Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: کلام ماندگار
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: افزونى و دوام نعمت در پرتو ستايش و سپاس
افزونى و دوام نعمت در پرتو ستايش و سپاس ثنا و ستايش خداوند و سپاسگزارى از نعمتهاى او چنان با انبوهى و تسلسل آنها در آميخته است كه گويى يگانه وسيله استوار براى افزونى و دوام نعمت، ستايش خدا و سپاسگزارى از نعمتهاى اوست

على(ع) فرمود: اَلْحَمْدُ للهِ الْواصِلِ الْحَمْدَ بِالنِّعَم وَ النِّعَمَ بِالشُّكْر.[1] سپاس و ستايش، خدايى را كه ستايش را به نعمتها، و نعمتها را به سپاسْ پيوسته كرد.

در سخن ديگر مى فرمايد:اَلْحَمْدُللهِ الذَّى جَعَلَ الْحَمدَ مِفْتاحاً لِذِكْرِهِ، وَ سَبَباً لِلْمزَيدِ مِنْ فَضْلِهِ، وَ دَليلاً عَلى آلائِهِ وَ عَظَمَتِهِ.[2] سپاس و ستايش، خدايى را كه حمد را كليد ياد كردِ خود، و سبب افزونى فضل خويش، و دليل شناخت نعمتها و بزرگى اش قرار داد.

نكته مهم اينكه نعمتهاى خداوند، بى هيچ استحقاق و سزاوارى و برخاسته از فضل بى پايان و رحمت بيكران اوست; بدين معنا كه بندگان را در پيشگاه خداوند، هيچ گونه حقّى نيست تا بر اساس آن، از نعمت و رحمت بيكران او برخوردار شوند. «اَيْنَ الُتّرابُ وَ رَبُّ الاَْرْبابِ؟». چه نسبت خاك را با عالم پاك؟

يا مُبْتَدِأً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اِسْتِحقاقِها.[3] اى خدايى كه بى هيچ استحقاق و قابليتى، نعمتها را بر بندگانت ارزانى مى دارى.

آدمى و همه نيروهاى درونى و بيرونى و استعدادهاى سرشارش، بلكه اصل هستى او، از آنِ خداوند، و رهينِ فيض فراگير اوست، و اين، يكى از ناب ترين معارفى است كه در تعاليم و آموزه هاى امام سجّاد(ع)، مورد توجّه قرار گرفته است:

خدايا! آنچه مرا به خواستن از تو برمى انگيزد، فضل و احسان توست، بر كسى است كه با همه وجودش به سوى تو آيد و با خوشْ گمانى بر تو وارد شود; چرا كه همه نيكى هايت بر اساس تفضّل، و همه نعمتهايت بدون آغاز و بى سابقه استحقاق و سزاوارى است: اِذْ جَميعُ اِحْسانِكَ تَفَضُّلٌ، وَ اِذْ كُلُّ نِعَمِكَ اِبْتِداءُ.[4]

نكته مهم تر اينكه ستايش خداوند و سپاسگزارى از نعمتهاى او، به معناى درك درست نعمتها و حُسن مجاروت و عكس العمل مناسب در برخورد با آنها و به كاربردنشان در مقصد و منظورى كه آفريده شده اند و قدرشناسى از آفريدگارِ نعمت بخش (مُنعِم)، علاوه بر اينكه خود از بزرگ ترين نعمتهاست و ستايش و سپاس ويژه را مى طلبد،[5] مايه دوام و بقاى حيات آدمى است.

به راستى، اگر خداى كريم، موهبت ستايش و آيين سپاسگزارى، يعنى راه درست برخورد با نعمتهايش را نياموخته بود، آدميان در اين مواجهه و رويارويى گريزناپذير كه با نعمتها دارند، چه عكس العملى از خود نشان مى دادند؟

«تأمّل و دقّت در دستاورد انسان امروز، انسان متجدّد كه خود را به جاى خداوند نشانده و از ستايش خدا و سپاسگزارى از نعمتهايش خويش را بى نياز مى بيند، در برخورد نادرست با طبيعت، كه زيباترين جلوه رحمت و با شكوه ترين تجلّى الهى است، ما را به درك و دريافت عميق تر اين موهبت، يعنى ستايش خداوند و سپاسگزارى از نعمتهايش ـ كه جوهر دين و حقيقت اسلام و موجب رشد و كمال انسان در همه شئون هستى است ـ نزديك تر مى كند.

