجَرَة طَيِبَّة اَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِى الّسَماء، تُؤتى اُكُلَها كُلَّ حين بِاِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللهُ الاَْمْثالَ لِلّناسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذكَّروُنَ.[39] آيا نديده اى كه خدا چگونه مَثَلى زده است؟ سخن پاكيزه (اعتقاد درست و ايمان راستين) را چون درخت پاكيزه ]قرار داده است [كه ريشه آن ]در زمين[ استوار و شاخه آن در آسمان است (به آسمان سر برآورده است). ميوه خود را هر هنگام به فرمان پروردگارش مى دهد. و خدا براى مردم، مَثَلها مى زند، شايد به ياد آرند و پند گيرند.

منبع: اسرار خاموشان (شرح صحيفه سجّاديه)-محمدتقی خلجی

--------------------------------------------------------------------------------

[1]. يونس، آيه 12.

[2]. بقره، آيه 68.

[3]. يوسف، آيه 33.

[4]. يونس، آيه 10.

[5]. ارشاد القلوب، ص 210.

[6]. نحل، آيه 53 ـ 54.

[7]. عنكبوت، آيه 65.

[8]. مفاتيح الجنان، مناجات جليلِ شعبانيه.

[9]. مثنوى، دفتر يكم، بيت 55 ـ 65.

[10]. تعبير از كتاب نيايش.

[11]. صحيفه سجّاديه، ترجمه نگارنده، ص 94 (دعاى سيزدهم).

[12]. الصافى، ص 19.

[13]. فَلِيوى: بيهوده كار، بيكار.

[14]. كُدْيه: گدايى، دريوزه گرى.

[15]. مثنوى، دفتر چهارم، بيت 1169ـ 1183.

[16]. عشق چون وافى است، وافى مى خرد در حريف بىوفا مى ننگرد. (مثنوى، دفتر پنجم، بيت 1165).

[17]. حديث دلبرگى، ص 8.

[18]. الصافى، ص 20.

[19]. نيايش، (مجموعه آثار، ج 8، ص 15).

[20]. طه، آيه 17ـ 18.

[21]. مواهب الرحمن فى تفسير القرآن، ج 3، ص 59.

[22]. مثنوى، دفتر يكم، بيت 60.

[23]. بحارالأنوار، ج 93، ص 300.

[24]. بقره، آيه 186.

[25]. صحيفه امام، ج 19، ص 286.

[26]. آيا براى غير از تو ظهور و آشكارى چيزى هست كه براى تو نباشد؟

[27]. كى غايب شده اى تا نياز به راهنمايى باشد تا به تو ره نمايد؟

[28]. دعا قرآن صاعد است، يعنى دعا، باز تابشِ حقايقِ آشكار و پنهان و رمز و اشارات و لطايف قرآن است در ذهن و جان معصوم، كه بر زبانش جارى گشته است.

مقصود از «بعضِ مشايخ»، مرحوم آية الله ميرزا محمّد على اصفهانى شاه آبادى، فقيه، اصولى، عارف و فيلسوف برجسته اى است كه امام خمينى(ره) از درسهاى اخلاق و عرفان وى، بهره فراوان برده است.

[29]. مقدمه تفسير صافى.

[30]. صحيفه امام، ج 19، ص 356.

[31]. وَاْعلَمْ يا بُنَىَّ اَنَّ اَحَداً لَمْ يُنْبِئى عَنِ اللهِ كَما اَنْبَأَ عَنْهُ الَّرسُولُ(ص) «و بدان، پسركم كه هيچ كس چون رسول خدا از خدا آگاهى نداده است» (نهج البلاغة، خطبه 31، وصيّت امام على(ع) به فرزند دلبندش امام حسن(ع)).

[32]. ق، آيه 16.

[33]. بقره، آيه 115.

[34]. قصص، آيه 88.

[35]. اعراف، آيه 45.

[36]. نهج البلاغة، خطبه 3.

[37]. نور، آيه 35.

[38]. حماسه غدير، ص 300.

[39]. ابراهيم، آيه 24ـ 25.

تاریخ: 1391/5/1




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org