|
فاجعه كربلا، چرا؟
سیدضیاء مرتضوی اشاره: حماسه عاشورا و نهضت جاودانه ی پیشوای شهیدان، امام حسین (ع) ، در هر زمان، افکار و اذهان اندیشمندان و عالمان دهر را به خود معطوف ساخته است. در تلاطم نگاه ها به این منظر، هر بیننده ای فراخور دانش و معرفت نهاد خود، تحلیل و برداشتی را ارائه نموده است . نگاه عمومی به این تاریخ ماندگار، نقش برجسته هایی را در دیدگان انسان مجسم می سازد. در میان این نقش ها، دو موضوع حیاتی و متفاوت، بیشتر از بقیه مورد توجه و کانون التفات قرار دارد: اول؛ خشونت و بی رحمی و دیگری؛ مظلومیت و مهربانی . نقش اول رویکردی سلطه و استبداد و خفقان را در نهان خود به همراه داشت و از این منظر، اساساً؛ دین ابزاری در جهت پیشبرد مقاصد سیاسی و الحادی از آن بهره برداری شد. فرزند رسول خدا (ص) و خاندان اندک او در کربلا، با آن جایگاه رفیعی که در چشم و دل مسلمانان داشتند، در کربلا و روز عاشورا به بدترین وضع و به بی رحمانه ترین شکل کشته شدند و قاتلان و دین ستیزان مستبد، به همراهی دین فروشان مستعد با ادعای جانشینی پیامبر خدا (ص) دست به قتل و غارت پاره ی تن پیامبر (ص) زدند، تا جایی که حرکت سید الشهداء (ع) را خروج بر دین جدّ خود و خاندان اسیرش را خارجی نام نهادند. نقش دوم مظلومیت عده ای نجیب که در رأس آنان سید شهیدان، آقا اباعبدالله الحسین(ع) ا ست که مهربانی و مظلومیت او همانتد پدر بزرگوارش امیر مؤمنان(ع) است. واژه ي مظلومیت و مهربانی تشیع هم ریشه در تاریخ اسلام و ائمه (علیهم السلام)، به خصوص در حماسه ی عاشورا دارد. عاشورا بزرگترین کنگره و همایش بین المللی مظلومیت و خیرخواهی سالار شهیدان در برابر عده ای از خدا بی خبران است. آنانی که متامع دنیا را بر همه ی خوبی ها و خوبان ترجیح دادند و سیر تاریخ حرکت بشری را به بیراه مبدّل کردند. اینجاست که فریادها و ایثارها و شهادت کربلائیان معنا پیدا می کند. اینجاست که گفته اند: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا». اینک، نوشته ای که پیش روست، مقاله ایست از دانشمند ارجمند جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای سید ضیاء مرتضوی (دامت برکاته)، که برای نشریه صفیر ارسال داشته اند و صفیر هم ضمن تشکر و سپاس فراوان از ایشان، متن حاضر را با عنوان «فاجعه ی کربلا، چرا؟» عیناً به خوانندگان محترم تقدیم می دارد. نهضت بزرگ سيدالشهدا(ع) نقطة عطفي در تاريخ اسلام و دويست و پنجاه سال دورة حضور امامت و رهبري امامان معصوم(عليهمالسلام) ميباشد. عاشورا همان گونه که الگوي ماندگار و نقشآفريني براي جوامع اسلامي و حتي غير اسلامي بوده و خواهد بود، مقطع تاريخي اجتماعي عبرتآموزي نيز به شمار ميرود. آنچه در مقطع زماني خروج امامحسين(ع) از مدينه تا بازگشت کاروان زنان و دختران داغديده به مدينه يعني در فاصله 7 تا 8 ماه روي داد و مرکز ثقل آن روز دهم محرم سال 61 بود، از ابعاد چندي قابل مطالعه و بررسي است و رفتار امام(ع) در همه اين ابعاد الگو و هدايتگر است، اما اين نهضت بزرگ را نبايد تنها از منظر الگويي آن که بر محور امامت ميچرخد، ملاحظه و مطالعه کرد، بلکه عاشورا به ويژه با توجه به ريشهها و زمينههاي آن، مايه عبرت و ملاک بسيار مناسب و گويايي براي ارزيابي وضع خود و بازنگري در آن است. مرکز اصلي تحليل نيز با توجه به زمينههاي تاريخي و اجتماعي عاشورا، نقشي است که نخبگان و نيروهاي اثرگذار جامعه در اين باره رقم زدند. كساني که به رسالت ديني و وظيفه تاريخي اجتماعي خود عمل نکردند تا سرانجام يک روز جامعه گسترده اسلامي چشم گشود و ديد پسر پيامبر خدا که(ص) که آن همه در چشم و دل پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) عزيز و محترم بود با آن پيشينه درخشان و افتخار آميز خود، همراه ياران با آن وضع دلخراش به شهادت رسيده و زنان و دختران و کودکان وي همچون اسراي نامسلمان در شهرها گردانده و در معرض تماشاي مسلمانان گذاشته شدهاند. بررسي عاشورا و دامنههاي تاريخي اجتماعي پيشين آن از اين منظر بايد از ابعاد چندي مورد توجه قرار گيرد، اما آنچه در اين فرصت و در حدّ يک اشاره هشدار دهنده و عبرتآموز، مورد نظر است امري است که از آن ميتوان به عبرت بزرگ عاشورا نام برد. اگر گوش حقشنو و چشم عبرتبين و دل پندپذير باشد، عاشورا حقايق و عبرتها و پندهاي بسياري براي شنيدن و ديدن و پذيرفتن دارد اما واقعيت دردآور و عبرت بزرگ و پند تاريخي در اين ماجرا در پاسخ به اين پرسش تاريخي و اجتماعي است که چه شد کار جامعه اسلامي تنها در فاصله نيم قرن به جايي رسيد که نه تنها فرزند رسول خدا(ص) با آن جايگاهي که در چشم و دل مسلمانان داشت، در متن همين جامعه همراه ياران اندک و زنان و کودکان خود محاصره و سپس به بدترين وضع کشته شد و آنان چشم دوخته و فقط نظارهگر وضع موجود بودند؛ بلکه قاتلان از ميان همين جامعه برخاسته و در رأس آنان کسي و کساني بودند که خود را جانشين پيامبر خدا(ص) دانسته و از همين جايگاه ادّعايي نيز فرمان به قتل پاره تن پيامبر(ص) دادند و دين فروشاني هم اين فرمان را امضاي شرعي کردند که از موضع دين و شرع پيامبر(ص) سخن ميگفتند و حرکت سيدالشهدا(ع) را خروج بر دين جدّ خود شمردند و لازمه آن را کشته شدن به حکم همين دين دانستند؟! اين پرسش بزرگي است که بيترديد عبرت بزرگ عاشورا را بايد در پاسخ به آن جست. پرسشي که اگر مهمتر از اصل پرداختن به عاشورا به عنوان الگوي بزرگ نباشد، و اگر حتي برابر آن نباشد، اما بيترديد يک پرسش بسيار اساسي و فراگير است. اينکه حضرت سيدالشهدا(ع) در برابر انحراف بزرگ جامعه اسلامي چه کرد و اينکه ابعاد الگويي آن براي نسلهاي بعدي و جوامع ديگر چيست، موضوع لازمي است که همواره در پي شناخت آن هستيم، اما اينکه چه شد جامعه اسلامي در اين فاصله کوتاه به آن انحراف فراگير و بزرگ غلتيد که حسين بن علي(ع) تنها با قرباني کردن خود ميتواند گسترش دامنههاي آن را محدود سازد، پرسش دراز دامني است که در وضع حال ما بسي عبرتآموز و راهگشاست. عاشورا عبرتي تاريخي اگر تحليل ما اين باشد که اين رويداد حادثهاي اتفاقي و ناخواسته بود که پيش آمد قهراً سؤال ياد شده اهميت خود را از دست خواهد داد بلکه موضوع آن منتفي خواهد شد. يزيد خود پس از فرو نشستن سرمستي برخاسته از پيروزي و آشکار شدن نشانههاي شکست واقعي، نخستين تلاش را خود پايهريزي کرد تا شهادت حضرت را حادثهاي ناخواسته قلمداد کند که توسط برخي عامل خود سر حکومت وي «ابنمرجانه» صورت گرفته است.(1) و بعدها هر چند برخي دنبالهروهاي او مانند ابنتيميه و ابنحجر هيثمي تلاش کردند دامن ناپاک او را از اين بزرگترين جرم پاک کنند اما در ميان خود عالمان اهل سنت کسان بسياري چون تفتازاني و دکتر طه حسين در برابر اين تحريف بزرگ تاريخ ايستادند و حتي برخي به کفر و لعن يزيد حکم دادند. (2) يزيد که به ادّعاي دروغين خود عامل شهادت حضرت را عبيدالله بنزياد و به تعبير خودش «ابنمرجانه» معرّفي ميکرد، نه تنها حتي به سرزنش ابنمرجانه نپرداخت بلکه با دعوت کتبي او به شام و استقبال بنياميه از او، به تکريم و قدرداني فراوان از وي پرداخت و از جمله به او و عمر بنسعد، هر کدام يک ميليون درهم پاداش داد و خراج يک سال عراق را نيز به او وا گذاشت و حوزه حکومت او را به خراسان نيز کشاند. (3) از سوي ديگر فاجعهاي به اين عظمت در برابر ديدگان