Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: کلام ماندگار
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خطرخيزترين سقوط گاه آدمى
خطرخيزترين سقوط گاه آدمى خداوند، بندگانش را نعمت مى بخشد تا شكر و سپاسگزارىِ آنان را بيازمايد، و گرفتار رنج و اندوه مى كند تا صبرشان را محك

وَالْحَمْدُ للهِ الَّذى لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلى ما اَبْلاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتابِعَةِ، وَ اَسْبَغَ عَلَيْهِمْ مِنْ نِعَمِهِ الْمُتَظاهِرَةِ، لَتَصرَّفُوا في مِنَنِهِ فَلَمْ يَحْمَدُوهُ،[1] وَ تَوَسَّعُوا في رِزْقِهِ فَلَمْ يَشْكُرُوهُ.[2] وَ لَوْ كانُوا كَذلِكَ، لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الاِنْسانِيَّةِ الِى حَدِّ الْبَهِيمِيَّةِ،[3] فَكانُوا كَما وَصَفَ في مُحْكَمِ كِتابِهِ: «إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً».[4] و سپاس و ستايش، پروردگارى راست كه اگر معرفتِ ثنايش و آيينِ سپاسگزارى اش را از بندگانش دريغ كرده بود و به آنان، رسم سپاس و ستايش نمى آموخت تا در برابر انبوه نعمتهاى وزين و ارجمندش، و نيكى ها و دِهشهاى پى درپى اش، او را بستايند; در نعمتهايش تصرف مى كردند و از ثناى او، لبْ فرو مى بستند و در روزى هايش، دست مى بردند و او را پاس نمى داشتند. و اگر چنين مى بودند ]كه لبْ به ستايش نگشايند و نعمتها را پاس ندارند[، از قلمرو انسانيّت بيرون مى رفتند و به مرز حيوانيّت مى رسيدند; بلكه در مرتبه اى فروتر از آن، گام مى نهادند و چنان مى بودند كه در كتابِ حكمت آموزش (قرآن)، به توصيف آنان پرداخته است: «آنها جز مانند چهارپايان نيستند; بلكه گمراه ترند».

حَبَسَهُ حَبْساً وَ مَحْبَساً: او را بازداشت و حبس كرد، منع كرد او را.

حَبَسَ عنه: از او جلوگيرى كرد.

حَبَسَ، اِحْتَبَسَ: جلوى چيزى را گرفت و مانع از آن شد.

بَلاهُ اِبْلاءً: او را امتحان كرد، آزمود.

اَبْلاهُ اِبْلاءً: او را خبرداد و آزمود و نعمت داد.

ابن اثير مى گويد:

وَ الْمَعرُوفُ اَنَّ الاِبتلاءً يَكُونُ فِى الْخَيْرِ وَ الشَّرِّ مَعاً مِنْ غَيْرِ فَرْق بَيْنَ فِعْلَيْهِما وَ مِنْهُ قَوْلُهُ تَعالى: «وَنَبْلُوَكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً.[5] آنچه شهرت يافته، آن است كه «ابتلا»، در نيك و بد، هر دو، بدون هيچ فرقى به كار مى رود و سخن خداى تعالى نيز در هر دو معنا به كار رفته است: «و شما را به بدى (سختى و بلا و مصيبت) و نيكى (آسانى و نعمت و دولت) مى آزماييم، آزمايشى سخت».

اَلاِبْلاءِ: اَلاْنعامُ وَ الاِحسانُ; بخشش، دِهِش، عطا، نيك خواهى، نيكوكارى.

خداوند، بندگانش را نعمت مى بخشد تا شكر و سپاسگزارىِ آنان را بيازمايد، و گرفتار رنج و اندوه مى كند تا صبرشان را محك زند.

اَلْمِنَنْ: جمع مِنَّت، به معناى نعمت است; نعمت گرانسنگ و ارجمند; نعمتى كه بينوايى و تهيدستى را از آدمى مى برد; همچون نعمت «نبوّت و پيامبرى» كه نعمتى گران و زوال ناپذير است:

لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ.[6] هر آينه خداى، بر مؤمنان منّت نهاد كه در ميانشان پيامبرى از خودشان برانگيخت.

اَلُمَتتابِع: متوالى، پياپى، پى درپى، دمادم.

اَلاِْسباغ: تمام گردانيدنِ نعمت، كامل كردن.

سَبَغَ الْعَيْشُ: زندگى، تمام و فراخ شد. گشايش و رفاه، در معيشتْ پديد آمد.

اَلْمُتَظاهِرَة: نعمتهاى آشكار; «وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً.[7] نعمتهاى آشكار و نهانِ خويش را بر شما گسترده است».

