|
نگرانی شهید بهشتی از گسترش الفبای قدرت
يكـم: تجـربـهاي دراز، شناختي دوباره مـا در سـالهـاي نخست طلبگي، در فضاي ساده ذهني و عرصه محدود مناسبات اجتماعي خود، وقتي ميشنيديم يا ميخوانديم اميرالمؤمنين علي(ع) در ضرورت تواضع براي عالِم گفته است: «رأس العلم التواضع» و در بيان دستاورد علم گفته است: «و من ثمراته ترك الانتقام عند القدرة» به اقتضاي محدوده شناخت و تصوير خويش از جايگاه چنين آموزههايي به ويژه در دوران پيش از انقلاب و غربت روحانيت، نميتوانستيم به ژرفايي و نقش حياتي اين رهنمودها در شكل دادن درست مناسبات روحانيت و جامعه و به ويژه مناسبات حكومت و جامعه پي ببريم؛ اما اينك و پس از سه دهه تجربه، دركي عميقتر و جامعتر از اين رهنمودها داريم و آنها را در سطحي ارزيابي ميكنيم كه بايد به عنوان اصول كلي و شروط عملي فعاليت روحانيت در هر جايگاهي قلمداد گردد. اينك بهتر ميفهميم چرا حضرت صادق(ع) فرمود: پيش از آنكه يك گناه از «عالم» آمرزيده شود، هفتاد گناه از «جاهل» بخشيده ميشود. اگر در گذشته دليل تفاوت را تنها در اين ميديديم كه در نگاه همه عقلا و در محكمه وجدان، كسي كه «دانسته» راه كج ميرود با آنكه «ندانسته» گرفتار انحراف در عقيده يا عمل ميشود فرق ميكند، اينك درك بهتري از اين واقعيت داريم كه رفتار ناشايست كسي كه دانسته، كج ميرود در قياس با ندانم كاري، چقدر تأثير منفي در «ديگران» پديد ميآورد، به ويژه وقتي شخص در جايگاه «هدايت» خلق و «نظارت» بر اعمال نشسته است. اگر در گذشته اين آموزه علويّ را ميخوانديم كه: «دانش بياموزيد، و براي دانش، وقار و بردباري را هم بياموزيد، و جزء عالمان «جابر» نباشيد زيرا در اين صورت: لا يقوم علمكم بجهلكم» نميتوانستيم دستكم در شناخت مصاديق و تعيين نمونهها، گويا و مؤثر سخن بگوييم و در فهم و فهماندن اين آموزهها «شاهد مثال»هاي روشن و چشمگير نشان دهيم، اما اينك در پي تجربههاي تلخ و شيريني كه از منظر ارزيابي «نقش علمي و عملي عالمان» در تقويت و تضعيف پايههاي «اعتقادي» و پايبندي و بيمبالاتي در چارچوبهاي «شرعي» و پيشرفت و پسرفت ارزشهاي «اخلاقي»، پيش رو داريم، به راستي به درك فزونتر و عينيتري از ضرورت «سكينه» و «حلم» براي علم، يعني براي روحانيت دست يافتهايم و دستاوردهاي مبارك آن در سطح رفتارهاي فردي و جرياني و حكومتي را ديدهايم و بر پيآمدهاي ناگوار فاصلهگرفتن از آن نيز وقوف بيشتري داريم. اميرالمومنين(ع) در فراز ياد شده نتيجه فاصلهگرفتن «علم» از وقار دروني و بردباري را گرفتار آمدن به تندخويي و زورگويي و استبداد و در يك كلمه «جبّاريت» ميشمارد و پيآمد رفتار جابرانه عالمان را با تعبير پرمعناي «لايَقُومُ عِلمُكُم بجَهلِكُم» نشان ميدهد. يعني اگر علماء «رفتار جابرانه» پيشه خود كنند ديگر «علم» آنان نميتواند عهدهدار «جهل» آنان گردد و در برابر آن بايستد و از نقشآفريني آن در جامعه باز دارد. علم نقش خود را از دست ميدهد و آنچه