Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: کلام ماندگار
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: پرسشهايى چند درباره دعا
پرسشهايى چند درباره دعا اصل مشروعيت دعا در همه اديان، بويژه اديان آسمانى، به طور عام، و در دين مقدّس اسلام، به طور خاص، و اينكه خداى تعالى به وسيله پيامبران و اولياى خود سفارش اكيد و مكرّر به انس گرفتن با خدا و حرمت نهادن به دعوت خدا براى خواندن او و خواستن از او كرده است

آيا دعا در شرايع آسمانى، بويژه در شريعت اسلام، تا چه حدّى مشروعيت دارد؟ و به فرض مشروعيت داشتن، چه ثمره اى بر دعا مترتّب است؟ چرا دعاهاى ما اجابت نمى شود؟ قلم تقدير، آنچه را كه مى بايد، مقدّر كرده و تغييرپذير نيست. بنا بر اين، دعا در زندگى آدميان چه نقشى مى تواند داشته باشد؟

نظام جهان، نظام اصلح است. بنا بر اين، معقول و منطقى نيست كه ما هر چه مى خواهيم، طلب كنيم; چرا كه اين طلبيدنها گاهى با مصالح آدمى ناسازگار است. آيا استرحام از درگاه خداوند و خواستن از او، جسورى و گستاخى در درگاه خداوند نيست؟ آيا از خداوند چيزى را طلب كردن، بدين معنا نيست كه خداى تعالى به وظيفه خداوندى اش آشنا نيست و نياز بندگانش را نمى داند تا آن را برآوَرَد و ما با خواستنِ خود، او را به وظيفه اش آشنا مى كنيم؟

آيا تقاضاى دگرگونى در اصول حاكم بر جهان و ضابطه هاى ازلى و ابدى آن به سود ماست؟ آيا معناى دعا، سرزنش خداوند نيست كه چرا ديگران را از مواهب و عطاياى خود برخوردار كرده است; در حالى كه ما ناكام و بى بهره ايم؟

آيا دعا زمينه ساز تنبلى و گريز از مسئوليت و كار و تلاش نيست؟ و آيا دعا با اصل عليّت تنافى ندارد؟ آيا دعا، نقض «قضا و قدر» نيست؟

اين گونه پرسشها و بعضاً نقدها و شبهه هاست كه گاهى از سوى مخالفان و برخى ناآگاهان درباره دعا مطرح مى شود.

اصل مشروعيت دعا در همه اديان، بويژه اديان آسمانى، به طور عام، و در دين مقدّس اسلام، به طور خاص، و اينكه خداى تعالى به وسيله پيامبران و اولياى خود سفارش اكيد و مكرّر به انس گرفتن با خدا و حرمت نهادن به دعوت خدا براى خواندن او و خواستن از او كرده است. پيامبران، بويژه پيامبر اسلام و امامان معصوم(ع) نيز به ما آموخته اند كه چگونه خدا را بخوانيم و با او انس گرفته، گفتگو كنيم و نياز خود را با او در ميان بگذاريم. و همچنين اذن خداوند به دعا كردن و او را خواندن و وعده او براى برآوردن نيازها، پيش گفته هايى است در اين نوشتار، كه دقّت و تأمّل در آنها زمينه اى براى پاره اى از نقد و شبهه ها، درباره دعا باقى نمى گذارد و خواننده، پاسخ برخى از اين پرسشها را درمى يابد. با دقّت و تأمّل در آداب و شرايط اجابت دعا، و موانع بازدارنده اجابت آن، و اينكه در اسلام، هيچ گاه دعا جايگزين كار و تلاش نيست، بلكه نيروى محرّك و پيش برنده كار و تلاش اميدمندانه در زندگى دينى است، روشن مى شود كه بسيارى از اين نقدها و شبهه ها در زمينه دعا نارواست و اساساً مشكلِ عمده كسانى كه چنين شبهه هايى را در ذهنِ ناآگاه خود پرورانده اند، درك نادرستِ حقيقتِ دعا و ناآگاهى از روحِ تعاليم و گوهرِ آموزه هايى است كه در دعاهاى معتبر و رسيده از پيشوايان دينى وجود دارد.

آنچه اكنون در اين بخش بدان مى پردازيم، بررسى دو شبهه اخير است كه ريشه در تفكّر نادرست يهوديان دارد و از سوى بسيارى كژانديشانِ بيماردل نيز تكرار شده است.