ويژگىِ دعا، در مكتب تشيّع

دعاهايى كه از پيشوايان معصوم(ع) رسيده است، بويژه دعاهاى صحيفه سجّاديه ـ اگر چه به لحاظ موضوع، درباره نيايش و ستايش حضرت «رَبِّ الْعِزَّةِ عَمايَصِفُونَ» انشا شده اند ـ همه مباحث و مطالب آنها، تنها راز و نياز و استرحام و تذلّل و بيان حاجت و عرض مسئلت نيست; بلكه بسيارى از دقايق علوم ربّانى، معارفِ الهى، قوانينِ طبيعى، احكامِ شرعى، تكاليفِ اخلاقى، و مسائلِ حسّاس سياسى و اجتماعى و تربيتى را نيز شامل اند. به تعبير ديگر، دعاهاى ياد شده، هم نيايش و ستايش اند و هم تعليم و آموزش، و در حقيقتْ مدرسه اى هستند براى بار آوردن و پروراندن انسانِ مسلمان و با ايمان; بدين معنا كه آدميان را مى آموزانند كه چگونه و از چه راههايى خداى خويش را بشناسند و در پرتو آن شناسايى، با او چگونه سخن بگويند و از او چه بخواهند و مصالح دنيا و آخرت خود را چگونه تشخيص دهند، و با او چگونه انس بگيرند و نزديكىِ او را به خويشتن، دريابند و به آگاهى اش از بندگان خود، پى ببرند:

اللَّهُمَّ اِنَّكَ آنَسُ الآنِسينَ لاَِوْلِيائِكَ، وَ اَحْضَرُهُمْ بِالْكِفايَةِ لِلْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيكَ; تُشاهِدُهُمْ في سَرائِرِهِم، وَ تَطَّلِعُ عَلَيهْم في ضَمائِرِهُم، وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصائِرهِمْ. فَأَسْرارُهُمْ لَكَ مَكْشُوفَةٌ، وَ قُلُوبُهُمْ اِلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ. اِنْ اَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ، آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ، وَ اِنْ صُبَّتْ عَلَيْهِمُ الْمَصائِبُ، لَجَاؤُا اِلى الاِستِجارَةِ بِكَ، عِلْماً بِاَنَّ اَزِمَّةَ الاُْمُورِ بِيَدِكَ وَ مَصادِرُها عَنْ قَضائِكَ. اَللّهُمَّ اِنْ فَهِهْتُ عَنْ مَسأَلَتي اَوْ عَمِيتُ عَنْ طِلْبَتى، فَدُلَّني عَلى مَصالِحي، وَ خُذْ بِقَلْبي اِلى مَراشِدى. فَلَيْسَ ذلِكَ بِنُكْر مِنْ هِداياتِكَ وَ لابِبِدْع مِنْ كِفاياتِكَ. اَللّهُمَّ احْمِلْنى عَلى عَفْوِكَ وَ لاتَحمِلْني عَلى عَدْلِكَ.[8] بار خدايا! تو براى دوستانت، از همه مونسها مأنوس ترى و در كفايت كردنِ آنان كه بر تو توكّل كنند، حاضرترى، درون آنها را مى بينى و بر انديشه هاى آنان آگاهى، و اندازه بينايى و عقولشان را مى دانى. پسْ رازهايشان، برتو روشن و آشكار، و دلهايشان براى تو بى قرار است. هر گاه تنهايى، آنان را به وحشت اندازد، يادِ تو مايه اُنس و آرامش آنهاست، و اگر مصيبت ها، بر ايشان هجوم آوَرد، تو را پناهگاهِ خويش قرار مى دهند; زيرا مى دانند كه سررشته كارها به دست تو، و منشأ وجود آنها، فرمان توست. بار الها! اگر من ندانم كه از تو چه چيز بخواهم و يا در خواست خود سرگردان بمانم، تو مرا بر آنچه صلاحم در آن است، راهنمايى فرما و دلم را به چيزى كه خير و نيكى ام در آن است، متوجّه كن، كه اين امور، از هدايتهاى تو نامأنوس نيست و از كفايتهاى تو شگفتْ نه. خدايا! مرا به آمرزشت بنواز و بر مركب عدل و دادت منشان.

مهمترين تعليمى كه دعاهاى ياد شده، سرشار از آن است، معرفت خداوند است; اگر چه راههاى معرفت، همچنان كه گفته شده است، «به عدد انفاس خلايقِ;» است[9] و به گفته سعدى:

برگ درختان سبز، در نظرِ هوشيار***هر ورقش دفترى است، معرفتِ كردگار.

وليكن معرفتى كه در دعاها برآن تأكيد شده است، معرفت خداوند است به خودِ او، و اين نكته بسيار ظريف و دقيقى در معارف دينى ماست كه علاوه بر دعاها، در قرآن كريم و سخنانِ صاحبانِ عصمت نيز، مورد تأكيد قرار گرفته است.

در روزگارى كه معارف حقيقى و راستينِ موساى كليم و عيساى مسيح، در دسترس قوم يهود و ملّتهاى مسيحى نبود، و آنچه را كه اينان خداپرستى مى دانستند، آن حقيقتِ اعلام شده به دست انبيا نبود. بدين گونه، معارف انبيايى مسخ شده بود. در مكاتبِ فلسفى نيز، توحيدى از گونه توحيد قرآن به چشم نمى خورد. درباره شناخت خدا، درباره صفات ذات خدا و صفات فعل و چگونگى صدور آفرينش و چگونگى اراده و تقدير، در همه اينها، اصول نابى كه قرآن عرضه كرد، به هيچ وجه در آن مكاتب، وجود نداشت; بلكه مى توان گفت كه دليل اصلى ظهور اسلام و فلسفه عالى بعثتِ حضرت محمد(ص) و امامتِ جانشينان معصوم او ـ كه عهده دار استمرار هدايت انسان اند، بركشيدن نقاب از چهره آموزه كامل و تمامْ عيار حقيقت خداوند، يعنى «الله تعالى»، بوده است. البته هر كدام از اديان معتبر و الهى، در پى آن بوده اند كه توحيد خداوند و جنبه هاى مختلفِ حقيقت نامتناهى او را نشان دهند; همچنان كه اميرمؤمنان، در تبيين فلسفه بعثت پيامبران، فرموده است:

لَمّا بَدَّلَ اَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللهِ اِلَيْهِمْ، فَجَهِلوُا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الاَندادَ مَعَهُ وَ اجْتالَتْهُمُ الشَّياطينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَاقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبادَتِهِ، فَبَعَثَ فِيِهمْ رُسُلَهُ وَ واتَرَ اِلَيْهِمْ انبِيَاءَهُ لِيَسْتَأدُوهُمْ مِيثاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكَّرُوهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتِهِ.[10]روزگارى كه بيشتر مردم، دين خدا را تغيير داده و با حق، بيگانه شده و براى خدا شريكانى قرار داده بودند و شيطانها آنها را از شناخت خدا، دور و از پرستش او، باز داشتند، پس از اين ]گمراهيها[ خداوند، فرستادگان خويش را در ميان آنان برانگيخت و آنها را پياپى به سوى مردم گسيل داشت تا آن عهد فطرت و ميثاق ]اَلَستْ[ را از آنان بخواهند و نعمتِ فراموش كرده را يادآورشان شوند.

نكته مهم اين است كه در اين راه، برخى از اديان، بر يك عنصر تكيه و تأكيد كرده اند و برخى ديگر، بر عنصرى ديگر. امّا اسلام، به لحاظِ جامعيّت و كمالْ يافتگىِ ويژه اى كه دارد، در پىِ آن است كه به اندازه درك و توانِ زبان بشر، كلّ آموزه حقيقت بارى تعالى را عرضه و تعريف كند. حقيقت متعالى «الله»، در همان حال كه خداوند جهان است، ربِّ جهانيان نيز هست: «اَلْحَمدُلله رَبِّ الْعالَمين»، و در آنِ واحد، هم متعالى است و هم درونى; يعنى بى نهايتْ فراتر از انسان است و در همان حال، بى نهايتْ نزديك به انسان:

سَبَقَ فِى الْعُلُوِّ فَلا شَىْءَ اَعْلا مْنِهُ وَ قَرُبَ فِى الدُّنُوِّ فَلا شَىْءَ اَقْرَبُ مِنْهُ. فَلاَ اسْتِعْلاؤُهُ باعَدَهُ عَنْ شَىء مِنْ خَلْقَهِ وَ لا قُرْبُهُ ساواهُمْ فِى الْمكانِ بِهِ.[11] در برترى، از همه پيش است و هيچ چيز، برتر از او نيست، و در نزديك بودن به آفريده هايش، چنان است كه چيزى نزديك تر از او نيست. پس نه برترىِ او، وى را از آفريده هايش دور داشته، و نه نزديك بودنش، آفريده ها را با او در يك رتبه بداشته است.

از اين رو، يكى از آموزه هاى مهم ـ كه در حوزه معرفت خداوند، بحق، از ويژگى هاى توحيدِ خداوند در معارف اسلامى است و در قالبِ تفكّرى نو عرضه شده است ـ شناخت خداوند، به خودِ خداوند است. اين، راهى است كه سلوك آن، هم از سوى خداوند، در بعثت نهايى انسان و فرودِ قرآن از عالم اعلاى قدرتْ در آرايش عباراتى برتر از بلاغت، و هم از سوى پيشوايان معصوم ما ـ كه رسالتشان تبيين آموزه هاى قرآنى است ـ تأكيد و سفارش شده است:

شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.[12] خداى يكتا كه هميشه به عدل و داد بود و باشد، گواهى داد كه جز او خدايى نيست و فرشتگان و دانشمندان نيز ]گواهى دادند[. جز او خدايى نيست، كه تواناى بى همتا و داناى استوار كار است.

در كتاب ارزشمند كافى اثر عالم شيعى، ابوجعفر محمّد بن يعقوب بن اسحاق كلينى رازى (م 328 يا 329 ق) و نيز در كتابِ توحيد اثر شيخ صدوق، (م 381 ق) بخشى با عنوان: «بابُ اَنَّهُ لا يُعْرَفُ اِلاّ بِهِ» گشوده شده است و از اميرمؤمنان على(ع)، نقل شده است كه فرمود:

اِعْرِفُوااللهَ بِاللهِ.[13] خدا را به خود او بشناسيد.

امام سجّاد(ع)، در آغاز دعاى ابوحمزه ثمالى فرمود:

بِكَ عَرَفْتُكَ وَ اَنْتَ دَلَلْتَنى عَلَيكَ و دَعَوْتَنى إلَيكَ وَ لَولا اَنْتَ، لَمْ اَدْرِ ما اَنْتَ.[14] تو را به خود تو شناختم، و تو بودى كه مرا به خودت، راه نمودى و به سوى خويش، فرا خواندى و اگر تو نبودى، نمى دانستم كه تو كيستى.