امروزه، همه از خطر جنگ، انفجار جمعيت و يا آلودگى هوا و آب سخن مى گويند; امّا معمولاً همان افرادى كه اين مشكلات آشكار را تشخيص مى دهند، از ضرورت «توسعه» بيشتر و يا جنگ عليه «بدبختى بشرى» كه از شرايط تحميل شده توسط نفس وجود زمينى بشر ناشى شده، سخن مى گويند. به سخنى ديگر، آنان مايل اند تا مسائل و مشكلات ناشى از بر هم زدن توازن بين انسان و طبيعت را از طريق فتح و سلطه بيشتر بر طبيعت حل كنند. معدودى حاضرند بپذيرند كه امروزه، حادترين مسائل و مشكلات تكنيكى كه بشر با آنها رو به روست، نه به خاطر عدم توسعه يافتگى، بلكه به دليل توسعه يافتگى بيش از حدّ است. معدودى حاضرند با واقعيت، عريان رو به رو شوند و اين حقيقت را بپذيرند مادام كه شيوه نگرش و برخورد انسان نسبت به كلّ محيط طبيعى نگرشى تجاوزكارانه و جنگجويانه است، اميدى برصلح و آرامش در جامعه انسانى نيست. علاوه بر اين، شايد همه به تحقيق در نمى يابند كه براى رسيدن به چنين صلح و آرامشى با طبيعت، ابتدا به صلح و آشتى با نظم روحانى و معنوى عالم نياز است. براى آشتى با زمين، ابتدا بايد با آسمان آشتى كرد».[6]

«امروز، تقريباً هر كسى كه در مراكز شهرى مغرب زمين زندگى مى كند، به طور غريزى فقدان چيزى را در زندگى خود احساس مى كند. اين احساس، مستقيماً به سبب ايجاد محيطى مصنوعى است كه تا سر حدّ امكان، طبيعت از آن حذف شده است. در چنين اوضاع و احوالى، حتّى يك فرد مذهبى نيز احساس اهمّيت روحانى و معنوى طبيعت را از دست داده است. قلمرو طبيعت به صورت چيزى تهى از معنا در آمده است و در همان حال، خلأ ايجاد شده از ناحيه زوال و غروب اين جنبه حياتى از وجود بشر، در ارواح آدميان به حيات خويش ادامه مى دهد و صور گوناگون و بعضاً خشونت آميز و حاكى از نوميدى، خود را به نمايش مى گذارد. علاوه بر اين، حتّى خود اين گونه وجود و هستى سكولاريزه شده و شهرى زده شده، از طريق نفس سلطه انسان بر طبيعت ـ طبيعتى كه در اصل، زمينه وجود هستىِ آدمى را ممكن ساخته است ـ در معرض تهديد قرار گرفته است، به نحوى كه بحران حاصل از مواجهه و برخورد انسان با طبيعت و كاربرد علوم طبيعى جديد در مورد تكنولوژى، امروزه به يك موضوع نگرانى عام تبديل شده است.

به رغم داد و فريادهاى رسمى در مورد سلطه دائماً فزاينده انسان بر طبيعت و پيشرفت به اصطلاح اقتصادى كه گمان مى شود به همراه آن فراهم خواهد آمد، بسيارى از مردم در قلبهاى خويش به خوبى درك مى كنند كه بناهاى رفيعى كه بنا مى كنند، روى شن و ماسه قرار داشته و يقيناً سستْ بنياد است; و نيز اينكه عدم توازن و تعادلى كه بين انسان و طبيعت وجود دارد، پيروزى هاى ظاهرى انسان بر طبيعت را تهديد مى كند.

خطرهايى كه در اثر سلطه و حاكميت انسان بر طبيعت به وجود آمده، مشهورتر و شناخته شده تر از آن اند كه نيازى به بيان داشته باشند. براى انسان متجدّد، طبيعت به صورت امرى تقدّس زدايى شده در آمده است، هر چند خود اين فرآيند، تنها نزد تعداد معدودى از افراد بشر تا مرحله نتيجه گيرى منطقى پيش رفته است. علاوه بر اين، طبيعت، نزد عدّه اى به صورت چيزى كه بايد به تمامى مورد استفاده و لذّت يابى قرار گيرد، مطرح شده است. انسان متجدّد، به عوض اينكه طبيعت را چون همسرى بداند كه در بين كاميابى از آن، نسبت به او احساس مسئوليت كند، متأسّفانه تنها نگرشى كامجويانه نسبت به آن دارد و هيچ گونه وظيفه و مسئوليتى در خود احساس نمى كنند.

مشكل در اين است كه شرايط اين طبيعتِ فاحشه گون، كم كم به صورتى در مى آيد كه ديگر هيچ بهره بردارى و تلذّذى از آن مقدور نيست. در حقيقت، به همين خاطر نيز هست كه بسيارى نسبت به آن، ابراز نگرانى كرده اند».[7]

نام نيكو و آوازه بلند

برخى بر اين باورند كه مشهور در ميان فصيحان و ادبيان، اين است كه مقصود از «عمر» در كلام امام سجّاد(ع)، «ذكر جميل» و «ياد نيكو» است: ذكْرُ الْفَتى عُمْرُهُ الثّانى. ياد نيكو (و آوازه بلندِ جوانمرد)، عمر دوباره اوست.

ديگرى نيز گفته است: ماتوا فَعاشُوا بِحُسْنِ الذِّكْرِ بَعْدَهُمْ. مُردند، ولى پس از مرگشان در پرتو ياد نيكشان زندگى مى كنند.

