Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: ايمان به هدف با دلي بانشاط و اراده اي آهنين

ايمان به هدف با دلي بانشاط و اراده اي آهنين

سخنراني منتشر نشده شهيد مظلوم آيت الله دكتر بهشتي پيرامون زمينه هاي اجتماعي و سياسي واقعه عاشورا

چكيده :همه جا از نام مقدس اباعبدالله برجستهترين و پرافتخارترين قيامكننده در راه حق و عدالت برده مي شود. اما حتي از گور يزيد و دستگاهش در مقر حكومتش شام امروز اثري قابل اعتماد وجود ندارد و در سرتاسر بلاد اسلامي، لعن بر يزيد تقريباً در همه جا مجاز و مباح و مستحسن شمرده مي شود. اين است عاقبت راه خدا از آن طرف و راه خودخواهي و خودكامگي و هوا از اين طرف. بايد و شايد چنين باشد و سنت خدا همين است. ...

اين انديشمند در بيان تبليغات حكومتي فرزندان ابوسفيان عليه خاندان رسول خدا مي گويد: فريبخوردگان تبليغات بيست ساله معاويه به علي (ع)، امام حسين و خاندان رسول اكرم ناسزا ميگفتند. خيال نكنيد كه اينها وقتي به علي ناسزا ميگفتند با او خصومت شخصي داشتند. نخير! معاويه با تمام قوا در سرتاسر منطقه نفوذش، بهخصوص شام كه شايد بيش از سي و پنج سال منطقه فرمانروايي و نفوذ او بود، چنين در گوش مردم فرو كرده بود كه علي نماز نميخواند!

شهيد دكتر بهشتي از جمله عالمان ديني بود كه در سخنرانيهاي خود پيرامون واقعه شهادت امام حسين (ع) تلاش ميكرد تا ابعاد انسان ساز، تربيتي، سياسي، ديني و انساني اين حماسه را با زباني واقعگرا و طبيعي براي مخاطب خود به طور همزمان بگشايد و تفسير كند. اين سخنراني كه در واقع آخرين بخش از سخنان ايشان پيرامون واقعه عاشوراست در تاريخ نهم ارديبهشت 1345 در مسجد مركز اسلامي هامبورگ ايراد شده است.

اين عالم ديني ادامه مي دهد: حالا برسيم به مقايسه دو سپاه. در اين سپاه كوچك، از آن سرباز عادي گرفته تا فرمانده كوچك و بزرگ، همه از يك قماشاند و همه يكجور فكر ميكنند. مشخصاتي كه من براي امام حسين، فرمانده بزرگ، عرض كردم مقداري كمتر كنيد؛ تا سرباز عادي همه اين مشخصات را دارند. اما در اردوگاه ديگر ده يا سي هزار نفر افراد فريبخورده و پژمرده بودند. صرفنظر از آن هيجاني كه مخصوصاً براي اعراب جنگجو در حالت جنگ دست ميداد و تا پاي كشته شدن مي رفتند. هر آني كه به خود مي آمدند، وجدانشان ناراحتشان ميكرد. عده زيادي از اينها چنان اغفال و چنان غافلگير شده بودند كه ديگر فرصت تصميمگيري صحيح نداشتند.

شهيد بهشتي همچنين به تلاش حكومتها براي نابودي حرمين شريف شهيدان كربلا مي پردازد و مي گويد: در بيشتر نهضتهاي ضدحكومتهاي بيدادگر در سه-چهار قرن اول اسلام وقتي ميخواستند ببينند قول و قرار نهضت ضدحكومت كجا گذاشته شده، ميديدند سر مرقد و خاك مطهر اباعبداللهالحسين بوده است. بله، تربت پاك حسين قرنها اين خاصيت را داشت و به همين جهت بود كه چه خلفاي اموي و چه خلفاي عباسي مكرر مزار مقدس حسينبنعلي را خراب كردند و به آب بستند و از رفتن اشخاص به زيارت اباعبدالله جلوگيري كردند. چون اينجا براي حكومتهاي بيدادگر خانه خطر بود. اما حتي از گور يزيد و دستگاهش در مقر حكومتش شام امروز اثري قابل اعتماد وجود ندارد و در سرتاسر بلاد اسلامي، لعن بر يزيد تقريباً در همه جا مجاز و مباح و مستحسن شمرده ميشود. اين است عاقبت راه خدا از آن طرف و راه خودخواهي و خودكامگي و هوا از اين طرف.

