Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: کلام ماندگار
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: سپاس و ستايش
سپاس و ستايش سپاس و ستايش، خداى راست كه در «اوّليت»، بى آغاز و در «آخِريّت»، بى انجام است (ازلى و ابدى است); خدايى كه ديده هاى بينندگان، از ديدارِ ]جمالِ[ او فرومانده، و انديشه ستايندگان، در وصف ]كمالِ[ او عاجز و ناتوان است

اَلتَّحْميدُ للهِِ تَعالى

اِذَا اَبْتَدَءَ بِالدُّعاءِ بَدَأَ بِالتَّحْميدِللهِ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ وَ الثَّناءِ عَلَيْهِ فَقالَ:

1. اَلْحَمْدُللهِ اَلاَْوَّلِ بِلااَوَّل كانَ قَبْلَهُ، وَ الاْخِرِ بِلاآخِر يِكُونُ بَعْدَهُ. اَلَّذى قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيَتِه اَبْصارُ النّاظِرينَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِه اَوْهامُ الْواصِفينَ.

2. ابْتَدَعَ بِقُدْرَتِه الْخَلْقَ ابْتِداعاً، وَ اخْتَرَعَهُمْ عَلى مَشِيَّةِ اخْتِراعاً. ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَريقَ اِرادَتِه، وَ بَعَثَهُمْ فى سَبيلِ مَحَبَّتِه، لايَمْلِكُونَ تَاْخيراً عَمّا قَدَّمَهُمْ اِلَيْهِ، وَ لا يَسْتَطيعُونَ تَقَدُّماً اِلى ما آخِّرَهُمْ عَنْهُ. وَ جَعَلَ لِكُلِّ رُوح مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِه، لايَنْقُصُ مَنْ زادهُ ناقِصٌ، وَ لايَزيدُ مَنْ نَقْصَ مِنْهُمْ زائِدٌ.

3. ثُمَّ ضَرَبَ لَهُ فِى الْحَيوةِ اَجَلاً مَوْقُوتاً، وَ نَصَبَ لَهُ اَمَداً مَحْدُوداً، يَتَخَطَّأُ اِلَيْهِ بِاَيّام عُمُرِه، وَ يَرْهَقُهُ بِاَعْوامِ دَهْرِه، حَتّى اِذا بَلَغَ اَقْصى اَثَرِه، وَ اسْتَوْعَبَ حِسابَ عُمُرِه، قَبَضَهُ اِلى مانَدَبَهُ اِلَيْهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوابِه، اَوْمَحْذُورِ عِقابِه، لِيَجْزِىَ الَّذينَ اَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِىَ الَّذينَ اَحْسَنوا بِالْحُسْنى. عَدْلاً مِنْهُ، تَقَدَّسَتْ اَسْماؤُهُ، وَ تَظاهَرَتْ الآؤُهُ، «لايُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ».[1]

4. وَ الْحَمْدُللهِ الَّذى لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبادِه مَعْرِفَةَ حَمْدِه عَلى ما اَبْلاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتابِعَةِ، وَ اَسْبَغَ عَلَيْهِمْ مَنْ نِعَمِهِ الْمُتَظاهِرَةِ، لَتَصَرَّفُوا فى مِنَنِه فَلَمْ يَحْمَدُوُه، وَ تَوَسَّعُوا فى رِزْقِه فَلَمْ يَشْكُرُوهُ. وَلَوْ كانُوا كَذلِكَ لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الاِْنْسانِيَّةِ اِلى حَدِّ الْبَهيمِيَّةِ فَكانُوا كَما وَصَفَ فى مُحْكَمِ كِتابِه: «اِنْ هُمْ اِلاّ كَالاَْنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ سَبيلاً».[2]