روشن است كه پذيرفتن چنين راهى در شناخت خداوند، و نيز سلوك و پيمودنِ آن، كسانى را كه ذهن استدلالى دارند و مى خواهند در فهم هر حقيقتى، به روش منطقى و با چينش مقدماتِ ويژه، به نتايج برهانى دست يابند، بسيار دشوار است. به تعبير ديگر، آنان كه در فهم حقايق اين عالم، تنها تكيه گاهِشان در حوزه معرفتْ «نَحْنُ اَبْناءُ الدَّليلِ»[15] است و براى وصول به هر حقيقتى، به پاى چوبين و بى تمكين استدلال، تكيه دارند، اين راه را به سختى مى پذيرند. با اين حال، قرآن كريم و اولياى بزرگ خداوند، اين راه را دقيق ترين و نزديك ترين راهِ شناخت خداوند مى دانند. از اين رو، پيمودن آن را به پيروان خود و دلبردگان جمال الهى، به تأكيد، سفارش كرده اند و بر آن اند كه دانشهاى تجربى ـ كه ريشه در عناصِر طبيعت و چهره رياضىِ اين جهانِ مادى دارند ـ و نيز دانشهاى حصولى ـ كه از مفاهيم ذهنى و عقلىِ اهل استدلال، مايه مى گيرند ـ توانايى حلّ اين معمّا و بركشيدنِ نقاب از چهره آموزه كامل و تمامْ عيارِ حقيقتِ خداوند تعالى را ندارند و اساساً اين راهها، معبرها و گذرگاههاى پويندگانى است كه در آغاز راه «سلوك الى الله» و شناختِ آن حقيقتِ يگانه قرار دارند.

قَدرِ مجموعه گل، مرغ سحرداند و بس***كه نه هر كو ورقى خواند، معانى دانست

اى كه از دفترِ عقل، آيتِ عشق آموزى!***ترسم اين نكته به تحقيقْ ندانى دانست.

(حافظ)

آرى، راه يافتگان به آن حقيقت، و باريافتگانِ بارگاه عزّت و احتشامِ ربوبى، به تعبير حافظ، «مرغانِ سحر»اند و به تعبير قرآن كريم «مُستْغَفِرينَ بِالاَْسْحار. آمرزش خواهان در سحرگاهان» هستند; سحر خيزان كامروا و موحدان دردمند و يكه تازان ساحت توحيد و عبادت; آنان كه در طلوع سپيده بامداد و نيمه آخر هر شب، به پيروى از مخاطبِ بزرگِ خداوند، كه در يك گفتگوى دل انگيز و مهربانانه، با ندايى موج خيز و برانگيزنده از پروردگار خويش، به گوش جان شنيد كه: اى «مُزَّمِّلْ»، اى جامه به خود پيچيده! «شب را به نماز برخيز; مگر اندكى».[16] و به قصد سير در ديار ملكوت مطلق، خواب را بر خود حرام كرده اند و همه تنْ درد و خواست و نياز و انكسار و تضرع اند; آنان كه همانند غنچه، گشايش خود را از دمِ صبح و انفاسِ مسيح گونه آن مى خواهند و صفاى عالم دعا را با همه جهان ماده و لذّات آن، معاوضه نمى كنند. آن پاك ترينهايى كه از سراچه حقير هيولانى و خاكدان پست عنصرى، با پر و بال توانمند دعا، به ذروه عوالم امكان و به قاف تجرّد و فناى از فنا طيران مى كنند; آن خوب ترينها چونان فرشتگان «لا يَعْصُونَ اللهَ ما اَمَرَهُمْ».[17] و بالاخره، آن قلندران حقيقى مواطن جبروت و آن درياكشانِ ميخانه عشق الهى و نخستين پاسخگويان به نداى آسمانىِ «اَيْنَ الْمُخَفَّفُون!» كه جسم خاكى را همپاى روح افلاكىِ قدسى، در درازا و پنهاى عوالم هستى، معراج داده اند; آن شيعيان پاك على و اولاد كرام او، كه دورد خداوند بر آنان باد.

لسان الغيب شيراز، كسانى را كه براى معرفت خداوند، تنها راه عقل را مى پيمايند و به پاى چوبين استدلال بسنده مى كنند، چه زيبا و پدرانه نصيحت مى كند:

حديث از مطرب و مى گو و راز دهر كمتر جو***كه كس نگشود و نگشايد، به حكمتْ اين معّما را

نصيحت گوش كن جانا كه از جان دوست تر دارند***جوانانِ سعادتمند، پندِ پيرِ دانا را.

اين، راهى است كه اگر با هدايت الهى، به روى بشر گشوده نمى شد، هيچ گاه آدميان آن گونه كه در خورِ منزلت آنهاست، به خداى خويش راه نمى بردند: «وَ لَوْ لا اَنْتَ لَمْ اَدْرِ ما اَنْتَ» و اگر آن اولياى الهى نمى بودند، آنچنان كه مى بايد، خداى تعالى شناخته نمى شد: «لَوْلانا ما عُرِف الله».

نكته دقيق اينكه: در آموزه هاى دينى، خداشناسى از خودِ خداوند آغاز مى گردد و اين، توفيقى است كه از سوى او نصيب بندگانش شده است و آنچه را كه فيلسوفان و متكلمان و عالمان، درباره خداوند مى گويند، يا استدلال مى كنند، مسبوق به تجلّى خداوند است; چنانكه على(ع) فرمود:

اَلْحَمْدُللهِ الْمُتَجَلّى لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ، وَ الظّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ.[18] سپاس و ستايش خداى را كه به آفرينش مخلوقاتش، بر آفريدگان خود نمودار است، و هستى وى، با دليل روشن، بر دلهاى آنان پديدار.