متن كامل اين سخنراني كه براي نخستين بار در سايت نشر آثار و انديشه هاي شهيد بهشتي منتشر شده به شرح زير است:

بسم الله الرحمن الرحيم

قبل از شروع عرايضم نكتهاي را لازم ميدانم با برادران و خواهران عزيز مسلمان اينطور در ميان بگذارم. در قرآن كريم به مسلمانان چنين دستور داده شده كه وقتي قرآن خوانده ميشود به آن گوش دهيد و ساكت و آرام باشيد و به احترام قرآن از هر نوع گفتوگو خودداري كنيد. تصديق ميكنم كه اگر وقتي قرآن خوانده ميشود ما ميتوانستيم بفهميم، اين گوشدادن و سكوت، مطلوبتر وطبيعيتر بود ولي باز اين نكته را هم تصديق ميكنيم كه هرچند بسياري از آقايان و بانوان عربي ندانند و وقتي قرآن كريم خوانده ميشود به معناي آن نتوانند توجه كنند، ولي به احترام قرآن ميشود دقايقي ساكت نشست. بنابراين اميدوارم در همه جلسات مذهبي ديگر كه خواهيم داشت، بهطور كلي در موقع تلاوت قرآن، همه ساكت و آرام باشيم. توجه به اين نكته مخصوصاً در مجالس ختم بيشتر ضرورت دارد، چون معمولاً در مجالس ختم نوار قرآن گذاشته ميشود يا قاري قرآن را با صداي بلند تلاوت ميكند. ممكن است تلاوت قرآن براي مدت نيم ساعت يا يك ساعت بهطور متناوب در برنامه مجالس ختم باشد و شايد كساني كه مينشينند حوصله نكنند براي مدت طولاني ساكت باشند. براي همين اولاً در مجالس ختم، تلاوت قرآن بهطور دائم نباشد و هر وقت خواستند قرآن خوانده شود اعلام كنند تا چند دقيقه با صداي بلند تلاوت شود، بعد نوار خاموش شود كه اگر آقايان يا خانمها، كه با هم در جلسهاي برخورد كردهاند، خواستند صحبتي كنند فرصتي باشد تا اين برنامه عمليتر شود. اتفاقاً يكي از خردههايي كه برادران سني ما به شيعه ميگيرند همين است. ميگويند شيعه آنچنان كه بايد و شايد احترام قرآن كريم را نگه نميدارد و من گمان ميكنم آنها بياحترامي ديگري از شيعه نسبت به قرآن نديده باشند. گمان ميكنم تنها تفاوتي كه ديدهاند همين است كه در مجالس ختم يا مجالس مذهبي وقتي قرآن خوانده ميشود مردم هم مشغول صحبت خودشان هستند. البته اين تذكر لازمي بود و خوشوقتم كه امشب فرصتي پيش آمد كه در يك جلس? عمومي اين مطلب لازم را با همه طرح كنم و درميان بگذارم و اميدوارم هميشه از اين به بعد كاملاً رعايت كنيم.

امروز صبح دو اردوگاه مجهز و آمادهشده خود را براي يك پيكار آماده ميكنند. مجموع? نفرات مسلح يك اردوگاه هفتاد و دو يا كمي بيشتر است ولي از نظر رعايت نظامات جنگي با يك اردوي پانصد هزار نفري فرقي ندارد. در اين اردوگاه كوچك فرماندهي هست؛ فرماندهيهاي كوچكتر، پرچم، پرچمدار، تعيين خطمشي و نقشه جنگ، با رعايت همه سنتهاي جنگي آن موقع. يك اردوگاه بزرگ هم هست بين ده تا سي هزار نفر مسلح و مجهز. آنجا هم فرماندهي هست، تجهيزات و نظامات جنگي از هر جهت رعايت شده و حساب هم ظاهرا روشن است. براي اينكه يك عد? هفتاد نفري در مقابل يك عد? ده يا سي هزار نفري قرار گرفتهاند. معلوم است كه اينها كشته ميشوند و از بين ميروند، اما ميان اين دو اردوگاه از نظر جهات ديگر تفاوت از زمين تا آسمان است. در آن اردوگاه كوچك، فرمانده امام حسين است؛ فرزند بزرگوار عليبنابيطالب و فاطمه زهرا (س)، كسي كه نه فقط امروز، بلكه در همان دوره در مناطقي كه با خاندان پيغمبر و تعاليم وي آشنايي نزديك داشتند بهعنوان عاليترين نمون? فضيلت و كمال شناخته ميشد.

فريبخوردگان تبليغات بيست ساله معاويه به علي (ع)، امام حسين و خاندان رسول اكرم ناسزا ميگفتند. خيال نكنيد كه اينها وقتي به علي ناسزا ميگفتند با او خصومت شخصي داشتند. نخير! معاويه با تمام قوا در سرتاسر منطقه نفوذش، بهخصوص شام كه شايد بيش از سي و پنج سال منطقه فرمانروايي و نفوذ او بود، چنين در گوش مردم فرو كرده بود كه علي نماز نميخواند! نويسنده كتاب صفين ميگويد: در جنگ صفين چند تن از قراء و دانشمندان زبده در سپاه علي (ع) در يك جناح جنگ ميكردند. يك جوان شامي جلو آمد كه با آنها جنگ كند. شروع كرد به دشنامدادن به آنها و امام و پيشوايشان. يكي از اين قاريان دانشمند و پرهيزكار، كه عده آنها در سپاه علي خيلي بود، به آن جوان گفت: آخر جوان حرفت را بفهم، بفهم داري به كي دشنام ميدهي! آخر فكر نميكني اين حرفي كه از دهانت درميآيد در روز رستاخيز حساب و كتاب دارد؟ اگر روز قيامت و محاسبه الهي به تو گفتند روي چه حسابي به شخصيت برجستهاسلامي چون علي دشنام مي دهي آنوقت چه جواب مي دهي؟ جوان گفت عجب! من آنچه مي دانم اين است كه آمده ام به جنگ كساني كه نه امامشان نماز مي خواند و نه خودشان. من اين طور فهميدم و آمدم به جنگ.