5. وَ الْحَمْدُللهِ عَلى ما عَرَّفَنا مِنْ نَفْسِه، وَ اَلْهَمَنا مِنْ شُكْرِه، وَ فَتَحَ لَنا مَنْ اَبْوابِ الْعِلْمِ بِرُبُوبِيَّتِه، وَ دَلَّنا عَلَيْهِ مِنَ الاِْخْلاصِ لَهُ فى تَوْحيدِه، وَ جَنَّبَنا مِنَ الاِْلْحادِ وَ الشَّكِّ فى اَمْرِه. حَمْداً نُعَمَّرُبِه فِيَمنْ حَمِدَهُ مِنْ جَمِيعِ خَلْقِهِ، وَ نَسْبِقُ بِهِ مَنْ سَبَقَ اِلى رِضاهُ وَ عَفْوِهِ حَمْداً يُضِىءُ لَنابِهِ ظُلُماتِ الْبَرْزَخِ، وَ يُسَهِّلُ عَلَيْنا بِه سَبيلَ الْمَبْعَثِ، وَ يُشَرِّفُ بِه مَنازِلَنا عِنْدَ مَواقِفِ الاَْشْهادِ، يَوْمَ «تُجْزى كُلُّ نَفْس بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لايُظْلَمُونَ»، «يَوْم لايُغْنى مَوْلىً عَنْ مَوْلىً شَيْئاً وَ لاهُمْ يُنْصَرُونَ»، حَمْداً يَرْتَفِعُ مِنّا اِلى اَعْلى عِلِّييّنَ فى كِتاب مَرْقُوم يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ. حَمْداً تَقَّرُ بِه عُيُونُنا اِذا بِرَقَتِ الاَْبْصارُ، وَ تَبْيَضُّ بِه وُجُوهُنا اِذَا اسْوَدَّتِ الاَْبشارُ. حَمْداً نُعتَقُ بِه مِنْ اَليمِ نارِاللهِ اِلى كَريمِ جِوارِ اللهِ. حَمْداً نُزاحِمُ بِه مَلائِكَتَهُ الْمُقَرَّبينَ، وَ نُضامُّ بِه اَنِبْيائَهُ الْمُرْسَلينَ فى دارِ الْمُقامَةِ الَّتى لاتَزُولُ، وَ مَحَلِّ كَرامَتِهِ الَّتى لا تَحُولُ.

6. وَالْحَمْدُللهِ الَّذِى اخْتارَ لَنا مَحاسِنَ الْخَلْقِ،وَاَجْرى عَلَيْنا طَيِّباتِ الرِّزْقِ. وَ جَعَلَ لَنا الْفَضيلَةَ بِالْمَلَكَةِ عَلى جَميعِ الْخَلْقِ، فَكُلُّ خَليقَتِه مُنْقادَةٌ لَنا بِقُدْرَتِه، وَ صائِرَةٌ اِلى طاعَتِنا بِعِزَّتِه.

7. وَ الْحَمْدُ للهِ الَّذى اَغْلَقَ عَنّا بابَ الْحاجَةِ اِلاّ اِلَيْهِ، فَكَيْفَ نُطيقُ حَمْدَهُ؟ اَمْ مَتى نُؤَدّى شُكْرَهُ؟! لا، مَتى؟.

8. وَ الْحَمْدللهِ الَّذى رَكَّبَ فينا آلاتِ الْبَسْطِ، وَ جَعَلَ لَنا اَدَواتِ الْقَبْضِ، وَ مَتَّعَنا بِاَرْواحِ الْحَيوةِ، وَ اَثْبَتَ فينا جَوارِحَ الاَْعْمالِ، وَ غَذّانا بِطَيِّباتِ الرِّزقِ، وَ اَغْنانا بِفَضْلِه، وَ اَقْنانا بِمَنِّه. ثُمَّ اَمَرَنا لِيَخْتَبِرَ طاعَتَنا، وَ نَهانا لِيَبْتَلِىَ شُكْرَنا، فَخالَفْنا عَنْ طَريقِ اَمْرِه، وَ رَكِبْنا مُتُونَ زَجْرِه، فَلَمْ يَبْتَدِرْنا بِعُقُوبَتِهِ، وَ لَمْ يُعاجِلْنا بِنِقْمَتِه، بَلْ تَاَنّانا بِرَحْمَتِه تَكَرُّماً، وَ انْتَظَرَ مُراجَعَتَنا بِرَأْفَتِه حِلْمَاً.

9. وَالْحَمْدُ للهِ الَّذى دَلَّنا عَلى التَّوْبَةِ الِّتى لَمْ نُفِدْها اِلاّ مِنْ فَضْلِه، فَلَوْ لَمْ نَعْتَدِدْ مِنْ فَضْلِه اِلاّ بِها لَقَدْ حَسُنَ بَلاؤُهُ عِنْدَنا، وَ جَلَّ اِحْسانُه اِلَيْنا، وَ جَسُمَ فَضْلُهُ عَلَيْنا. فَما هكَذا كانَتْ سُنَّتُهُ فِى التَّوْبَةِ لِمَنْ كانَ قَبْلَنا، لَقَدْ وَضَعَ عَنّا مالا طاقَةَ لَنابِه، وَ لَمْ يُكَلِّفْنا اِلاّ وُسْعاً، وَ لَمْ يُجَشِّمْنا اِلاّ يُسْراً، وَ لَمْ يَدَعْ لاَِحَد مِنّا حُجَّةً وَ لا عُذْراً. فَالْهالِكُ مِنّا مَنْ هَلَكَ عَلَيْهِ، وَ السَّعيدُ مِنّا مَنْ رَغِبَ اِلَيْهِ.