حاكميت عمومي در فرد و جامعه پيدا ميكند جهل است و ندانم كاري. مرجعيت علمي و نقش هدايتي عالمان از دست ميرود و گروههاي «مرجع» ديگري جايگزين ميشوند كه «منحرف»اند يا كفايت و صلاحيت لازم را ندارند. وقتي رفتار جابرانه به معناي عام آن كه امري فراتر از اعمال قدرت سياسي است، مرزهاي غيرقابلگذر پديد بياورد و روحانيت را كه همواره به عنوان يك نهاد مردمي شناخته ميشده، در اذهان عمومي در جايگاهي ديگر قرار دهد، پيداست ديگر قدرت و نفوذ كافي براي آنان در مقابله با آن همه جهل و جهلانگاري برجاي نخواهد ماند. راستي مگر نه اين است كه «علم» از سنخ نور است و زورگويي و جابريت از سنخ تاريكي و جهل؟ پس چگونه ميشود كه «علم» سر از رفتار جابرانه يعني علم سر از جهل درآورد؟! پاسخ واضح است. علم، هم خود «قدرت» است و هم «قدرت» ميآورد؛ مانند «مال» كه مايه قدرت است، و «قدرت» ابزار آشكار «جباريت» است. اين است كه به تأكيد از ما خواستهاند علم خود را «مزيَّن» به «حلم» كنيم، تا قدرت برخاسته از آن از درون «مهار» شود و اسب چموش و سركش و تندپاي قدرت طلبي، رام نورانيت علم گردد و سوار قدرت را به پرتگاه شقاوت و سياهدلي نيافكند. اگر در آموزه ديگري از اميرالمؤمنين (ع) آمده است كه «علم خود را جهل قرار ندهيد» يك مصداق آن پرهيز دادن از سوء استفاده از قدرتي است كه علم به دست ميدهد. اگر در عرصه فكر و اخلاق و فقه و فرهنگ و آنچه اينك در برخي محافل، درست يا نادرست، «جنگ نرم» خوانده ميشود، و در واقع در هجوم نادانيها و مظاهر جهل بسيط و مركب، از داخل و خارج، به رغم قدرت علم و اقتدار عالمان، توان مقابله كافي در ميان نباشد و در نگاه برخي چاره اصلي كار در كاربرد «سوط» و «سيف» ديده شود، يك عامل مهم آن را بايد در اين احساس عامّه جست كه «علم» موجود به درستي و كفايت مزيّن به «تواضع» و «حلم» نيست و رفتار «فرازمندانه» برخي «عالمانِ» در قدرت و «تابعانِ» پر حرارت و «زيركانِ» فرصتطلب، جاي مناسبات «فروتنانه» را گرفته است و پيش از هر چيز بايد كاري كرد كه اين احساس به واقع از ميان برود. اينكه پيامبر رحمت و حكمت(ص) به خداي جان آفرين سوگند ميخورد كه هيچ چيزي برتر از قرارگرفتن «حلم» در كنار «علم» گرد هم نيامده است ، حكايت از ضرورت پيوستگي علم و حكم در بازدهي علم دارد. اينكه اينك به رغم سهولت ارتباطات و فراوني راههاي آشنايي با دين و احكام شريعت و اخلاق و معنويت اسلامي، در لايههاي عمومي جامعه، شاهد فاصله ميان «واقعيت موجود» تا «حقيقت مطلوب» در پايبندي واقعي به دين و ارزشهاي آن، جامعه باشيم، جاي شگفتي دارد، اما شگفتي بزرگ و بزرگتر در ناآراستگي «علم» با «حلم» و پرخاشگري و «تقصير» در بهرهمندي درست از «علم» در هدايت خلق و راست كردن كجيها و كژيها در پارهاي كسان است كه بيش از همه «منبع علمي» و «الگوي» عملي جامعهاند اما در زبان و عمل در پرتگاه بداخلاقيها و تندخوييها و تاراندن و منكوبكردن اين و آن افتادهاند. پيامبر