در منطقههاي ديگر اسلامي سيدالشهدا حسينبنعلي عاليترين نمونه كمال و فضيلت بود. فرمانده اين سپاه كوچك حسينبنعلي است. فرمانده آن سپاه كيست؟ فرماندهي عالي آن سپاه، يعني آن كسي كه فرمان اول را صادر كرده، يزيد بن معاويه است؛ جواني است كه در شرح زندگي او صفحات سياه خيلي زياد است. من دو مورد را نقل مي كنم: در زمان پدرش، معاويه او را با عده زيادي از مسلمانها به جنگ در سرزمين روم شرقي فرستاده بود؛ يعني درسرحدات محل حكومت معاويه؛ شام و سوريه و تركيه و لبنان و فلسطين و اردن و قسمتهاي كنوني كه آن موقع همه با عنوان شام خوانده مي شد. يزيد با عده زيادي از سپاه مسلمانها در يك مرز حساس اتراق كرده و بايد آماده باشد كه هر وقت دشمن حمله كرد، كاري كند اينها بجنگند و دفاع كنند يا احياناً حمله كنند. محل اقامت يزيد در يك ده بسيار باصفا در كنار يك دير است. سپاهيان هم در مناطق مختلف بيابان پراكندهاند. يزيد در چنين موقعي سرگرمياش مشروبخواري، ساز و آواز، مجالس لهوولعب و يك معشوقه به نام امكلثوم است. سرگرمي اين فرمانده اين است! در همين موقع بيماري آبله و حصبه در ميان سپاه و لشگري كه تحت فرماندهي يزيد است پيدا شد. سپاهيان اسلام مثل برگ خزان روي زمين مي ريختند و ميمردند. آمدند به يزيد گفتند آقا سپاهيان و لشگريان تحت فرماندهي تو دارند روزي صد تا دويست نفر مي ميرند. يزيد طبع شعري داشت و خيلي خوب شعر مي گفت. اشعاري گفت در پاسخ به آنها كه خلاصه آن اين است كه به من چه كه سپاهيان اسلام مي ميرند؟! خوب بميرند، من كه زندگيام بهراه است. فعلاً منم و امكلثوم و شراب كهنه و مجلس عيشونوش؛ سربازها بميرند، به درك! فكر نكنيد كه اينها را مورخين شيعه در زندگي يزيد نوشتهاند. اينهايي كه عرض مي كنم عموماً از مآخذ برادران سني است.

معاويه در سال 60 مرد و در سال 62 يزيد فرماندار حجاز وليد بن عقبه را عوض كرد. حالا چطور عوض كرد، اين هم داستاني دارد. به جاي او جواني به نام عثمان بن محمد بن ابوسفيان پسر عمويش را فرمانرواي حجاز كرد. عثمان پسر عموي يزيد جواني بود خام و بيتجربه و به محض اينكه در مدينه فرماندار حجاز شد، عدهاي از افراد سرشناس و برجسته مدينه را فرستاد به شام كه خليفه مسلمين يزيد را ملاقات كنند. در ميان افرادي كه رفتند، چند نفر سرشناس ممتازي كه خيلي مورد توجه مردم بودند وجود داشتند. از جمله در درجه اول عبدالله ابن حنظله كه بهعنوان قصيرالملائكه و جزو ستارگان درخشان صدر اسلام و جنگهاي مسلمين در زمان پيغمبر اكرم و شهداي بزرگ تاريخ اسلام بود. عبدالله مردي بود بسيار معروف، خوشنام، سرشناس و مورد اعتماد همه. اينها آمدند به دمشق. يزيد وقتي شنيد كه اينها از مدينه آمدند و بزرگان مدينه هستند تشريفاتي براي آنها قائل شد و خيلي به آنها و عبدالله احترام گذاشت. نقل مي كنند صد هزار درهم صله و جايزه داد و بعد از مدتي كه آنها ماندند با سلام و صلوات و تشريفات برگرداند. اين هيأت نمايندگي، وقتي به مدينه برگشتند، درباره يزيد چه قضاوت كردند و چه گزارشي از مسافرت خود براي اطلاع عموم رساندند؟

ابن اثير در كامل مي نويسد وقتي اينها برگشتند با اين جملههاي كوتاه يزيد را معرفي كردند: قبلنا من عند رجل ليس له الدين يشرب الخمر و يضرب بالتنابير و يفضف عنده الاعصيان و يلعب بالكلاب و يثمر عنده البراب و لهم الطوف.