10. وَ الْحَمْدُ للهِ بِكُلِّ ما حَمِدَهُ بِه اَدنى مَلائِكَتِه اِلَيْهِ وَ اَكْرَمُ خَليقَتِه عَلَيْهِ وَ اَرْضى حامِديهِ لَدَيْهِ. حَمْداً يَفْضُلُ سائِرَ الْحَمْدِ كَفَضْلِ رَبِّنا عَلى جَميعِ خَلْقِه. ثُمَّ لَهُ الْحَمْدُ مَكانَ كُلِّ نِعْمَة لَهُ عَلَيْنا وَ عَلى جَميعِ عِبادِهِ الْماضينَ وَ الْباقينَ عَدَدَ ما اَحاطَ بِه عِلْمُهُ مِنْ جَمِيعِ الاَْشياءِ، وَ مَكانَ كُلِّ واحِدَة مِنها عَدَدُها اَضْعاًفاً مُضاعَفَةً اَبَداً سَرْمَداً اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ. حَمْداً لا مُنْتَهى لِحَدِّه، وَ لا حِسابَ لِعَدَدِه، وَ لا مَبْلَغَ لِغايَتِه، وَ لاَ انْقِطاعَ لاَِمَدِه. حَمْداً تَكُونَ وُصْلَةً اِلى طاعَتِة وَ عَفْوِه، وَ سَبَباً اِلى رِضْوانِهِ، وَ ذَريعَةً اِلى مَغْفِرَتِه، وَ طَريقاً اِلى جَنَّتِه، وَ خَفيراً مِنْ نِقْمَتِه، وَ اَمْناً مِنْ غَضَبِه، وَ ظَهيراً عَلى طاعِته، وَ حاجِزَاً عَنْ مَعْصِيَتِه، وَ عَوْناً عَلى تأدِيَةِ حَقِّه وَ وَظائِفِه. حَمْداً نَسْعَدُ بِه فِى السُّعَداءِ مِنْ اَوْلِيائِه، وَ نَصيرُ بِه فى نَظْمِ الشُّهَداءِ بِسُيُوفِ اَعْدائِه، اِنَّهُ وَلِىٌّ حَميدٌ.

روش امام على بن حسين(ع) در مقام نيايش، چنين بود كه با ستايش و ثناى خداوند ـ عزّوجلّ ـ آغاز مى نمود. آن گاه، بر آوردنِ نيازش را طلب مى كرد و مى گفت:

1. سپاس و ستايش، خداى راست كه در «اوّليت»، بى آغاز و در «آخِريّت»، بى انجام است (ازلى و ابدى است); خدايى كه ديده هاى بينندگان، از ديدارِ ]جمالِ[ او فرومانده، و انديشه ستايندگان، در وصف ]كمالِ[ او عاجز و ناتوان است.

2. جهانيان را به قدرت بى مانندش آفريده، و موجودات را بر وفق مرادِ خويش، جامه هستى پوشانده است، بدون الگو و نمونه اى كه از آن، اقتباس كرده باشد. سپس آنان را به پيمودن راهى كه خود مى خواست، وا داشت و در راهِ رسيدن به محبّت خويش، برانگيخت; در حالى كه آفريده ها از جايگاه ويژه و مرتبه خويش، قدم فراتر ننهاده اند و قدرت تجاوز از مرز معيّن هستى خود را ندارند. به هر زنده جانى، به فراخورِ نياز زندگى، از روزىِ قسمت شده خويش، توشه اى بر نهاد، ]به گونه اى كه [بر هر كس، فراخى و فزونى بخشيده است، كاهنده اى را ياراى كاستن از آن، و از هر كس كه كاسته، افزاينده اى را قدرت افزودن بر آن نيست.

3. آن گاه براى هر يك از آفريدگان در اين دنيا، روزگارى معيّن و پايانى محدود، قرار داده است كه با گذشتِ هر روزش، گامى به سوى آن برمى دارد، و باگذر از سال هاى زندگى اش به آن نزديك مى شود، تا اينكه به نهايت رسد و پيمانه عمرش پُر گردد. در اين هنگام، پروردگارش او را براى دريافت پاداشِ سرشار خود، فراخوانَد، يا به كيفرِ فراگير و ترسناكش بسپارد، تا ]به آيين و رسم عدالت، [آنان را كه بدى كردند، بدانچه كردند، كيفر دهد و نيكوكاران را به پاداش نيكو پاداش دهد; ]چرا كه[ مُنزّه است نامهاى او، و پى درپى و ناگسستنى است نعمتهايش. او را از آنچه مى كند، نپرسند، و]لى [آنان را ]از كارهاشان [بپرسند.

