|
مروری کوتاه بر فضیلت های امام حسین (ع) و اصحابش در روز عاشورا
سخنرانی حجت الاسلام و المسلمين آقای کرمی - عاشورای حسينی 1434 دفتر حضرت آيت الله العظمی صانعی(مدظله العالی) بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله الأول بلا أول کان قبله و الآخر بلا آخر يکون بعده؛ الذي قصرت عن رؤيته أبصار الناظرين و عجزت عن نعته أوهام الواصفين؛ الصلاة و السلام علي حبيبه من خلقه و خيرته من عباده، ابوالقاسم محمد؛ صلّي الله عليه و علي أهل بيته الطيبين و لعنة الله علي أعدائهم أجمعين، آمين رب العالمين! الامام الحسين- سلام الله عليه -، قال في خطبة : «أتطلبوني بقتل منکم قتلته أو بمال استهلکته أو بقصاص من جراحة أم علي سنة غيرتها، أم شريعة بدلتها؟»؛( الارشاد،ج2،ص 97و 98، المناقب،ج4،ص 108، بحارالانوار،ج 7، ص4،ح45). روز غمبار عاشوراست و هزاران مجلس، زير اين آسمان، به ياد حسين - عليه السلام - برگزار ميشود؛ حسيني که سخنگويِ مظلومان، حقطلبان، آزاديخواهان، کمالجويان و اصلاحطلبانِ تاريخ است . ما هم در اين بيت، بيتِ مرجعيت و فتوا، در حضور سروران و دوستان، به ويژه مرجع نوانديش، آيت الله العظمي صانعي، در سوگ حسين نشسته ايم؛ يا ابا عبدالله! امروز، فرزند خاتم الانبيا، محمد مصطفي(ص)، به شهادت رسيده و کتابي رغم خورده است که بخشي از آن، هر چه بخواهيد زيبا و جذاب است؛ کتاب آرمان، شجاعت، شهامت، ايستادگي، آزادي خواهي، حق طلبي، نه گفتن به ظلم و جور و فريب و خشونت و بي رحمي که مرد مردان، حسين -عليه السلام - و يارانش اين بخش را با مهر و صفا، با نفي خشونت و بيرحمي، با نهايت کمال و مدارا رغم زدهاند. اما بخش ديگر اين کتاب، کارنامهي سياهياست از شقاوت، جنايت، دروغ، بيرحمي، تهمتتراشي، پروندهسازي، کشتن کودکان شيرخوار، کشتن بيماران و آتش زدن خيمهها، به اسارت بردن دختران رسول خدا، اسب تاختن بر بدنهاي آزادمردان و آزادي خواهان و ظلم ناپذيران و ذلت ستيزان! يزيد همهي اين ظلمها را بدون حتي يک دادگاه ظاهري مرتکب ميشود؛ اما در طرف مقابل همه آيه، حديث، منطق، قانون، مهر، استدلال و خيرخواهي است. بجاست که گزارش کوتاهي از روز عاشورا، تا کنار گودي قتلگاه بيان کنم.. صبح زود، اردوگاه استبداد، نماز جماعت ميخواند؛ لا الله الا الله! با نماز روح نماز را کشتند! عمرسعد، نماز خواند؛ اي کاش بينمازها حسين را کشته بودند! اي کاش آنهايي که جنايت و خيانت و ظلم و بيداد ميکردند و با حسين اينگونه برخورد کردند، ادعاي دينداري نداشتند! اما عمرسعد، نماز جماعت خواند، اين درد را نمازخوانها به کجا ببرند؟! کمونيستها حسين را نکشتند، ماديگراها نکشتند، بلکه ظاهرالصلاةهاي بيفهم، بيشعور، قشرينگر و بيمنطق کشتند! کسانيکه وقتي امام حسين پرسيد: چرا مرا ميکشيد؟ ميگفتند: يزيد فرموده است،به همين دليل ما تو را ميکشيم! لا الله الا الله! وقتي که نمازش را خواند، صدا زد: يا خيل الله! اي سپاه خدا! سوار شويد، بشارت بهشت به شما ميدهم، نويد بهشت به شما ميدهم! با کشتن حسين، هم دين را نجات بدهيد و هم کشورتان را! لا الله الا الله! آدم اين درد را بهکجا ببرد؟! متأسفانه بهنظر من، يکي از فجايع زيانبار بعد از رحلت پيامبر، استفاده ابزاري از دين و اباهيگري در وسيله بود که البته از ديگر فجايع، زيانبارتر بوده است؛ اينکه از اسلام حرف بزنيم، به هر وسيله که شد، شد! بني اميه به اين چاه دوزخ غلتيدند که اون همه جنايت، به اسم از اسلام انجام دادند. اما وسيله و روش پيامبر، روش مردمداري و رعايت حقوق بشر و رعايت حقوق انسانها است؛ پيامبر و اميرالمؤمنين، هم در هدف ايمان خالص و اسلام ناب خواستند و هم در وسيله؛ اگر وسيله حرام باشد، چه مکهاي؟! اگر احرام حرام باشد، چه مکهاي ؟ اگر دعوت به اسلام «ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ»(سوره نحل، آيه 125)؛ باشد، با زدن و بستن و کشتن و قتل عام و خيمهها را آتش زدن و تهمت زدن که دعوت به اسلام نميشود! احرقوا بيوت الظالمين!؛ خيمههاي زينب و زينالعابدين، بيت ظلم بشود، نعوذ بالله! اين چه دينياست؟ متأسفانه بني اميه، به چاهي افتادند که ديگر نتوانستند بيرون بيايند؛ جنايت روي جنايت! هدف وسيله را توجيه نميکند؛ هدف هرگز وسيله را توجيه نميکند. هدف پاک و مقدّس، وسيلهي مقدس ميخواهد. اميرالمؤمنين فرمود: أتأمرونني عن أطلب النصر بالجور؟! آيا از من ميخواهيد، هدف مقدس را با وسيلهي ظالمانه به دست بياورم؟ والله لاأطور به ما سمر سمير و ما امّ نجم في السماء نجماً(نهج البلاغه،خطبه 126)؛ تا اين آسمان و نظام هستي برقرار است، علي هدفش پاک و وسيلهاش نيز پاک است؛ حتي ابن ملجم را مبادا کسي تو گوشش بزند! مبادا کسي گوشش را ببرد! مبادا بد غذا بشود! مبادا بد آب بشود! ابن ملجم يک ضربه به من زده است، انظروا إن متّ من ضربته هذه فاضربوه ضربة بضربة! چون مقدس بودن هدف و وسيله ، با هم سنخيت ميخواهد، نميشود که ما در هدف حسين باشيم، اما در وسيله شمر باشيم! مگر ميشود چنين چيزي؟! آخرش شمر ميشويم، خداي ناکرده! آقا سيدالشّهدا هم نماز را خواند، ابن سعد گفت: يا خيل الله ارکبي! اما امام حسين چه گفت؟ اردوگاه امام حسين هم نماز خواندند. بعضي وقتها دانشجويان و جوانها، اين طرف و آن طرف ميگويند آقا پس اگر نماز اين است که قرآن ميگويد و اين است که شما ميگوييد و اين است که بعضي از آقايون ميگويندکه : تنهي عن الفحشاء و المنکر؛ آدم را از فحشاي اقتصادي، سياسي، قضايي، اجتماعي، زورگويي و جنايت باز ميدارد، اين همه نماز در کشورهاي اسلامي برگزار ميشود، پس کو تنهي عن الفحشاء و المنکر؟! جوابش اين است که نمازي که در آن، هدف خدا باشد، تنهي عن الفحشاء و المنکر. حسين هم نماز خواند، روکرد به ياران: ياران من، ديشب چراغها را خاموش کردم، گفتم هر کس ميخواهد برود، برود؛ خدا نگهدار! بيعت را از گردن شما برداشتم؛ اما نرفتيد، مانديد، حالا چه؟! امروز همهي شما به خون خود آغشته ميشويد. يکصدا فرياد زدند: يا حسين، والله، به خدا قسم تو را رها نخواهيم کرد، چون تو تجسّم عدالت، آزادگي، دين پيامبر، روش و سيرهي پيامبري؛ با تو هستيم. آقا سيدالشّهدا هم، يک جمله نويد داد فرمودند: صبراً