امت، آن هم به دست کساني که در نام، جزء همين امتاند، نميتواند حاصل يک جابهجايي در حکومت و مردن معاويه و آمدن فرزند جوان و فاسد و خام وي يزيد باشد. سستي و بيپايگي اينگونه تحليل کردن تاريخ نيز دست کمي از تحليل نخست ندارد. چه فرقي ميکند که در بستر «عرضي» تاريخ «ابنزياد»، مجرم رديف نخست شمرده شود و يا در بستر «طولي» تاريخ، اين جنايت بزرگ را برخاسته از يک جابهجايي در حکومت پدر و پسر بشماريم. پيداست که خاستگاه عاشورا به عنوان نقطه عطف تاريخ اسلام بسي ريشهدارتر و پردامنهتر از چنين برداشتها و گمانهزنيهاي بي پايه است. عبرت بزرگ عاشورا نيز بايد در تحليل همين بستر تاريخي و اجتماعي آن جست. پس پرسش را در قالبي ديگر تکرار ميکنيم. آيا ميشود وضع جامعه اسلامي از نظر اخلاق و تربيت و فکر و سقوط در گمراهي و بيخبري و دنيا طلبي و بيايماني در فاصله فقط پنجاه سال به جايي برسد که جمعي از آنان کمر به قتل بهترين خلق خدا، يعني پسر پيامبري که آن همه خاطرهها از علاقه و عنايت وي به فرزندش بر جاي مانده، ببندند و بخش معظمي از جامعه تنها به اين وضعيت نگاه کنند، جمعي از آنان شادماني کنند، اکثريتي خاموش بمانند، و اقليتي نيز تنها به سوگواري بسنده کنند، و تکفريادهايي در گوشه و کنار نيز به جايي نرسد؟! پاسخ آشکار است: آري ميشود. دليل آن اين است که شد آنچه شد! آن وقت در جامعهاي که مدّعيان علاقهمندي به اهل بيت و به ويژه به حضرت سيدالشهداء(ع) و به رغم دعوتي که از وي کردهاند، دستهاي از آنان در سپاه يزيد در برابر امام ميايستند و جمع زيادي نيز بر اين وضع سکوت ميکنند، آيا گريه و اشک آنان بر وضع موجود ثمري خواهد داشت؟ چنانکه وقتي حضرت سجاد(ع) ديد کوفيان از وضع پيش آمده و قتل و اسارت خاندان پيامبر(ص) گريه ميکنند طبق نقل فرمود: «اينان بر ما گريه ميکنند، پس چه کسي ما را کشت؟» پيدا بود سبب اصلي، دستگاه شام و شخص يزيد بود، اما عامل مباشر و دست کم ناظران ساکت، همين کساني بودند که امروز دستهاي از آنان بر اين وضع ميگريستند. اينان همان كساني بودند که در گزارشي از وضع مردم کوفه به حضرت سيدالشهداء(ع) درباره آنان گفته شد: «قلوبهم معک و سيوفهم غداً مشهورة عليک؛ دلهاي آنان با تو است ولي شمشيرهاي آنان فردا عليه تو کشيده ميشود.» اگر هم به ادّعاي خلاف واقع اموي مسلکاني چون ابنتيميه کشته شدن سيدالشهدا(ع) نتيجه خودسري يکي از عوامل حکومت يزيد بوده باشد، اما در آن سرزمين بسيار پهناور اسلامي، به جز برخي حرکتهاي محدود که بعدها در کوفه و حداکثر عراق شکل گرفت، شاهد خيزش گستردهاي در اعتراض عملي به اين فاجعه و محاکمه عاملان و آمران و بانيان آن نيستيم؛ چرا؟ معلوم ميشود در جامعه تحولاتي اساسي رخ داده است که دستگاه سلطنت شام راه را براي بيعت گرفتن از فرزند پيامبر(ص) تا سر حدّ محاصره و کشتن وي باز ميبيند. اگر ديگران به پشتوانه سالها همنشيني با پيامبر(ص) در مکه و مدينه و وجههاي که از رهگذر سابقه خود در ميان صحابه به حضرت، کسب کرده بودند، اميرالمؤمنين علي(ع) را وادار به بيعت و پذيرش حکومت خود کردند، اما به روشني پيدا بود که يزيد چنين پشتوانهاي هم ندارد، پس چه شده بود که جوانکي با اوصاف يزيد پس از دستيابي به حکومت، در نامه به حاکم مدينه او را به بيعت گرفتن از حسين بنعلي(ع) و در صورت امتناع، کشتن وي فرمان ميدهد؟ هر چه بود ناشي از تحولاتي اساسي بود که در اين فاصله رخ داده بود. تحولاتي که يک سر آن دست شخصيتها و رهبراني بود که در مقاطع مختلف نه تنها به وظيفه خود عمل نکردند بلکه برخي خود اسباب و ابزاري براي تحولات فکري، اخلاقي و تربيتي و دگرگونيهاي اجتماعي شدند. تحولاتي که اميرالمؤمنين علي(ع) پس از به دستگيري حکومت با اشاره به آنها اعلام ميکند «غربالگري» در پيش است و جامعه تحولات ديگري را پيش رو دارد. (4) وقتي نخبگان و عالمان که «مرکز» ثقل انديشه و عمل و پيشرفت و پسرفت جامعه و «محور» حفظ اصول و دستاوردها و «الگوي» پايبندي به ارزشها و قرارها و برنامه عمل پيامبر اکرم(ص) براي ادامه حرکت امت اسلامي هستند، به مسؤوليت خود عمل نکنند، ديگر چه ميتوان انتظار داشت از مردمي که با گسترش مرزهاي سرزميني و پيوستن آنان به جمع امت اسلامي، اين کسان را «واسطه» خود با پيامبر خاتم(ص) ميبينند و ميدانند. و چه ميتوان توقع داشت از نسلهاي بعدي که نه نقش و جايگاه کساني چون اميرالمؤمنين علي(ع) را در دعوت پيامبر(ص) ديدهاند و نه عنايت بسيار ويژه حضرت به ماهتاب رسالت صديقه کبرا فاطمه زهرا(س) و دردانههاي آفرينش، حسن و حسين(سلام الله عليهما) را گواه بودهاند و عالمان نيز در انتقال حقايقي که در متن و حاشيه زندگي پيامبر(ص) بوده است درست و به موقع عمل نکردهاند. و دست کم جلو «جعل» آن همه حديث و افتراي بر پيامبر(ص) و «تحريف» تاريخ را نگرفتهاند. آغاز انحراف بزرگ بيترديد مهمترين برنامه عمل پيامبر(ص) براي پس از خود مسأله امامت و رهبري مستمرّ جامعه اسلامي بوده است. وقتي نخبگان و عالمان رهبران فکري و ديني در حساسترين موقعيتها به مسؤوليت ديني و تاريخي خود در اين باره عمل نکردند، و حتي برخي از آنان به رغم درخواست علي(ع) حتي حاضر به شهادت بر آن چيزي که خود و ديگران شاهد بودهاند نشدند و نه تنها خود براي ياري و دست کم گواهي به در خانه دختر پيامبر(ص) نيامدند بلکه حضور فاطمه(س) در مقابل در خانه آنان، آن هم با تعبير «جِئْتُکَ مُسْتَنْصرةً؛ براي درخواست کمک پيش تو آمدهام» نيز نتوانست، آنان را از لانههاي راحتي و بيخيالي «طمع» و پستوهاي «اما» و «اگر» و «توجيه»گري و «ترس» بيرون کشد، آيا جاي شگفتي است پس از يک دوره کامل منع «حديث» و «جعل» خبر و «ساختن» شخصيت و آمدن «نسل» جديد و پس از پنجاه سال «تغيير» در سيره و سلوک و منش و حتي انديشه و اعتقادات جامعه، فرزندان پيامبر(ص) به دست همان کساني کشته و اسير شوند که خود را «خليفه» رسول خدا(ص) معرّفي ميکنند! اگر مهمترين برنامه عمل پيامبر(ص) مسئله امامت و رهبري امت اسلامي بوده است، بيترديد بزرگترين انحراف نيز از همين جا آغاز شد. در اين فاصله کساني در جامعه گسترش يافته اسلامي، نقطة ثقل مديريت و هدايت علمي و عملي جامعه شدند که برخي از آنان هيچ پيشينهاي در گسترش نهضت پيامبر(ص) نداشتند و برخي اساساً به اجبار و يا به انگيزه فرداي بهتري که براي خود پيشبيني يا حتي برنامهريزي ميکردند به اسلام پيوستند، و برخي نيز که سابقه ديرينه و حتي ستودني در روزهاي دشواري رسالت پيامبر(ص) داشتند اما شايستگي کافي و مطلق براي سکانداري و هدايت امت بزرگ اسلامي در حال و آينده را نداشتند و گذشت زمان به روشني نشان داد که امت اسلامي راهي جز برگشتن به درب «مدينة العلم» پيامبر(ص) ندارد، اما ديگر بسي دير شده بود و فرصتطلبها و شخصيتهاي جعلي، بسياري از مجاري امور و دستها و دلها را در دست گرفته بودند. و شد آنچه شد. همين کسان تنها در دوره کوتاه کمتر از پنج سال حکومت اميرالمؤمنين(ع) سه جنگ عمده و خانمانسوز را راه انداختند و اميرالمؤمنين علي(ع) را درگير آن همه دشواري و مصيبت و فشارهاي همه جانبه ساختند و اين گشايش بزرگ براي امت اسلامي را نيز فرصتسوزي کردند. طبيعي بود در اين زمانه فرصتسوزيها و بيعملي شخصيتهاي اثرگذار و فرصتطلبي شخصيتهاي جعلي و نسلهاي تازه و طبقات ناآگاه، وجود با کفايت سبط اکبر حسن بنعلي(ع) نيز به رغم اميدها و اقدامات اوليه