1. آيا دعا با اصل عليّت تنافى دارد؟

الهيّات قرآن كريم، بيش از هر چيز به توحيد، يعنى يكى دانستن خداوند و مبدأ هستى و اعتقاد به يگانگى او از هر جهت (از جهت ذات، از جهت صفات، از جهت تدبير و چرخاندن كار جهان، از جهت بندگى و پرستش و راز و نياز و نيايش و...) تكيه كرده و نخستين شعارش «لا اِلهَ اِلاّ اللهُ» است.

قرآن با اينكه در تبيين توحيد و مراتب آن به توحيد در «خَلْقُ واَمْر (آفرينش جهان و فرمانروايى آن)» اهمّيت ويژه اى داده است، وجود علل و اسباب و نقش و جايگاه آنها را در پديدآرندگى موجودات جهان، انكار نمى كند.[1]

وَاللهُ اَنْزَلَ مِنَ السَّمآءِ ماءً فَاَحْيا بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِها اِنَّ فِى ذلِكَ لاَيَةً لِقَوْم يَسْمَعُونَ.[2] خداست كه از آسمان، آبى فرو فرستاد. پس با آن، زمين را پس از مردگى اش زنده كرد. همانا در آن، نشانه اى است براى مردمى كه بشنوند.

جمله «فَاَحْيا بِه الاَْرْضَ»، بدين معناست كه با آب زمين را زنده مى كند و ما را به شناختن آب به عنوان زنده كننده زمين وا مى دارد.

آنچه از قرآن كريم درباره علل و اسباب و نقش آنها استفاده مى شود، اين است كه آفريدگار توانا و دانا، همه چيز را مى داند و بر همه كار، توانايى دارد، ولى جهان را با نظامى خاص آفريده و در اين نظام، برخى از آفريده ها را عهده دار نقش معيّنى در پيدايش برخى آفريده هاى ديگر كرده است.

نظام علّت و معلول از نظر قرآن كريم، نظامى است نيرومند، پُر ارج و داراى اعتبار، و انسان با آنكه به كمك نيروهاى خداداد و دانش و تدبر روزافرزونش مى تواند در داخل اين نظام به كارهاى شگفت انگيز دست بزند، ناگزير است در همه تلاشهاى خود، در همان محدوده روابط متقابل علّت و معلول عمل كند، وگرنه كوششهايش بى اثر مى ماند. امّا در همين نظام نيرومند و پراعتبار، زنجيره علل و اسباب، مقهور اراده خداست و در ايفاى نقشى كه دارند، فرمانبردار اويند و سرِمويى از فرمان او سر نمى پيچند:

اِنَّ رَبَّكُمُ اللهُ الَّذى خَلَقَ السَّمَواتِ وَالاَْرْضَ فِى سِتَّةِ اَيّام ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِى اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالّنُجُومَ مُسَخّرات بِاَمْرِهِ.[3]همانا پروردگارتان خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوره) بيافريد. سپس بر عرش ]در مقام استيلا و تدبير امور جهان [برآمد. شب را به روز مى پوشاند كه شتابان در پى آن است; و خورشيد و ماه و ستارگان را ]بيافريد[، در حالى كه رام فرمان اويند.

نيروى عظيم جاذبه خورشيد در ميدانِ اثرِ گسترده اى كه دارد، موجودى بس پر اَثر; وليكن هر چه مى كند و هر اثرى كه پديد مى آورد به فرمان آفريدگار است; همين طور است جاذبه زمين. به اراده آفريدگار است كه يك پرنده كوچك در برابر نيروى پُركشش جاذبه زمين مى ايستد و ساعتها فضا را مى پيمايد:

اَلَمْ يَرَوْا اِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّرات فِى جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ اِلاَّ اللهُ اِنَّ فِى ذلِكَ لاَيات لِقَوْم يُؤمِنُونَ.[4] آيا به پرندگانِ رام شده در فضاى آسمان ننگريستند؟ هيچ كس جز خدا، آنها را نگاه نمى دارد. همانا در آن براى مردمى كه ايمان آورند، نشانه هاست.

نكته: اگر براى انسان و ديگر موجودات، همين نظام علّى و معلولى، چارچوبى نيرومند است، براى خدايى كه سبب ساز و علّت آفرين است، كمترين نقش را ندارد; زيرا همان خداى تواناى دانا كه اين اسباب و علل را آفريده و به هر يك، اثر و خاصيت و ويژگى هايى داده است، در هر لحظه كه اراده كند، مى تواند آن اثر و خاصيت و ويژگى را از سببها و علّتها باز ستاند و آنها را خنثا و بى اثر كند:

قالُوا حَرِّقُّوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ فاعِليِنَ، قُلْنا يا نارُكُونى بَرْداً وَسَلاماً عَلى اِبْراهيمَ، وَاَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الاَْخْسَرِينَ.[5] گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خويش را يارى كنيد، اگر كننده ايد. گفتيم: اى آتش! بر ابراهيم، سرد و سلامت باش. و خواستند درباره او چاره اى بسازند. پس آنان را زيانكار ساختيم.