يا بني الکرام! خوشا به حال کساني که حسين به آنها مدال بدهد! مدالهاي ديگران نه پايه و اساسي دارد و نه ارزشي و نه بهايي و نه کارکردي! خوشا به حال کسي که حسين به او مدال بدهد. مدال حسين، مدال جان ميشود. فرزندان کرامت، فرزندان شجاعت، فرزندان آزادي، فرزندان تقوا، فرزندان ايمان، فرزندان ظلمناپذير، فرزندان ذلتناپذير، فرزندان کرامت، يعني همين! حالا که نرفتيد و ايستاديد، حالا که نرفتيد و ايستاديد، تبرا شکيبيد! شکيب يعني چه؟ نه شکيب ساده، شکيبي دليرانه، شکيبي قهرمانانه، شکيبي سنجيده، شکيبي خداپسندانه، لشکر هجوم آوردند به خيمههاي سيدالشّهدا؛ اما با منظرههاي عجيبي روبهرو شدند، -برادران و خواهراني که ميشنويد-، منظرهاي که کمتر ديده بودند، ديدند که امام حسين و يارانش، با همهي معنويت و پشتوانه الهي و خدايي، فرماندهي سپاه را با نهايت تدبير و تخصص و آگاهي سامان دادند؛ يعني انساني که مدعي مذهب و دين است، بايد اخلاقش، گفتارش، مصاحبتش، سخنرانياش، منبرش، مسجدش و ميدان جنگش بهتر از همه عالم باشد. مديريت را نگاه کن! با آن معنويت و شهامت و بزرگواري، وقتي آمدند جلو، يک مسجدي ديدند، اين خندقي که تعبيه کرده بودند، دو و نيم متر بر گرد خيمهها؛ سيدالشّهدا اين هيزمها رو به آتش کشيدند، اينها ميخواستند حسين و يارانش را يک لقمه بکنند! -به قول خودشان- ، چرا؟ اما با منظره بهتآوري رو بهرو شدند؛ چرا!؟ هميشه ظالم دوست دارد که مظلوم فرصت پيدا نکند يک کلمه حرف بزند، اگر مظلوم حرف بزند، درد و مشکلش را ميگويد، دروغي که به او گفته شده را ميگويد، زجري که بر او رفته را ميگويد، ارعاب و تهديدي که شده را ميگويد، فشارهايي که بر او هموار شده را ميگويد، سپس ميپرسد مرا براي چه ميکشيد؟! براي چه ميزنيد!؟ براي چه قتل عام ميکنيد؟! براي چه... ؟! اين است که لشکر و سپاه يزيد گفتند: اصلاً اجازه ندهيد حرف بزنند! شورشگري بود؟! شق عصاي مسلمين شده بود؟! اسلام را ميخواست از بين ببرد؟! با خليفة المسليمن، امام المتقين، امام يزيد درافتاده بود؟! اما سيدالشّهدا تدبيري انديشيد، فرمود کورخواندهايد! حسين، لقمه اي نيست که يک لقمه شما بشود؛ حسين، چنان تدبيري انديشيد؛ در ميدان کربلا تا يک بعدازظهر، بين دهها هزار نفر، هر ساعتي فضايي برايش درست کرد؛ گاهي ميدان درس و دانشگاه! گاهي پرسش و پاسخ! و سر آخر هم ميدان کربلا را با اينکه خون از سراسر وجودش جاري بود تبديل کرد به دادگاه براي محکوميت استبداد خشونت بني اميه! و چنان محکوم کرد که حتي فرماندههان دروغگوي يزيد نتونستند جواب بدهند! سر و جان فداي اين آقا حسين! وقتي که اين آتش را ديدند آنجا بود که شمر- لعنت خدا بر شمر و شمرها باد!