Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: گفتگو و مناظره در ادبیات

گفتگو و مناظره در ادبیات

* م. امیدوار (مدرس دانشگاه)

اشاره

انسانها در ارتباط با یکدیگر بیش از هرچیز باید بر احترام متقابل و تفاهم در امور بیندیشند. طبعاً تفاوت در نگاه، زندگی، خواستها و آرزوها، اختلافاتی را در بین مردم به وجود می آورد. راه حل برطرف کردن این اختلاف، تفاهم برای رسیدن به نقاط مشترک، از راه گفت و گو در بین آدمیان و در جامعه است. در جایی که دو طرف اصرار بر درستی نظر خود دارند نیز مناظره می تواند تا حد فراوانی درستی یک نظر یا درست تر بودن و پذیرش یک نظر را نشان دهد. متون ادب فارسی حکایات و داستانهای زیبا و شیوا را به شیوه گفت و گو و مناظره برای آموزش مخاطبان در گنج خانه خود دارد که در این نوشتار نمونه هایی را بررسی می کنیم.

مقدمه

انسان موجودی اجتماعی و در ارتباط با دیگران است. زندگی انسانی در آمد و رفت و نشست و برخاست با دیگران می گذرد. از سوی دیگر انسانها در انسان بودن مشترکند ولی در شکل ظاهری، عقاید، خواستها، آرزوها، پسندها و ناپسندها با هم تفاوت دارند. این تفاوتها طبیعی و در جای خود بی اشکال است اما گاهی نادیده گرفتن این تفاوتها یا تحمیل عقاید و آراء و سلایق بر دیگران گرفتاری ها و مشکلاتی را در جوامع بشری ایجاد کرده و می کند. در جوامعی که خردورزی، احترام متقابل و گفت و گو و تحمل نظر دیگران در آن امری پذیرفته شده است، این مشکل چندان زندگی اجتماعی را تحت تأثیر قرار نمی دهد بلکه به رشد فرهنگی و بلوغ آن جامعه کمک می کند. مشکل در جامعه ای بیشتر بروز می کند که کسانی، گروههایی یا نهادهایی بخواهند فکر و سلیقه و پسند و ناپسند خویش را معیار درستی بدانند و با تحکّم یا سوء استفاده از قدرت آن را به دیگران تحمیل کنند.

گفت و گو نشانه خردورزی و آگاهی دو طرف محل اختلاف است. انسان خردمند می داند که پیش از گفتن باید بیندیشد: اول اندیشه وانگهی گفتار؛ طبعاً رفتار درست نیز پس از این مرحله است.

ممکن است با گفت و گو تفاهم ایجاد نشود و یک طرف یا دو طرف بر سخن و دیدگاه خویش پافشاری کنند. در اینجا مردم شاید به درستی تشخیص ندهند که راه درست یا درست تر کدام است. شیوه ای دیگر از این گفت و گو، مناظره است که طرفین با حضور کارشناسان، آراء خود را در معرض داوری قرار می دهند تا جامعه و اهل فکر درباره آن قضاوت کنند.

گفت و گو آرامش بخش طرفهای اختلاف است. جامعه را نیز آرام و راه درست و بلوغ فکری جامعه را میسر می کند. گفت و گو تامین کننده بهترین نظر، حافظ منافع ملی و راه رسیدن به اشتراک نظر یا نزدیک کردن دیدگاهها به هم است و البته بسیار فواید دیگر.

ادبیات فارسی گنجی بسیار غنی است؛ چراکه شاعران و نویسندگان ما عمدتاً، انسانهایی خردمند، مهربان و دوست دار خیر و سعادت دیگران بوده اند. گروهی از اینان، اندیشمندانی بزرگ بودند که آراء خود را در قالب سخن ادبی در پیش چشم گذاشته اند. در بسیاری از این متون، گفت و گو و مناظره به عنوان شیوه ای از بیان سخن ادبی دیده می شود. این گفت و گوها و مناظرات عموماً برای تعلیم و انتقال مفاهیم ارزشمند اخلاقی و انسانی است.

مناظره در لغت به معنی مباحثه کردن با یکدیگر درباره حقیقت و ماهیت چیزی است و به صورت پرسش و پاسخ است و دو طرف می کوشند با استدلال، درستی نظر خود یا برتری و فضیلت خویش را به اثبات برسانند. گونه ای از متون ادبی را با توجه به متن و محتوا متون حماسی می شماریم. مناظره نیز در نوع حماسه قرار می گیرد؛ زیرا دو طرف می خواهند با مجادله و برهان در آن پیروز شوند که البته ابزار این حماسه، سخن و عقل و استدلال است.

این شیوه ادبی، سابقه ای دیرین در ادبیات فارسی دارد. اسدی طوسی شاعر قرن پنجم را نخستین کسی می دانند که از این فن در اشعار خود استفاده کرده است. دیگر شاعران و نویسندگان نامدار نیز کم و بیش از این شیوه بهره برده اند. نظامی گنجوی، سعدی شیرازی و خواجوی کرمانی از شاعران بزرگ گذشته و ملک الشعرای بهار و پروین اعتصامی در آغاز دوره معاصر مهمترین ادیبانی هستند که در اشعار و آثار خود از شیوه ادبی مناظره، برای انتقال مفاهیم ارزشمند استفاده کرده اند. گفت و گوها و مناظرات ادبی با بیان و لحنی جذاب و همراه با تمثیل است. در اینجا نمونه هایی را از برخی آثار و در موضوعات گوناگون تقدیم می کنیم.