ما از پيش مردي مي آييم كه دين ندارد شراب مي نوشد. كار او اين است كه ساز بنوازد و جوانان خوش آواز پيش او بخوانند. سرگرمي او سگبازي است و همنشينها و همصحبتهاي او دزدان و راهزنهاي سرشناش هستند. اين است مشخصات مردي كه ما رفتيم او را ببينيم و برگرديم. از اين سطرها و صفحههاي تاريك در تاريخ زندگي اين آقا پسر تا بخواهيد فراوان است. اين دو را براي نمونه نقل كردم.

فرماندهي عالي، كسي كه فرمان اول جنگ از او صادر شده است، چنين شخصيتي است. فرمانده عالي اين طرف، امام حسين، كسي است كه سر تا پاي او را ايمان به خدا فرا گرفته. كسي است كه ظاهر و باطن زندگي او يكي است. كسي است كه موفقيت را براي خودش قطعي مي داند، چه كشته شود و چه فرمانرواي سرتاسر سرزمين اسلام گردد. هر كس در راه به امام حسين رسيد گفت آقا اين كوفيها قابل اعتماد نيستند، خواهش مي كنيم برگرديد. از موقعي كه امام از مدينه مي خواست حركت بكند و بعد از مكه، ناصحان دلسوز دائماً اين نغمه را در گوش امام حسين مي خواندند: آقا اين مردم كوفه قابلاعتماد نيستند. خواهش ميكنيم شما به دعوت اينها ترتيب اثر ندهيد! همينطور وقتي در راه خبر كشتهشدن مسلم و عبدالله بن يقطر و بعد قيس بن مصحر زيداوي نماينده خاص و پيك مخصوص امام حسين به كوفه رسيد، هر كه وسط راه به امام حسين برخورد مي كرد مي گفت آقا برگرد، به كجا مي رويد؟ در آن لحظات آخر كه ديگر اين توصيهها خيلي زياد شده بود امام حسين فرمود من مي روم -اين را از آن اول مي فرمود- اما اينجا ديگر خيلي روباز فرمود: من مي روم و مي دانم كشته مي شوم ولي بايد بروم، براي اينكه از جدم پيغمبر شنيده ام يا برايم روايت شده كه هر كس فرمانرواي ستمگري را ببيند كه حلال خدا را حرام مي شمارد و حرام خدا را حلال مي شمرد و قوانين خدا را زير پا مي گذارد و به حقوق مردم تجاوز مي كند، در برابر او با زبان يا با عمل بهپا نخيزد و قيام نكند، در پيش خدا حجت و آبرو ندارد. حالا ديگر به من چه مي گوييد؟ باز هم مي گوييد برگرد؟ اين آخرين پاسخ قاطع دندانشكن امام حسين بود به پيشنهادهاي برگشتن. امام حسين در راهي كه انتخاب كرده قاطع و مصمم و روشن بود. نقشه كار امام حسين اين بود: من مي روم تا نزديكترين نقطه به كوفه يا تا خود كوفه. از دو حال خارج نيست؛ يا مردم كوفه با رسيدن من هوشيار مي شوند و واقعاً من مي توانم اين قيام را در زمان خودم به ثمر برسانم و مجراي حكومت اسلامي را عوض كنم و شيوه فرمانروايي بر ملت مسلمان را همان شيوه جدم و پدرم قرار دهم يا خودم و همه همراهانم كشته مي شويم. موفقيت قطعي است اما يزيد هر آن متزلزل است.

وقتي كه بازماندگان و خاندان حسينبنعلي را به شام بردند سر مقدس اباعبدالله را آوردند پيش يزيد گذاشتند. اهل بيت اباعبدالله، زينب كبري (س)، خواهرانش، بستگانش و حضرت سجاد عليبنحسين را با آن وضع بسيار ناروا به مقر فرمانروايي يزيد وارد كردند. يزيد در حضور عموم گفت خدا لعنت كند ابن زياد را كه مرا رسوا كرد! من هرگز به اين كار راضي نبودم. اگر من خبر داشتم، اگر من بودم، حتماً به هر ترتيبي بود طوري عمل مي كردم كه حسينبنعلي كشته نشود! اين مرد متزلزل است چون هدف او حفظ سيادت و آقايياش است و هر آن اين سيادت در معرض خطر است. خودش مي فهمد كشتهشدن حسينبنعلي به آن وضع براي او خطرهايي خواهد داشت؛ ناراحت است. نكته جالب اينجاست كه يزيد اينطور به ابنزياد فحش مي دهد!