- شمر، شاخ و دم نداشت! خشونتکيش بود، بيمنطق و قشري بود ولي در ظاهر خيلي هم ادعاي اسلام داشت. عمرسعد، خيلي ادعاي اسلام داشت. بعضي خيال ميکنند اين فرماندههان لشکر يزد، هر کدامشان، شش، هفت متر دُم داشتند و دو، سه متر شاخ! نخير، ظاهرشان ادعا داشتند؛ اما بعضي عمق اينو نفهميده بودند. بعضي بازيگر بودند؛ دکان بود براشون. اميرالمؤمنين -که ذرهاي در حرفهايش و در شناختش کم و زياد نيست - فرمود : فإن هذا الدين قد کان أسيراً في أيدي الأشرار يعمل فيه بالهوي و يطلب به الدنيا ؛ اين دين گاهي در دست اشرار ميافتد! دين گوهر است ، اين گوهر را ميشود خوب از آن استفاده کرد،و نيز ميشود ازاين گوهر بد استفاده کرد؛ اين بدي از دين نيست، اين آسيب پذيريه دين نيست؛ اصلاً کل علوم انساني اين طوري است . بسته به اين است که کدام نفسي از اين دين حرف بزند. نفس اميرالمؤمنين يا معاويه، رسول خدا يا مأمون، امام کاظم يا هارون، متوکل يا امام جواد. شمر نگاه کرد اين شعله هاي آتش را. خيلي دردآور بود برايش! آدماي ظالم و بدزبان و بدسرشت، وقتي ناراحت ميشوند و دستشان به جايي نميرسد، آن لجن درونشون به بيرون فواره ميزند! چنان برآشفت و صدا زد: يا حسين! از آن طرف صدا زد: يا حسين ! أتعجل بالنار قبل يوم القيامه! مبادا زخم زبان به کسي بزني! مبادا کسي رو تحقير کني! مبادا تهمت بزني! مبادا با زبان تيز، زخم به کسي وارد کنيد! مخصوصاً مظلومي که در بند است! مخصوصاً حسيني که آزادمرادانه؛ اما در محاصره است! خودش فرمود به علي اکبرش کنار نعش علي پسرم لقد استرحت من همّ الدنيا و غمّها أمّا و بقي أبوک فريداً وحيداً. مسلمان و زخم زبان؟! مؤمن و زخم زبان؟! مؤمن و غيبت؟! مؤمن و تهمت؟! مؤمن و افتراء؟! جز ظالم و جاهري که از مرز مقرّرات خدا بيرون رفتار ميکند، نميشود نسبتي به کسي گفت. آن هم تازه هماني که هست ميتوان گفت. بعضيها خيال ميکنند حالا يزيد را هر چه گفتي... نه، اين طور نيست! در مرز مقررات، اگر مسلمانها، به اين مرزهاي دقيق دين توجه ميکردند، امروز روزگارشون بهتر از اين بود! أتعجل بالنار قبل يوم القيامه! يا حسين! -برا جوانترها ترجمه ميکنم- حسين، آيا طاقت نداري به دوزخ-نعوذ بالله- بفرستيمت؟! خودت شتاب ميکني ؟! آتش روشن کردي؟! ببينيد يک انساننمايي، چه لجنِ دروني بايد داشته باشد که اينگونه با کسي حرف بزند! آن هم حسين، حسين، نه يک آدم عادي! تو نکير و منکري؟! مأمور بهشت و دوزخي؟! رئيس دادگاه خدايي؟! قيامت است و تو از طرف خدا حرف ميزني؟ آن طرف ببينيد چه خشونت و بيرحمي و شرارتي! چه زنجير پاره کرده يک سگ هار! آقا سيدالشّهدا يک نگاه کرد فرمود : من هذا؟ اين آقاييکه اهانت را چنين نثار کرد که بود؟ لا الله الا الله! آن طرف را ببينيم امام حسين و خيمهها و منطق و منش و روش امام حسين اين است؛ اما آن طرف هم همان است که از دهانش لجن بيرون مي ريزد. يکي که نزديک امام حسين بود، مسلم بن عوسجه بود. محاسن سفيد هشتاد و چند ساله چابک صدا زد: يا حسين، گويي شمر است -لعنت خدا بر او - ؛ اما اين پير آتش گرفت، به قدري از اين اهانت ناراحت شد، گفت: آقا جان من تيرم خطا نمي رود، اجازه بدهيد به درک واصلش کنم و بفرستمش نزد باباش! آقا فرمود: نه! دست نگه دار مسلم بن عوسجه، اين طرف و آن طرف را نگاه کن! آقا فرمود: درسته تير تو خطا نمي رود؛ اما من نمي خواهم اولين گلوله را در ميان مسلمانان شليک کنم و آتش جنگ برافروزم من جنگ طلب نيستم، خشونت کيش