همچنان كه شاعر سروده است:

ما قَصُرَتْ اَعْمارُ مَنْ كانَ ذِكْرُهُمْ***جميلاً فَاِنَّ الذِّكْرَ بَعْدَهُمْ عُمْرُ

كسانى كه به نيكنامى و خوشنامى شهره اند، عمرشان كوتاه نيست; چرا كه اين خوشنامى، خود، عمرى دوباره است.

نام نيك و آوازه بلند، از جمله آرزوهاى مبارك پيامبران و اولياى بزرگ خداوند است. اگر نيروى خيال را به كار گيريم و ابراهيم خليل، بزرگ پيامبران خدا را با آن چهره نورانى و پُر نفوذى كه داشت، بنگريم و امواج پُرطنين و آهنگ دلرُبايش را كه بايك دنيا وقار و متانت و آكنده از خلوص از ژرفاى وجودش، كه دريايى از عشق و ايمان است، به گوش جان بشنويم، قيافه ملكوتى انسانى در ذهن و دلمان تصوير مى شود كه سراسر، تسليمِ مشيّت ازلى است و با چشمان جهان بين خود، به انبوه نعمتهايى كه غرق در آنهاست، مى نگرد و والاترين تمنّاى درونى اش راـ كه نام نيكو و ياد خوش او براى پَسينيان است ـ از پروردگار خويش مى طلبد. ابراهيم(ع) از خداوند چنين مى طلبد:

رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ. وَاجْعَل لِي لِسَانَ صِدْق فِى الاْخِرِينَ.[8] پروردگارا! مرا حكمى، (حكمت، انديشه و گفتار و كردار درست) ببخش و مرا به نيكان و شايستگان بپيوند، و براى من در پسينيان، نام و ياد نيك نِهْ.

خداى متعال نيز در پرتو رحمت و لطف خويش، اين تمنّاى درونى ابراهيم را برآورده كرد.

وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً. إِذْ قَالَ لاَِبِيهِ يَاأَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ يَسْمَعُ وَلاَ يُبْصِرُ وَلاَ يُغْنِي عَنكَ شَيْئاً. يَا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جَاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِيّاً. يَا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً. يَاأَبَتِ إِنِّي أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً. قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِي يَا إِبْرَاهِيمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لاََرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِي مَلِيّاً. قَالَ سَلاَمٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كَانَ بِي حَفِيّاً. وَأَعْتَزِلُكُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللهِ وَأَدْعُوا رَبِّي عَسَى أَلاَّ أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبِّي شَقِيّاً. فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَكلاُّ جَعَلْنَا نَبِيّاً. وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْق عَلِيّاً.[9] و در اين كتاب، ابراهيم را ياد كن....كه او پيامبرى راستْ گفتار و درستْ كردار بود. آن گاه كه پدر خويش را گفت: «اى پدر، چرا چيزى را مى پرستى كه نه مى شنود و نه مى بيند و در هيچ چيز تو را سود ندارد و به كار نيايد؟ اى پدر! همانا از دانش به من آن رسيده كه تو را نرسيده است. پس، مرا پيروى كن تا تو را راهى راست بنمايم. اى پدر! شيطان را مپرست كه شيطان، خداى رحمان را نافرمان بود. اى پدر! من مى ترسم كه عذابى از خداى رحمان به تو رسد و آن گاه، شيطان را دوست و ياور باشى». گفت: اى ابراهيم! آيا از خدايان من رو گردانى؟ اگر ]از گفتار خود [باز نايستى، هر آينه، سنگسارت مى كنم، و ديرگاهى از من دور باش. گفت: بدرود مى كنم، از پروردگار براى تو آمرزش خواهم خواست كه او به من مهربان است، و از شما و آنچه جز خداى يكتا مى خوانيد، كناره مى گيرم، و پروردگارم را مى خوانم، اميد است كه به خواندن پروردگار خويش، بدبخت ]و از اجابتْ بى بهره [نباشم». پس چون از آنان و آنچه بجز خداى يكتا مى پرستيدند، كناره گرفت، به او اسحاق و يعقوب را داديم و همه را پيامبر كرديم. و از رحمت خويش به ايشان بخشيديم و براى آنان ]در ميان مردم[ نام نيكو و آوازه بلند نهاديم.