دو سال بعد در مدينه انقلابي رخ داد. سركرده اين انقلاب همان عبداللهبنقصيرالملائكه است كه گفتم پيش يزيد رفت و برگشت. محرك اول انقلاب اوست؛ بهعنوان انتقام از يزيدي كه خون حسينبنعلي، بهترين مسلمان زمان خود را ريخته است. نخستين انقلاب بزرگ اساسي، كه عليه يزيد در زمان خود او بهعنوان عكسالعمل حادثه عاشورا رخ داد، انقلاب مدينه بود. يزيد به دو سه نفر گفت برويد انقلاب مدينه را آرام كنيد و دستور داد كه با يك سپاه مجهز اول به آنها اعلام كنيد كه دست از انقلاب بردارند. اگر شنيدند كه هيچ؛ اگر نشنيدند، سه روز به آنها مهلت دهيد. بعد از سه روز، مدينه را بگيريد و از سران انقلاب، هر كس هست، بكشيد و در آنجا سه روز آزادي براي سربازان اعلام كنيد تا هر كس هر چه دلش مي خواهد بكند. خون و ناموس و جان و مال همه مباح و بعد از سه روز دست بكشند. به دو سه نفر پيشنهاد كرد كه نپذيرفتند و هركس عذري آورد. گفت خوب است اين مأموريت را به ابنزياد بدهم كه يك بار ديگر در كربلا براي من آن كار را انجام داد. ابن اثير نقل مي كند كه وقتي پيام يزيد به عبيداللهبنزياد در كوفه رسيد، كه به مدينه برود و قائله عبدالله زبير را در مكه خاتمه بدهد، گفت من براي اين فاسق تبهكار دست خودم را به دو كار زشت نمي آلايم، همان يكي كه كردم بس! ببينيد تزلزل در هدف و رويه اين طرف تا كجاست. در زمان حكومت يزيد كه هنوز عبيداللهبنزياد از جانب او فرمانرواي تقريياً نيمي از كشور پهناور اسلامي است مي گويد من به خاطر اين فاسق تبهكار خودم را بيش از اين آلوده نمي كنم. يزيد آنجا به اين فحش مي دهد؛ اين اينجا به او فحش ميدهد! چرا؟ چون هدف مشخص و اصيلي در كار نيست.

اين مشخصات دو فرماندهي بزرگ، بياييم سراغ فرماندهي هاي كوچك. عبيدالله كه يك نمونهاش بود. نمونه ديگر عمربن سعد است كه فرمانده سپاه كربلاست. او قبلاً از جانب عبيدالله فرماني دريافت كرده كه با چهار هزار سرباز مسلح براي فرونشاندن يك غائله در سرزمين ري، نزديكي تهران كنوني، حركت كند. عمر سربازهايش را انتخاب كرده و بيرون كوفه اردوگاهي زده و آماده حركت است. رسم آن موقع اين بود كه وقتي يك امير يا فرمانده مأمويت پيدا مي كرد به سمتي برود، قبلاً چادرش را بيرون شهر مي زدند تا سربازهايي را كه او انتخاب مي كند مجهز و آماده شوند و در آن اطراف چادر بزنند. ناگهان دستور مجددي از جانب عبيدالله به عمربنسعد رسيد كه فعلاً بهطور موقت از اين مأموريت خودداري كنيد چون قبل از انجام آن، كار لازمتري هست. بايد به كربلا بروي و غائله حسينبنعلي را خاتمه دهي. عمر خيلي ناراحت شد و ته دلش اصلاً نمي خواست با حسينبنعلي روبهرو شود. به عبيدالله نوشت كه من از اين مأموريت عذر مي خواهم، اجازه بدهيد من سراغ مأموريت خودم بروم. عبيدالله سرسخت و لجوج به او پاسخ داد كه نخير! شما اگر مي خواهيد برويد. اگر حاضر نيستيد به كربلا برويد، آن فرمان را هم براي ما پس بفرستيد. عمر مردد بود چه كند. فرمانروايي ري را بگيرد، ولو بعد از غائله كربلا، يا اينكه از اين فرمانداري صرفنظر كند و به جنگ حسين نرود. حلكردن اين دو برايش خيلي مشكل بود. فرصتي خواست و شروع كرد به فكركردن در درون خود. بالاخره نتوانست از فرمانروايي و منصب فرمانداري ري صرفنظر كند. نوشت: بسيار خوب، من خودم خواهم آمد. آمد به كربلا ولي اين تزلزل تا آخرين لحظات جنگ با اباعبدالله در عمربنسعد وجود داشت.

فرمانده اين طرف حسينبنعلي و فرماندههاي كوچكتر مثل حبيببنمظاهر، مسلمبنعوسجه و ديگران همه دل و دست و چشم و زبانشان يكجور كار ميكند. همه به سمت يك هدف، ذرهاي تزلزل ندارند. با اينكه مرگ، گرفتاري و اسارت زن و بچه را در مقابل چشم خودشان ميبينند، با دلي بانشاط و ارادهاي آهنين و نيرومند به هدف ايمان دارند. اما عمربنسعد با آن سپاه ده يا سي هزار نفري تزلزل داشت و تا آن لحظه آخر هم ناراحت بود. حالا چه شد؟ عمربنسعد نتوانست به جنگ ري برود و به اين مقام هم نرسيد. در سال 66 يعني 5 سال پس از واقعه عاشورا هم بهدست عمال مختاربنابيعبيده ثقفي در كوفه به انتقام واقعه كربلا كشته شد.

