سخنران ماه مبارک رمضان سال 1393 دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای خلجی
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا و مولانا ابي القاسم المصطفي محمد و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين والسلام علي بقيه الله في الارضين و علي جميع الانبياء و المرسلين.
«افي الله شک فاطر السموات و الارض».
گفته شد که متون ديني و آموزههاي اسلامي ما، يعني قرآن کريم و احاديث رسيده از پيشوايان بزرگ اسلام، برخلاف کتابهاي کلامي و فلسفي -که بحث خود را از اثبات وجود خدا و صانع آغاز ميکنند- بهصراحت به اين بحث نپرداختهاند و بيشتر، بحث در ارتباط با وحدت و يگانگي حضرت حق است و البته اين نظر برخي از مفسران بزرگ اسلامي است که اشاره خواهم کرد. اما برخي ديگر بر آنند که در قرآن مجيد بهخصوص، اصل وجود خداوند مطرح شده و آياتي دليل بر اين مدعاست؛ از جمله اين آيات، آيهاي در سوره مبارکه ابراهيم است که درباره قوم نوح، عاد، ثمود و اقوام ديگري که بعد از آنها پيدا شدند، نشان ميدهد با پيامبرانشان بر سر محتواي رسالت و آنچه آورده بودند، درگير بودند و ميگفتند ما محتواي دعوت شما را قبول نداريم: «قالت رسلهم» پيامبرانشان به آنها گفتند که: «أ في الله شک فاطر السموات و الارض» آيا در وجود خدا ترديد داريد؛ خدايي که پديدآورنده آسمانها و زمين است؟
مرحوم علام طباطبايي(رضوان الله عليه) در تفسير الميزان ميفرمايد عبارت «افي الله شک فاطر السموات والارض» اثبات توحيد و در ارتباط با توحيد است؛ چون عرب جاهلي درآن هنگام، وجود خالق را قبول داشت و ديروز هم برخي آيات در اين باره تلاوت شد که ميفرمود: اگر از آنها بپرسند آسمانها و زمين را چه کسي آفريده است؟ ميگويند: خدا. مرحوم علامه بهاستناد اين آيات ميفرمايد چون عرب جاهلي، اصل وجود خدا را قبول داشت و معتقد به شفاعت واسطهها بود و بتها را واسطه ميدانست، خداي متعال نيز ميخواهد با اين استفهام، توحيد خويش را اثبات کند. مرحوم طبرسي هم در مجمع البيان تقريبا کلامشان همين است و بعضي از مفسران اهل سنت نيز همين را ميگويند و معتقدند که اگر فرموده بود: أ في الخالق شک؛ يعني به جاي فاطر، خالق تعبير فرموده بود، ميشد گفت که مسئله اثبات اصل وجود خداوند است. البته نظري ديگر بر خلاف اين، و بر اين باور است که اين آيات، در ضمن اينکه وحدت خدا را اثبات ميکنند، اصل وجود خداوند متعال را هم به اثبات ميرسانند.
ماده «فطر» به معني شکافتن و پاره کردن به صورت طولي است نه عرضي، يعني اگر يک پارچه را از طول به دو قسمت کنند، عرب به آن کار «فطر» و به آن شکافنده نيز «فاطر» ميگويد. اين فعل در اين آيه، کنايه از اين است که خداي متعال، گويي عدم را شکافته و از دلش موجودات را پديد آورده است و همچنان که در آيات ديگر فرموده، خود، نگهدارنده آسمان و زمين است؛ نگهدارنده اين جهان است و لبههاي عدم را نگاه داشته و هرگاه آن را رها کند، همه عالم، نيست خواهد شد.