ابوالفتوح رازى در تفسير خود از اين آيات آورده است: مقصود از «لسانِ صدق»، ذكر جميل و ثناى حَسَن و قبول عام در جمله اُمم ]است[. خداى تعالى، اجابت كرد اين دعا ]را [تا همه امم، از هر ملّت كه باشند، او را نيك گويند.[10]

در ميان پيامبران الهى و اولياى بزرگ خداوند، نمونه عالى و برترِ «ذكر جميل»، مربوط به پيامبر گرامى اسلام است; آن بلند آوازه يتيم و عيالمند و بى پناهى كه درس ناخوانده، و در ميان مردمى نادان و به دور از مدنيّت، بيابانگرد، و گمراه، برانگيخته شد. پيامبر پُرآوازه اى كه نام نيك و ياد خير او، مانند خورشيد و ماه در افق و مدار بلندى است كه بر همه كس و در هر عصر و روزگار، به فراخور استعداد مى تابد و تيرگى اوهام و انديشه ها و انحرافهاى بشر، هرگز ياراى آن را ندارد كه از تابندگى اش بكاهد; چه رسد به اينكه بازش دارد. طنين گواهى به رسالت او، همراه با گواهى به توحيدِ خداوند جهان، هر روز در افقهاى گوناگون به گوش مى رسد و در قرنهاى متمادى و با همه دشمنى هاى دشمنان و ندانم كارى هاى پاره اى از پيروانش، روز به روز، نام او وسعت بيشترى مى يابد:

وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ.[11] و ]آيا[ نام و آوازه ات را بلند نكرديم؟

مصطفى را وعده كرد الطاف حق***گر بميرى تو، نميرد اين سَبَق

من كتاب و معجزت را رافعم***بيش و كم كن را ز قرآن، مانعم

من تو را اندر دو عالم حافظم***طاعنان را از حديثت رافضم

كس نتاند بيش و كم كردن دَر او***تو به از من حافظى ديگر مجو

رونقت را روزْ روز، افزون كنم***نام تو بر زرّ و بر نقره زنم

منبر و محراب سازم بهر تو***در محبَّت قهرِ من شد قهر تو

من مناره پُر كنم آفاق را***كور گردانم دو چشم عاق را

چاكرانت شهرها گيرند و جاه***دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه

تا قيامت باقَى اش داريم ما***تو مترس از نسخ دين، اى مصطفى![12]

بر اين اساس، امام على بن حسين(ع)، به ستايشى مى انديشد كه در سايه سار آن، به منزلتى دست يابد كه نه تنها از يادها نرود; بلكه «ذكر جميل» و يادِ خوش او، همواره چون خاطره اى زيبا و دلنواز، ذهن و دل پسينيان را بنوازد و چون تابلوى درخشنده در عرصه هدايت انسانها، مسير تعالى را به آنان بنمايايد. از اين رو، ستايشى درخور و بايسته از خداوند مى طلبد كه در پرتو آن، در زمره ستايندگان و شاكرانش خوشنام بماند.

دنيا گستره رقابتها

وَ نَسبِقُ بِهِ مَنْ سَبَقَ اِلى رِضاهُ وَ عَفْوِهِ. و در مسابقه به سوى رضا و خشنودى و عفوش، گوى سبقت را از مشتاقان بِرُباييم.

نَسْبقُ: سَبَقَ اِلَى الاَْمْرِ. در آن كار بر او پيشى گرفت، از او جلو زد، از او بُرد.

نَسْبقُ: پيشى بگيريم، در مسابقه گوى سبقت را از رقيب برباييم. اَلسَّبَقْ: جايزه مسابقه، آنچه بر سر آن مسابقه دهند. السَّبْقَةُ: جايزه مسابقه.

اَلا وَ اِنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمارٌ، و غَداً السِّباقُ، وَ السَّبْقَةُ اَلْجَنَّةُ وَ الْغايَةُ النّارُ.[13] بدانيد كه امروز، روزِ تمرين، و فردا، روز مسابقه است. هر كه پيش افتد، بهشت از آن اوست و هر كه واپس مانَد، آتش جايگاه اوست.

رِضاهُ: الرِّضا: پذيرنده، قانع، خرسند، دوستدار، فرمانبردار. عَفْو: زدودگى، پاك شدن اثر، گذشت، بخشش. عَفا عنه عَفْواً: گناه او را بخشيد، از گناه او درگذشت و از مجازاتش چشم پوشيد.

دنيا، گستره رقابتهاى گوناگون است و ما انسانها، چه آن گاه كه پنجه در پنجه مشكلات زندگى مى افكنيم، و چه آن گاه كه با همنوعان خود در مى افتيم، عزم سبقت جستنِ از هم را داريم. به تعبير ديگر، در اين جهان، سرگرم يك مسابقه ايم كه ناگزير از آنيم، و زندگى به معناى تنازع و تسابق است و همه انسانها در اين بازى حضور دارند و بى آنكه پرسش كنند كه اين چه بازى اى است، به بازيگرى مشغول اند و آهنگ پيروزى بر رقيب را دارند.

از اين رو، اصل بازى تعطيل ناپذير است و فراخواندن آدميان به تعطيل اين بازى يا كوتاه آمدن از آن، فراخوانى اجابت ناپذير است; چرا كه اين فراخونى با سرشت انسانها ناسازگار است، بدين معنا كه انسانها، نه اين مسابقه را فرو مى نهند، و نه پس از ورود به آن، به باختنِ ساده تن در مى دهند.