اكرم(ص) به نقل برخي منابع حديثي سنّي، جناب عمار بنياسر را به طايفهاي از قبيله «قيس» فرستاده بود كه احكام اسلام را به آنان بياموزد. اما پس از حضور در ميان آنان، دريافت از نظر سطح فرهنگ و آداب و شعور اجتماعي و انساني به تعبير خود عمّار «بسان شتراني وحشياند با نگاه-هايي تند و دريده و دغدغهاي ندارند جز داشتن گوسفندي يا شتري». عمار خود ميگويد: وقتي پيش رسول خدا(ص) برگشتم حضرت پرسيد: عمار! چه كردي؟ من قصة آن مردم را بر حضرت بازگفته، گزارش «غفلت و بيتوجهي» آنان را به حضرت دادم. حضرت فرمود: عمّار! آيا تو را از مردمي كه شگفتي سازترند خبر ندهم؟ آنان گروهياند كه آنچه را اينان (مردمي كه برشمردي) نميدانند، ميدانند؛ با اين حال كوتاهي و بيتوجهيشان همانند همان مردم نادان است. از اين رو بايد شگفتي نخست را در رفتارها و گفتارهايي جست كه از جايگاه هدايت علمي و عملي صادر ميشود اما نشان ميدهد مصداقي از مصاديق تبديل «علم» به «جهل» است و پيش از آنكه از خاستگاه «علم» صادر شده باشد از موضع زور و «قدرت» و به تعبير شهيد مظلوم آيتالله بهشتي با «الفباي قدرت» ادا شده است. اين است كه بيش از آنكه به كاري «عالمانه» تفسير شود رفتاري «جابرانه» تلقي ميگردد. پيداست اگر اينگونه سلوك، برخاسته از «قصور» و ندانم كاري باشد مصداقي از آن آموزه بلند علوي است كه «هر كس «علمش» بر «عقلش» فزوني يابد، اين علم وبال گردن او خواهد بود.» همان كه حضرت امام خميني به زيبايي و ظرافت در دفاع از شهيد عزيز محمدعلي رجايي، زماني كه نخستوزير بود فرمود: «هي نرويد دنبال اينكه رجايي علم ندارد؛ اين عقلش بيشتر از علمش است و بعضي از شما علمتان بيشتر از عقلتان است.» (اما افسوس كه شخصيت و اعتبار و عقلانيت شخصيتهايي چون شهيد رجايي نيز به ناروا به نفع اين و آن مصادره ميشود.) و اگر از سر «تقصير» و از خاستگاه قدرت طلبي باشد، نشان ميدهد شخص، همان عالِمي است كه به گفته حضرت موسي بنجعفر(ع) دچار «فتنه» دنيا خواهي شده و نميتواند دست بندگان را بگيرد و به سوي خدا ببرد چرا كه به تعبير حضرت، اين گروه عالمان، خود «قُطّاع الطريق»اند و راه را بر بندگان خدا ميبندند: «يا هشام! أوحي الله إلي داود، قل لعبادي: لايجعلوا بيني و بينهم عالماً مفتوناً بالدنيا فيصدّهم عن ذكري و عن طريق محبّتي و مناجاتي؛ اولئك قطّاع الطريق من عبادي؛ خداوند به داود وحي كرد به بندگانم بگو: ميان من و خودشان عالمي را كه فتنهزده دنياست قرار ندهند كه آنان را از ياد من و از راه محبت من و مناجات من باز ميدارد؛ اينان راهزنان راه بندگان من-اند». اين تعبير در سخن حضرت رسول(ص) و حضرت صادق نيز آمده است. آري اينك با چشمي بازتر و ذهني آمادهتر به چنين رهنمودهايي مينگريم و بر ضرورت آن و قلمرو گستردهتر و مهمتر آن تأكيد ميورزيم، چون تجربههاي مشهود نسل ما، از پايبندي به آنها و از دورشدن از آنها، كم نيست. و باز اينك درك بهتري از اينگونه آموزهها