بنا بر اين، آنجا كه لازم بداند، با يك فرمان، با همان اراده و فرمانى كه جهان و نظام آن را آفريده، خاصيت و اَثرِ «سوزاندن» را از آتش، باز مى ستاند.

مگر نه اين است كه انسانِ دانا و تواناى امروز با بهره گيرى از فرمانهاى موجى و الكترونيك، مين يا بمب آتش زايى را كه خود ساخته، خنثا مى كند؟ بنا بر اين، چرا خداى توانا نتواند چيزى را كه خود ساخته، با يك فرمان از كار بيندازد و خنثا كند؟ «اِنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَىْء قَدير».

آن گمان انگيز را سازد يقين #*-*-*-*# مِهرها روياند از اسبابِ كين

پَروَرَد در آتش، ابراهيم را #*-*-*-*# ايمنىّ روح سازد بيم را

از سبب سوزىش من سودايى ام #*-*-*-*# در خيالاتش چو سوفسطايى ام.[6]

مقصود مولانا اين است كه من از سبب سوزى خدا حيرانم و در اين باره به حكم عقل و خِرد، اعتمادى ندارم. در مورد كارهاى خداوند هم چون سوفسطاييان، نمى توانم داورى قطعى و جزمى بكنم; چرا كه از يك سو، خداوند، جهان را بر اساس قانون علّت و معلول پديد آورده است و از سوى ديگر، با يك اراده، قانونهاى جارى بر جهان را از اثر مى اندازد و اين، مرا حيران و سرگردان كرده است.

چشم بر اسباب از چه دوختيم؟ #*-*-*-*# گر ز خوشْ چشمان كَرَشم آموختيم

هست بر اسباب، اسبابى دگر #*-*-*-*# در سبب منگر، در آن افكن نظر

انبيا در قطع اسباب آمدند #*-*-*-*# معجزات خويش بر كيوان زدند

بى سبب، مر بحر را بشكافتند #*-*-*-*# بى زراعت، چاشِ گندم يافتند

ريگها هم آرد شد از سعى شان #*-*-*-*# پشم بز، ابريشم آمد، كَش كَشان

جمله قرآن هست در قطع سبب #*-*-*-*# عزّ درويش و هلاكِ بُو لهب

مرغِ بابيلى دو سه سنگ افكند #*-*-*-*# لشكر زفتِ حَبَش را بشكند

پيل را سوراخ سوراخ افكند #*-*-*-*# سنگِ مرغى كه به بالا پَر زند

دُمّ گاوِ كُشته بر مقتول زن #*-*-*-*# تا شود زنده همان دَم در كفن

حَلق بُبْريده جَهَد از جاى خويش #*-*-*-*# خونِ خود جويد ز خون پالاى خويش

همچنين ز آغازِ قرآن تا تمام #*-*-*-*# رَفْضِ اسباب است و علّت، وَالسّلام.[7]

مولانا، در مثنوى با اينكه به نظام سَبَب و مُسبّب و يا علّت و معلول در جهان، سخت پايبند است، بر وفق مشرب عارفانه خود، معتقد به «معيّت قيّومى» حق تعالى است. از اين رو، بر اين باور است كه نظام سبب و مسبّب به حوزه تنگ و حيطه ناچيزِ شناختِ بشرى محدود و مقصور نيست. از اين رو مى گويد: من نيز مى دانم كه اگر مثلاً سنگِ چخماق را بر آهن بكوبى، شراره آتش از آن مى جهد; امّا بايد دقّت كنى كه تنها علل و اسباب ظاهرى در كار نيست، بلكه بايد به علل و اسباب بالاترى نيز نظر بيفكنى. بايد بدين نكته توجّه كنى كه اين علل و اسباب ظاهرى و طبيعى تا وقتى مؤثّر است كه علل و اسباب باطنى، حكم ديگرى نكند; امّا به محض آنكه به اقتضاى مشيّت الهى، علل و اسباب پنهانى دخالت كند، علل و اسباب ظاهرى از اثر مى افتد، چنانكه مثلاً آتش سوزان، در عين حرارت نمى سوزاند، خاك نمى پوساند و دريا غرق نمى كند. او به آدميان هشدار مى دهد كه علل و اسباب ظاهرى، زير سيطره علل و اسباب باطنى است. مبادا كه علل و اسباب طبيعى پرده پندار شود و باعث گردد كه نتوانند اسباب و علل پشت پرده طبيعت را مشاهده كنند و از اسباب و علل پنهانى غفلت ورزند.

