|
اجبارناپذیری دین
* دکتر علی اله بداشتی (دانشیار دانشگاه قم) مقدمه یکی از سؤالاتی که بیشتر در مجامع روشنفکری مطرح می شود این است که آیا پذیرش دین امری اختیاری است یا اجباری؟ آنگاه برخی برای اختیاری بودن پذیرش دین به این آیات شریفه استناد می کنند که قرآن کریم فرمود: «لا اکراه فی الدین»[1] و یا در جای دیگر می خوانیم «لکم دینکم و لی دین»[2]، «أفأنت ان تکره الناس حتی یکونوا مومنین»[3] آیا تو می خواهی مردم را مجبور کنی تا مومن باشند. در جای دیگر می فرماید «و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر...»[4] بگو حق از پروردگارت [رسیده] است پس هرکه خواهد ایمان آورد و هر که خواهد انکار کند... . در مقابل، نظر دیگر این است: که آیه مربوط به دوره وموقعیت خاص بوده و با قدرت گرفتن اسلام و نزول آیات جهاد و قتال نسخ شده است آیاتی مانند: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ؛ ای پیامبر، با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر...»[5] «قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْکِتابَ؛ با کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز بازپسین ایمان نمی آورند ، و آنچه را خدا و فرستاده اش حرام گردانیده اند حرام نمی دارند و متدیّن به دین حق نمی گردند، کارزار کنید».[6] با توجه به آیات فوق آیا انسان ها در پذیرش دین مختارند یا آنان را باید وادار به پذیرش دین کرد؟ معناشناسی؛ برای پاسخ به سوال فوق چند مساله باید آشکار شود: 1. دین چیست؟ 2. اکراه چیست؟ 3. اکراه در دین چیست؟ برای پاسخ به این سوالات با چند واژه کلیدی مواجه هستیم که لازم است معناشناسی شوند: 1ـ دین؛ دین واژه ای عربی است و برای آن چند معنا بیان شده است. جوهری در صحاح دین را به معنای عادت و شأن و مجازات و اطاعت آورده و در باب اطاعت نوشته است که «دان له ای اطاعه» و دین به این معنا جمعش ادیان است راغب در مفردات می نویسد که دین به معنای اطاعت و جزاء است و برای شریعت نیز به کار می رود. «لا اکراه فی الدین»[7] یعنی اطاعت باید خالصانه برای خدا باشد و اخلاص اکراه بردار نیست.[8] دین در معنای عبادت، عقیده، ملت، شریعت نیز به کار می رود مانند دین اسلام «ان الدین عند الله الاسلام»[9]، دین مسیح، دین یهود. جمع دین ادیان است مانند ادیان آسمانی، ادیان ابراهیمی. احمد بن فارس می نویسد که دین به معنای فرمان برداری و اطاعت است.[10] با بررسی معانی که فرهنگ نویسان زبان عربی بیان کرده اند به این نکته مشترک می رسیم که دین در اصل به معنای اطاعت، انقیاد، فرمانبرداری، حسابرسی و جزا آمده است. 2. اکراه؛ اکراه از ماده کره است؛ راغب در مفردات دو معنا برای آن ذکر کرده است یکی بی میلی و دیگری امری را بر کسی تحمیل کردن در حالی که در قلب نسبت به آن ناراضی و بی میل باشد. در معنای اول قرآن می فرماید: «ولو کره الکافرون»[11]، «و لو کَره المُشرکُونَ»[12]، «و عسی أَن تُکر هوا شیئا و هو خیرٌ لکم»[13]. و در معنای دوم می فرماید «أفانت ان تُکره الناس ان تکونوا مومنین»[14] دین در اصطلاح دین پژوهان: تعریف های پر شماری برای دین بیان شده است در اینجا به پارهی از آنها اشاره میشود. علامه طباطبایی در تعریف دین در المیزان می نویسد: «دین زنجیره ای از معارف علمی است که معارف عملی را در پی دارد».[15] در جای دیگر در تعریف دین از منظر اجتماعی آورده است: «دین از نظر منطق قرآن یک روش زندگی اجتماعی است که انسان اجتماعی به منظور تأمین سعادت زندگی اتخاذ نموده باشد».