داريم كه در يك سو آن همه «تكريم» و «تجليل» را در عالَم ماده و معنا متوجه عالمان كرده است و در سوي ديگر، كار را آن همه بر عالمان سخت گرفته است. در يك سو ارزش هدايت يك انسان را بيش از قلمرو تابش خورشيد ميداند، چنانكه پيامبر رحمت(ص) هنگام فرستادن علي(ع) به يمن از جمله با تأكيد از او خواست با هيچ كس پيش از آنكه او را دعوت به اسلام كند نجنگد چرا كه: «به خدا سوگند اگر خداوند با دست تو كسي را هدايت كند براي تو از بهاي قلمرو طلوع و غروب خورشيد بهتر است». و در رهنمودي ديگر آمده: «كسي كه براي خدا، علم بياموزد و به آن عمل كند و به ديگران بياموزاند، در ملكوت آسمانها «عظيم» خوانده ميشود و در آنجا از او با عظمت ياد ميكنند و گفته ميشود: اين كسي است كه به خاطر خدا آموزش ديده، به خاطر خدا عمل كرده و به خاطر خدا آموزش داده است». چنين شخصي را نه تنها در زمين بلكه در فضاي ملكوت هستي «بزرگ» ميشمارند. و از سوي ديگر عالمان بدكردار در اين دنيا راهزناني به شمار ميروند كه راه را بر اخلاق و اعمال و اعتقادات مردماني كه در پي زندگي دينياند ميبندند و در روايت حضرت عسكري(ع)، ضرر و شرّ چنين عالماني بر توده ضعيف شيعه از رفتار سپاه يزيد عليه اللعنة، بر حسين بنعلي(ع) و اصحاب وي فزونتر شمرده ميشود با اين استدلال كه: سپاه يزيد جانها و مالها را به يغما ميبرند اما عالمان سوء از جمله «شك» و «شبهه» را بر دل ضعفاي شيعه مياندازند و آنان را گمراه ميسازند. اين سان عالمان در جهان معنا و عالم آخرت، خوراك آسيايي ميشوند كه به گونهاي وصفناپذيرآنان خرد و خمير ميگرداند، چنانكه در سخني منسوب به پيامبر اكرم(ص) آمده است: «إنَّ في جَهنّمَ رَحيً تطحَنُ جبابرةَ العلماءِ طَحناً؛ در جهنم آسيايي است كه عالمان جابر را خرد ميكند، چه خردكردني!» اگر نگاه به چهره عالم، چنانكه در سخن پيامبر رحمت(ص) آمده عبادت است آن عالمي است كه علم خود را قرين «حلم» و «مزيّن» به «تواضع» كرده است و گرنه دانش او بيسر است و چنين عالمي چهرهاي ندارد كه به او نگريسته شود. اين است كه وقتي از حضرت صادق(ع) درباره اين روايت پيامبر(ص) پرسيده شد فرمود: «هو العالِمُ الذي إذا نظرتَ إليه ذَكَّرَكَ الآخرة، و مَن كان خلافَ ذلك فالنظر إليه فتنة؛ مقصود، آن عالمي است كه وقتي به او مينگري تو را به ياد آخرت اندازد، اما عالمي كه خلاف اين باشد، نگاه به او «فتنه» و مايه انحراف است». اگر زورگويي و رفتار جابرانه و دور از شرح صدر و بردباري برخي عالمنمايان، كساني را گريزان از دين كند و از سر خامي و ندانم كاريشان در پايبندي به چارچوبهاي شرع و اخلاق دچار ترديد و سستي سازد، پيداست نگاه به سيماي اينان با هر چهرهپردازي و رنگ و لعابي كه از جمله توسط رسانهها باشد، بيشتر مايه دوري و انحراف در انديشه و عمل ميشود چرا كه اينان خود «عامل فتنه»اند و از اينرو هر چه كمتر در معرض تماشا باشند به حال جامعه مفيدتر و با اصلاح حال مردم در پرهيز