نقش دعا و استجابت در جهان

«دعا» در زنجيره علل و اسباب، يكى از علّتها و سببهايى است كه خدا در كار انسان، مؤثّر قرار داده است; يعنى اينكه آدمى بايد تمام وجودش به خدا توجّه كند و با او به راز و نياز پردازد، خواسته خود را با او در ميان بنهد و از او مدد بخواهد. درست است كه خدا همه چيز را مى داند و از خواست قبلى و رازِ درونى همه كس آگاه است; ولى همان طور كه او در مناسبات بشر با طبيعت نظام، كار و كوشش و عمل و بازده عمل را مقرّر كرده و نابرده رنج، گنجى و ناكرده كار، مزدى ميسّر نساخته، در مناسبات مستقيم انسان با خدا نيز نظام «دعا و استجابت» را مقرّر ساخته است و از همين روست كه فرموده است:

وَاِذا سَئَلَكَ عِبادى عَنّى فَاِنّى قَرِيبٌ اُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لى وَلْيُوءمِنُوا بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ.[8] و چون بندگانم درباره من از تو پرسند، همانا من نزديكم; خواندنِ خواننده را، آن گاه كه مرا بخواند، پاسخ مى دهم. پس بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان آورند، باشد كه ره يابند.

2. آيا دعا با قضا و قدر، ناسازگار است؟

يهوديان مى گفتند: حاجتى را كه آدمى به وسيله «دعا» از خداوند مى طلبد، يا اينكه از پيش تقدير شده و از قلمِ قضاى خداوند گذشته و حكم قطعى برآورده شدنِ آن، صادر گرديده يا نه؟ در صورت نخست، به طور حتم، آن حاجت روا خواهد شد، و در صورت دوم، محال و ممتنع خواهد بود. بنا بر اين، در هر دو صورت، دعا، كارى لغو و بى فايده خواهد بود. قرآن كريم، شبهه يهوديان را چنين به تصوير كشيده است:

وَقالَتِ الْيَهُودُ يَدُاللهِ مَغْلُولَةٌ.[9] و يهود گفتند: دست خدا بسته است.

در تفسير القمى آمده است كه يهوديان مى گفتند: خداى تعالى، عالم را آفريد و آفرينش آن را به طور خودكار، قرار داده و ديگر نيازى به مدبّر ندارد. در حقيقت، جهان را چون ماشينى خودكار و منظم دانستند و خداوند را نيز سازنده دست از كار كشيده اى كه پس از ساختن و پرداختنِ اين جهان، آن را به حال خود، وا نهاده و هيچ گونه تصرّفى و تدبيرى نسبت به آن ندارد. امام صادق(ع) در تفسير اين آيه قرآن: «وَقالَتِ الْيَهُودُ يَدُاللهِ مَغْلُولَةٌ»، فرمود:

كانُوا يَقُولُونَ قَدْ فَرَغَ مِنَ الاْمرِ.[10] باورِ آنان (يهوديان) اين بود كه مى گفتند: خداوند از كارهاى خدايى وتدبير اين جهان، فارغ گشته است.

اطلاق جمله «يَدُاللهِ مَغْلُولَةٌ» بدين معناست كه خداوند، هيچ دخل و تصرّفى در جهان هستى ندارد و نسبت به امور عالم، دستش بسته و مسلوبُ الاختيار است. از اين رو، خداوند در تخطئه پندار نادرست آنان فرمود:

غُلَّتْ اَيْديهِمْ وَلُعِنُوا بِما قالُوا.[11] دستهاشان بسته باد و به سزاى آنچه گفتند، لعنت بر آنان باد.

آرى! اين چنين نيست كه مى پندارند; بلكه دست قدرت خداوند، بر هر گونه دخل و تصرّف در امور عالم و افزودن و كاستنِ از آن، باز است; چرا كه او دانا و تواناى مطلق است و قدرت و اراده اش در تدبير جهان و تمام امور آن، نافذ و فراگير است:

بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ.[12] بلكه دو دستِ ]رحمت و قدرتِ [او گشوده است. آن گونه كه بخواهد، مى بخشد و روزى مى دهد.