جدال سعدي با مدعي در بيان توانگري و درويشي

در باب هفتم گلستان و در موضوع تربیت، سعدی گفت و گوی خود را با کسی که خودش را درویش می دانسته آورده که در این گفت و گو، هم جدل و پرخاش و بدبینی دیده می شود و هم، استدلال و اقناع. موضوع مجادله یا مناظره برتری درویشان بر توانگران مالی یا برعکس است:

1. در گفت و گو احترام متقابل شرط است. سعدی در همان آغاز با نقل روایت، طرف خود را مدعی و ظاهر الصلاح می شمارد. به نظر می رسد که او پیشداوری کرده اما این داوری باتوجه به دانای کل بودن سعدی در داستان و آگاهی کامل و از پیش داشته درباره مخاطب خود است:

«يکي در صورت درويشان نه بر صفت ايشان در محفلي ديدم نشسته و شُنعتي درپيوسته و دفتر شکايت بازکرده و ذم توانگران آغاز نهاده و سخن بدينجا رسانيده که درويش را دست قدرت بسته است و توانگر را پاي ارادت شکسته:

کريمان را به دست اندر درم نيست

خداوندان نعمت را کرم نيست»

2. در مناطره طبعاً سخنانی می شنویم که باب طبع ما نیست. سعدی با شنیدن این سخن از آن درویش، ناراحت می شود؛ یعنی تحمل شنیدن چنین سخن نابجایی را ندارد:

«مرا که پرورده نعمت بزرگانم اين سخن سخت آمد. گفتم: اي يار! توانگران دخل مسکينان اند و ذخيره گوشه نشينان و مقصد زائران و کهف مسافران و مُحتمِل بار گران از بهر راحت ديگران؛ دست تناول به طعام آنگه برَند که متعلّقان و زيردستان بخورند و فضله مکارم ايشان به اَرامل و پيران و اقارب و جيران رسد:

توانگران را وقف است و نذر و مهماني

زکات و فطره و اِعتاق و هَدي و قرباني

تو کي به دولت ايشان رسي که نتواني

جزين دو رکعت و آن هم به صد پريشاني؟»

3. این طرف مناظره یعنی سعدی، در ادامه، با توجه به عملکرد توانگران خیراندیش، پاسخهای استدلالی و اقناعی می‎دهد:

«اگر قدرت جود است و گر قوّت سجود، توانگران را به ميسّر شود؛ که مال مُزکّا دارند و جامه پاک و عِرض مصون و دل فارغ. و قوّت طاعت در لقمه لطيف است و صحّت عبادت در کسوت نظيف.

پيداست که از معده خالي چه قوّت آيد و از دست تهي چه مروّت و از پاي تشنه چه سِير آيد و از دست گرسنه چه خير:

شب، پراکنده خُسبد آنکه پديد

نبوَد وجه بامدادانش

مور گرد آورَد به تابستان

تا فراغت بود زمستانش

فراغت با فاقه نپيوندد و جمعيّت در تنگدستي صورت نبندد. يکي تَحرمه[1] عشا بسته و ديگري منتظر عشا نشسته. هرگز اين بدان کي مانَد:

خداوند مُکنت به حق مُشتغل[2]

پراکنده روزي، پراکنده دل»

4. با این استدلالها، سعدی نتیجه می گیرد که:

«پس عبادت اينان به قبول اوليتر است که جمعند و حاضر و نه پريشان و پراکنده خاطر. اسباب معيشت ساخته و به اوراد عبادت پرداخته. عرب گويد: «اعوذ بالله مِنَ الفَقر المُکِبّ و جوار مَن لا اُحِب» و در خبر است: اَلفقرُ سَوادُ الوَجهِ في الدّارَين»

5. نوبت مخاطب سعدی یعنی همان مدعی درویشی است که پاسخ دهد؛ او از پاسخ به آخرین کلام سعدی شروع می کند:

«گفتا نشنيدي که پيغمبر(ع) گفت: الفَقرُ فَخري؟».

6. سعدی با اشتباه دانستن فهم مدعی از این روایت نبوی، بی درنگ به او پاسخ می دهد و استدلالهایی دیگر را ارائه می کند:

«گفتم: خاموش که اشارت خواجه(ع) به فقر طايفه اي است که مرد ميدان رضااند و تسليم تير قضا. نه اينان که خرقۀ اَبرار پوشند و لقمه اِدرار[3] فروشند:

اي طبل بلندبانگ در باطن هيچ

بي توشه چه تدبير کني وقت بسيچ

روي طمع از خلق بپيچ ار مردي

تسبيح هزار دانه بر دست مپيچ

درويشِ بي معرفت نيارامد تا فقرش به کفر انجامد. کادَ الفَقرُ اَن يَکونَ کُفرا که نشايد جز به وجود نعمت، برهنه اي پوشيدن يا در استخلاص گرفتاري کوشيدن و اَبناي جنس ما را به مرتبه ايشان که رسانَد و يَدِ عُليا به يِدِ سُفلي[4] چه ماند؟ نبيني که حق جلّ و عَلا در محکم تنزيل از نعيم اهل بهشت خبر مي دهد که «اولئک لَهُم رِزقٌ مَعلوم» تا بداني که مشغول کفاف از دولت عفاف محروم است و مُلک فراغت زير نگين رزق معلوم؛