کاري از پيش نَبَرد و سرنوشت امت اسلامي دوباره در همان جادهاي رقم بخورد و به بياباني قدم بزند که پيشتر به آن گرفتار آمده بود. وقتي امامت که در تعبير «فاطمي» نظام امت و امان از گسيختگي است و در کلام «رضوي» قلّه و اصل و فرع اسلام است، به خاطر بيعملي يا بدعملي شخصيتهاي موثر در جايگاه خود قرار و آرام نگرفت و «امر» امت به دست دغلبازاني چون مروان و شکمبارههايي چون وليد و رياست طلباني چون يزيد افتاد و در برابر «نصوص» پيامبر(ص) دست به «اجتهاد» زده شد، جاي شگفتي نبود که حريم شرع پيامبر(ص) نيز به ابزاري براي شکستن حرمت پيامبر(ص) و کشتن و اسارت فرزندان او در آمد. و چند قرن بعد کساني مانند «قاضي ابيبکر بنالعربي» ناصبي در تطهير يزيد و دفاع از او به عنوان خليفه رسول خدا(ص) و حاکم مشروع وقت و تبرئه قاتلان سيدالشهداء(ع) به عنوان اينکه آنان مامور بودهاند و با تمسک به سخن پيامبر(ص) حسين(ع) را کشتهاند! سخن برانند و صفحات کتاب خود را همچون صفحات تاريخ با قلم جهل و حماقت و کينه سياه کنند. (5) پاسخ به پرسش بزرگ پاسخ تفصيلي به پرسش مورد بحث و بررسي ابعاد آن، مجال وسيعي ميطلبد و چه بسا از عهدة يک فرد نيز بيرون باشد اما از ميان ابعاد مختلف آن با استمداد از سخني گويا و جامع از اميرالمؤمنين علي(ع) به يک موضوع مهم و در واقع يکي از ابعاد تحولات تاريخي اجتماعي چند دهة نخست تاريخ اسلام اشاره ميکنيم. سخني که ميتوان آن را تحليلي تاريخي اجتماعي شمرد؛ اما تحليلي منطبق با واقع و نه بر اساس حدس و گمان، که شأن کسي چون علي بنابيطالب(ع) از آن دور است. اين قطعه به خوبي نشان ميدهد که مخالفان و دشمنان پيامبر(ص) و کساني که در زمان حيات ايشان با انواع ترفندها نتوانسته بودند، سدّ راه پيشرفت پيامبر(ص) شوند تلاش کردند پس از رحلت پيامبر(ص) اهداف خود را پيش ببرند. اينان اسلام را راهي براي دستيابي به اهداف دنيايي و نردباني براي وصول به رياست و عزّت قرار دادند. از اين رو تلاش کردند نام و خاطره خاندان پيامبر(ص) به ويژه علي(ع) را از يادها ببرند و ديگراني را با جعل شخصيت، در دلها و ذهنها جايگزين سازند. مشکل اين نبود که پيامبر(ص) پسري ندارد؛ مشکل اين بود که قريشيان تصميم گرفته بودند هرگونه شده خاندان پيامبر(ص) را از جايگاه خود و از چشم و فکر و باورهاي ديني امت اسلامي دور سازند. مشکل اين بود کساني که حضور پيامبر(ص) را مانع دستيابي به اهداف خود ميديدند و حتي راندهشدگان تبعيدي چون حکم بنابيالعاص انتظار رفع اين مانع را ميکشيدند و تاريخ نشان داد که چگونه خود و فرزندانشان به رياست و موقعيت دست يافتند. گزارش تحليلي اميرالمؤمنين(ع) به نقل ابنابيالحديد معتزلي، کسي به علي(ع) گفت: اي اميرمؤمنان، اگر رسولخدا(ص) پسر بالغ و رشد يافتهاي باقي گذاشته بود، آيا عربها کار خلافت را به او ميسپردند؟ حضرت امير(ع) پاسخ فرمود: «نه، بلکه آنان او را اگر مانند کاري که من کردم نميکرد، ميکشتند.» حضرت سپس به تبيين موضوع پرداخت: «عربها وضع پيامبر(ص) را خوش نداشتند و به او به خاطر فضل و ارزشي که خداوند به او داده بود رشک بردند، و روزگار و عمر او را طولاني شمردند تا جايي که همسرش را نسبت ناروا دادند و شترش را رم دادند، به رغم اينکه احسان پيامبر(ص) به آنان بزرگ بود و نعمتهاي فراواني به آنان ارزاني داشته بود. آنان از زمان حيات پيامبر هماهنگ شدند که پس از وفات او کار حکومت را از اهل بيت او بگردانند. و اگر قريشيان نام پيامبر را وسيلهاي براي دستيابي به رياست و نردباني براي عزت و امارت قرار نداده بودند، پس از پيامبر حتي يک روز نيز خداوند را پرستش نميکردند، و بلافاصله از دين خارج شده و به دوران