به هر روي، اين گروه بر اين باورند که عبارت «أ في الله شک» اثبات اصل وجود خداست. ظاهر عبارت نيز همين را نشان ميدهد و افزون بر اين، ميتوان اشکال کرد که: مگر همه بتپرستان، مثل بتپرستان عربستان بودند که خالق بودن را قبول داشته باشند و به اصل وجود خدا ايمان و اعتقاد داشته باشند؟ در دنيا بتپرستان بسياري آمدهاند و رفتهاند و شايد آنان کساني بودهاند که در اصل وجود خدا هم ترديد داشتند و خداي متعال با اين آيه، پاسخشان را داده است. اين، دأب قرآن است که گاهي مطالبي را که ميخواهد به مستمع ارائه بدهد و بفهماند، بهصورت سوال مطرح ميکند.
آيه ديگري هم در سوره «طور» آمده و در آنجا که مشرکان با پيامبر بر سر نبوت و رسالت و محتواي وحي و مسائل ديگر و آنچه آن حضرت آورده، بحث دارند، خداي متعال با صراحت بيشتري ميفرمايد: «ام خلقوا من غير شيء ام هم الخالقون» آيا اينها بدون علت خلق شدهاند يا خودشان خالق خودشان هستند؟ در توضيح کلمه «شيء» بايد گفت: «شيء» در قرآن و روايات، آمده و به هر چيزي اطلاق ميگردد. در روايات ما اين واژه حتي بر خداي متعال هم اطلاق شده و فرمودهاند: «شيء لا کالاشياء» حق متعال هم «شيء» است اما با اشياء ديگر فرق دارد. به هرحال در اينجا «شيء» يا به معني علت فاعلي است که به قرينه آيات بعدي، همين است، يا اگر هم علت مادي باشد، يک توجيهي دارد که من در پايان عرض ميکنم.
خداوند در اينجا چند سوال را مطرح کرده. برخي گفتهاند به روش سقراط عمل شده؛ چون او در برابر خصم و سوفيستها سوال مطرح ميکرد و آنان در ارائه پاسخ، گرفتار ميشدند. قرآن کريم هم اين شيوه را به کار برده. برخي هم نام اين برهان را «برهان ذوالقرنين» گفتهاند و به اين معني است که: گوينده، يک مطلب را در آغاز، به دو شق تقسيم ميکند و درباره هر دو، از مخاطب ميپرسد. سرانجام نيز مخاطب هيچکدام را نميپذيرد و جواب منفي ميدهد. گوينده هم شق سومي را مطرح ميکند و او ناچار به قبول ميگردد.
اگر شما از کسي که منکر خداست، بپرسيد: آيا اين عالَم و خود تو بدون هيچ عاملي پديد آمده؛ يعني مثلا کره زمين شکافته شده و تو بيرون آمدهاي يا حتي کره زمين هم يک عامل است؟ آيا ميشود تو بدون اينکه موجود ديگري در آفرينشت نقشي داشته باشد، به دنيا بيايي؟ خواهد گفت: نه. خدا در فراز بعدي ميفرمايد: «ام هم الخالقون» آيا اينها خودشان خالق خودشان هستند؟ بديهي است که هيچکس نميتواند بگويد من خودم خالق خودم هستم. اگر کسي بتواند خالق خودش باشد، لازمهاش اين ميشود که بتواند خودش را به کاملترين اوصاف بيافريند؛ يعني هر کسي دوست دارد همه کمالات و استعدادها، درک و فهم، زيبايي و هرچه را کمال محسوب ميشود، در حد اعلا براي خودش فراهم کند. طبيعي است که به اين سوال، پاسخ منفي بدهد. بنابر اين، بدون علت نيستي و خودت هم علت نميشوي، پس موجود ديگري، علت آفرينش تو است و در خلقتت نقش دارد و او همان خداوند متعال و همين آفريدگار است.
افزون بر اين، قبل از تو اين آسمانها و زمين و عالم، بوده است پس آنها را چه کسي آفريده؟ تو آفريدهاي؟ «ام خلقوا السموات و الارض». سوالات بعدي در آيات بعد اين سوره نيز همينگونه است؛ يعني به وسيله استفهامهاي انکاري، از مخالفان، اقرار ميگيرد که اصل وجود آفريدگار را بپذيرند و درواقع، وادارشان ميسازد اعتراف بکنند به اينکه اينها پديده هستند و پديده نميتواند پديدآورنده باشد. اينها معلول هستند و معلول نميتواند علت باشد. وقتي پاسخ همه اين سوالها منفي باشد، ناگزير است اگر بيماردل نباشد، بپذيرد که اين جهان را خالقي است خدانام.