تشنگان را نمايد اندر خواب

همه عالم به چشم، چشمه آب»

7. مخاطب سعدی تاب شنیدن این استدلالها و جانبداری سعدی را از توانگران ندارد. در چنین احوالی کسی که دستش از پاسخ کوتاه باشد و آداب گفت و گو و پیش شرطهای آن را ندارد، ناسزا می گوید؛ البته چون همه افراد مورد انتقاد خود را یک جور می بیند دلایلی نیز در نکوهش آنان بیان می کند:

«حالي که من اين سخن بگفتم عنان طاقت درويش از دست تحمّل برفت؛ تيغ زبان برکشيد و اسب فصاحت در ميدان وقاحت جهانيد و بر من دوانيد و گفت: چندان مبالغه در وصف ايشان بکردي و سخنهاي پريشان بگفتي که وهم تصور کند که ترياقند يا کليد خزانه ارزاق. مشتي متکبر، مغرور، مُعجب، نَفور، مشتغل مال و نعمت، مُفتَتن جاه و ثروت که سخن نگويند الا به سفاهت و نظر نکنند الا به کراهت. علما را به گدایي منسوب کنند و فقرا را به بي سروپایي معيوب گردانند. به عزت مالي که دارند و عزت جاهي که پندارند، برتر از همه نشينند و خود را بهتر از همه بينند، و نه آن در سر دارند که سر به کسي بردارند. بي خبر از قول حکما که گفته اند: هرکه به طاعت از ديگران کم است و به نعمت بيش، به صورت توانگرست و به معني درويش».

8. سعدی در می یابد که مخاطبش، شناخت درستی از توانگران ندارد؛ پس:

«گفتم: مذمت اينان روا مدار که خداوندان کرَمند».

9.یکی از راههای اقناع، آوردن تشبیه و تمثیل در سخن برای فهم بهتر مطلب و اقناع مخاطب است. درویش در پاسخ این جواب سعدی، برخی دیگر از ویژگیهای منفی گروه توانگران را ذکر می کند:

«گفت: غلط گفتي که بنده دِرَمند. چه فايده؟ چون ابر آذارند و نمي بارند و چشمه آفتابند و بر کس نمي تابند. بر مرکب استطاعت سوارند و نمي رانند. قدمي بهر خدا ننهند و دِرمي بي مَنّ و اَذي ندهند. مالي به مشقّت فراهم آرند و به خِسّت نگه دارند و به حسرت بگذارند. چنانکه حکيمان گفته اند: سيمِ بخيل از خاک وقتي برآيد که وي در خاک رود:

به رنج و سعي کسي نعمتي به چنگ آرد

دگر کس آيد و بي سعي و رنج بردارد».

10. سعدی درکی از رفتار و شخصیت مدعی دارد و علت این نوع داوری اش را چنین بیان می کند:

«گفتمش بر بُخل خداوندان نعمت وقوف نيافته اي الا به علت گدایي. وگرنه هر که طمع يک سو نهد کريم و بخيلش يکي نمايد. محک داند که زر چيست و گدا داند که مُمسک کيست».

11. مدعی نیز تجربه و مشاهده خود را دلیل این امر می داند:

«گفتا: به تجربت آن همي گويم که متعلّقان بر در بدارند و غليطان شديد برگُمارند تا بار عزيزان ندهند و دست بر سينه صاحب تميزان نهند و گويند کس اينجا نيست و به حقیقت راست گفته باشند:

آن را که عقل و همت و تدبير و راي نيست

خوش گفت پرده دار که کس در سراي نيست».

12. سعدی به نمایندگی از توانگران، با روان شناسی، واقع بینی و شناخت مشکلات اصلی جامعه و علل حقیقی برخی گناهان و تعدّیها چنین استدلال می کند:

«گفتم: به عذر آنکه از دست متوقّعان به جان آمده اند و از رُقعه[5] گدايان به فغان. و محال عقل است که اگر ريگ بيابان دُر شود چشم گدايان پُر شود:

ديده اهل طمع به نعمت دنيا

پر نشود همچنانکه چاه به شبنم

هر کجا سختي کشيده اي، تلخي ديده اي را بيني، خود را به شَرَه در کارهاي مخوف اندازد و از توابع آن نپرهيزد و از عقوبت ايزد نهراسد و حلال از حرام نشناسد:

سگي را گر کلوخي بر سر آيد

ز شادي برجهد کين استخواني است

وگر نعشي دو کس بر دوش گيرند

لئيم الطبع پندارد که خواني است

اما صاحب دنيا به عين عنايت حق ملحوظ است و به حلال از حرام محفوظ. من همانا که تقرير اين سخن نکردم و بر هان و بيان نياوردم، انصاف از تو توقع دارم. هرگز ديده اي دست دَغایي[6] بر کتف بسته، يا بينوایي به زندان در، نشسته، يا پرده معصومي دريده يا کفي از مِعصَم[7] بُريده الا به علت درويشي؟ شيرمردان را به حکم ضرورت در نَقبها گرفته اند و کعبها ُسفته و محتمل است آنکه يکي را از درويشان، نفس امّاره طلب کند چو قوّت احصانش نباشد، به عصيان مبتلا گردد که بطن و فرج توأمند؛ يعني دو فرزند يک شکم اند، مادام که اين يکي برجاي است آن ديگر برپايست.