درست است كه رويدادها همه از پيش نوشته شده و از سوى خداوند، تقدير يافته; امّا فرمانروايى او، سلطنت ثابت و دايم و پايدار و فراگير و مشيّتش نافذ است:

يَسْئَلُهُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ كُلَّ يَوْم هُوَ فِى شَأن.[13] هر كه در آسمانها و زمين است، از او ]حاجت [مى خواهند. هر روز وى در كارى است.

آرى! خداوند، موجودى است ازلى و بى آغاز و اراده او نيز ازلى و تغييرناپذير است; ولى همين اراده ازلى و تغييرناپذير، مقرّر كرده است كه بخش بزرگى از جهان هستى، يعنى طبيعت، به جاى «بودن»، همواره در حال «شدن» باشد. در چنين بخشى، خواه ناخواه، در هر لحظه پديده هاى تازه اى به وجود مى آيند كه در پيدايش آنها عوامل پيشين، اثرگذارند. از جمله، در برخى موارد، كار آدمى يا دعاى او ـ كه كارى از كارهاى آدمى است ـ نقشى و تأثيرى دارد; همان نقشى كه اراده ازلى خداوند بر عهده او نهاده است. بنا بر اين، هم خدا ازلى است، و هم علم و اراده او، و هم در هر لحظه، پديده هاى نوى پديد مى آيند كه گاهى آدمى و خواست او و كار او و همين طور دعاى او در پيدايش آن، مؤثّر بوده است و اينكه فرمود: «كُلَّ يَوْم هُوَ فىِ شَأن» بدين معناست كه اگر در دام سختى ها گرفتار آمدى، نوميد مشو و دست از تلاش و كوشش، مدار و به راه خود، ادامه ده و از خداوند به جِد بخواه و دست از طلب مدار; زيرا كه تو هرگز نمى توانى پيش بينى كنى كه راهى به سوى رهايى از اين سختى ها ندارى. او هر روز در كارى است.

پس تو از كجا و چگونه مى توانى به طور قطع، خود را شكست خورده بدانى؟ شايد فردا حال و روزگار نويى پيش آيد؟ و شايد خداوند، پس از اين، كارى پديد آرد. «لا تَدْرى لَعَلَّ اللهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ اَمْراً»[14] و اينكه در روايت آمده است كه «الَدُّعاءُ مِنَ الْقَدرَ.[15] دعا، خود، از قَدَر الهى است»، اشاره به همين پندارِ باطل و نادرست يهوديان است كه مى گفتند: آنچه را آدمى از خداوند به وسيله دعا مى خواهد، از قلمِ قضا و قدر خداوند، گذشته يا نگذشته است، در هر حال، دعا هيچ گونه نقشى ندارد. يعنى اگر چه حاجت آدمى از قلمِ قضا و قدر گذشته است; امّا اين باعث نمى شود كه ما آدميان از سبب وجود آن بى نياز باشيم; زيرا «دعا» از جمله سببهايى است كه حاجتها بدان روا مى گردد.

پيامبر گرامى اسلام فرمود:

لايَرُدُّ القَضاءَ اِلاّ الدُّعاءِ.[16] ]چيزى[ قضا را بر نمى گرداند، مگر دعا.

نكته مهم اينكه در تفكّر دينى، يكى از مسائل بسيار عالى و شامخى، كه از مباحث گوهرى در معارف و الهيات قرآن است و براى نخستين بار در تاريخ معارف بشرى در قرآن كريم آمده است، مسئله «بدَاء» است. در ميان فرقه هاى اسلامى، تنها دانشمندانى از شيعه دوازده امامى با اقتباس از سخنانِ اهل بيت(ع) توانسته اند به اين معرفت گوهرى دست يابند. امام صادق(ع) فرمود:

ما عُظِّمَ اللهُ، بِمثْلِ البداء.[17] خداى تعالى به چيزى هم چون بداء، بزرگ شمرده نشده است.

و از آن حضرت يا پدرشان امام باقر(ع) آمده است كه فرمود:

ما بَعَثَ اللهُ نَبيّاً حَتّى يَأخُذَ عَلَيْهِ ثَلاثَ خِصال: اَلاِْقرْارَ لَهُ بِالْعُبُودِيَّةِ وَ خَلَعَ الاَْنْدادِ وَ اَنَّ اللهَ يُقَدِّمُ مايشآءُ وَ يُؤَخِّرُ مايشآءُ.[18] خداوند، هيچ پيامبرى را برنينگيخت تا اينكه به سه ويژگى از آنان پيمان گرفت: اقرار به بندگى او، و دل كندنِ از بتها، و باورِ به اينكه خداوند، هر چه را خواهد، پيش مى دارد و هر چه را خواهد، پس مى اندازد.