4. و سپاس و ستايش، پروردگارى راست كه اگر معرفت ثنايش و آيين سپاسگزارى اش را از بندگانش دريغ كرده بود و به آنان، رسم سپاس و ستايش نمى آموخت تا در برابر انبوهِ نعمتهاى وزين و ارجمندش و نيكى ها و دِهِش هاى پى درپى اش او را بستايند، در نعمتهايش تصرّف مى كردند و از ثناى او لب فرو مى بستند، و در روزى هايش دست مى بردند و ]منزلت[ او را پاس نمى داشتند; و اگر چنين مى بودند ]كه لب به ستايش نگشايند و نعمتها را پاس ندارند[، از قلمرو انسانيت بيرون رفته، به مرز حيوانيت مى رسيدند; بلكه در مرتبه اى فروتر از آن، گام مى نهادند و چنان مى بودند كه در كتاب حكيم خود، به توصيف آنان پرداخته است: «ناسپاسان، جز مانند چارپايان نيستند; بلكه گمراه ترند».[3]

5. و سپاس و ستايش، پروردگارى را كه خود، خويشتن را به ما شناسانده، و نعمت بزرگِ شكر و سپاسگزارى اش را به ما الهام كرده است، و درهاى معرفتِ ربوبيّت و پروردگارى اش را به روى ما گشوده است، و ما را به اخلاص در توحيد و يگانه انگاشتنش راه نموده است، و از الحاد و بدكيشى و كَژ روى و ترديد در امرش، دور داشته است; ستايشى چنان درخور و بايسته، كه در پرتو آن، در زمره ستايندگان و شاكرانش در آييم، و در مسابقه به سوى رضا و خشنودى و عفوش، گوى سبقت را از مشتاقان بِرُباييم. سپاس و ستايشى كه از فروغ روشنى آن، تاريكستانِ برزخ (گور) ما روشن گردد، و راهِ به سوى رستاخيز را هموار سازد، و جايگاه ما را در پيشگاهِ گواهان و ناظرانِ عمل (فرشتگان، پيامبران و امامان)، شامخ و سربلند گردانَد، در آن روزى كه هر كس، به موجب كارى كه كرده، پاداش بيند; و بر آنان ستم نرود، روزى كه هيچ دوستى به كار دوستِ خود نيايد و كس يارى شان نكند»; سپاس و ستايشى كه از سوى ما بركشيده تا برترين مقام، در كتابى نوشته شده كه در معرض نگاهِ مقرّبان است. سپاس و ستايشى كه روشنى بخش ديده هاى ماست، در آن هنگام كه چشم ها ]از شدّت هراس [به گردش در آيند، و چهره هاى ما در پرتو آن، سپيد گردد، آن هنگام كه چهره هايى ]از نكبت و تيرگى گناه [سياه اند; سپاس و ستايشى كه در پرتوَش از آتش دردناك خداوند، بِرَهيم و در جوار كرامت او بيارميم; سپاس و ستايشى كه دوش بر دوشِ فرشتگان مقرّب نهيم و با آنان به رقابت برخيزيم، و در جايگاه ابدى و سرمدى (بهشت) و در سراى باقى، كريمانه، در محفِل پيامبرانِ فرستاده شده او درآييم.

6. و سپاس و ستايش، خدايى راست كه براى ما زيبايى هاى آفرينش را برگزيد (ما را زيبا و نيكو بيافريد)، و روزىِ خوش و پاكيزه را بر ما روان ساخت، و چيرگى ما بر همه آفريدگانش را مايه برترى ما قرار داد. از اين رو، جهانيان در پرتو قدرتش، ما را فرمانبُردارند و به عزّت و صلابتش اطاعتِ ما را ناچار (و در سايه سار چيرگى و ارجمندى و بزرگوارى اش به طاعتگزارى از ما ناچار).

7. و سپاس و ستايش، خدايى را كه درِ نياز و حاجتخواهى را جز به سوى خود نگشود. پس ]با اين همه لطف و مهر، [چگونه توانايى سپاس و ستايش او را داريم؟ يا آنكه كى و كجا حقّ شكرش را به جاى آريم؟ نه، هرگز! كجا؟!