آنچه اهمّيت دارد، اين است كه اين بازى و رقابت، زير تأثير هدايت هاديان قرار گيرد و به آن، جهت و هدف داده شود و اساساً، عمده ترين بخش رسالت پيامبران و هدايت گران، همين جهت دادن به اين رقابت و معنا و مضمون تازه بخشيدن به آن است; چرا كه هر رقابتى مطلوب و درخورِ شأن آدمى نيست و هر سبقتى پُر سود و ماندنى نخواهد بود.

نه چو معراج زمينى تا قمر***بلكه چون معراجِ كِلكى تا شكر

نه چو معراج بخارى تا سما***بل چو معراج جنينى تا نُهى.[14]

بنا بر اين، اصل مسابقه در اين جهان، تعطيل بردار نيست; براى همين خداى تعالى فرمود:وَلِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ.[15] هر گروهى ]يا هر كسى[ را جهتى است كه رو سوى آن مى گردانَد. پس به نيكى ها پيشى گيريد.

فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ إِلَى اللهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً.[16] به نيكى ها پيشى گيريد. بازگشت همه شما به سوى خداست.

اصل مسابقه و رقابت، موضوعى درخور و شايسته رقابت است. تشويق و تأكيد بر سرعت گرفتن در آن، و در نهايتْ راز و رمز پيروزى در اين رقابت، از آموزهاى مهم و تعاليم والاى دينى است و در آيات قرآن كريم و روايات ما، بدان اشارت رفته است:

سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَة مِن رَبِّكُمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّماءِ وَالاَْرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللهِ وَرُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ.[17] به سوى آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى كه پهناى آن همچون پهناى آسمان و زمين است ]و [براى كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده اند آماده شده، ]بر يكديگر[ پيشى گيريد. اين، فزونْ بخشى خداست كه آن را به هر كه خواهد، مى دهد. و خدا داراى فزونْ بخشى بزرگى است.

وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَة مِن رَبِّكُمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا السَّموتُ وَالاَْرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ. الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِى السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللهُ يُحِبُّ الْمُـحْسِنِينَ.[18] و بشتابيد به سوى آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى كه فراخناى آن، آسمانها و زمين است كه از بهر پرهيزگاران آماده شده است; آنان كه در آسانى (توانگرى و فراخى و خوش) و سختى، انفاق مى كنند، و فرو خورندگان خشم و درگذرندگان از مردم اند، و خدا نيكوكاران را دوست دارد.

روشن است كه هر گونه سبقت جستن و سرعت گرفتن در اين رقابت گريزناپذير، پيروزى نمى آورد. سبقت گرفتن در بدى ها و پلشتى ها، به يقين عين شكست و باختن است; يعنى در رقابت بر سر امرى قبيح و زشت، هم برنده و هم بازنده، هر دو، بازنده اند و هر چه سرعتشان بيشتر، به شكست و نابودى نزديكترند; مانند آنكه دو نفر به يكديگر دشنام مى دهند. نبايد پنداشت آنكه با دشنامْ دهان ديگرى را مى بندد، پيروز است; بلكه هر دو بازنده اند، وليكن آنكه در اين سبقت، سرعت بيشترى گرفته، بازنده تر و تباه تر است. على(ع) فرمود:ما ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ الاِْثمُ بِهِ، وَ الْغالِبُ بِالشَّرِ مَغْلُوبٌ. آنكه گناه بر او پيروز شد، پيروزى نيافت، و كسى كه با بدى غلبه كند، شكست خورده است.[19]

و نيز فرمود:ما الْمَغْرُورُ الَّذى ظَفِرَ مِنَ الدُّنيا بِاَعْلى هِمِّتِهِ كَالاَْخَرِ الَّذى ظَفِرَ مِنَ الآخِرَةِ بِاَدْنى سُهْمَتِهِ.[20] آن فريب خورده اى كه در دنيا به بالاترين پيروزى رسيده، هرگز به پايه كسى نمى رسد كه از آخرت، اندك سهمى يافته است.

و نيز فرمود:

ما خَيْرٌ بِخَير بَعْدَهُ النّارُ وَ ما شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ. وَ كُلُّ نَعِيم دُونَ الْجَنَّةِ مَحْقُورٌ، وَ كُلُّ بَلاء دُونَ النّارِ عافِيةٌ.[21] خيرى كه پس از آن، آتش است، خير نيست. و شرّى كه پس از آن، نعيم بهشت باشد، شرّ نيست. هر نعمتى جز نعمت بهشت، ناچيز، و هر بلايى جز عذاب دوزخ، عافيت است.