مفهوم «بَداء» در لغت، ظهور بعد از خِفاست; نمودار شدن، آشكار شدن، پرده برافكندن، پس از پوشيده بودن.

وَبَدالَهُمْ مِنَ اللهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ.[19] و از جانب خداوند براى آنان، آنچه گمان نمى بردند، پديدار شود.

وَ بَدالَهُمْ سَيِّئاتِ ماكَسَبُوا.[20] و بر آنان، بدى هاى (يعنى عقوبتهاى) آنچه به دست آورند، نمودار شود.

روشن است كه «بَداء» بدين معنا، نزد هيچ مسلمان آگاه به كتاب و سنّت، بر خداى تعالى اطلاق نمى شود; زيرا كه چنين اطلاقى، لازمه اش حدوث علم خدا به چيزى پس از جهل به آن خواهد بود، در حالى كه ساحتِ قدسِ حق تعالى، منزّه و پاك از چنين علمى است.

دانشمندان شيعه به پيروى از قرآن كريم و با دريافت معرفتى كه از مكتب اهل بيت(ع) دارند و نيز به مدد براهين عقلى، خدا را عالم به همه چيز و همه حوادث و رويدادها و پديده هاى گذشته و آينده، نهان و آشكار مى دانند و بر اين باورند كه در گستره هستى، در نهان و آشكار آن، هيچ چيز براى او پوشيده نيست.

اِنَّ اللهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَىءٌ فِى الاَْرْضِ وَ لا فِى السَّماءِ.[21] هيچ چيز، نه در زمين و نه در آسمان، بر خدا پوشيده نيست.

و از زبان حضرت ابراهيم(ع) در مقام مناجات و راز و نياز با خداوند، آورده است:

رَبَّنا اِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفى وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفى عَلَى اَللهِ مِنْ شَىْء فِى الاَْرْضِ وَ لا فِى السَّماءِ.[22] پروردگارا! هر چه را پنهان كنيم يا آشكار سازيم، تو مى دانى; و هيچ چيز در زمين و آسمان بر خدا پوشيده نيست.

امام رضا(ع) فرمود:

اِنَّ اللهَ عِلْمٌ لا جَهْلَ فيه.[23] به راستى كه خداوند، دانشى است كه نادانى در آن نيست.

اين آيات و روايات و نظير اينها، به تصريح، نسبتِ دادن «بَداء» به معناىِ «ظهور بعد از خفا و آشكار شدن پس از پوشيده بودن» را به حق تعالى ناروا مى داند.

مقصود از «بَداء» نزد شيعيان، جز تغيير و دگرگونىِ سرنوشت آدمى به وسيله انجام دادن كارهاى شايسته يا ناشايسته او نيست; زيرا انسان در برابر تقدير الهى، ناگزير و مسلُوب الاراده نيست، بلكه پس از تقدير مى تواند با انجام دادن كارهاى نيك و بد، خود، سرنوشت تقدير يافته اش را تغيير دهد، تا آنجا كه حتّى اين تمكّن و توانايى انسان بر تغيير سرنوشت به وسيله كارهاى نيك و بدش نيز بخشى از تقدير الهى است.