گذشته خود باز ميگشتند. پس از آن خداوند پيروزيها را بر آنان پيش آورد، و آنان پس از دوره تنگدستي توانگر شدند و بعد از دشواري و گرسنگي ثروتمند گشتند. در نتيجه در چشم آنان آنچه از اسلام پيشتر زشت و دشوار مينمود، خوب و دلنشين آمد، و دين، در دل بسياري از آنها، پس از آنکه بي ثبات بود، قرار يافت. آنان (پيش خود) گفتند: اگر اين دين حق نبود، چنين نبود (و اين پيروزيها را نداشت). آنگاه اين پيروزيها و پيشرفتها را به ديدگاههاي حاکمان خويش و حسن تدبير اميران و دستاندرکاران منتسب کردند. در نتيجه، در نگاه مردم، آوازه و نامآوري دستهاي، و فراموشي و از ياد رفتن دستهاي ديگر، جا افتاد، و ما جزء کساني بوديم که يادشان از ميان رفت و نامشان پنهان ماند، و آواز و آوازهاشان خاموش شد، تا روزگاراني دراز بر ما رفت و سالها و دورهها با همة رويدادهايش گذشت، و بسياري از شناختهشدگان مردند و بسياري از ناشناسان سر برآوردند، و چه اميدي است اگر پسري هم براي پيامبر بود!» «فتأکد عند الناس نباهة قوم و خمول آخرين، فکنّا نحن ممّن خمل ذکره، و خبت ناره، و انقطع صوته و صيته، حتي أکل الدهر علينا و شرب، و مضت السنون و الاحقاب بما فيها، و مات کثير ممّن يُعرف، و نشأ کثير ممّن لا يُعرف، و ما عسي أن يکون الولد لو کان.» آنگاه حضرت تأکيد ميکند که پيامبر وي را نه به خاطر قوم و خويشي بلکه به خاطر جهاد و خيرخواهياش، آنگونه که همه ميدانند، به خود نزديک ساخت. سپس به بيان انگيزه خود در به دست گيري حکومت ميپردازد: «خدايا، تو ميداني من حکومت و بلندي مقام و رياست نخواستم. فقط برپايي حدود تو و اداي وظيفه شرعي، و قرار گرفتن امور در جاي خود، و رساندن کامل حقوق به صاحبان آن، و حرکت در مسير پيامبرت، و هدايت گمراهان به روشناييهاي هدايتت را خواستم.» (6) جمعبند اين سخن بلند حضرت امير(ع) را ميتوان در جملة کوتاه ديگري از آن بزرگوار يافت که باز به نقل ابنابيالحديد فرموده است: «ما لنا و لقريش! يخضمون الدنيا باسمنا و يطئون علي رقابنا؛ فيا لله و للعجب! من اسم جليل لمسّميً ذليل(7)ٍ؛ اين چه چالشي ميان ما و قريش است! دنيا را با نام ما ميجوند و ميخورند اما بر گردن ما پا ميگذارند؛ خدا را از اين شگفتي! نامي جليل و نامبرداري ذليل.» عبرت بزرگ عاشورا توجه درست به پيآمد اين واقعيت است که عالمان و شخصيتهاي موثر جامعه در مقاطع نيم قرن گذشته، به نقش تاريخي و ايماني خود، نه تنها عمل نکرد بودند بلکه بسياري از آنان با کساني همسخن و همراه شدند که يک روز نيز به واقع به پيامبر (ص) ايمان نياوردند؛ کسانيکه رهين جمله نجات بخش رسول خدا(ص) بودند که فرمود: «اذهبوا فانتم الطلقاء.» آيا تفسير ديگري از پذيرش اسلام توسط بنياميه ميتوان ارائه کرد؟ بعدها، هشتاد سال سلطنت بنياميه و رفتاري که با اسلام و خاندان پيامبر(ص) کردند به خوبي نشان داد که اين تفسيري منطبق با واقع است. اين بيعملي و عافيت طلبي اين کسان و آن فرصت طلبي و زياده خواهي عناصري چون معاويه و مروان، چنان جامعه را دگرگون ساخت و ارزشهاي ناب و ارزشمداران راستين را کنار زد که حتي نمازگزاري اميرالمؤمنين(ع) با آن سابقه چون خورشيد روشن نيز زير سؤال رفت و سبکمغزان بيپروايي از ميان لشکريان خودش به وي نسبت کفر دادند و از او خواهان توبه شدند! گزارش سيد الشهدا(ع) از وضع موجود عبرت بزرگ عاشورا واقعيتي است که حضرت سيدالشهدا(ع) در سخنراني معروف خود در جمع گروهي از همان عالمان و اثرگذاران و دست کم خطاب به آنان از وضع موجود بر زبان ميآورد. خطابهاي که در فراخواني جامعه به ويژه عالمان و نخبگان و عالمان جامعه به پايبندي به مسؤوليت امر به معروف و نهي از منکر و مبارزه