شنيدم که درويشي را با حدَثي[8] بر خُبثي بگرفتند؛ با آنکه شرمساري بُرد بيم سنگساري بود. گفت: اي مسلمانان! قوّت ندارم که زن کنم[9] و طاقت نه که صبر کنم. چه کنم؟ لا رُهبانيه في الاسلام. اغلب، تهي دستان دامن عصمت به معصيت آلايند و گرسنگان نان ربايند:

چون سگ درنده گوشت يافت نپرسد

کين شتر صالح است يا خر دجّال

چه مايه مستوران به علت درويشي در عين فساد افتاده اند و عِرض گرامي به باد زشت نامي برداده:

با گرسنگي قوّت پرهيز نمانَد

اِفلاس، عنان از کف تقوي بستانَد

وآنچه گفتي که در به روي مسکينان مي بندند، حاتم طایي که بيابان نشين بود، اگر شهري بودي از جوش گدايان بيچاره شدي و جامه برو پاره کردندي».

13. مخاطب سعدی، گویی دربرابر استدلالهای سعدی پاسخی ندارد، پس با کمی نرمی:

«گفتا: نه که من بر حال ايشان رحمت مي برم».

14. و باز سعدی به درستی علت را می شناسد:

«گفتم: نه که بر مال ايشان حسرت مي خوري».

15. ادامه ماجرا به همین روال است و دو طرف مناظره به هم پاسخ می دهند:

«ما در اين گفتار و هر دو به هم گرفتار. هر بيدقي که براندي به دفع آن بکوشيدمي و هر شاهي که بخواندي به فرزين بپوشيدمي، تا نقد کيسه همت درباخت و تير جعبه حجّت همه بينداخت:

هان تا سپر نيفکني از حمله فصيح

کو را جز این مبالغه مستعار نيست

دين ورز و معرفت که سخندان سجع گوي

بر در سلاح دارد و کس در حصار نيست»

16. طرف گفت وگو احساس باختن دارد ولی نمی پذیرد؛ حتی سعدی نیز در این مجادله صبر از دست می دهد و ناسزا می گوید:

«تا عاقبة الامر دليلش نماند ذليلش کردم. دست تعدي دراز کرد و بيهده گفتن آغاز. و سنت جاهلان است که چون به دليل از خصم فرومانند، سلسله خصومت بجنبانند؛ چون آزر بت تراش به حجت با پسر برنيامد به جنگش برخاست که «لَئِن لَم تَنتهِ لَاَرجُمنَّکَ». دشنامم داد، سَقطش گفتم. گريبانم دريد زنخدانش گرفتم:

او در من و من درو فتاده

خلق از پي ما دوان و خندان

انگشت تعجب جهاني

از گفت و شنيد ما به دندان»

17. مناظره به بن بست خورده است؛ راه حل چیست؟ در چنین اختلافات اندیشه ای و تفاوت و دوری در آراء چه کار باید کرد؟

«القصّه، مرافعه اين سخن پيش قاضي برديم و به حکومت عدل راضي شديم تا حاکم مسلمانان مصلحتي جويد و ميان توانگران و درويشان فرقي بگويد».

18. داور بی طرف چه کار و چگونه داوری می کند؛ در آغاز :

«قاضي چو حیلت ما بديد و منطق ما بشنيد، سر به جيب تفکر فروبرد و پس از تأمل بسيار سر برآورد و گفت: اي که توانگران را ثنا گفتي و بر درويشان جفا روا داشتي! بدانکه هر جا که گُل است خار است و با خمر خمار است و بر سر گنج مار است. و آنجا که دُرّ شاهوارست نهنگ مردم خوارست. لذت عيش دنيا را لَدغۀ[10] اجل در پس است و نعيم بهشت را ديوار مَکاره در پيش:

جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست

گنج و مار و گل و خار و غم و شادي به همند

نظر نکني در بوستان که بيد مُشک است و چوب خشک؟ همچنين در زُمره توانگران شاکرند و کَفور و در حلقه درويشان صابرند و ضَجور:

اگر ژاله هر قطره اي دُر شدي

چو خرمهره بازار ازو پر شدي

مقرّبان حق سبحانه و تعالي توانگرانند درويش سيرت و درويشانند توانگرهمت. و مِهينِ توانگران آن است که غم درويشان خورَد و بِهينِ درويشان آن است که کَمِ توانگران گيرد[11] و مَن يتوکل علي الله فَهو حَسبُه».