از مفتون شدن به فتنه دنيا سازگارتر است. اينك با اين پيشدرآمد، با دستي پرتر به بازگويي و ارزيابي گفتهها و هشدارهاي حكيمانه شهيد بزرگ انقلاب كه وي را دست ظلم و جهل و نفاق و رياست طلبي، از جامعه گرفت، يعني شهيد مظلوم آيتالله بهشتي ميپردازيم تا نشان دهيم از منظر نگاه تيزبين و صريح و دلسوزانه آن بزرگمرد، رمز موفقيت روحانيتي كه در «صحنه» است و هر يك، مظهري از مظاهر قدرت اسلامي و شأني از شئون گسترده حاكميت و ولايت امور و امامت خلق به شمار ميرود، در چيست و پرتگاه بس خطرناك اين گروه عالمان كجاست؟ دوم: جلوههايي از آموزههاي بهشتي همه ميدانند كه شهيد آيتالله بهشتي از حضور فعال و سازنده روحانيت در صحنه انقلاب و نظام، در چارچوبي كه بر آن تأكيد داشت دفاع ميكرد؛ با اين اذعان كه «روحانيت نميگويد كه در لباس روحانيت كم و بيش عناصر ناصالح وجود ندارد، چنين عناصري وجود دارد و بايد به دست خود روحانيت حساب اينها روشن شود و كنارزده شوند.» اما تأكيد وي اين بود كه: «روحانيت ميگويد من همان نهاد ديرينه قديمي و همان يار مهربان امت ميخواهم بمانم و در تداوم انقلاب و ساختن جمهوري اسلامي نقش خلّاقي را كه ميتوانم داشته باشم، ايفا كنم، همان خادم ملت و خدمتگزار بيمنت باشم. بنگر به امام و رهبر كه حتي از كلمه «رهبر» كه بدون هيچ بحث و ترديدي شايسته آن است و احدي در دنيا در اين زمينه ترديد ندارد، از كلمه رهبر هم خوشش نميآيد. ميفرمايد به من بگوييد خدمتگزار، بهتر است تا بگوييد رهبر». و فلسفه حضور روحانيون در عرصه نظام را، در برابر شبهه افكنيهاي جاهلان و غرض ورزان اين-گونه بازگو ميكند: «ملت قهرمان ايران! ما روحانياني كه به حكم وظيفه، به خواست خدا كه شارع اسلام است، به خواست نبي اكرم و ائمه طاهرين، به حكم آنچه ولي عصر در روايت مشهور از او فرموده، به خواست امام و رهبر عزيزمان و به خواست آن قهرمانان جانباز صحنه انقلاب كه هر كجا در جمع آنها هستيم، احساس پيوند عاشقانه متقابل برادريمان، عيان و آشكار هست، ما بر اين احساس ميخواهيم همان طور كه رهبر فرمود در جمع شما و در خط اصيل اسلامي انقلاب خدمتگزار باشيم و نه هيچ چيز ديگر. ما همان پاسداران استقلال جامعه در برابر منفذهاي مرئي و نامرئي ابرقدرتها و قدرتهاي درجه دوم جهاني، ميخواهيم بمانيم». و از همين منظر بود كه در برابر كساني كه حضور روحانيت در صحنه انقلاب را برنتافته و به اتهام قدرت طلبي وانصارگري و «آخونديسم» تلاش ميكردند، اين جريان اصيل و مستقلّ و مردمي را كنار بزنند توضيح ميداد و اطمينان خاطر پديد ميآورد كه: «علماي اسلام اگر در مقام ولايت، دنيا طلبي كردند، اگر اخلاقشان اخلاقي طاغوتي شد، اگر اينهايي كه تا قبل از ولايت فقيه با مردم خاكي و متواضع بودند، حالا براي مردم قيافه گرفتند و حركت كردند و نشست و برخاست كردند، اگر در رفت و آمدهاشان بوق و كرنا و اسكورت و پس برو پيش بيا پيدا كردند، اگر به جاي اينكه توي خانههايشان