نيستم، من نمي خواهم به هم بريزم، خودش در وصيتنامه اش نوشت: إني لم أخرج شطراً و لا بطراً و لا غاليا و لا مفسداً؛ اين دستگاه دروغ پرداز و هفتاد هزار منبر دروغ گوي بني اميه است که به من تهمت مي زند که من سرکشم، ياغي ام و عليه اميرالمؤمنين...! من که اهل اين حرف ها نيستم، من مي خواهم اشتباهات را بگويم؛ خلاف ها را بگويم؛ قانون شکني ها را بگويم؛ پايمال شدن حقوق بشر را بگويم؛ بيدادگري ها و انحرافات را بگويم. أريد أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنکر و أسير بسيرة جدي محمد صلي الله عليه و آله و سلم و أبي أميرالمومنين عليه سلام الله ؛ فرمود که اي بيابان زاده بي فرهنگ! اي کسي که گويي تمدن و درس و قرآن و کتاب و مکتب و دين و پيامبر نديده اي و توي بيابان بزرگ شده اي! آيا حسين به جهنم مي رود؟! به چه جرمي؟! حسين مي گويد عدالت، حسين مي گويد آزادي، حسين مي گويد تقوا، حسين مي گويد حق موري رو ضايع نکنيد! حسين به استبداد اموي اعتقاد دارد مي فرمايد مثلي لايبايع مثله ألا و انها اولئک قد لزمو طاعة شيطان؛ اي هيئت حاکمه! بني اميه همراهي شيطان و روش شيطان را برگزيده اند، بيت المال را غارت کرده اند، خون ها را مي ريزند، حيثيت ها را بر باد مي دهند، حقوق انسان ها را پايمال مي کنند، به خاطر اينها من مستحق بهشتم و آنها با کشتن من مستحق جهنم! آقا سيدالشّهدا، از اين لحظه به بعد ميدان کربلا را با تدبيري شگرف مديريت مي کند؛ اين خيلي هنر است، شوخي نيست؛ تمام هم و غم يزيد و لشکر ده ها هزار نفري بر اين است که حسين حرف نزند، سخن نگويد، يک کلام يا رأي مي دهي و با يزيد بيعت مي-کني؛ يا دست هايت را بالا بگير و اسير شو تا تو را ببنديم و نزد يزيد بفرستيم تا هر منتي خواست بر تو بگذارد، گردنت را بزند يا آزادت کند!... اگر نه، خونت را مي ريزيم. اما راستي حسين -عليه السلام - افزون بر شهامت و آزادگي و اقتدار و شکوهش، تدبير حسين عجيب است! در آغاز ميدان عاشورا را به ميدان روشن گري و آگاهي تبديل کرده است! ايها الناس ديدند لباس پيامبر بر تن داشت، عمامه پيامبر بر سر دارد، قيافه، گويي قيافه رسول خداست؛ ما مي خواهيم با اين قيافه بجنگيم براي چه؟ آمد و صدا زد: ايها الناس ! آدم کشتن که عجله نمي خواهد، خب صبر کنيد؛ کشتن من که دير نمي شود. من که اينجا هستم. کسي نيستم که فرار کنم. مثل برده ها از حق و عدالت و انسانيت و کمال نمي گريزم؛ من ايستاده ام. حق و حقوق انسان ها را مي خواهم. عجله نکنيد، صبر کنيد تا روشن گري کنم. به نظرم يکي از شاهکارهاي امام حسين، همين است که فضا را با تدبير شاهکارانه اش، فضاي شنيدن کرد؛ اول مي خواستند گوش نکنند، آقا انتقاد هم فرمود : و قد ملئت بطونکم من الشبهة والحرام” به فرمانده هان سپاه يزيد گفت: شکم و خورجين هايتان را از پول حرام پر کرد ه اند! شما حق داريد گوش نکنيد؛ اما ستون هاي مردم بدبختي که ستون هاي نظامي اينجاست، آنها گوش مي کنند، همه را متوجه کرد. همه از سر و کول هم بالا مي رفتند تا ببينند که اين مرد کيست؟! نمي شناختند؛ رسانه هاي