از همين روست كه خداى تعالى، در مقام دلجويى از پيامبر گرامى اسلام، فرمود كه هر كس در مسابقه و رقابت، جهت گيرى درست و هدف صحيح نداشته باشد و داورى تو را نپذيرد، باخته است:

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هَادُوا سَمّـاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمّـاعُونَ لِقَوْم آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَمَنْ يُرِدِ اللهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الاْخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ.[22] اى پيامبر، كسانى كه در كفر مى شتابند (اصرار مىورزند) تو را اندوهگين نسازند; از آنان كه به زبان خويش مى گويند: گرويم، ولى دلهاشان باور ندارد; و از آنها كه جهود شدند كه سختْ شنوندگانِ دروغند، شنوندگان اند براى گروهى ديگر كه نزد تو نيامده اند (يعنى جاسوسان آنهايند) سخن را پس از جاى گرفتن در جايگاههايش، مى گردانند (تحريف
مى كنند) و مى گويند: «اگر اين ]حكم تحريف شده[ به شما داده شده، بپذيرد و اگر داده نشده، دورى و پرهيز كنيد و هر كه خدا فتنه ]گمراهى يا رسوايى يا هلاكت[ او را خواهد، هرگز براى او چيزى را از خدا ]در رفع آن فتنه [نتوانى به دست آورد (و در برابر خدا، براى او كارى نتوانى كرد). اينان، كسانى اند كه خدا نخواسته است كه دلهاشان را پاك كند، آنان را در اين جهان رسوايى و خوارى، و در آن جهان، عذابى است بزرگ.

جالبْ اينكه در آيات ديگرى از قرآن كريم، برندگان اين رقابت را شناسانده است:

إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ. وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ. وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ. وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ. أُولئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ.[23] همانا آنان كه از بيم پروردگارشان ترسان اند، و آنان كه به آيات پروردگار خويش ايمان مى آورند، و آنان كه با پروردگار خود انباز نمى گيرند، و آنان كه ]زكوة و ديگر انفاقها [مى دهند و با اين حال، دلهاشان ترسان است از اينكه به پروردگار خويش باز مى گردند، ايشان اند كه در نيكى ها مى شتابند و به آن ]بر يكديگر [پيشى مى گيرند.

امام على بن حسين(ع)، با پذيرفتن اصل مسابقه و شركت جستن در آن، و داشتن مقصد متعالى، خدا را مى ستايد و نعمتهاى او را پاس مى دارد. ستايش و سپاس را برمى گزيند كه او را در وصول به رضا و خشنودى و عفو خداوند، در پيشى گرفتن بر رقيبانش (مشتاقان قرب خداوند) مدد رساند; ستايشى و سپاسى كه در مسابقه به سوى رضا و خشنودى و عفوش، با آن بتوان گوى سبقت را از مشتاقان او ربود. و اين، دلرباترين آرزوى اولياى ممتاز الهى است كه با آن زندگى مى كردند و براى دستيابى بدان، همواره مى كوشيدند و سبقت بر ديگران را از خداى خويش مى طلبيدند:

قَوِّ عَلى خِدْمَتِكَ جَوارِحى وَ اشْدُدْ عَلى الْعَزِيمَةِ جَوانِحى وَ هَبْ لِىَ الْجِدِّ في خَشْيَتِكَ وَ الدَّوامَ فىِ الاْتِّصالِ بِخِدْمَتِكَ حَتّى اَسَرحَ اِلَيْكَ في مَيادِين السّابِقينَ وَ اُسْرِعَ اِلَيكَ فىِ الْبارِزِينَ وَ اَشْتاقَ اِلى قُرْبكَ فىِ الْمُشْتاقينَ وَ اَدْنُوَ مِنْكَ دُنُوَّ الْمُخْلِصينَ وَ اَخافَكَ مَحافَةَ الْموقِنينَ وَ اَجْتَمِعَ في جِوارِكَ مَعَ الْمُؤمنينَ. ]اى پروردگارِ من[ براى انجام دادن خدامتگزارى ات، توانم بخش. و براى آهنگ كويَت، دلم را محكم گردان، و كوشش در خشيت و هراس از تو و دوام در پيوستن به خدمتگزارى ات را عطا فرما تا درعرصه هاى پيشتازان، تن و جانم را به سويَت برانم و در زمره مبارزان و شتابندگان به كويَت سرعت گيرم و در ميانِ مشتاقان، شوق تقرّبت را جويم و همچون خالصان درگاهت، به تو نزديك شوم و همچون صاحبان يقين، از تو بهراسم و در جوار رحمت تو، با مؤمنان گردآيم.

لازم است به نكته هايى چند، درباره «رضا» و «عفو» خداوند اشاره شود:

نخست: «رضا» وصف صاحبان شعور و اراده است و در برابر آن، «خشم» و «سخط» است كه هر دو، وصف وجودى هستند، نه چون علم و جهل كه يكى وجودى و ديگرى عدمى است.

دوم: «رضا» همواره مربوط به اوصاف و افعال است; مانند آنكه مى گويد: من از رفتار او راضى و خشنودم. در قرآن كريم آمده است:

وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَاآتَاهُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ.[24] و ]چه خوب بود[ اگر بدانچه خداى بديشان دهد و پيامبرش، خرسند گردند.

چنانچه گاهى كه به «ذات» شخصى نسبت داده شده است، به لحاظ رفتار اوست; مانند آنكه درباره پيامبر گرامى اسلامى مى گويد:

وَلَنْ تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ.[25] جهودان و ترسايان، هرگز از تو خشنود نخواهند شد تا آنكه از كيش آنان پيروى كنى.