8. و سپاس و ستايش، پروردگارى را كه در وجود ما ابزارِ قبض و بسطِ (رگ و پى و اندام ها) و مايه هاى اندوه و گشايش و غم و شادى را در آميخت و جان هاى حيات را در ما دميد و از نشاط و آسايش زندگى، برخوردارمان كرد، و اندام ها و نيروها را ]براى كار كردن [در پيكر ما بر پا داشت. و با روزى هاى پاك و پاكيزه و خوش، ما را پروريد، و از فضل و احسانش بى نيازمان كرد، و از خوان نعمت بى دريغش سرمايه بخشيد (خرسند و خشنودمان كرد). سپس به پيروى از خويش فرمان داد تا اطاعت ما را از خويش بيازمايد، و از آنچه نبايد، ما را باز داشت تا در شكرگزارى، ما را مَحَك زند; ولى ما از راه فرمانش روى گردانيديم و بر ]مركب هاى [نافرمانى اش برنشستيم. با اين حال، به تنبيه و كيفرِ ما شتاب نكرد و در انتقام گرفتن از ما تعجيل ننمود; بلكه به مقتضاى رحمت و بنده نوازى اش با ما كريمانه مدارا كرد و از سرِ مهر و شفقت، بردبارانه، بازگشت ما از بيراهه را به انتظار نشست.

9. و سپاس و ستايش، خدايى راست كه ما را به ]حقيقت و گوهرِ[ توبه و بازگشت ]از گناه[، رَه نمود; توبه اى كه جز در پرتو فضل و احسانش آن را در نيافته ايم. از اين رو، اگر از بزرگوارى او، جز همان ]نعمت [توبه را به شمار نياوريم، عطاى او نزد ما نيكو، و بخشش اش در باره ما بزرگ، و مهرورزى اش خوش و زيباست. شيوه و آيين او در توبه پيشينيان چنين نبوده است ]كه در ميان ما روا و جارى است[، و او ]در پرتو رحمت خود[، آنچه را كه فراتر از تاب و توانمان بود ـ بارهاى گران تكاليف سخت و دشوار ـ از دوشمان فرو نهاد، و جز بر آنچه آسان و هموار است، وا نداشت. بدين روى، راه هر گونه دليل و عذرآورى را به روى مان بست. پس نگون بخت و تباه شده از ما، خود كسى است كه ]در خلافِ رضا و خشنودى خدا[ تباه و نيك بخت و كامرواى از ما كسى است كه ]سر به فرمان او نهد و[ روىِ دل به سوى او گردانَد.

10. و سپاس و ستايش، خدايى را به هر آنچه كه او را مقرّب ترينِ فرشتگان و گرامى ترينِ آفريدگان و شايسته ترينِ ستايندگان، ستايش كرده اند; ستودنى از همه ستايشها برتر، چونان برترى پروردگار بر آفريدگانش. پس، سپاس و ستايش از آن اوست، در برابر هر يك از نعمتهاى او بر ما و گذشتگان و آيندگانِ از بندگانش، به شمارِ هر چيزى كه در قلمروِ دانايى اوست، و در ازاى هر يك از آنها، چندين برابر، همواره و جاويدان و بى زوال تا روزِ رستاخيز; سپاس و ستايشى نامتناهى، بى حدّ و بى شمار و پايان ناپذير تا ابديت; سپاس و ستايشى كه مايه پيوند ما به طاعتِ او، و چشم پوشى و گذشت او از ما، و سبب خشنودى و وسيله آمرزش او و راهى به سوى بهشت او، و پناهى از عذاب او، و امانى از خشم او، و ياورى براى بندگى او، و سدّى در برابر نافرمانى او، و ياور و مددكارى بر اداى حق و به انجام رساندن وظيفه بندگى او باشد; آن گونه سپاس و ستايش، كه بدان، در حلقه نيك بختان و دوستان خدا در آييم و در پرتو آن، در سلك شهيدان قرار گيريم; آنان كه با شمشيرهاى دشمنان خدا كشته شدند. به راستى كه اوست، آن كارساز ستوده شده.

ستايش خداوند و سپاسگزارى از نعمتهاى او

اَلْحَمْدُ للهِ الاَْوَّلِ بِلا اَوَّل كانَ قَبْلَهُ، وَ الاْخرِ بِلاآخِر يَكُونُ بَعْدَهُ اَلَّذى قَصُرَتْ عَنْ رُؤيَتِهِ اَبْصارُ النّاظِرينَ وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ اَوْهامُ الواصِفينَ. سپاس و ستايش، خداى راست كه در «اوّليت»، بى آغاز و در «آخِريّت»، بى انجام (ازلى و ابدى) است. خدايى كه ديده هاىِ بينندگان، از ديدارِ ]جمالِ [او فرو مانده، و انديشه ستايندگان، در وصفِ ]كمالِ[ او ناتوان است.

حَمْد: سپاس و ستايش.

قَصُرَتْ: قَصَرَ عَنِ الشّىء: باز ايستاد از آن چيز، فرو ماند، عاجز گرديد، درمانده شد.

رُؤيَتْ: ديدن با چشم سَر، خواه در دنيا باشد، خواه درآخرت، و در اصطلاح صوفيان، ديدن حق و لقاى اوست.