حالا برسيم به مقايسه دو سپاه. در اين سپاه كوچك، از آن سرباز عادي گرفته تا فرمانده كوچك و بزرگ، همه از يك قماشاند و همه يكجور فكر ميكنند. مشخصاتي كه من براي امام حسين، فرمانده بزرگ، عرض كردم مقداري كمتر كنيد؛ تا سرباز عادي همه اين مشخصات را دارند. اما در اردوگاه ديگر ده يا سي هزار نفر افراد فريبخورده و پژمرده بودند. صرفنظر از آن هيجاني كه مخصوصاً براي اعراب جنگجو در حالت جنگ دست ميداد و تا پاي كشته شدن مي رفتند. هر آني كه به خود مي آمدند، وجدانشان ناراحتشان ميكرد. عده زيادي از اينها چنان اغفال و چنان غافلگير شده بودند كه ديگر فرصت تصميمگيري صحيح نداشتند.

بد نيست من چند جملهاي درباره مشخصات مردم كوفه براي دوستان عرض كنم. مردم شام تربيتشدههاي يكسره معاويه بودند. سرشان به زندگي گرم بود. از اسلام فقط مسجد مي شناختند و لا اله الا الله محمد رسول الله و از حكومت اسلامي هم دربار با شكوه معاويه و يزيد. مقررات براي آنها اين بود كه هر كدام به وسيله چاپلوسي و خودنمايي هرطور شده خودشان را به اين دستگاه نزديك كنند و هرچه بيشتر از اين خوان يغما بهرهمند شوند. مردمي كه در سرزمين پر نعمت شام زندگي كرده بودند بسيار نيرومند و پرقدرت و جنگجو بودند. مورخين مي نويسند كه غالباً معاويه و يزيد و عمال او هرجا انقلاب مي شد مردم را از سپاه شام مي ترساندند. مي گفتند هان! آرام بگيريد والّا سپاه شام مي آيد. سپاه شام لولويي شده بود براي همه! اما ديگر در ميان اين مردم فكر عدالت اجتماعي و امر به معروف و نهي از منكر خيلي كم وجود داشت. "آنچه استاد ازل گفت همان مي گفتند". اما مردم كوفه و عراق اين طور نبودند. اينها مدتي از زندگي را با سلمان فارسي ها و مدتي را تحت فرماندهي عالي عليبنابيطالب (ع) گذرانده بودند و شيو? حكومت علي را ديده بودند. دنيادوستترين آنها وقتي به ياد شيوه و رفتار عليبنابيطالب با خُرد و كلان مردم ميافتاد دلش مي تپيد. اما وجدان آنها نيمه بيدار بود. از يك طرف هم مثل مردم شام دلشان براي زندگي دنيا غش ميرفت ميخواستند اينها هم مثل آنها زندگي داشته باشند. اينها مردمي بودند نيمهرشيد و نه رشيد. نه يكسره نادان و غافل شده بودند و نه يك جامعه ماشيني و نه يك جامعه هوشيار رشديافته. همين مردم كوفه تا روز هشتم ماه ذيالحجه، موقعي كه عبيداللهبنزياد به دستور يزيد وارد كوفه شد، هجده هزار نفر مرد سپاهي كنار مسلمبنعقيل، نماينده مخصوص امام حسين، آماده براي جنگ بودند. توجه بفرماييد روز هشتم ذيالحجه، عبيدالله ناشناس نقاب انداخته وارد شد و يكسره به دارالاماره رفت. همه خيال مي كردند اباعبدالله الحسين است و شادي مي كردند. عبيدالله به دارالاماره رفت و عدهاي از اعيان و اشراف را خواست. گفت ما چقدر نيرو داريم؟ گفتند شمايي و همين عدهايي كه توي دارالاماره هستند. 50 يا 60 نفر. بقيه همه با مسلمبنعقيلاند. ميخواهي نگاه كني؟ بله. بيا مسجد را نگاه كن. آمد از آن بالا نگاه كرد ديد جمعيتي پست و بلندِ مسجد كوفه و اطرافش و كوچهها را گرفته است كه همه طرفداران حسينبنعلي هستند. آمدهاند با مسلم بيعت كردهاند و پيمان ياري بستهاند. عبيداللهبنزياد عدهاي از سرشناسان و سران اقوام را خواست و آنها را تطميع كرد. بعد اينها را فرستاد بيرون گفت برويد بين مردم و بدون اعلام عمومي هركدام برويد به چهار پنج نفر از آنها كه آمادهترند بگويد برويد دنبال كارتان و دست برداريد كه توسط سپاه شام كشته مي شويد! آمدند از بين مردم عدهاي را اينطور كشيدند و بردند. هر كس نگاه كرد، ديد انگار بغلدستياش نيست! كمي كه جمعيت خلوتتر شد، گفت برويد اعلام عمومي كنيد كه امير عبيداللهبنزياد از طرف يزيد آمده و اعلام مي كند كه هر كس به خانه خودش رفت يا به دارالاماره آمد در امان است. مادرها و خواهرها دست جوانها را گرفتند و گفتند: بيا برويم بچه جان كشته مي شوي عزيز من! هركس به ترتيبي آمد و كسي را برد. غروب روز هشتم مسلمبنعقيل با سي نفر در مسجد كوفه ماند يعني از صبح تا غروب سي نفر شدند! مسلم كه از مسجد مي خواست بيرون بيايد، پشت سرش را نگاه كرد و ديد هيچ كس نيست؛ حتي آن سي نفر هم نبودند!