و به تعبير بانوى اكرم اسلام، فاطمه(س)، انديشه خداوند ـ علاوه بر اينكه در فطرت آدمى ريشه دارد و تاروپود دلها با رشته آن در آميخته است ـ خداوند خود، مشعل آن را در ذهنها برافروخته است:

ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوصُولَها وَ انارَ فِى الْفِكْرِ مَعْقُولَها.[19] خداوند، دلها را گستره پيوند با خود گردانيد و مشعل انديشه آن را در ذهنها برافروخت.

آفتاب، آمد دليلِ آفتاب***گر دليلت بايد، از وى روُ متاب[20]

خود نباشد آفتابى را دليل***جز كه نورِ آفتابِ مستطيل

سايه كى بوْد تا دليلِ او بُوَد؟***اين بَسستش كه ذليلِ او بُوَد

اين جلالت، در دلالت صادق است***جملهْ اِدراكاتْ پس، او سابق است

جملهْ ادراكات برخرهاى لنگ***او سوارِ بادِ پرّان; چون خدنگ

گر گريزد، كس نيابد گَردِ شه***ور گريزند، او بگيرد پيش ره.[21]

از اين رو، خداوند، هيچ گونه نيازى به دليل و گواه ندارد، و اين خود، جلوه اى از استغناى خداوند است كه فرمود: «شَهِدَ الله اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاّ هو»; چرا كه آن حقيقت متعال، چون آفتابى است كه بر هستى تابيده; بلكه هستى، ظهور آن حقيقت است:

اللهُ نُورُ السَّموتِ وَ الاَْرَضِ.[22] خداوند فروغ آسمانها و زمين است.

پس او خود، گواه خويش است; چون خورشيد. گواهى فرشتگان و عالمان و صاحبدلان نيز براى خفّاشْ چشمانى است كه توانِ ديدن نور خورشيد را ندارند. و در حقيقت، اين خداوند بود كه در آغازْ خود را به ما نشان داد و ما را به خود فرا خواند: «وَ اَنْتَ دَلَلْتَني عَلَيْكَ وَ دَعَوتَني اِلَيْكَ» و به دنبال آن، ذهنها به تكاپو افتادند تا آن حقيقت را دريابند و بر يافته هاى خود، جامه استدلال بپوشانند.

توفيق ستايش خداوند و سپاس نعمتهاى او

ستايش خداوند و سپاسگزارى از نعمتهاى انبوهى كه در اختيار آدمى نهاده است و نيز معرفت ستودن او، جملگى از سوى اوست، او خود ما را به گونه اى پرداخت كه جز او را نستاييم:

وَ قَضى رَبُّكَ اَلاّ تَعْبدُوا اِلاّ اِيّاهُ.[23] پروردگارِ تو حكم كرد كه جز او را نپرستيد.

و او خود، ما را دلبرده خويش ساخت و ستودنش را بر ما روا داشت و درخت عشق به خود را در جانمان كاريد. اين يك عطيّه اى الهى است كه با سرشت ما، در آميخته است.

ناف ما بر مِهرِ او بُبْريده اند***عِشقِ او در جان ما كاريده اند.[24]

همان گونه كه خودِ او، خويشتن را به ما شناساند و به سوى خويش فرا خواند و دلبرده خود ساخت، درِ ثنا و ستايش و نيايش و سپاسگزارى را نيز به روى ما گشود و از ما خواست كه او را بستاييم. اين، نعمتى است بس بزرگ و گرانقدر و توصيف ناپذير كه خداى محمّد، ما را بدان نواخت، و به راستى اگر چنين توفيقى را نمى داد، چه كسى و چگونه و با چه زبانى مى توانست او را بستايد و نعمتهايش را شكر بگزارد؟ اوست كه دلْ از ما برده و روى از ما نهان كرده و بازار خويش و آتش ما را تيز كرده است.[25] و اوست كه هر گاه و براى هر حاجتى كه بخواهيم مى خوانيمش و بى سفارش هيچ كس، با او به خلوت مى نشينيم:

اَلْحَمُدللهِ الّذى اُنادِيِه كُلَّما شِئتُ لِحاجَتى وَ اَخْلُو بِهِ حَيْثُ شِئتُ لِسرِّى بِغَيرْ شَفيع، فَيَقْضى لى حاجَتى.[26] سپاس و ستايش، خداى راست، كه هر گاه بخواهم، براى برآوردن نيازهايم او را مى خوانم، و هر جا كه باشد، براى بازگو كردن رازهايم، بى هيچ واسطه و شفيعى، با او به خلوت مى نشينم.