عَجَزَتْ: عَجَزَتْ عَنْ...: ناتوان و درمانده شد، سستى ورزيد، وامانده شد، كوتاه آمد.

اظهارِ عجز پيشِ فرومايه ابلهى ست***اشكِ كباب، موجب طغيانِ آتش است.

نَعْت: توصيف، تعريف، وصف كردن.

أوهام: جمع «وهم»، آنچه به دل گذرد، پندار، گمانِ نادرست، خيال، انديشه، تصوّر. قوّه اى است در آدمى كه تنها جزئيات مربوط به حس را درك مى كند; مانند: شجاعتِ زيد و سخاوتِ او. «عقل ساقط» نيز به آن گفته شده است.

سخنِ وصل

مولانا جلال الدين محمّد بلخى شاهكارِ عرفانى خود، مثنوى را، كه در اصل، تفسيرى عارفانه بر قرآن كريم و كتابى جامعِ اصولِ طريقت و حاوى اسرارِ عرفان اسلامى است، با بيان شرحِ هجران و فراق آغاز كرده است. دفترهاى ششگانه اش كه شامل زبده ترين لطايف معارف اسلامى و انسانى است، و بر اساس مواجيد وقتِ سراينده اين سرود معنوى به وجود آمده و حكايتِ شكايتهايى است كه «نى» با زبانِ رمز و اشاره، ترجمانى از تجاربِ روحانى وى مى كند. او جدايى و تنهايى و غربت خويش را در غريبستانِ دنياى حسّى، با ناله و نواى «نى»، با همان شور و شوق عارفانه اش سروده است.

بشنو اين نى چون شكايت مى كند***از جدايى ها حكايت مى كند

كز نيستان تا مرا بُبْريده اند***در نفيرم مرد و زن ناليده اند

سينه خواهم شَرحه شَرحه از فراق***تا بگويم شرح دردِ اشتياق.[4]

امّا امام سجّاد(ع)،[5] كه در خانه وحى پرورش يافته و جان پاكش در بستر كرامتِ «نبوّت» باليده و سرمست از باده پاكِ «توحيد ناب (شَراباً طَهُوراً)[6] است و عرفان حقيقى و حقيقت عرفان و امواج معارفِ نابِ قرآنى، سيل آسا از ژرفاى جانش مى جوشد و مى خروشد و مزرعه دل و جان عطشناكانِ معرفت و توحيد را سيراب مى كند، سخنش را از همان جايى آغاز كرده است كه سرانجام، به سوى آن باز مى گردد، يعنى با ستايش خداوند; چرا كه ستايش، سخن نخستين خداوند در قرآن كريم، و نيايشِ واپسينِ بهشتيان است.[7]

صحيفه او به مانندِ كوهى است كه رهپيماى آن بر فراز قله اش ايستاده و گستره هستى را به تماشا نشسته است، و چنان به معشوق خويش نزديك است كه گرمىِ نوازشهاى دستان پُر مهر و لطف او را لمس مى كند و در خلوتِ وصل، رازِ خويش را با او در ميان نهاده است:

سپاس و ستايش، خداى راست كه در «اولّيت»، بى آغاز و در «آخِريّت»، بى انجام (ازلى و ابدى) است.

در آموزه هاى اين امام بزرگوار، خداوند، چنان سهل الوصول و نزديك است كه از رگ گردن آدمى به وى نزديك تر است، و هرگاه كه بخواهد و هر جا كه باشد، مى تواند با او به خلوت بنشيند و بى هيچ دغدغه و اضطراب، با او راز دل، بازگويد. نشستن بر در خانه او، «نشستن بر درِ ارباب بى مروّت دنيا» نيست، كه معلوم نيست «خواجه كى بِه دَرآيد». او با شماست، هر جا كه باشيد; (هُوَ مَعَكُمْ اَيْنَما كُنْتُمْ).[8] براى همين است كه فرمود:

اَلْحَمْدُ للهِ الذّىِ اُنادِيِهِ كُلَّما شِئْتُ لِحاجَتى وَ اَخْلُوا بِهِ حَيْثُ شِئتُ لِسِرّىِ بِغَيْرِ شَفِيع فَيَقْضى لى حاجَتى.[9] سپاس و ستايش، خداى راست، كه هر گاه بخواهم، براى برآوردنِ نيازهايم او را مى خوانم، و هر جا كه باشد، براى بازگو كردن رازهايم، بى هيچ واسطه و شفيعى، با او به خلوت مى نشينم.