همين مردم در سپاه عمربنسعد به جنگ اباعبدالله آمدند ولي مگر در همين راه توانستند بمانند؟ وقتي خاندان اباعبدالله را بعد از روز عاشورا از كربلا به كوفه حركت دادند، عبيداللهبنزياد هنوز در كوفه بود. وقتي زينب كبري (س) آنجا ايستاد به صحبتكردن، همينها شروع كردند هايهاي گريهكردن و دشنام دادن به عبيدالله بن زياد و يزيد. طولي نكشيد كه در خانه سليمانبنصرد خزايي، كه از صحابه پيغمبر و از افراد سرشناس كوفه بود، نهضت سرّي آغاز شد. همينها تصميم گرفتند توبه كنند و پس از سه سال بلافاصله بعد از مرگ يزيد، در سال 64، سليمانبنصرد خزايي با چهار هزار نفر با سپاهيان عبيداللهبنزياد و مروانبنحكم جنگيد. اين جنگ از نظر قدرت روحي شبيه جنگ سربازان حسينبنعلي بود. ملاحظه كنيد مردم كوفه چنين مردمي هستند. شايد بعضيها بگويند مردم كوفه تلون مزاج داشتند كه تعبير بسيار غلطي است. بهترين تعبيري كه به فكر من ميرسد اين است: مردم كوفه مثل مردم بسياري از جامعههاي امروزي دنيا، نيمه رشديافتهاند نه يكسره رشيد و نه يكسره فرمانبردار و فرمانبر. هرچه بخواهند از گردهشان ميكشند! واقعاً جامعههاي نيمبند و نيمهرشديافته جامعههاي بدبختي هستند. اگر هميشه در آن حالت بمانند، نه اين طرفاند و نه آن طرف. نه زنگي زنگ و نه رومي روم! بنابراين سپاهيان عمربنسعد در كربلا، در عين اينكه دارند جنگ مي كنند و به روي اباعبدالله و سربازان و خاندان او شمشير ميكشند، ناراحتي وجدان دارند و متزلزلاند.

يكي از سركردههاي جزئي در سپاه عمربنسعد، سر مقدس اباعبدالله حسين را پيش عمربنسعد آورد و گفت: من افتخار مي كنم كه در كشتن كسي اقدام كردم كه خودش و پدرش و پدربزرگش و مادرش با فضيلتترين مردم روي زمين بودند. عمربنسعد به او پرخاش كرد گفت واقعاً چه احمقي! تو ميدانستي كه اين با فضيلتترين مردم روي زمين است و او را كشتي؟ اگر اين حرف را جلوي امير عبيداللهبنزياد در كوفه بزني همانجا دستور مي دهد گردنت را بزنند ديگر اين حرف را نزن!