19. و حالا نوبت پاسخ به مدعی و داوری درباره گفته ها و استدلالهای اوست:

«پس روي عتاب از من به جانب درويش آورد و گفت: اي که گفتي توانگران مشتغلند به مناهي و مست مَلاهي! نَعم؛ طايفه اي هستند بر اين صفت که بيان کردي: قاصرهمت و کافرنعمت که ببَرند و بنهند و نخورند و ندهند. و اگر به مثَل باران نبارد يا طوفان جهان بردارد به اعتماد مکنت خويش از محنت درويش نپرسند و از خدا نترسند و گويند:

گر از نيستي ديگري شد هلاک

مرا هست بط را ز طوفان چه باک

دونان چو گليم خويش بيرون بردند

گويند چه غم گر همه عالم مردند

قومي بدين نمط که شنيدي و طايفۀ ديگر، خوان نِعَم نهاده و دست کرم گشاده؛ طالب نامند و معرفت و صاحب دنيا و آخرت».

20. آیا مجادلات و مناظرات باید به کینه و دشمنی و دوری اصحاب فکر از یکدیگر بینجامد؟ عقل و تجربه چه می گوید؟ ببینیم سرانجام این گفت و گو را:

«قاضي چون سخن بدينجا رسانيد و از حد قياس ما اسب مبالغه درگذرانيد، به مقتضاي حکم قضا رضا داديم و از مامَضي درگذشتيم و بعد از مجارا طريق مدارا گرفتيم و سر به تدارک در قدم يکديگر نهاديم و بوسه بر سر و روي هم داديم و ختم سخن برين بود:

مکن ز گردش گيتي شکايت اي درويش

که تيره بختي اگر هم بر اين نسق مُردي

توانگرا چو دل و دست کامرانت هست

بخور، ببخش که دنيا و آخرت بُردي»

***

در زندگی گذشته، شمع ابزاری مهم در روشن کردن خانه و محفل نشینی بوده است. روشنایی آن مانند لامپهای امروزین محل تجمع حشرات از جمله پروانه بوده و هست. این وسیله یکی از بهترین و از مؤثرترین ابزارها در سخن ادبی و بلاغت شده است. یکی از زیباترین گفت وگوها را، که با بهره گیری از این عنصر صورت گرفته، سعدی در بوستان، باب سوم در عشق و مستی و شور و در قالب تمثیل آورده است. این تمثیل مخاطبه ای است میان شمع و پروانه. معمولاً ما پروانه را نماد عاشق صادق و بی باک در جان باختن و خود را فداکردن می دانیم اما در این مخاطبه، شمع نماد چنین عاشقی است. شکل ظاهری شمع، سوختنش هنگام روشن بودن، صدایی که از سوختنش برمی خیزد و جاری شدن قطره های موم یا... از جنس شمع هنگام سوختن، عناصری را تشکیل داده که سعدی به زیبایی از آنها استفاده کرده و ویژگی عاشق حقیقی و مراتب عشق و ادعای عاشقی را نشان می دهد:

«شبی یاد دارم که چشمم نخفت

شنیدم که پروانه با شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست

تو را گریه و سوز باری چراست؟

بگفت ای هوادار مسکین من

برفت انگبین یار شیرین من

چو شیرینی از من به در می رود

چو فرهادم آتش به سر می رود

همی گفت و هر لحظه سیلاب درد

فرو می دویدش به رخسار زرد

که ای مدعی عشق کار تو نیست

که نه صبر داری نه یارای ایست

تو بگریزی از پیش یک شعله خام

من اِستاده ام تا بسوزم تمام

تو را آتش عشق اگر پر بسوخت

مرا بین که از پای تا سر بسوخت

همه شب در این گفت و گو بود شمع

به دیدار او وقت اصحاب، جمع

نرفته ز شب همچنان بهره ای

که ناگه بکشتش پری چهره ای

همی گفت و می رفت دودش به سر

همین بود پایان عشق، ای پسر

ره این است اگر خواهی آموختن

به کُشتن فرج یابی از سوختن

مکن گریه بر گور مقتول دوست

قل الحمدلله که مقبول اوست

اگر عاشقی سر مشوی از مرض

چو سعدی فرو شوی دست از غرض

فدایی ندارد ز مقصود چنگ

وگر بر سرش تیر بارند و سنگ

به دریا مرو گفتمت زینهار

وگر می روی تن به طوفان سپار».

***

آوردن تمثیل یکی از بهترین و رساترین شیوه ها برای تعلیم و تربیت است. به همین سبب نویسندگان و شاعران ما، در آثار تعلیمی خود و برای القای مفاهیم معنوی، آموزش زندگی، ارشاد فرزندان، انتقال معانی والا از این شیوه استفاده کرده اند؛ زیرا سخن تعلیمی و موعظه و نصیحت و ارشاد به شکل مستقیم سخت و همراه با مقاومت مخاطب در برابر آن است. اما تمثیل آن تلخی را به شیرینی تبدیل می کند. در این میان تمثیلهایی که حاصل گفت و گوی دو یا چند عنصر باشد جذابیتی بیشتر دارد. هنر ادیبان آن است که از عناصر طبیعی در زندگی و محیط بهره ببرند و متنی ادبی و زیبا و شیوا بیافرینند.