امير مؤمنان در دعايش مى فرمايد:

الَلّهُمَّ اَنْتَ الصّاحِبُ فِى السَّفَر، وَ اَنْتَ الْخليفَةُ فِى الاَْهْلُ وَ لايَجْمَعُهُما غَيْرُكَ. لاَِنَّ اَلْمُسْتَخْلَفَ لايَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُستَصْحَبَ لايَكُونُ مُسْتَخْلَفَاً.[10] بار خدايا! در اين سفر، تو همراه منى، و جانشين مرد مسافر در ميان خاندانش نيز تويى. كسى جز تو نمى تواند اين دو نقش را ايفا كند; زيرا آنكه جانشين مسافر است، همسفر او نمى تواند بود، و آنكه همسفر اوست، نمى تواند به جاى او بنشيند.

اى خدا، اين وصل را هجران مكن***سرخوشانِ عشق را نالان مكن

باغ جان را تازه و سرسبز دار***قصد اين مستان و اين بستان مكن

چون خزان بر شاخ و برگِ دل مزن***خلق را مسكين و سرگردان مكن

بر درختى كآشيانِ مرغ توست***شاخ مشكن، مرغ را پرّان مكن

كعبه اقبال، اين حلقه ست و بس***كعبه امّيد را ويران مكن

اين طناب خيمه را بر هم مزن***خيمه توست آخر اى سلطان، مَكَن

نيست در عالم زهجران تلخ تر***هر چه خواهى كن، وليكن آن مكن.[11]

جايگاه ستايش

در انديشه اسلامى و باور عشقورزانه انسانِ باايمان، ستايش خداوند، همان درك و احساسى است كه قلب مؤمن، هر گاه كه به ياد خدا مى افتد، در آن غرق مى شود; زيرا كه اصل هستى او، فيضى از خداست و اين خود، سپاسگزارى فراوانى را مى طلبد. اساساً انسان در هر لحظه و هر چشم برهم زدن و هر گامى كه برمى دارد، نعمتهاى خداوند، سرشار و پياپى، بر او فرو مى ريزد، و از اين روست كه ستايش خداوند، در آغاز و انجام، يكى از پايه هاى اساسى تفكّر اسلامى در شناختِ درست و ژرفِ كائنات هستى، و درك صحيح رابطه جهان متحوّل، با مبدأ ثابت و پايدار جهان است و يگانه راه دريافتِ درست حكمت وجود انسان و رهايى او از پوچى و پوچ انديشى، و بيانگر فلسفه حيات آدمى و تلاش او در اين جهان است.

وَ هُوَ اللهُ لااِلهَ اِلاّ هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فى الاُْولى وَ الآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ اِلَيْه تُرْجَعُونَ.[12] و اوست خداى يكتا. خدايى جز او نيست. او راست سپاس و ستايش در اين جهان و آن جهان، و او راست فرمان، و به سوى او باز گردانيده مى شويد.

ستايش خداوند و سپاسگزارى از او، از يك سو سرآغاز و ديباچه قرآن كريم و كليد گنجينه هاى ياد خدا و مايه افزونى نعمتهاى اوست:

اَلْحَمْدُ للهِِ الّذى جَعَلَ الْحَمْدَ مِفْتاحاً لِذِكْرِهِ، وَ سَبَباً لِلْمزَيدِ مِنْ فَضْلِهِ، وَ دَليلاً عَلى آلائِهِ وَ عَظَمِتِهِ.[13] سپاس و ستايش، خداى راست كه حمد را كليد ياد خويش، و سبب فزونى فضل و رحمت خود، و راهنماى نعمتها و دليل شوكت خويش قرار داده است.

و از سوى ديگر، واپسين دعاى صالحان در بهشت است:

اِنَّ الذّينَ آمنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ يَهْديِهمْ رَبُّهُمْ بِاِيمانِهِمْ تَجرى مِنْ تَحْتِهِمُ الاَْنهارُ فى جَنّاتِ النَّعيم. دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ اَنِ الْحَمدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ.[14] كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند، پروردگارشان، آنان را به سبب ايمانشان راه مى نمايد; زير ]كوشكهاى [ايشان در بهشتهاى پُر نعمت جويها روان است. دعايشان در آنجا اين است كه: بار خدايا! پاكى تو راست; و دوردشان درآنجا «سلام» است; و واپسين دعايشان اين است كه: «سپاس و ستايش، خداى راست، پروردگار جهانيان».