در آن طرف، اردوگاه صبح روز عاشورا اباعبدالله حسين (ع) و سربازان همه قبل از اينكه مسلح شوند خودشان را تميز مي كنند. خيمهاي زدهاند براي اينكه سربازان خودشان را تميز كنند چون مي خواهند با نظافت و تميزي كشته شوند. (من نميدانم واقعاً با اين توجه عميق به نظافت و پاكيزگي در اسلام چطور در ممالك اسلامي و شهرهاي اسلامي نظافت اينقدر ضعيف است؟) خود امام داخل خيمه دارد خودش را تميز مي كند و دو تا پيرمرد درِ خيمه ايستادهاند و ميخواهند نوبت بگيرند. چون رفتار امام و سربازان مثل رفتار علي است با كارمندان و سربازان. اينجا ديگر براي فرمانده چادر مخصوص و تشريفات و سراپردهدار و سرباز محافظ و گارد مسلح نيست. امام در همان خيمه خودش را تميز ميكند كه سربازانش. تا اينها منتظرند امام حسين از خيمه بيرون بيايد، يكي از اين دو نفر، كه به خاطرم مي آيد نامش برير است، شروع ميكند به شوخي و مطايبه و خنديدن. آن ديگري ميگويد آخر برادر! حالا چه وقت شوخي و خنده است؟ در پاسخ ميگويد، برادر عزيز! كساني كه با من از جواني زندگي كردهاند مي دانند كه من در جوانيهايم هم اهل شوخي و مزاح نبودم ولي ميداني چرا اين قدر بانشاطم و مي خندم؟ چون مي دانم ميان من و سعادت و جاوداني فقط يك فاصله هست آن هم كشتهشدن. كشته شدن همان و رسيدن به سعادت جاوداني همان! چرا نخندم؟ اين هم از روحيه هسرباز عادي اردوگاه اين طرف. نتيجه جنگ اين شد كه تمام افراد اين اردوگاه كوچك بهاستثناي سه نفر كشته شدند. اين سه نفر يكي عليبنحسين (ع) است، يكي جوان كوچكتري است كه نامهاي او را گوناگون نقل كردهاند و داستاني در مقابله با خالد پسر يزيد در بارگاه يزيد برايش نقل مي كنند و يكي هم يك سرباز نيمهجاني كه خيال كرده بودند كشته شده و اتفاقاً جان به سلامت برده بود. يك نفر حاشيهنشين هم از اين اردوگاه جان به سلامت برد و آن مردي بود كه با اباعبدالله پيمان بسته بود كه در اردوگاه ايشان باشد ولي قرار و مدار گذاشته بود كه آنجا كه پاي كشتهشدن است كنار برود. جالب اينجاست اباعبدالله كه مصمم بود اردوي خودش را تسويه كند و از اين نمونه سربازها در آن نباشد چرا به اين يكي اجازه داد؟ مورخين بيشتر حادثههاي تاريخ عاشورا را در طرف اردوگاه حسيني از قول اين مرد نقل كردهاند. اين مرد بايد بهعنوان وقايعنگار تاريخ عاشورا زنده بماند و آنچه ديده است بگويد و ديگران بنويسند بدون اينكه امام بخواهد استثنايي در فداكاري قائل شود. تمام افراد ديگر اين اردوگاه كشته شدند و سرهاي آنها را يك يك جدا كردند. حتي ابناثير در كامل مي نويسد كه عبيدالله به عمربنسعد دستور داد كه بعد از شهادت حسين دستور بده بدن او را زير پاي اسب له كنند. خيمههاي حرم اباعبدالله را قبل از شهادتش آتش زدند ولي محصول اين شهادت، انقلابهاي پيدرپي در قلمرو حكومت يزيد شد تا روزي كه يزيد مرد و بعد هم تا چندين قرن، قبر مطهر اباعبداللهالحسين ميعادگاه جانبازان راه عدالت و حق بود.

مورخين نقل مي كنند كه در بيشتر نهضت هاي ضدحكومتهاي بيدادگر در سه-چهار قرن اول اسلام وقتي مي خواستند ببينند قول و قرار نهضت ضدحكومت كجا گذاشته شده، مي ديدند سر مرقد و خاك مطهر اباعبداللهالحسين بوده است. بله، تربت پاك حسين قرنها اين خاصيت را داشت و به همين جهت بود كه چه خلفاي اموي و چه خلفاي عباسي مكرر مزار مقدس حسينبنعلي را خراب كردند و به آب بستند و از رفتن اشخاص به زيارت اباعبدالله جلوگيري كردند. چون اينجا براي حكومتهاي بيدادگر خانه خطر بود و هماكنون در بسياري از كشورهاي سرزمين اسلام و در بسياري از جاهايي كه با اسلام رابطه دارد، هر چند مردمش مسلمان نيستند، نام مقدس اباعبدالله برجستهترين و پرافتخارترين قيامكننده در راه حق و عدالت برده مي شود. اما حتي از گور يزيد و دستگاهش در مقر حكومتش شام امروز اثري قابل اعتماد وجود ندارد و در سرتاسر بلاد اسلامي، لعن بر يزيد تقريباً در همه جا مجاز و مباح و مستحسن شمرده ميشود. اين است عاقبت راه خدا از آن طرف و راه خودخواهي و خودكامگي و هوا از اين طرف. بايد و شايد چنين باشد و سنت خدا همين است.

الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمه` طيبه` كشجره` طيبه` اصلها ثابت وفرعها في السماء. تؤتي اكلها كل حين باذن ربها ويضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون . ومثل كلمه` خبيثه` كشجره` خبيثه` اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار. سوره ابراهيم آيات 24 تا 27

مردان حق و فضيلت در قتلگاهها و كشتارگاهها و گوشه زندانها پيروز و سربلندند. باطل همواره سر به زير و سرافكنده است، هر چند بر اريكه فرمانرواييها تكيه زند. اين سنت جاودانه خداست و اين است درسي كه حادثه كربلا به ما دوستداران حسينبنعلي و همه دوستداران حق و فضيلت و راه خدا ميآموزد.

سلام و درود بيپايان خدا بر شهيدان پاك كربلا و واقعه عاشورا

لعن جاودانه خدا و لعن جاودانه همه بندگان خدا بر كساني باد كه در واقعه كربلا براي خاموشكردن حق مي كوشيدند و سلام علينا و علي عبادالله الصالحين .

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org