ممکن است برخي شبههاي بکنند و بگويند: ما اصلا فراهمآمده طبيعت هستيم و طبيعت، آن عناصر وجودي ما را فراهم کرده است.
در پاسخ بايد گفت: آنچه را که شما «علت مادي» ميناميد، در جاي خودش برهاني کردهاند که شيئيت هر شيئي به صورت آن است؛ يعني تجمع اتمها و ملکولها در يک جا مهم نيست، بلکه مهم اين است که به اينها نظم و ساختار و شکل بدهند و اين شکلدهنده و صورتآفرين، هيچگاه نميتواند طبيعت باشد.
با اين بيان، نه عدم ميتواند منشأ وجود انسان بشود، و نه انسان خودش ميتواند علت خودش باشد، و نه مواد اين عالم ميتوانند علت وجود انسان باشند، بلکه در نهايت، علت مادي هستند و علت مادي تا علت فاعلي، اثر خودش را نگذارد، نميتواند به عرصه وجود بيايد و تحقق خارجي پيدا بکند. بنابر اين، ناچارند بگويند که اين جهان، خدا دارد. لذا اين قبيل آيات اگرچه بهصراحت هم اصل اثبات وجود خدا را مطرح نکنند، قرآن بهطور ضمني درباره اصل صانع و خالق اين جهان، سخن گفته است؛ بهويژه آيهاي که در سوره مبارکه طور آمده.
جايگاه تعبد
گفته شدکه اسلام، قرآن مجيد روايات و بزرگان ما از ما خواستهاند که بدون دليل و برهان، زير بار سخن و باوري نرويم، بلکه مسلمان بايد اهل منطق باشد و اين سوالاتي هم که قرآن مطرح کرده، قصد دارد منطق فطري انسان را برانگيزد تا انسانها به خودشان بيايند و متوجه بشوند که اين جهان، خدا دارد. اگر در اسلام، منطق، برهان و دليل، نقش بسياري دارد، پس مسئله تعبد چه ميشود؟ چون بسياري از مسائل اسلامي، تعبدي است و ما تعبداً نماز صبح را دو رکعت و نماز ظهر را چهار رکعت ميخوانيم، از طلوع فجر تا غروب شرعي، امساک ميکنيم و بسياري از عبادتها کلاً تعبدي هستند.
در پاسخ بايد گفت تکالیفی که در اسلام، تعبدي است، تعبدش تکيهگاه برهاني دارد و منطق است. يعني ما چون شارع مقدس فرموده نماز صبح دو رکعت است، ميگوييم چشم و با اعتقاد قلبي هم انجام ميدهيم و هيچگونه اعتراضي هم نداريم. اگر بخواهند از ما بپرسند حکمتش چيست، قطعا حکمتي دارد و ممکن است ما ندانيم، اما ما ميدانيم آن کسي که اين دستور را به ما داده، انسان حکيم است و حکيم، کار بيغرض و عبث انجام نميدهد. فقهاي بزرگوار ما هم بهخصوص در مباحث اصولي، مطرح کردهاند که احکام الهي و اين احکام خمسه، مبتني بر مصالح و مفاسد واقعيه است. اين مسلک مذهب جعفر است و فقهاي جعفري بر اين قول هستند که احکام الهي، مبتني بر مصالح واقعي و مفاسد واقعي است، که امکان دارد بسياري از آنها را ندانيم. شارع نيز برخي را فرموده و به برخي اشاره نکرده است؛ مثلا فرموده روزه بگيريد، چرا؟ «لعلکم تتقون» تا شايد تقواپيشه گرديد. يک حکمت روزه همين تقواست يعني شما در پرتو امساک، مسلط بشويد و با پايمال کردن بسياري از خواهشهاي مشروع، به فرمان شارع مقدس، عقل و درک را نيرومند و شيطان وجود را ضعيف ميسازد، درنتيجه بر هواي نفستان غالب ميآييد و هزاران برکات ديگر بر آن، بار است.