بنشينند كاخنشين شدند، اگر گارد براي خودشان درست كردند، اگر از اين كارها كردند، من اصلاً ميگويم اينها فقيه جامعالشرايط نيستند كه ولايت داشته باشند، اما اگر اينها در دوره ولايت فقيه، رفتارشان با مردم هماني بود كه جلوتر بود، زندگيشان هماني بود كه جلوتر بود، رفت و آمدهايشان هماني بود كه جلوتر بود، آن وقت يعني چه آخونديسم شده!؟» شهيد بهشتي به جدّ بقاي جمهوري اسلامي را در سلوك درست و خاضعانه و مردمي و همراه با «حلم» عالمان و مسئولان و پرهيز از سخنگفتن با زبان قدرت ميدانست و چنان صريح و قاطع در اين-باره سخن گفته است كه جاي هيچ تعارف و مجاملهاي باقي نگذاشته است. سخن ايشان در اين باره چنان واضح است كه بينياز از تفسير و توضيح است؛ اگر نيازي باشد تنها نگاه به وضع گذشته و حال است كه دوري و نزديكي ما به اين سخنان چهقدر است؟ ايشان با اشاره به رفتار پرمهر و متواضعانه مسئولان گوناگون در جمهوري اسلامي و احساس شعف از آن تأكيد ميكند «اگر اينجا كشور شيعيان علي(ع) است، اگر اينجا سرزمين پيروان محمد(ص) است، بايد رفتار و روش همه حكومت كنندگان چنين باشد.» و سپس با ذكر نمونهاي از رفتار پيامبر(ص) در جريان عدي بنحاتم و خواهرش ميافزايد: «اي مسئولان جمهوري اسلامي! خطاب به خودم كه يكي از شما هستم، خطاب به بقيه كه شما هستيد، ما اگر ذرهاي از اين سيره نبيّ اكرم(ص) منحرف شويم، اگر در مناسبات داخل جامعه اسلامي و مناسبات بيرون جامعه اسلامي تنها الفبايي كه با آن حرف ميزنيم «الفباي قدرت» باشد، به خدا سوگند اين جمهوري اسلامي باقي نخواهد ماند. اما اگر در هر برخورد، در هر رفتار، در هر رابطه نشان بدهيم كه عاشق آن هستيم كه انسانهايي را به راه نورانيت و اسلام وارد كنيم، با سخنمان، با علممان، با عدلمان، با حقمان و با صدقمان و حاكميت بر جامعه اسلامي، حاكميت صدق و حق و عدل شود، آن وقت است كه ميتوانيم مطمئن باشيم جمهوري اسلامي ما جمهوري اسلامي باقي خواهد ماند و من در اين رابطه ميخواهم بار ديگر سخن را به روحانيت عزيز متوجه كنم: روحانيت! روحانيان و علماي اسلام! ما ميتوانيم بر مسند قدرت بنشينيم، اگر توانايي آن را داريم، اگر آمادگي بار سنگين مسئوليتش را داريم، اگر عُرضه و لياقت و ايمان و توانايي و كارداني داريم، بر يكي از اين مسندهاي قدرت بنشينيم، اين اشكالي نيست. انساني كه توانايي دارد، خواهي عمامه بر سر و خواهي كلاهي باش، بالاخره وظيفه است، بايد بر عهده بگيرد، اين اشكالي ندارد، ولي ما نبايد با ژست قدرت، با مردم رابطه برقرار كنيم و اگر چنين كرديم هم روحانيت را آلوده كرديم، هم حكومت را». ايشان ميافزايد: «تواضع و فروتني و مردميبودن و قدرت را در خدمت مردم به كارانداختن، براي همه كساني كه در حكومت سهم و مسئوليتي دارند وظيفه است و براي روحانيوني كه مسئوليت ميپذيرند، وظيفه به «توان» دو. براي اينكه اينها تنها با يك چنين مواظبت و مراقبت و محاسبه نفسي است كه ميتوانند اين