به لحاظ اينكه خداوند سبحان، هر روز در كارى است، «كُلَّ يَوْم هُوَ فِى شَأن» و به لحاظ اينكه خواست او بر تقديرش حكم مى راند و به لحاظ اينكه بنده موجودى مجبور نيست، بلكه گزيننده و داراى اختيار است، مى تواند با انجام دادن كارهاى نيكو سرنوشت و تقدير خود را تغيير داده، از شمارِ نگونبختانِ تيره روز به در آيد و در گروهِ سعادتمندان وارد شود; همچنان كه مى تواند با انجام دادن كارهاى ناشايست، خويشتن را از گروهِ سعادتمندان بيرون كرده، در جمع نگونبختان در آيد. و چون سنّت خداوند در تدبير زندگى آدميان بر اين اساس است كه «آنچه ]از نعمتها[ كه به گروهى دادند، دگرگون نكند تا آن گاه كه آنچه را در خودشان است، دگرگون كنند»، از اين رو، تقدير بنده را دگرگون نمى كند، مگر اينكه بنده با انجام دادن كارهاى نيك و بدش، خود تقدير خويش را دگوگون سازد. و اين دگرگونى تقدير خداوند با انجام دادن كارهاى نيك و بد در تضاد و ستيز با تقدير ازلى خداوند نيست، بلكه اين نيز بخشى از تقدير و سنّت اوست. بنا بر اين، خداى سبحان، هرگاه كه براى بنده اش چيزى را تقدير كند و حكمى را بر او بِراند، چنين نيست كه قضا و قَدَر حتمى و تغييرناپذير او باشد، بلكه قضا و قَدَر خداوند به شيوه اى ويژه و در حقيقت، مشروط به شرايط خاصّ است; بدين معنا كه هر چه را براى بنده اش تقدير كرده است، در صورتى جارى خواهد بود كه او به وسيله كار خوب يا بدش حال و روزگار خود را تغيير ندهد. پس هر گاه كه حال و روز و رفتارش دگرگون شد، قضا و قدر خداوند نيز دگرگون مى شود و جانشين قضا و قَدَر پيشين مى گردد، و همه اينها، يعنى قضا و قدر پيشين و پسين، هر دو، قضا و قدر خداوند است و اين، همان «بداء» است كه شيعيان، در طول تاريخ اسلام، همواره پذيرفته اند و آن را مبناى باورِ توحيدى خود مى دانند.

شيخ صدوق (م 381 ق) درباره «بَداء» مى گويد: «يهوديان مى گفتند: خداى تبارك و تعالى از آفرينش و پردازش جهان، فارغ گشته ]و ديگر هيچ گونه نقشى در جهان ندارد. يدالله مغلولةٌ[. ما بر اين باوريم كه ]دست قدرت خداوند بر هر گونه دخل و تصرّف در امور عالم و افزودن و كاستنِ از آن، گشوده است و همواره، كار خدايى اش را دارد و [او هر روز در كارى است و هيچ كارى او را از كار ديگر، باز نمى دارد. همواره زنده مى كند و مى ميراند و مى آفريند و روزى مى دهد و آنچه بخواهد، مى كند. و بر اين باوريم كه خداى، آنچه را خواهد، مى سِتُرَد و از ميان مى برد، ]يا[ بر جاى و استوار مى دارد، و در كتاب (لوح محفوظ) نزد اوست».[24]

حاصل آنچه گفته شد آن است كه دگرگونى سرنوشت آدمى، بدين معنا كه عاملى همچون دعاـ كه خود نيز از مظاهر قضا و قدر الهى و حلقه اى از زنجيره «علّتها» است ـ سبب تغيير و دگرگونى سرنوشتى بشود، و به تعبير ديگر، تغيير سرنوشت به موجب سرنوشت و دگرگونى قضا و قدر، به حكم قضا و قدر، هر چند شگفت و مشكل و پيچيده به نظر مى رسد، امّا حقيقت دارد.

در روايتى از پيامبر گرامى اسلام خطاب به ابوذر آمده است:

يا اَباذَرَ! اَلا اُعَلِّمُكَ كَلِمات يَنْفَعَكَ اللهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ بِهِنَّ؟ قُلْتُ. بَلى يا رَسُوَل اللهِ، قالَ(ص): اِحْفَظِ اللهَ يَحْفَظَكَ اللهُ، اِحْفَظَ اللهَ تَجِدْهُ اَمامَكَ، تَعَرَّفَ اِلىَ اللهِ فِى الرَّخا يَعْرِفُكَ فِى الشّدَّةِ، وَ اِذا سَأَلْتَ فَاسْئَل اللهِ، وَ اِذاَ استَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللهِ، فَقَدْ جَرى الْقَلَمُ بِما هُوَ كائِنٌ اِلىَ يَوْمِ الْقِيامَةِ، وَ لَوْ اَنَّ الخَلْقَ كُلَّهُم جَهَدُوا عَلى اَنْ يَنْفَعُوكَ بِما لَمْ يَكْتُبْهُ اللهُ لَكَ ما قَدَروُا عَلَيْهِ.[25] اى ابوذر! آيا سخنانى را به تو نياموزم كه خداى بدانها تو را سود مى رساند؟ گفتم: چرا، اى پيامبر خدا! فرمود: حريم خدا را پاس بدار، تا خدا حريمت را پاس بدارد. حريم خدا را پاس بدار تا در همه جا و همه كارها، او را در پيش روى خود ببينى. در روزگار خوش و آسايش، او را بشناس ]و به ياد او باش [تا در سختى تو را بشناسد ]و به ياد تو باشد[، و هر گاه مى خواهى از او بخواه، و هر گاه كه مدد مى خواهى، از خدا بخواه; چرا كه قلم قضا بر هر آنچه كه تا روز رستاخيز پديد آيد، جارى گشته و همه را نوشته است. و اگر همه آفريده ها بكوشند كه سودى را كه خداوند ننوشته است، به تو برسانند، نمى توانند.