با فساد و ستم ايراد شده است. و به همين انگيزه توجه حاضران را معطوف به وضع موجودي ميکند كه تنها نيم قرن با رحلت پيامبر(ص) فاصله دارد. وضعي که حاصل بيعملي و سستي نخبگان و رهبران فکري جامعه بود و چيزي نيز جز عزم يکپارچه آنان بر اصلاح آن و دوري جستن از منافع و مطامع زودگذر و تن دادن به رسالت ديني تاريخي و انقلابي، نميتوانست از «واقعيت موجود» به «حقيقت مطلوب» برساند. در اين خطابه، نخست حضرت سيدالشهداء(ع) خطاب به عموم مردم به اجمال و با استناد به برخي آيات، جايگاه و نقش امر به معروف و نهي از منکر و مسؤوليت عالمان و برگزيدگان جامعه را بازگو ميکند و تعريفي جامع و بلند از اين وظيفه مهم ارائه ميدهد؛ آنگاه سخن خود را متوجه عالمان و نخبگان و شخصيتهايي از امت اسلامي ميکند که در آن جمع حاضر بودند.(8) پايان بخش اين يادداشت را همين خطابه تاريخي و درس آموز قرار ميدهيم. «اي مردم ! از آنچه خداوند دوستان خود را با بدگويي از عالمان يهود پند داده عبرت گيريد. چون ميگويد: «چرا دانايان نصراني و يهودي، آن افراد را از گفتار گناهآلودشان باز نميدارند»(9) و نيز گفت: «کساني از بنياسرائيل که کافر شدند، بر زبان داود و عيسي بنمريم نفرين گشتند، و آن بدان خاطر بود که مرتکب سرکشي شدند و تجاوز ميکردند. آنان همديگر را از زشتي که ميکردند باز نميداشتند. چه بد است آنچه ميکردند» . (10) و خداوند اين رفتار را بدان خاطر بر آنان عيب گرفت و نکوهش کرد که آنان کار زشت و فساد را از ستمکاراني که در ميانشان بودند ميديدند، اما به طمع دستيابي به خواستههاي خود و نگراني از هشدارهاي موجود آنان را از آن باز نميداشتند، در حالي که خداوند ميگويد: «از مردم نهراسيد و از من بترسيد.»(11) و فرمود: «مردان مؤمن و زنان مؤمن وليّ يکديگرند، امر به معروف و نهي از منکر ميکنند.»(12) خداوند (در وصف مؤمنان) از امر به معروف و نهي از منکر به عنوان واجبي الهي، آغاز کرد، چون ميدانست اين وظيفهاي است که چون ادا شود، و برپا گردد، همه وظايف، چه آسان و چه دشوار، برپا خواهد شد. چرا که امر به معروف و نهي از منکر، عبارت است از دعوت به اسلام همراه با جلوگيري از ستمها و مخالفت با ستمکار و تقسيم بيتالمال و غنايم و دريافت درست زکات وصرف شايسته آن. زان پس اينکه شما اي جماعت ! جماعتي که به دانش شهرهايد و به نيکي نامور و به خيرخواهي شناخته شده و در جان مردم به نام خدا هيبتي داريد، «شريف» از شما حساب ميبرد و «ضعيف» شما را بزرگ ميدارد، و کساني که شما بر آنان رجحاني نداريد و دست پري به پيششان نبردهايد، شما را بر خود ترجيح ميدهند، نيز واسطهگري شما در نيازها پذيرفته ميشود، همان زمان که از خواستاران ديگر بازداشته ميشود، و در راه به هيبت شاهان و بزرگي بزرگان راه ميرويد، آيا همه اينها که به آن دست يافتهايد، به خاطر اين نيست که مردم اميد دارند شما حق خدا را عمل کنيد؟ هرچند درباره بيشتر حق او کوتاهي ميکنيد؟ پس حق پيشوايان (حق امت خل) را سبک شمرديد. حق ضعيفان را ضايع ساختيد اما حق خيالي خودتان را جويا شديد! نه مالي را خرج کرديد و نه جاني را به خاطر خدايي که آن را آفريد به خطر افکنديد و نه با خانداني (از خود) به خاطر خدا دشمني کرديد. (با اين حال) شما از خدا آرزوي بهشت و همنشيني با پيامبر و ايمني از عذاب مي کنيد! بر شما - اي کساني که پيش خدا آرزومنديد - ترسيدم که عذابي از عذابهايش به شما رسد؛ چون شما از سر لطف و کرامت خداوند ، به جايگاهي دست يافتيد که به آن خاطر بر ديگران برتري داده شديد. کساني را که به پيوند با خدا شناخته شدهاند احترام نميکنيد، در حالي که شما تنها به خاطر خداست که ميان بندگانش احترام