منبع: اسرار خاموشان(شرح صحیفه سجادیه) محمدتقی خلجی

--------------------------------------------------------------------------------
[1]. انبياء، آيه 23.
[2]. فرقان، آيه 44.
[3]. فرقان، آيه 44.
[4]. مثنوى، دفتر يكم، بيت، 1ـ3.
[5]. مقصود از يادكردِ جلال الدّين محمّد بلخى در اينجا، صِرفاً تبيين و تشريح جايگاهِ رفيع ستاينده بزرگ خداوند و زيور پرستندگان او، امام سجّاد(ع) است، نه به قياس آوردنِ مولانا و همانندان او، بلكه برتر از آنان، با شخصيت الهى و بى بديل فرزندِ بهترينِ بندگان خدا، حضرت محمّد مصطفى(ص). امام سجّاد(ع)، «وجه الله»، «خليفه خدا و اَمينِ او در زمين است» و «وارثِ همه آثار و ودايع نبوّت و امامت و امام و ولىّ خداست»، و باليده در خانه و خانواده اى كه به اذنِ خداوند و عنايت ويژه او بزرگ داشته شده اند و نام خدا در آنجا ياد مى شود، و بامدادان و شبانگاهان، او را به پاكى مى ستايند: «فىِ بُيُوت اَذِنَ اللهُ اَنْ تُرْفَعَ...» (نور، آيه 36).
آرى! آن امامى كه عظمت و جلوه جلال و شكوهِ شخصيت و جمال او، عالم را پُر كرده و پرده هاى ظلمت از برابر نور جبين و فروع طلعتش شكافته شده و به مانند خورشيد، از درخشيدنش طبقات فشرده «مِه» پراكنده مى گردد; كسى كه شاخه نيرومندِ شخصيت او، از پيكره شخصيت پيامبر گرامى(ص) بردَميده است. قياس جايگاه ديگران با جايگاه بيرون از قياس او، بارزترين مصداقِ «قياس مَعَ الفارِق» است; «اَيْنَ التُّرابُ وَ رَبُّ الاَْربابِ؟». چه نسبت خاك را با عالم پاك؟. على(ع) در اين باره، فرمود: «لا يُقاسُ بِآلِ مُحَّمد(ص) مِنْ هذِهِ الاُمَّةِ اَحَدٌ، وَ لا يُسوّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ اَبَداً... در اين امّت، هيچ كس را با خاندان محمّد(ص) نمى توان سنجيد. كسانى را كه مرهون نعمتهاى ايشان اند، با ايشان برابر نتوان داشت، كه خاندان محمّد(ص)، پايه دين و ستون يقين اند كه افراطكاران به آنان راه اعتدال گيرند و واپس ماندگان به يارى ايشان به كاروان دين مى پيوندند. ويژگى هاى امامت، در آنهاست و بس. و وراثتِ پيامبرى، منحصر در ايشان است» (نهج البلاغة، خطبه 2).
و بايد گفت: از گمراهيهاى آشكار، بلكه از جفاهاى ناجوانمردانه «ارباب بى مروّت دنيا» و دوستان خرد ناورز، همانان كه دوستى شان دشمنى است، در حقّ اولياى معصوم خداوند كه مظلومان هماره تاريخ و غريبانِ در ميان قوم خويش اند، اين است كه نشستگان بر گِردِ خوانِ نعمت بيدريغشان را، با آن بزرگواران به قياس آورده و در يك رديف بدانند و اين «نظاير» را طِراز آنان بگيرند.
از قياسش خنده آمد خلق را***كو چو خود پنداشت صاحب دلق را
كار پاكان را قياس از خود مگير***گر چه مانَد در نبشتن، شير و شير
جمله عالم زين سبب گمراه شد***كم كسى زاَبدالِ حق، آگاه شد
همسرى با انبيا برداشتند***اوليا را همچو خود پنداشتند
گفته اينك ما بشر، ايشان بشر***ما و ايشان بسته خوابيم و خَور
اين ندانستند ايشان از عَما*** هست فرقى در ميان بى منتها
(مثنوى، دفتر يكم، بيت 262 ـ 267).
[6]. انسان، آيه 21.
[7]. يونس، آيه 10.
[8]. حديد، آيه 4.
[9]. مفاتيح الجنان، دعاى ابوحمزه ثمالى.
[10]. نهج البلاغة، خطبه 47.
[11]. كليّات شمس، ص 758.
[12]. قصص، آيه 70.
[13]. نهج البلاغة، خطبه 157. چه بسا كه معناى «ذكر» در سخن امام(ع)، نه ياد خداوند، بلكه قرآن كريم باشد. در اين صورت، اين سخن، اشاره اى است به آغاز شدن قرآن با «حمد» و مى سزد كه هر دو (هم يادِ خدا و هم سوره حمد) باشد، بدين معنا كه ستايش، هم فاتحه و گشايش قرآن، و هم كليد و رمز ياد پروردگار جهانيان است: «الحمد لله رب العالمين».
[14]. يونس، آيه 9 ـ 10.

تاریخ: 1391/5/9




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org