در اينجا اگرچه ناخشنودىِ يهود و نصارى را به شخص پيامبر گرامى نسبت داده است، و ليكن به لحاظ رفتار آن بزرگوار است; يعنى اينان، هرگز از رفتار تو خشنود نخواهند شد، جز آنكه از كيش و آيينشان پيروى كنى.

سوم: «رضا» به خاطر آنكه بعد از تحقق چيزى، بدان تعلّق مى گيرد، همواره با تحقق آن پديد مى آيد. از اين رو، وصف ذات خداوند نيست; چرا كه ذات مقدّس حق تعالى، منزّه از آن است كه جايگاه پديده باشد. بنا براين، هر جا سخن از «رضا»ى خداست، وصف فعل اوست. به تعبير ديگر، وصف «رضا» همچون رحمت، غضب، اراده و كراهت، از فعل خداوند انتزاع مى گردد.

رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ.[26] خداى، از آنان خشنود است و آنان، از خدا خشنوداند.

رضاى خدا، به معناى سازگارى است. و از آنجا كه فعل خداوند به دو گونه تكوينى و تشريعى است، قهراً رضاى او نيز به دو گونه خواهد بود: تكوينى و تشريعى. پس هر امر تكوينى، يعنى هر چيزى كه خداوند اراده اش كرده و ايجادش نموده، مورد رضاى تكوينى اوست; بدين معنا كه فعل(ايجاد) او ناشى از مشيّتى است كه سازگار با آن موجود است، همچنان كه هر امر تشريعى چنين است. پس تكاليف اعتقادى و عملى، مانند ايمان و عمل صالح، مورد رضاى تشريعى اوست; بدين معنا كه آن اعتقاد و آن عمل، با تشريع خداوند سازگار است.

امّا عقيده و عملى كه نه تنها بدان امر نكرده; بلكه نهى نموده است، مورد رضاى او نيست; چرا كه با تشريع او نمى سازد. مانند «كفر» و «فسق»:

إِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللهَ غَنِيٌّ عَنكُمْ وَلاَ يَرْضَى لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ.[27] اگر كفر ورزيد، خدا از شما سخت بى نياز است و براى بندگانش، كفران را خوش نمى دارد.

فَإِنَّ اللهَ لاَيَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ.[28] همانا خدا از مردم بدكار نافرمان، خشنود نخواهد شد.

امام صادق(ع) درذيل آيه «فَلَمَّا اَسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ.[29] پس چون ما را به خشم آوردند، از آنان كين ستانديم و همگى را غرق كرديم»، فرمود:

خداى تبارك و تعالى، همچون ما آدميان خشمگين نمى گردد; بلكه او براى خود، اوليايى آفريده كه خشمگين يا خشنود مى گردند. و اينان آفريده هاى خدا و زير تدبير اويند. پس رضاى آنان را رضاى خود، و سخط و خشمشان را سخط و خشم خويش قرار داده است; چرا كه ايشان را داعيان به سوى خود و دليلهاى هستى و آثار هستى خود قرار داده است. از اين رو، اولياى خدا، به خاطر او خشم مى گيرند و به خاطر او خشنود مى شوند. و اساساً خداى تعالى را چنين حالتهايى نيست; يعنى اگر خود، چنين تعبيرهايى را درباره خويش به كار نمى برد، ما نيز به كار نمى برديم،... رضا و غضب خدا و وصفهاى ديگر نظير اين دو، همه در حقيقتْ وصفهاى اولياى اويند، نه وصف خود او; چرا كه اگر اين وصفها از آنِ او باشد كه پديد آورنده جهان است، در حقيقتْ او در معرض اين پديده ها خواهد بود; در حالى كه پديد آورنده آنهاست، و اين پديده ها او را در معرض تغيير و دگرگونى قرار مى دهند و با چنين فرضى، فرض نابودى او نيز درست خواهد بود. و چنين خدايى، ايمن از نابودى نيست، و با اين توصيف، ديگر بين خدا و پديد آورنده، با پديده تفارقى نيست. و در نهايت، قادر و مقدور و خالق و مخلوق نيز يكى خواهند شد; در حالى كه خداى تعالى برتر از اين گونه فرضها و تصورهاست.[30]

در سخن ديگر فرمود:غَضَبُ اللهِ عِقابُهُ وَ رِضاهُ ثوابُهُ.[31] خشم خداوند، كيفر او و خشنودى اش، پاداش اوست.