ملک الشعرای بهار در یکی از مثنویهای کوتاه خود گفت و گوی چشمه و سنگ را برای القای مفهوم پایداری در برابر سختی ها و ناامید نشدن و نترسیدن از مشکلات و ناکامی ها به این شرح نشان داده است:

«جدا شد یکی چشمه از کوهسار

به ره گشت ناگه به سنگی دچار

به نرمی چنین گفت با سنگِ سخت:

کرم کرده راهی ده ای نیک بخت!

گران سنگِ تیره دلِ سخت سر

زدش سیلی و گفت : دور ای پسر

نجنبیدم از سیلِ زورآزمای

کِیی تو که پیش تو جنبم ز جای؟

نشد چشمه از پاسخ سنگ سرد

به کندن دراِستاد و اِبرام کرد

بسی کند و کاوید و کوشش نمود

کز آن سنگِ خارا رهی برگشود

ز کوشش به هر چیز خواهی رسید

به هر چیز خواهی کماهی رسید

برو کارگر باش و امیدوار

که از یأس جز مرگ ناید به کار

گرت پایداری است در کارها

شود سهل پیش تو دشوارها»

***

پروین اعتصامی بانوی باادب و توانای ادب فارسی در سالهای کمی دور است. این شاعر شیرین سخن که خود انسانی آموخته و تربیت شده بود، با درکی بالا دردمندانه از زبان محرومان و یتیمان و ستمدیدگان می سرود و سخنش از جنبه اخلاقی و تعلیمی در دل دوست داران ادب و اخلاق جاودانه نشسته است. اشعار او در پند و اندرز و نشان دادن مکارم اخلاق و تعریف حقایق هستی و تسلّا دادن به خاطر دردمندان و بیچارگان است. او هنرمندانه به ما نشان می دهد که «متاع دنیا قلیل» است و از این آشفته بازار سبکباران هستند که نجات می یابند.

پروین در بسیاری از اشعار خود از مناظره و گفت و گو بهره برده و اشعار او از این نظر بیشتر مشهور است. او از زبان همه چیز سخن می گوید. به عبارت دیگر او به هر چیز بی جان، عناصر طبیعت، اجزای وجود، پرندگان و گیاهان و... جان و عقل می بخشد و آنها را به گفت و گو و مناظره می کشاند. این شیوه به جهت غیر مستقیم بودن و نیز برای پرهیز از سانسور و منع دستگاههای دیوانی از گفتن سخن حق، بسیار کارا و تأثیرگذار است. نکته درخور توجه در این مناظرات این است که بیشتر این گفت و گوها با نرمی، احترام و به دور از پرخاش و توهین است که شاید این امر متأثر از شخصیت آرام و متین خود شاعر باشد. در شعر او چشم و مژگان، مار و مور، سوزن و نخ و پیراهن، دیگ و تابه، خاک و باد، ابر و باران و شبنم، کوه و کاه و نبات و جماد و مانند اینها به سخن درمی آیند تا زبان انسان باشند و درد انسان و جامعه را بیان کنند. اخلاقی ترین اشعار دوره معاصر را می توان در سروده های پروین دید. نمونه هایی از مناظرات ادبی او را می خوانیم.

شعر زیر گفت و گوی یک درویش با گنج است. درویشی برای تفکر و بریدن از زخارف دنیوی به غاری می رود. در غار گنجی بوده است. گنج دلسوزانه درویش را نصیحت می کند:

«به غاری تیره، درویشی دمی خفت

در آن خفتن، به او گنجی چنین گفت

که من گنجم، چو خاکم پست مشمار

مرا زین خاکدان تیره بردار

بس است این انزوا و خاکساری

کشیدن رنج و کردن بردباری

شکستن خاطری در سینه ای تنگ

نهادن گوهر و برداشتن سنگ

فشردن در تنی، پاکیزه جانی

همایی را فکندن استخوانی

به نام زندگی هر لحظه مردن

به جای آب و نان، خونابه خوردن

به خشت آسودن و بر خاک خفتن

شدن خاکستر و آتش نهفتن

تو را زین پس نخواهد بود رنجی

که دادت آسمان، بی رنج گنجی

ببر زین گوهر و زر، دامنی چند

بخر پاتابه و پیراهنی چند

برای خود مهیا کن سرایی

چراغی، موزه ای، فرشی، قبایی»

درویش درمی یابد که گنج، کار و شخصیت او را با کسانی که از سر تنبلی و انزوا از جامعه فرارمی کنند و سر به کوه و بیابان می گذارند، اشتباه گرفته است. پس به او پاسخ می دهد؛ پاسخی که نشان دهنده شرف و غرور، و عزت روح انسانی است که نمی خواهد باوجود فقر و تنگدستی به مال دنیا و اَشرافی گری و آلودگی خوکند. پاسخ انسانی وارسته از گنج و زرو زیور است که نمی خواهد روح آزاده خود را اسیر مادّه کند:

«بگفت ای دوست، ما را حاصل از گنج

نخواهد بود غیر از محنت و رنج

چو می باید فکند این پشته از پشت

زر و گوهر چه یک دامن چه یک مشت

تو را بهتر که جوید نام جویی

که ما را نیست در دل آرزویی

مرا افتادگی آزادگی داد

نیفتاد آنکه مانند من افتاد

چو ما بستیم دیوِ آز را دست

چه غم گر دیو گردون دست ما بست

چو شد هر گنج را ماری نگهدار

نه این گنجینه می خواهم، نه آن مار

نهان در خانه دل، رهزنانند

که دائم در کمین عقل و جانند

چو زر گردید اندر خانه بسیار

گهی دزد از در آید، گه ز دیوار

سبکباران سبک رفتند ازین کوی

نکردند این گُل پر خار را بوی

ز تن زان کاستم کز جان نکاهم

چو هیچم نیست، هیچ از کس نخواهم

فسون دیو، بی تاثیر، خوشتر

عدوی نفس، در زنجیر خوشتر

هراس راه و بیم رهزنم نیست

که دیناری به دست و دامنم نیست»

***

یکی از مناظرات نامی و اجتماعی پروین، گفت و گوی دزد و قاضی است. در این شعر صحنه هایی پویا و زنده، جاندار و گویا را از وضعیت اجتماعی و فقدان عدالت و راستی در یک جامعه می بینیم. عدالت، مهمترین میزان تعادل و نشاط و سرزندگی در یک جامعه است. اصحاب عدالت اگر به راستی و درستی بکوشند، رنگی از ستم و ناروایی در جامعه نخواهد بود اما مصیبت و گرفتاری و ناهنجاری آنجاست که آنان که حکم می کنند خود مست و نابه هنجار و دزد دین و دنیای مردم از در و دیوارند. مأموری دزدی را دستگیر می کند و به پیش قاضی می برد اما دزد کردار قاضی را به خوبی می شناسد:

«بُرد دزدی را سوی قاضی، عَسس

خلق بسیاری روان از پیش و پس

گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود

دزد گفت از مردم آزاری چه سود

گفت، بدکردار را بد کیفر است

گفت، بدکار از منافق بهتر است

گفت، هان برگوی شغل خویشتن

گفت، هستم همچو قاضی راهزن

گفت، آن زرها که بُردستی کجاست؟

گفت، در هَمیان تلبیس شماست

گفت، آن لعل بدخشانی چه شد؟

گفت، می دانیم و می دانی چه شد

گفت، پیش کیست آن روشن نگین

گفت، بیرون آر دست از آستین

دزدی پنهان و پیدا، کار توست

مال دزدی، جمله در انبار توست»

دزد فرصت را غنیمت می شمارد و شخصیت و کردار دروغین قاضی را بر باد می دهد. جایی که خطر جان در میان باشد، زبان روان می شود و آنچه در دل است بیان می شود. دروغ و ناراستی و تصرف در احکام خداوند و... از کارهایی است که از جانب برخی قاضیان کج رو سر می زند و همینها تیشه به ریشه اعتماد و دین و آیین مردم می زند:

«تو قلم بر حکم داور می بری

من ز دیوار و تو از در می بری

حد به گردن داری و حد می زنی

گر یکی باید زدن، صد می زنی

می زنم گر من ره خلق، ای رفیق

در ره شرعی تو قُطّاع الطریق

می بَرم من جامه درویش عور

تو ربا و رشوه می گیری به زور

دست من بستی برای یک گلیم

خود گرفتی خانه از دست یتیم

من ربودم موزه و طشت و نمد

تو سیهدل مدرک و حکم و سند

دزد جاهل، گر یکی اِبریق[12] بُرد

دزد عارف، دفتر تحقیق برد»

چنین کسانی در جامعه ای مجال و فرصت کار دارند که یا چشمها بسته است یا زبانها یا هردو. در چنین جامعه ای دزدان خرده کار را می گیرند و گردن کشان و راهزنانِ دین را رها می کنند. نفاق شکلهای گوناگون دارد که ویرانگرترین آن از جانب متصدیان حکم خداوند است که برعکس آنچه می گویند، عمل می کنند:

«دیده های عقل، گر بینا شوند

خود فروشان زودتر رسوا شوند

دزدِ زر بستند و دزدِ دین رهید

شحنه ما را دید و قاضی را ندید

من به راه خود ندیدم چاه را

تو بدیدی، کج نکردی راه را

می زدی خود، پشت پا بر راستی

راستی از دیگران می خواستی

دیگر ای گندم نمای جو فروش

با ردای عُجب، عیب خود مپوش

چیره دستان می ربایند آنچه هست

می بُرند آنگه ز دزدِ کاه، دست

در دل ما حرص، آلایش فزود

نیّت پاکان چرا آلوده بود

دزد اگر شب، گرم یغما کردن است

دزدی حکّام، روز روشن است

حاجت ار ما را ز راه راست برد

دیو، قاضی را به هرجا خواست برد».

***

تقابل دادگری و بیداد، عدل و بی عدالتی، فقر و بی دردی و محروم و دارا از موضوعاتی است که پروین اعتصامی در اشعار خود بسیار آن را منعکس کرده است. گفتیم که شعر پروین شعر درد است، زبان دردمندان است، بیانی از نبود اعتدال در زندگی اجتماعی و فریادی بر بی عدالتی است؛ پس مناظرات او نیز با انتخاب بازیگرانی از طبیعت است که این دردها و این پیامها را منتقل کنند.