امام سجّاد(ع)، در مناجات «ذاكرين» فروتنانه و در حالى كه براى اين توفيق الهى به خود مى بالد، مى فرمايد:

اِلهى لَولاَ الْواجِبُ عَنْ قَبُولِ اَمْرِكَ، لَنَزَّهْتُكَ مِنْ ذِكْرى اِيّاكَ، عَلى اَنَّ ذِكْرِى لَكَ بِقَدْرى لابِقَدْرِكَ. و ما عَسى اَنْ يَبْلُغَ مِقْدارى حَتّى اُجْعَلَ مَحَلاًّ لِتَقْدِيِسكَ. خداى من! اگر پذيرش فرمان تو نبود، هرگز تو را ياد نمى كردم; در حالى كه يادِ من از تو، در اندازه توان من است، نه در خورِ شأن و منزلت تو. و هيچ گاه مرا نرسد كه جايگاه شايسته اى براى تقديس تو باشم. (چه نسبت، خاك را با عالم پاك؟)

امام(ع)، در اين بخش از نياش و ستايشِ خود كه فرمود: وَ الْحَمْدُ للهِ الَّذى لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبادِهِ مَعْرِفَةِ حَمْدِهِ عَلى ما اَبْلاهُمْ... و سپاس و ستايش، پروردگارى راست كه اگر معرفتِ ستايش و آييِنِ سپاسگزارى اش را از بندگان دريغ كرده بود و به آنان رسم ستايش نمى آموخت تا در برابر انبوهِ نعمتهاى وزين و ارجمندش... به دو نكته مهم و پر مغز، در قلمرو معرفت اشاره كرده است كه شايسته دقّت و تأمّل است:

نخست: در همان هنگام كه آدم و خاندان او با آمدنِ خطابِ «اِهْبِطُوا مِنْها جَميِعاً» و به تعبير اميرمؤمنان، «اَهْبَطَهُ اِلى دارِ الْبَلِيّةِ وَ تَناسُلِ الذُّرّيةِ. او را بدين سراى فرود آورد كه خانه رنج و امتحان است و زادنِ فرزندان»، از زيستن در فضاى نور و در جوار عالم قدس، محروم شدند و به حضور درفضاى ظلمت و تيرگى ماده و طبيعت، مجبور گشتند. با اين حال، خداوند، نه تنها بندگانش را از ستودن خود و سپاسگزارى از نعمتهايش باز نداشت; بلكه درِ توبه و آمرزشْ خواهى و سپاس و ستايش را به روى آنان گشاد، و كلمه رحمت را بر زبانشان نهاد و در پرتو سپاس و ستايش خود، وعده بازگشت به بهشت را به آنان داد، و اذنِ آنان بر ياد و ستايش و ثناى خويش را از راههاى گوناگون ـ كه در اينجا به پاره اى از آنها اشاره مى شود ـ به اين هبوط يافتگان، اعلام كرد:

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ.[27] گفتيم: همگى از آن (بهشت) فرو شويد، پس اگر رهنمودى از من به شما بيايد، آنان كه از راهنمايىِ من پيروى كنند، نه بيمى بر آنهاست و نه اندوهگين شوند.

امام سّجاد(ع)، در نيايش ديگرى گفته است:

يا مَنْ تَحَمَّدَ اِلى خَلْقِهِ بِحُسْنِ التَّجاوز![28] اى خدايى كه بر اثر نيكويى در عفو و گذشت از گناهان بندگان، درِ ستايش را به روى آنان گشوده اى!.

و در جايى ديگر، اين تعبير را به كار برده است:

يا مَنْ تَحَمَّدَ اِلى عِبادِهِ بِالاِحْسانِ و الفضل![29] اى خدايى كه در پرتو احسان و فضل خويش، درِ ستايش را به روى بندگانت گشوده اى.

آرى، خداىِ كار ساز، از سر بنده نوازى، دور افتادگان از جوار قرب و گرفتاران در غريبستانِ خاك را باگشودنِ درِ ستايش و ثناى خويش، به سوى خود فراخواندْ و معراج سلوك بدان بارگاه را، با هدايت خود، در اختيارشان نهاد.

جانا به غريبستان، چندين به چه مى مانى؟***بازآ تو از اين غربت، تا چند پريشانى؟

صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم***يا راه نمى دانى يا نامه نمى خوانى

گر نامه نمى خوانى، خود نامه تو را خوانَد***ور راه نمى دانى، در پنجه ره دانى

بازآ كه در آن مجلس، قدرِ تو نداند كس***با سنگ دلان منشين، چون گوهر اين كانى.[30]

همان گونه كه ياد خداوند، گوهرى است كه در جهانْ برتر از آن، هيچ نيست: «وَلَذِكْرُ اللهِ اَكْبَرُ.[31] ياد خدا هر آينه بزرگ تر است» اذن خداوند بر ثنا و ستايش او و سپاسگزارى از نعمتهايش و جارى ساختن ياد و نام او بر زبان و نشاندن آن بر دل نيز بزرگ ترين و شكوهمندترين نعمت الهى است كه بندگانش را بدان نواخته است.

امام زين العابدين(ع) فرمود:

مِنْ اَعْظَمِ النِّعَمِ عَلَينا، جَرَيانُ ذِكْرِكَ عَلى اَلْسِنَتنا، وَ اِذْنُكَ لَنا بِدُعائكَ وَ تَنْزِيهِكَ وَ تَسْبِيحِكَ.[32] ]خدايا[ از بزرگ ترين نعمتها بر ما، جارى بودنِ نام تو بر زبان ماست، و مجاز بودنِ ما بر خواندنِ تو و پرداختن به تنزيه و ستايش توست.