دو رسالت را با هم درآميزند؛ هم وظيفهاي از وظايف سنگين اداره و مديريت جامعه را عهدهدار شوند،... و هم ميتوانند نقش روحانيتي خود را حفظ كنند و ايفا كنند كه تواضع به گردنفرازان نكوست. هر قدر مردم ببينند انسانهايي كه امكان گردنفرازي دارند، امكان جاه و جلال و جبروت دارند، اما ساده و مردمي رفتار ميكنند، هر قدر مردم اين را از آنها ببينند سخن آنها و عمل آنها، براي مردم سازندهتر و مؤثرتر خواهد بود. بنابراين روحانيت دستاندركار حكومت، در اين رابطه وظيفه مضاعف دارد. دادستان انقلاب، حاكم شرع، قاضي دادگاه مدني، مسئول كميته، اگر روحاني باشد و امثال اينها از كساني كه احياناً در كسوت روحانيت، مقام و مقدرتي و حكومتي در اختيار دارند، مواظب باشند خداي از من و شما حساب كشياش سنگينتر از ديگران است و حكومت كنندگان ديگر، آنها كه معمّم نيستند، روحاني نيستند، آنها هم مواظب باشند. در جمهوري اسلامي حكومت و قدرت براي خدمت است و تنها حكومت و قدرتي كه در جهت خدمت خالصانه به مردم باشد مشروعيت دارد و حكومت و قدرتي كه در اين جهت نباشد مشروعيت ندارد.» نگاه تيزبين و جامعنگر شهيد مظلوم آيتالله بهشتي آينده انقلاب و نظام را نه در اصل حضور روحانيت در مناصب و صحنه، بلكه در نوع حضور و رابطهاي كه از اين جايگاه با مردم برقرار ميشد ميديد و تأكيد و تكرار و گفتارها و هشدارهاي صريح وي نشان ميدهد اين امر دغدغه مهمي در انديشه و آينده-نگري آن حكيم فرزانه بوده است. چنانكه باز در پرهيز دادن از سلوك غير مردمي و منش طاغوتي خطاب به روحانيتي كه خود را در معرض مسئوليت قرار داده ميگويد: «شما اي روحانيون عزيزي كه مسئوليتهاي مختلف ولايت فقيه را بر عهده گرفتهايد و گوشههايي از اعمال اين ولايت فقيه را عهدهدار شدهايد! شما را به خدا سوگند لباسپوشيدنتان، اخلاق و رفتار و معاشرتتان، نشست و برخاستتان، آمد و شدتان، منزل و مأوايتان، همه چيزتان چنان باشد كه اين مردم ببينند شما كساني هستيد كه از علم و معرفت و فقه اسلامي، آشنايي به مسائل امروز امت اسلام و جهان سهمي وافر و اگر در حد عالي نه، لااقل در حد مطلوب و مقبول و مورد قبول داريد، تا اين انسانهاي پرشور با ايماني كه در برابر مخالفان ولايت فقيه اينگونه سينه پر كردهاند روز به روز سرفرازتر و سربلندتر باشند. مبادا رفتار من، وضع من، آمد و شد من، در مردم اين شك و ترديد را به وجود آورد كه اي بابا اينها هم وقتي به مقام و مسند اعمال ولايت و حكومت و اداره جامعه رسيدهاند، اينها هم بو و رنگ طاغوتي پيدا كردهاند. اگر چنين شود آن وقت خيانت و ضربتي را كه ما به انقلاب و اسلام وارد كردهايم از خيانت و ضربت دشمنان ديگر سنگينتر و عقاب و عذاب و كيفر دنيا و آخرتش بر ما گرانتر خواهد بود. روحانيت عزيز! علماي اسلام! در هر خدمتي هستيد و هستيم سخت مراقب اين نكته باشيم». رحمت و رضوان خداوند به روح بلند و پاك آن عالم عامل و شهيد مظلوم باد. والسلام * سید ضیاء مرتضوی
|