چهارم: در كلام امام على بن حسين(ع)، پيش از «عفو و بخشش» سخن از رضا و خشنودى خداست، و حال آنكه عفو و بخشش، همواره پيش از رضا و خشنودى است; چرا كه خشنودى ـ همان طور كه معنا شد ـ ثواب الهى است و ثواب و پاداش، پس از عفو و بخشش خواهد بود; زيرا عفو و بخشش خداوند، تنها محو گناه و چشم پوشى از آن نيست; بلكه عفو خداوند، از رضاى او رساتر است. «رضايت» به معناى پاداش و سود و شايستگى و سزاوارى است; بر خلاف «عفو» كه سودى است بى هيچ شايستگى و سزاوارى; زيرا كه خداوند «كريم العفو» است; بدين معنا كه بدى ها را به نيكى تبديل مى كند و علاوه بر چشم پوشى از گناهان و محو آنها، نيكى ها را نيز به جاى آنها مى نهد; چنانكه در حديث آمده است كه:جبرئيل شنيد كه حضرت ابراهيم(ع) در نيايش خود، اين سرود را مى خواند: «يا كَريمَ الْعَفْوِ» به آن حضرت گفت: «آيا مى دانى كه عفو كريمانه او چيست؟» گفت: «نه، اى جبرئيل!» گفت: «اِنْ عَفا عنِ السَّيئةِ كَتَبَها حَسَنَةً» اگر از گناه، در گذرد، آن را نيكى مى نويسد.[32]

و دليل اين گفتار نغز و گفتگوى پر مغز، سخن خداى تعالى است كه فرمود:

يُبَدِّلُ اللهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَات وَكَانَ اللهُ غَفُوراً رحيماً.[33] خداوند، بدى هايشان را به نيكى ها بدل گرداند. و خدا، آمرزگار و مهربان است.

كيميا دارى كه تبديلش كنى***گر چه جوى خون بود، نيلش كنى.[34]

آنچه گفته شد، در صورتى است كه «رضا»، همان «ثواب و پاداش» باشد; امّا اگر مقصود از «رضا»ـ همان گونه كه درپاره اى از روايات آمده است ـ «اراده» خير و نيكى به بندگان است، به معناى سبب و باعث هر گونه سعادت و عامل هر گونه رهايى و رستن و دستيابى به مقصود خواهد بود كه در پرتو آن، آدمى، به كرامتى كه بالاترين ثواب است، دست خواهد يافت:

وَرِضْوَانٌ مِنَ اللهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.[35] و خشنودى خداوند از همه برتر و بزرگتر است. اين است رستگارى و كاميابى بزرگ.

منبع: اسرار خاموشان(شرح صحیفه سجادیه) محمدتقی خلجی

--------------------------------------------------------------------------------

[1]. نهج البلاغة، خطبه 113.

[2]. همان، خطبه 156.

[3]. بحار الأنوار،ج 51، ص 304.

[4]. صحيفه سجّاديه، دعاى 12.

[5]. كَيْفَ لى بِتَحصيلِ الْشُّكّر وَ شُكْرى ايّاكَ يَفْتَقِرُ اِلى شُكْر فَكُلَّما قُلْتُ، لَكَ الْحَمْدُ وَجَبَ عَلَىَّ لِذلِكَ اَنْ اَقُولَ «لَكَ الْحَمْدُ». چگونه به شكر گزارى ات نايل گردم، در حالى كه شكر من از تو، خود، شكرى ديگر مى طلبد. از اين رو، هر گاه كه زبان به ستايش و سپاس تو گشودم و «لَكَ الْحَمْد» را زمزمه كردم، خود سپاس و ستايشى ديگر بر عهده ام نهاد. (مفاتيح الجنان، مناجات الشاكرين).

از دست و زبان كه بر آيد كز عهده شكرش به در آيد.

[6]. ر.ك: انسان و طبيعت، ص 2.

[7]. ر.ك: همان، ص 9.

[8]. شعراء، آيه 83 ـ 84.

[9]. در اين زمينه، ر.ك: سوره مريم، آيه 41 ـ50.

[10]. تفسير رَوْحُ الجَنان و رُوحُ الجنّان، ج 8، ص 346.

[11]. انشراح، آيه 4.

[12]. مثنوى، دفتر سوم، بيت 1197ـ1205.

[13]. مجمع البيان، ج 1، ص21.

[14]. همان، دفتر چهارم، بيت 553 ـ 554.

[15]. بقره، آيه 148.

[16]. مائده، آيه 48.

[17]. حديد، آيه 21.

[18]. آل عمران، آيه 133ـ134.

[19]. نهج البلاغة، حكمت 327.

[20]. همان، حكمت 370.

[21]. همان، حكمت 387.

[22]. مائده، آيه 41.

[23]. مؤمنون، آيه 57ـ61.

[24]. توبه، آيه 59.

[25]. بقره، آيه 120.

[26]. بيّنه، آيه 8.

[27]. زمر، آيه 7.

[28]. توبه، آيه 96.

[29]. زخرف، آيه 55.

[30]. التوحيد، ص 168، ح 2.

[31]. همان، ص 170.

[32]. رياض السالكين، ج 1، ص 329.

[33]. فرقان، آيه 70.

[34]. مثنوى، دفتر دوم، بيت 694.

[35]. توبه، آيه 72.

تاریخ: 1391/5/22




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org