اين طلب، در ما، هم از ايجاد تُست***رَستن از بيداد، يارب! داد تُست

بى طلب، تو اين طلبْ مان داده اى***گنجِ احسان، بر همه بگشاده اى.[33]

براى اوّلين بار، اين اذن و فراخوانى به ستايش و سپاسگزارى، در ماجراى آفرينش و در معبر عالمِ قدس و با حضور فرشتگان، انجام گرفت; در ديار «اَلـَستْ»; آنجا كه صحنه گواهى «عبوديتِ» زاده آدم و «ربوبيّت» خداوند است:

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا.[34] و ]ياد كن[ آن گاه را كه پروردگار تو، از فرزندان آدم، از پشتهاى ايشان، فرزندانشان را گرفت و آنان را بر خودشان گواه گرفت; ]گفت: [آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا، گواهى داديم. ]و اين گواهى را گرفتيم [تا در روز رستاخيز نگوييد كه ما از آن بى خير بوديم.

و از آن پس، هرچند گاه، پيامبرانِ خود را پى درپى به سوى بندگانش گسيل داشت تا هم خاطره شيرين «اَلَست» را به ياد آورند: «يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِىِّ نِعْمَتِهِ. نعمتهاى فراموش شده را به ياد آورند».

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌ مُّبِينٌ. وَأَنِ اعْبُدُونِي هذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ. وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلاًّ كَثِيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ.[35] اى فرزندان آدم! آيا به شما سفارش نكردم كه شيطان را نپرستيد كه او شما را دشمنى آشكار است؟! و اينكه مرا بپرستيد كه اين است راه راست؟! و هر آينه از شما آدميان، مردمانى بسيار را گمراه كرده است. آيا خرد را به كار نمى بستيد؟

و هم با زبان وحى، اين اجازه الهى را صريح و روشن اعلام كنند كه: اى فرزندان آدم! بنگريد تا عهدى را كه در «اَلَستْ» با شما بستيم، فراموش نكنيد و بسيار به ياد ما باشيد و پيوسته ثنا و ستايشِ ما گوييد، و مفتون شيطانِ فريبگر نشويد و هشدارهاى پيامبران ما را از ياد نبريد:

وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ.[36] هر آينه در ميان هر امّتى، پيامبرى را بر انگيختم كه پرستش خداى كنيد و از طاغوت (هر معبودى جز خدا) دورى جوييد.

«بدين سان، خداى سبحان، بندگان خود را هرگز از وجود پيامبرىْ رسالت يافته، و كتابىْ فرود آمده و برهانى بايسته و راه و دينى استوار و روشن، محروم نساخت. اندكىِ ياوران و بسيارىِ دشمنان، آنان را از انجام دادن وظيفه هدايت، باز نداشت. به پيامبران پيشين، نام پيامبر آينده گفته شد، و پيامبر پيشين، پيامبر بعدى را معرفى كرده است. و اينچنين، زمان سپرى شد و روزگاران به سر آمد. پدران رفتند و فرزندان، جاى آنان را گرفتند. تا آنكه خداى سبحان، حضرت محمد(ص) را براى انجام يافتن وعده هايش و اِتمام رسالتش، برانگيخت».[37]

و او با فراخوان جامع و پايدار خود، اين اجازه و اذن الهى را همراه با حكمتِ ياد و ستايش خداوند، به يادها آورْد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثِيراً. وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلاً. هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلاَئِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً.[38] اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خداى را بسيار ياد كنيد و او را بامداد و شبانگاه، تسبيح گوييد. اوست آنكه بر شما درود (رحمت) مى فرستد و فرشتگان او نيز، تا شما را از تاريكى ها ]ى كفر و گمراهى[ بر روشنايى ]ِ ايمان و طاعت [بيرون آوَرد. و او با مؤمنان، مهربان است.

به راستى، اين همه سفارش اكيد به تسبيح و ستايش خداوند ـ كه معارف دينى ما سرشار از آن است ـ به چه منظور است؟ با اينكه غنا و استغناى مطلق او حتى از خودش ـ چه رسد به آفريدگانى كه هستى و هويّتشان، عين فقر و نادارى است ـ امرى روشن و مسلم است; همچنان كه سالارِ شهيدان، در نيايش خود، بدان اعتراف كرده است:

اِلهى اَنْتَ الْغَنِىُّ بِذاتِكَ اَنْ يَصِلَ اَلِيْكَ النَّفْعُ مِنْكَ، فَكَيْفَ لاتَكُونُ غَنِيّاً عَنّى؟![39] اى خداى من! تو بى نيازتر از آنى كه از خود، به تو سودى رسد. كجا مانده كه سودى از سوى من، به تو رسد؟!

پاسخ اين پرسش را ـ كه همواره ذهن برخى سطحى انديشان و كوتاه بينان بدان مشغول است ـ به روشنى، در كتاب الهى ـ كه آيين و رسم تسبيح و ستايش است مى يابيم; آنجا كه از زبانِ حضرت موساى كليم فرمود:

وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لاََزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ. وَقَالَ مُوسَى إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَنْ فِي الاَْرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ.[40] و هنگامى كه پروردگارتان، به شما آگاهى داد كه اگر سپاس گزاريد، همانا شما را ]نعمت [بيفزاييم، و اگر ناسپاسى كنيد، هر آينه عذاب من، سخت است. و موسى گفت: اگر شما و هر كه در زمين است، همگى كافر شويد، همانا خداوند، بى نياز و ستوده است.