مرحوم آقاي آيت الله ميلاني(رضوان الله تعالي عليه) فرموده بوده که اگر به من فرصت بدهند و مستمعي داشته باشم، ثابت ميکنم کوچکترين و جزئيترين مسائل اسلامي، برهاني است. بعضي از بزرگان ما چنين ادعايي کردهاند.
ببينيد برخي احکام اسلامي منطبق با عقل است و برخي از آنها با عقل، سازگار نيست، البته ناسازگارياش با عقل به معني ضدعقلي بودنشان نيست، بلکه وراي عقل است و عقل در آن حوزه، راه ندارد. عقل محدوده دارد و آنجايي هم که مولانا ميگويد:
پاي استدلاليان چوبين بود پاي چويبن سخت بي تمکين بود
قصد ندارد برهان را رد کند، چون خودش يک شخص برهاني است، بلکه ميگويد بسياري از معارف، برهاني نيست، يعني برهان، تحمل اين بار را ندارد و وراي آن قرار دارد. برخي موارد نيز اصلا جاي سوال و آوردن دليل نيست يعني به هر شکلي باشد، سوال برانگيز است و عقلا ميگويند اصلا جواب ندارند. مثلا اگر کسي بپرسد: چرا ائمه ما دوازده تا هستند؟ اگر سيزده تا هم بودند، همين سوال مطرح ميشد، چهارده تا هم بودند، همين سوال مطرح ميشد. اينجا ديگر جاي برهان و عقل نيست تا بگوييم اين مسئله، برهاني است يا نه. ليس من شأنه که در محدوده برهان باشد، بلکه وراي برهان است.
ناسازگاري ثواب برخي اعمال با عقل
ممکن است کسي بگويد: ثوابهايي که براي روزه ماه رمضان، افطار، نماز جماعت و... گفته شده، با عقل، سازگاري ندارد.
در جواب ميگوييم: درست است که چنين پاداشهايي با عقل، سازگار نيست، ولي اينها نمونههايي در دنيا دارد و ما نبايد تعجب کنيم. خداي متعال به بندگانش تفضل کرده و بهخاطر يک عمل کوچک، پاداش بسيار فراواني ميدهد. با اين کار، نه از خزائن الهي کاسته ميشود و نه از ثواب ديگران ميکاهد. براي نمونه، در «الکلام يجر الکلام» مرحوم آیت الله آقاي آسيداحمد زنجاني آمده است: کسي که شطرنج را درست کرد، آن را نزد پادشاه زمان خودش برد تا صلهاي دريافت کند. وقتي آن را ارائه کرد و توضيح داد که 64 خانه دارد و به اين شکل با آن بازي ميکنند، پادشاه هم هنگامي که ديد چه بازي فکري شگفتانگيز و سختي است، گفت: شما از من چه ميخواهي؟ پاسخ داد: فقط شما خانههاي شطرنج را بهشيوه درخواستي من پر از دانه ارزن کنيد و به من بدهيد. در بدو نظر، پادشاه با خود انديشيد که: عجب آدم کمتقاضايي است که در برابر کاري چنين بزرگ، خواستهاي چنين کوچک دارد! ولي سازنده شطرنج گفت: من به همين قانعم، اگر همين را انجام بدهيد، ممنون ميشوم.