گروهي که آن روز نبود؛ همين طور سانسور، استبداد و اختناق! اساتيد ما، علماي ما و بزرگان ما در درس هاي سيرت ياد داده اند اگر اشکال به استادي، به آقايي به صاحب نظري کنند، اشکالش را گاهي از خودش بهتر مي-گويند! در انتقاد هم همين طور است؛ اما بني اميه نسبت به امام حسين دروغ مي گفت؛ امام حسين بايد روشنگري کن. فرمود ايها الناس عجله نکنيد، اولا بگويم من براي چه اينجا آمده ام، من از سوي مردمي زجر کشيده، کتک خورده، سرکوفت شده، بيچاره شده، دعوت شده ام. من در يکي از اسناد ديدم چهل هزار نفر بيعت و نامه داده اند! از يک شهري آقايي رو دعوت کنند، بيا اسلام محمد رو آن گونه که هست به ما بگو! امام حسين به تناسب شرايط پيش آمده، مراحل مختلفي داشت، فرمود که من به دعوت آنها آمده ام. نمي-توانستم که نيايم؛ براي اينکه روز قيامت مي گفتند ما خواستيم اسلام را، تو نيامدي حسين جان. إن الحسين خرج عن دين جده؟ اين محکوميت، وا رفتند، وا ماندن که چه بگويند يک شوري کردند فرمانده هانش،گفتند يا حسين نه نمي شود، امير گفته، خليفه گفته، يا بايد دست هايت را بالا کني و تسليم شو و يا خونت را بر زمين مي ريزيم! امام حسين اين مرحله را آن قدر طولاني کرد که نه تنها خودش استاد دانشگاه عاشورا سه خطبه خواند، همهي درس ها را گفت، خودش را معرفي کرد، دلايلش را گفت، بيناتش را گفت، براهينش را گفت، بلکه يکي يکي اون مردان استخوان دار را فرستاد تا بروند و روشنگري کنند. اتمام حجت کنند تا عاشورا با مدرک بماند. صدا زد قريو تو قاري و مفسر قرآني، محاسن سفيدي، کلّم القوم يا قريو! قريو برخيز اتمام حجت کن، روشنگري کن؛ حبيب بن مظاهر و زهير را فرستاد تا در اين دانشگاه عاشورا درس بگيرند، اما آنهايي که از حرف حساب وحشت داشتند هر لحظه بر وحشتشون افزوده مي شد. مردم بيشتر علاقهمند از سر وکول هم بالا مي روند تا ببيند حسين کيست؟! بني اميه هزار ماه شکم دريدند! هزار ماه سينه بريدند! هزار ماه مغزها را متلاشي کردند! هزار ماه در زندانهايشان کشتندو نابود کردند تا کسي نتواند به يزيد... ! حالا اين مرد کيست که سر برآورده و مي گويد: مثلي لايبايع مثله ألا و انها اولئک قد لزمو طاعة شيطان؛ اين مرد واقعا ديدني است، همه مي خواهند حسين را ببينند! سيدالشّهدا درس هايش را که گفت حالا ديد وقتش است که بعدازظهر عاشورا، بعد از نماز، اين ميدان عاشورا را تبديل به دادگاهي جهاني و بين اللمللي کند! دادگاهي که تا قيامت مفتوح باشد! صدا زد فرماندهان يزيد! لشکر يزيد! مي خواهيد مرا بکشيد! همه شما هم پرچم اسلام داريد! خب اين اسلام مي گويد مجوز قتل بايد داشته باشيد: يا ايها القوم! فبما استحلوا بدمي؟ به کدامين دليل مي خواهيد خون حسين و يارانش را بر زمين بريزيد؟! چه کردند؟ خب در اسلام که نمي شود، همين طوري گرفت و کسي را کشت، هر چند بي کس و بي ياور، حتي تو بيابون محاصره باشد! مگر مي شود همين طوري کسي را کشت؟! انهدام دنيا تو يه کفه، کشتن يه بي گناه تو کفه ديگر! مگر شوخي است؟! پيامبر اسلام، قريب به اين مضمون، چندين حديث فرمود اگر تمام جن و انس، جمع بشوند خون بيگناهي رو بريزند، خدا همهي آنها را به صورت به آتش ميبرد! مگر همينطوري است؟ ! أتطلبوني بقتل منکم قتلته أو بمال استهلکته أو بقصاص من جراحة أم علي سنة غيرتها، أم شريعة بدلتها؟ خب شما بياييد در اين دادگاه از رژيم يزيد دفاع کنيد، چرا خون مرا مي خواهد بريزيد؟ چه کرده ام؟! آيا کسي را کشتم؟! يا قبل از اينکه مجبور به دفاع بشوم خوني گردن من داريد؟! بياختيار مردمي که مبهوت شده بودند در برابر حسين بدون توجه به اينکه شمر وعمر سعد چه مي گويد فرياد زدند : نه يا حسين! أو بمال استهلکته؟ فرمود: مال کسي را بردم؟ طلبکاريد که من را محاصره کرده ايد؟ هر کس طلب دارد بيايد، گفتند: نه! أو بقصاص من جراحة؟! فرمود: آيا به کسي زخم زدم؟! مرا قصاص مي کنيد؟! گفتند: نه يا حسين! ويل لکم فبما استحلوا بدمي؟ پس چرا خون مرا مي ريزيد؟ آيا دين را تغيير دادم؟ حلال پيامبر را حرام کردم؟ حرامش را حلال کردم ؟ مرتکب خلافي شده ام؟ سکوت وحشت مردم را گرفت؛ اما شمر جنايتکار قدم پيش نهاد، خواست تمام کند کار را! (اين منطق حسين عجيبه، حالا منطق يزيد را نگاه کنيد. اين سخنگوي يزيد است، نمايندهي يزيد است) صدا زد ما نظري ما تقول يا حسين! واي بر فرماندهي اين طوري، گفت: ما نظري ما تقول يا حسين! حسين، ما نه آيه سرمون مي شود، نه قانون سرمان مي شود، نه حساب و کتاب! اين هايي که تو مي گويي، خيلي زيباست؛ اما يزيد به ما گفته است يا دستگيرت کنيم، يا بيعت کني و يا خونت را به زمين بريزيم! چيزي سرمان نمي شود! واي سيدالشّهدا اينجا بود که آن فراز ماندگار را گفت! دادگاه را ترک کرد و به گودي قتلگاه رهسپار شد! فرمود: ألا و إنّ الدعي ابن الدعي قدرکزني بين الاثنين بين السلة و الذلة؛ و هيهات من الذلة يحب الله ذالک لنا و رسوله؛ اين بيريشهي بي منطق ناپاک مرا محاصره کرده برخلاف دين و بين دو راه قرار داده: يکي راه ذلت ظلم و امضا کردن حق کشي و امضا کردن جنايت و شقاوت و مديريت شيطاني، آن هم به نام اسلام! يکي آزادمردانه موندن و دفاع از حق! و حسين کسي نيست که زير بار ذلت برود! السلام عليک يا ابا عبدالله! عشق بازي کار هر شياد نيست اين شکار دام هر صياد نيست يا حسين ! روز عاشورا، در آن ميدان عشق رو کرد به جانب سطلان عشق! حالا همه مي توانيد با حسين زمزمه کنيد: بارالها! اين سرم، اين پيکرم، يا الله! حسين دارد با خدا راز و نياز مي کند! بارالها!اين سرم، اين پيکرمآن قدر زخم بر بدنش وارد شده که ديگر نمي تواند بايستد، ايستاد و تکيه به نيزه داد! يا الله! يا الله! مريضدارها! گرفتارها! التماس دعا! اما سنگي آمد و به پيشانيه حسين ! يا حسين !ياحسين !يا حسين ! اين خم شد اين دامن پيراهن را بالا زد تا خون چشم ها را کنار بزند! يا زهرا! يا زهرا! يا زهرا! کريمه اهل بيت! آقا جان، حجت خدا !پوزش مي-خواهم؛ اما يک وقت، يک تيري آمد و روي سينهي حسين... يا حسين ...! براي برآمدن حاجات، رفع پريشانيها، شفاي مريضان، آمرزش همهي گذشتگان، گذشتگان از اين بيت، علما، فقها، فقيه عالي قدر، همه با هم صلوات...!
|