«اُذْكُروا الله» شاه ما دستور داد***اندرآتش، ديدِ ما را نور داد

گفت: اگر چه پاكم از ذكرِ شما***نيست لايق، مر مرا تصويرها

ليك، هرگز مستِ تصوير و خيال***در نيابد ذاتِ ما را، بى مثال

ذكر جسمانه، خيال ناقص است***وصف شاهانه، از آنها خالص است

شاه را گويد كسى: جولاه نيست؟***اين چه مدحست؟ اين مگر آگاه نيست؟![41]

من برى از پاك و ناپاكىْ همه***از گرانجانى و چالاكىْ همه

من نكردم امرْ تا سودى كنم***بلكه تا بر بندگان، جودى كنم.[42]

گفت پيغمبر كه حق فرموده است:***«قصد من از خلق، احسان بوده است

آفريدم تا زِ من سودى كنند***تا زِ شهدم، دستْ آلودى كنند

نه براى آنك تا سودى كنم***وز برهنه، من قبايى بر كَنم».[43]

دوم: اگر خداوند، بندگانش را از معرفت سپاس و ستايش خود، بازمى داشت و توفيق برخوردارى از اين نعمت بزرگ، بلكه بزرگ ترين نعمت، را از آنان مى ستانْد ، در قلمرو نعمتهاى او وارد مى شدند; بى رعايتِ ادبِ عبوديّت و حق گزارى. و اين، خود، بزرگ ترين و خطرْ خيزترين سقوط گاهى است كه آدميان را از منزلت انسانى شان دور مى دارد. پس در نهايت، به عذاب ناسپاسى، گرفتار مى شدند: «وَ لَئِن كَفَرْتُمْ، اِنَّ عذابى لَشدِيدٌ». از اين رو، فرمود:

اگر معرفت ثنا و ستايش و آيين سپاسگزارى اش را از بندگانش دريغ كرده بود... و اگر چنين مى بودند كه لب به ستايش نگشايند و نعمتها را پاس ندارند، از قلمرو انسانيت بيرون رفته، به مرز حيوانيت مى رسيدند; بلكه در مرتبه اى فروتر از آن، گام مى نهادند و چنان مى بودند كه قرآن كريم، به توصيف آنان پرداخته است: «ناسپاسان، جز مانند چهارپايان نيستند; بلكه گمراه ترند».

بى ادب، تنها نه خود را داشت بد***بلك آتش در همه آفاق زد.

منبع: اسرار خاموشان(شرح صحیفه سجادیه)محمدتقی خلجی

--------------------------------------------------------------------------------

[1]. «فِي مِنَنهِ فَلَمْ يَشْكُرْوهُ».
[2]. «في نِعَمِهِ فَلَمْ يَحْمَدُوهُ».
[3]. «لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الاِْنسانيَّةِ وَ دَخَلُوا في حَريمِ البِهمية».
[4]. فرقان، آيه 44.
[5]. انبياء، آيه 35.
[6]. آل عمران، آيه 164.
[7]. لقمان، آيه 20.
[8]. نهج البلاغة، خطبه 227.
[9]. به شمار نفسهاى آفريدگان است.
[10]. نهج البلاغة، خطبه 1.
[11]. نهج البلاغة، خطبه 49.
[12]. آل عمران، آيه 18.
[13]. الكافى، ج 1، ص 85.
[14]. مفاتيح الجنان، ص 313.
[15]. ما زادگانِ استدلال و برهانيم.
[16]. مزّمل، آيه 1ـ7.
[17]. تحريم، آيه 6; همانان كه خداى را در آنچه به آنان فرمايد، نافرمانى نكنند.
[18]. نهج البلاغة، خطبه 108.
[19]. رخساره خورشيد، ترجمه و شرح خطبه حضرت زهرا(س)، ص 20.
[20]. مثنوى، دفتر يكم، بيت 116.
[21]. همان، دفتر سوم، بيت، 3719ـ3723.
[22]. نور، آيه 35.
[23]. اسراء، آيه 23.
[24]. مثنوى، دفتر دوم، بيت 2622.
[25]. ديدار مى نمايى و پرهيز مى كنى بازار خويش و آتش ما تيز مى كنى.
(سعدى)
[26]. مفاتيح الجنان، دعاى ابوحمزه ثمالى.
[27]. بقره، آيه 38.
[28]. صحيفه سجّاديه، دعاى 12.
[29]. همان، دعاى 45.
[30]. كليات شمس تبريزى، بيت 2573 ـ 2576.
[31]. عنكبوت، آيه 45.
[32]. صحيفه سجّاديه، مناجات ذاكرين.
[33]. مثنوى، دفتر يكم، بيت 1337 ـ 1338.
[34]. اعراف، آيه 172.
[35]. يس، آيه 60ـ62.
[36]. نحل، آيه 36.
[37]. ترجمه بخشى از خطبه اوّل نهج البلاغة.
[38]. احزاب، آيه 41ـ43.
[39]. مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.
[40]. ابراهيم، آيه 7 ـ 8.
[41]. مثنوى، دفتر دوم، بيت 1715 ـ 1719.
[42]. همان، بيت 1755 ـ 1756.
[43]. همان، بيت 2635ـ2637.

تاریخ: 1391/5/21




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org