معمولاً در زبان محاوره و به طعنه برای بیان تفاوت بین دو شخص می گویند که گویی خون او رنگین تر یا سرخ تر از خون فلان است. حال آنکه خون و رنگ خون هیچ تفاوتی ندارند اما در زبان شعر و در قالب تمثیل بهانه ای است برای بیان تفاوت و فاصله بین آدمیان. مناظرۀ میان دو قطره خون یکی از اشعار معروف پروین در این باره است که در آن درد و رنج انسانی زحمت کش و محروم در برابر زندگی خوش و مرفّه دیگری قرارمی گیرد:

«شنیده اید میان دو قطره خون چه گذشت

گه مناظره، یک روز بر سر گذری

یکی بگفت به آن دیگری، تو خون که ای

من اوفتاده ام اینجا، ز دست تاجوری

بگفت، من بچکیدم ز پای خارکنی

ز رنج خار، که رفتش بپا چو نیشتری

جواب داد ز یک چشمه ایم هر دو، چه غم

چکیده ایم اگر هر یک از تن دگری

هزار قطرة خون در پیاله یکرنگند

تفاوت رگ و شریان نمیکند اثری

ز ما دو قطرة کوچک چه کار خواهد خاست

بیا شویم یکی قطرة بزرگتری

براه سعی و عمل، با هم اتفاق کنیم

که ایمنند چنین رهروان ز هر خطری

در اوفتیم ز رودی میان دریائی

گذر کنیم ز سرچشمه ای بجوی و جری

ظاهر سخن درست است؛ خون که با خون تفاوتی ندارد. اما شاعر به دنبال سخن و پیام دیگری است؛ ارزش کار و زحمت در برابر رفاه و آسودگی شاهانه؛ فاصله میان مردم محروم و طبقات حاکم؛ ماندگاری ارزش و تأثیر خون تلاشگران و جهادگران در برابر وجود کسانی که فقط از منافع جامعه سود می برند؛ وارستگی آزادگان و دربندی مالداران دنیاپرست. این گفت و گو بهانه و ابزاری است تا فاصله درد و رنج را با رفاه و آسودگی بیان کند؛ تفاوت انسان بی نوا را با توانگری که از بی عدالتی به ثروتهای کلان دست یافته نشان دهد؛ بگوید که اگر عدالت باشد و نابکاران را مجازات کنند و به جای حکمروایان ستمگر، بدتر از خودشان را ننشانند، جامعه نیز روی سعادت را خواهد دید:

بخنده گفت، میان من و تو فرق بسی است

توئی ز دست شهی، من ز پای کارگری

برای همرهی و اتحاد با چو منی

خوش است اشک یتیمی و خون رنجبری

تو از فراغ دل و عشرت آمدی بوجود

من از خمیدن پشتی و زحمت کمری

ترا به مطبخ شه، پخته شد همیشه طعام

مرا به آتش آهی و آب چشم تری

تو از فروغ می ناب، سرخ رنگ شدی

من از نکوهش خاری و سوزش جگری

مرا به ملک حقیقت، هزار کس بخرد

چرا که در دل کان دلی، شدم گهری

قضا و حادثه، نقش من از میان نبرد

کدام قطرة خون را، بود چنین هنری

درین علامت خونین، نهان دو صد دریاست

ز ساحل همه، پیداست کشتی ظفری

ز قید بندگی، این بستگان شوند آزاد

اگر بشوق رهائی، زنند بال و پری

یتیم و پیره زن، اینقدر خون دل نخورند

اگر بخانة غارتگری فتد شرری

بحکم نا حق هر سفله، خلق را نکشند

اگر ز قتل پدر، پرسشی کند پسری

درخت جور و ستم، هیچ برگ و بار نداشت

اگر که دست مجازات، میزدش تبری

سپهر پیر، نمیدوخت جامة بیداد

اگر نبود ز صبر و سکوتش آستری

اگر که بدمنشی را کشند بر سر دار

بجای او ننشیند بزور ازو بتری»

منابع:

1. انواع ادبی، سیروس شمیسا، تهران، نشر میترا.

2. انواع ادبی و آثار آن در زبان فارسی، حسین رزمجو، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد.

3. بوستان سعدی، به تصحیح غلامحسین یوسفی، انتشارات خوارزمی.

4. گلستان سعدی، به تصحیح غلامحسین یوسفی، انتشارات خوارزمی.

5. دیوان اشعار پروین اعتصامی، تهران، انتشارات آدینه سبز.

6. دیوان اشعار ملک الشعرای بهار، انتشارات امیرکبیر.

------------

پانوشت ها:

[1]. تکبیرة الاحرام گفتن، بستن نماز.

[2]. سرگرم، مشغول.

[3]. مستمرّی، مقرری.

[4]. ید علیا کنایه از دست دهنده یا انسان بخشنده است و ید سفلی دست گیرنده یا نیازمند است.

[5]. درخواست، نامه گدایی و طلب کمک.

[6]. نادرست، دغل.

[7]. مچ.

[8]. نوجوان.

[9]. ازدواج کنم؛ زن کردن مانند شوهرکردن به معنی ازدواج است.

[10]. گزیدن، نیش زدن.

[11]. آنها را نادیده بگیرد.

[12]. آفتابه، کوزه.

عنوان بعدیعنوان قبلی


آرشیو پی دی اف صفحات این شماره



کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org