از اين روايت بر مى آيد كه نيايش و دعا، اگر مصرّانه و مستمر باشد و از ژرفاى جان انجام گيرد، به طور قطع به اجابت مى رسد، و نه تنها قضاى غير حتمى خداوند را بر مى گرداند، بلكه بر قضاى حتمى او نيز چيره مى گردد. آرى! آن گاه كه «تقدير» نيست و از «تدبير» نيز كارى ساخته نيست، «خواستن» اگر با تمام وجود، با بسيج همه اندامها و نيروى روح و با قدرتى كه در «صميميت» است، تجلى كند، اگر همه هستى مان را به يك «خواسته» تبديل كنيم و اگر با هجومها و حمله هاى صادقانه و سرشار از يقين و اميد و ايمان، «بخواهيم»، پاسخ خويش را خواهيم گرفت.

«ايمانِ نيرومند، مى آفريند. هر درِ فرو بسته اى كليدش در دست ما نيست و با سرانگشتِ مهارت، حيله، تدبير و نبوغ باز شدنى نيست، با حمله تند و سرسختانه خواستنى كه از قدرتِ اعجازگرِ يقين و عشق و اخلاص، حالت تهاجمى آمرانه گرفته باشد، فرو مى شكند. وقتى عشق فرمان مى دهد، «محال»، سرِ تسليم فرود مى آورد.[26] عيساى مسيح بر راهى مى گذشت. نابينايى كه از درد «ناديدن» مى سوخت، بر دامنش چنگ زد و مهاجم و گدازان، از دل فرياد مى كشيد و مى گريست و ضجّه مى زد و رها نمى كرد. عيسى، دستش را گرفت و بر پايش داشت و گفت: «نيروى ايمانت تو را شفا داد».[27]

منبع: اسرار خاموشان(شرح صحیفه سجادیه)-محمدتقی خلجی

--------------------------------------------------------------------------------
[1]. «اَلا لَهُ الْخَلْقُ وَالاَْمْرُ تَبارَكَ اللهُ رَبُّ الْعالَمينَ. آگاه باشيد كه آفريدن و فرمان دادن ويژه اوست. بسى بزرگ و بزرگوار است خداى، پروردگار جهانيان» (اعراف، آيه 54). ممكن است مراد از «خلق»، آفرينش تدريجى و مربوط به عالم طبيعت باشد، و مراد از «امر»، آفرينش دفعى و مربوط به عالم مجرّدات.
[2]. نحل، آيه 65.
[3]. اعراف، آيه 54.
[4]. نحل، آيه 79.
[5]. انبيا، آيه 68ـ 70.
[6]. مثنوى، دفتر يكم، بيت 546 ـ548.
[7]. مثنوى، دفتر سوم، بيت 2515 ـ 2525.
[8]. بقره، آيه 186.
[9]. مائده، آيه 64.
[10]. الميزان، ج 6، ص 40.
[11]. مائده، آيه 64.
[12]. مائده، آيه 64.
[13]. الرحمن، آيه 29.
[14]. طلاق، آيه 1.
[15]. تفسير الميزان، ذيل آيه 186، ص 41.
[16]. بحار الأنوار، ج 93، ص 296.
[17]. الكافى، ج 1، ص 146.
[18]. همان، ص 147.
[19]. زمر، آيه 47.
[20]. زمر، آيه 48.
[21]. آل عمران، آيه 5.
[22]. ابراهيم، آيه 38.
[23]. بحار الأنوار، ج 4، ص 84.
[24]. عقايد الصدوق، ص 73 (باب الاعتقاد بالبداء). درباره «بَداء» به كتابهاى البيان فى تفسير القرآن، (ص 407) و الإلهيات على هدى الكتاب و السنة و العقل (ج 2، ص 221) و سرنوشت بشر، از مجموعه آثار شهيد مطهّرى و بحار الأنوار (ج 4، باب النسخ و البداء) بنگريد.
[25]. بحار ألانوار، ج 77، ص 88.
[26]. كوير، ص 206.
[27]. همان، ص 205.

تاریخ: 1391/5/7




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org