آنان بهصورت «تواني»، در خانه اول، يک دانه، در خانه دوم، دوتا، در خانه سوم چهارتا، در خانه چهارم هشت ، در خانه پنجم شانزده و... ارزن گذاشتند. مرحوم آقاي زنجاني ميگويد من تا سي خانه را حساب کردهم و ديدم امکان قرار دادنشان در اين خانهها نيست. من اين داستان را در جايي نقل کردم و فرداي آن روز، يک آقاي مهندس کامپيوتري نزد من آمد و گفت: من در خانه، با کامپيوتر نيز مقداري به جلو رفتم ولي ديدم نميتوانم عددش را بخوانم. يعني محاسبه کردهاند که مثلا اگر يک سيلوي هزار کيلومتري به عرض دويست متر و به ارتفاع صد متر، پر از ارزن شود، تازه خانه شصت و چهارم، خالي ميشود و به اندازه 63 خانه، جا دارد و کسي مقدارش را نمي داند. اين، چيزي است که بشر درست کرده. خداي متعال وقتي ميفرمايد اگر نماز جماعت از يازده نفر تجاوز کند، فرشتگان من هم ثوابش را نميدانند، بعيد نيست. براي خدا کار دشواري نيست که به بندگانش تفضل کند. اگر شما به زيارت سيدالشهدا(ع) برويد، ثواب صد حج و صد عمره به انسان ميدهند، اينها چيزي نيستند، اينها تفضلات الهي در حق بندگان اوست و ما نبايد اينها را با برهان، ارزيابي کنيم چون قلمرو برهان، يک قلمرو خاصي است که خودش معترف است هيچ نقشي در وراي آن ندارد.
آنچه که به عنوان مقدمه، گفته شد، براي اين است که توجه داشته باشيم اگر قرآن کريم و رواياتمان را بررسي کنيم، اصل وجود خداوند متعال را اثبات کردهاند نه وحدانيتش را. ظاهرا آيات قرآن کريم، بيشتر در باب توحيد است بهخصوص توحيد در عبادت. اما اصل وجود خدا چون مسئلهاي بسيار بديهي بوده، شايد کم، ولي به آن پرداخته شده است.
به امير المومنين(صلوات الله عيله) عرض کردند: شما خدا را چگونه شناختيد؟ فرمود: «بفسخ العزائم و نقض الهمم» به آن تصميمهايي که ميگيرم و قرارهايي که ميگذارم، ولي به هم ميخورد. با اين وضعيت، معلوم ميشود دست ديگري در وراي من امور مرا تدبير ميکند و حتما کس ديگري هست که خداي انسان است.
اصل وجود خدا يک مسئله است و بحث توحيد در همه مراتبش فرع بر اصل وجود پروردگار متعال. در اسلام ما را از راههاي مختلفي به معرفت خدا سوق دادهاند و يک طريقش اين است که: «اعرفوا الله بالله و الرسول بالرساله و اولي الامر بالامر بالمعروف و العدل و الاحسان». به نظر ميرسد که اين روايت، واقعا از نوادر رواياتي است که از امير المومنين(صلوات الله عليه) صادر شده؛ چون همه اسلام را يک جا مطرح کرده، و وقتي آن را باز کنيد، همه محتواي وحي را لبريز ميکند.
يک سوال
چرا در اين حديث، از نهي از منکر، سخني به ميان نيامده است؟ يک نکته ديگر هم که در باب امر به معروف، بسيار مفيد است، اين است که در برخي نقلها عبارت «و اولي الامر بالمعروف» آمده که اگر به آنجا رسيديم، توضيح ميدهم. يعني «امر به معروف» ندارد، بلکه اولوالامر بايد خودشان معروف باشند، يعني به لحاظ عمل، به لحاظ رفتارشان انسانهاي پسنديده و مقبولي باشند که وقتي مردم به آنان مينگرند، خود به راه درست بروند. در توصيف عالم اسلامي هم آمده: کسي است که اگر کسي به او نگاه کرد، خدا به يادش بيايد. اگر به رفتار او توجه کرد، قيامت را به يادش بيندازد. بنابر اين، اينجا «اولي الامر» به اين معني است که خودشان معروف و پسنديده هستند.
تاریخ: 1393/4/19