ميشويد. با اينکه ميبينيد پيمانهاي الهي شکسته شده، نميهراسد ولي به خاطر پارهاي پيمانهاي پدرانتان نگران ميگرديد، درحالي که پيمان رسولخدا (ص) خوار شده است. نابينايان و بيزبانها و زمينگيرها در شهرها بيسرپرست رها شدهاند، نه رحمي ميکنيد و نه در جايگاه خود عمل ميکنيد و نه کساني را که در آن جايگاه کار ميکنند کمک ميکنيد و با مسامحه و سازش با ستمکاران، آسوده خاطريد. همه اينها از جمله اموري است که خدا شما را به آنها فرمان داده که باز بداريد و بازداشته شويد ولي شما از آن غافليد. مصيبت شما از همه مردم بزرگتر است، چون در حفظ جايگاهي که عالمان دارند مغلوب ديگران شديد، البته اگر گوش شنوايي ميداشتيد.اينها بدان خاطر است که مجاري کارها و دستورات به دست علماي الهي است. کساني که امناي حلال وحرام خدايند. اما اين جايگاه از شما گرفته شده است و آن از شما گرفته نشد جز به خاطر پراکندگي شما از گرد حق و اختلاف شما در سنت (پيامبر) با وجود دليل آشکار. اگر به خاطر خدا بر آزار ديگران بردباري ميکرديد و متحمل هزينه ميشديد، امور خداوند بر شما وارد و از پيش شما صادر و به شما بر ميگشت، اما شما خود ستمکاران را به جايگاه خود راه داديد و امور خدا را به دست آنان سپرديد تا به شبههها عمل کنند و در شهوات پيش روند. گريز شما از مرگ و دلخوش بودن شما به زندگي دنيا - دنيايي که از شما جدا خواهد شد- آنان را بر اين وضع چيره ساخت. ضعيفان را تسليم دست آنان کرديد، تا دستهاي برده بياختيار شوند و دستهاي ناتوان و شکست خورده وضع زندگي. آن ستمکاران نيز به پيروي از اشرار و دليري بر خداي جبار هر گونه ميخواهند در مملکت بالا و پايين ميبرند و زير و رو ميسازند و لباس رسوايي را با هوسرانيهاي خود بر تن ميکنند. در هر شهر آنان، بر منبرش، خطيبي است که فرياد برميآورد. زمين زير پايشان است و دستشان در همه جا باز. مردم هم در اختيار آنان که هر دستي به ستم سراغشان آيد کنار نميزنند. دستهاي زورگوي خودسر و قدرتمند سختگير بر ضعيفان و جمعي اطاعت شونده خدانشناس. شگفتا! چرا در شگفت نباشم که زمين در تصرف دغلکاري بيدادگر يا مالياتبگيري ستمکار يا کارگزاري نامهربان به مومنان است. پس خدا حاکم باد در کشمکش ما و داور باد به حکم خود در اختلاف ميان ما. خدايا! تو ميداني آنچه از سوي ما صورت گرفت نه براي کشمکش و رقابت بر سر قدرت و حکومت بود و نه به خواهش و در پي خرد و ريزهاي بيارزش دنيا. بلکه براي اين بود که راهها و نشانهها و چشمانداز دين تو را نشان دهيم و در شهرهاي تو اصلاح را آشکار سازيم و بندگان ستمديده تو آسودهخاطر شوند و به دستورات و سنتها و احکام تو عمل شود. شماها اگر ما را ياري نکنيد و به ما حق ندهيد، ستمکاران بر شما قدرت خواهند گرفت و در خاموش کردن نور پيامبرتان کار خواهند کرد. و ما را خداوند بس است. و بر او توکل کرديم و به سوي او دست نياز برديم که سرانجام همه به سوي اوست.» (13) --------------پانوشت ها : 1. تاريخ طبري، ج7، ص19؛ ابن اثير، ج3، ص 300. 2. نک: شذرات الذهب، ج1، ص68ـ69؛ الفتنة الکبري، ج2، ص265. 3 . نک: مرآة الزمان في تواريخ الاعيان، ص106؛ ينابيع المودة، ج1، ص149، الفتوح، ج5، ص254. 4 . نهج البلاغه، ص578، خ16. 5 . اين ابن العربي غير از محيي الدين بن عربي صاحب فتوحات مکيّه است که پس از ابن العربي متولد شده است. 6 . شرح نهج البلاغه، ابن ابيالحديد، ج20، ص298ـ299. 7 . همان، ص308. 8 . احتمال داده شده اين خطابه از اميرالمؤمنين علي(ع) باشد که در اين صورت نيز گواه روشنتري بر اين بحث است. 9 . مائده 63. 10 . مائده 79. 11 . مائده 43. 12 . توبه 71. 13 . تحف العقول ، بخش سخنان امام حسين (ع)
|