[16] دکتر احمد احمدی در راستای این سخن علامه می نویسد که دین در اصطلاح یعنی راه و رسم و روش زندگی انسانی که شامل اعتقادات، اعمال و اخلاق می شود.[17] آیت الله منتظری در شرح سخن امیرمؤمنان که فرمودند: «اوّل الدّین معرفته» می فرماید که دین عبارت از برنامه و مقرراتی است که از طرف خدا برای هدایت افراد بشر تعیین شده است.[18] ایشان بر اساس سه مر تبه وجود انسان دین را دارای سه مرحله می داند: اول اصول عقاید؛ دوم اخلاق، سوم فروع دین و احکام.[19] در تعریف دیگر آمده است که دین به برخی امور مقدس گفته می شود که ارتباط تنگاتنگی با ذات انسان دارد و خواست معنوی انسان را پاسخ می دهد و او را سیراب می کند.[20] و در ادامه آمده چنین چیزی در صورتی حق است که از جانب خدوند نازل شده باشد.[21] در این تعریف بیشتر جنبه ی روانشناختی دین توجه شده است. این تعریف در راستای تعریف ویلیام جیمزاست که می نویسد دین عبارت از احساسات، اعمال و تجارب شخصی انسان هاست که در عالم تنهایی شان اتفاق می افتد به گونه ای که خودشان را در ارتباط با آنچه امر الوهی تلقی می شود می یابند.[22] گفتنی است جیمز در این تعریف بیشتر نظر به حیات دینی دارد چنانکه وی حیات دینی را عمدتا ناظر به جنبه های احساسی و عاطفی دین می داند نه ابعاد عقلی.[23] البته یک تفاوت اساسی بین سخن جیمز با سخن کتاب اسلام دین فطرت وجود دارد و آن اینکه جیمز سخنی از دین حق و باطل ومنشا دین نمی آورد. آیت الله جوادی آملی در تعریف دین مینویسد که دین مجموعه ای از عقاید، اخلاق، قوانین فقهی و حقوقی است که از ناحیه خداوند برای هدایت و رستگاری بشر تعیین شده است پس دین مصنوع و مجعول الهی است. به این معنا که قوانین فقهی و محتوای حقوقی آن را خداوند تشریع و جعل میکند همان گونه که محتوای اخلاقی و اینکه چه اموری جز اصول اعتقادی این مجموعه باشد نیز از طرف ذات اقدس الهی تعیین میگردد.[24] در این تعریف، دین اعم از شریعت لحاظ شده است اما گاه دین قسیم شریعت است چنانکه ایشان در ذیل آیه «لا اکراه فی الدین» مینویسد مراد از دین در آیه خطوط کلی دین و اصول اعتقادی است نه فروع عملی. در ادامه مینویسد تنها موضوعی که میتواند با لسان نفی جنس اکراه را از آن پیراست، اعتقادات قلبی است.[25] ایشان بین دین و تدین که عبارت از پذیرش محتوای این گزاره ها است و از آن پذیرش به ایمان تعبیر میشود، تفکیک قائل شده است، چنانکه مینویسد جعل و تدوین دین کار خداست اما تدین و ایمان فعل نفس بشر است.[26] توضیح اینکه ایمان تصدیق و پذیرش قلبی و فعلی نفسانی و امری اختیاری است، یعنی امری است که با خواست و اراده انسان صورت میپذیرد و به تعبیر دیگر انسان در مواجهه با دین دو مقام دارد: یکی مقام فهم دین است که کار عقل نظری است. یعنی با عقل نظری اثبات میشود که خدا وجود دارد و واجب الوجود است و دارای اوصاف کمالی علم و حیات و قدرت و اراده و... است و نبوت برای هدایت بشر و تنظیم امور جوامع بشری ضروری یا مفید است، اما تدین فراتر از فهم است یعنی «افزون بر مفاد قضایای دینی در گرو پذیرش و ایمان... است که کار عقل عملی است.»[27] اکراه ناپذیری دین در اینجا با توجه به تعاریف مختلف از دین و تعریف ایمان و تدین باید بررسی شود که مراد از اکراه ناپذیری دین چیست؟ برای پاسخ به این سوال باید دو واژه اکراه و دین را در اینجا مشخص نماییم. الف)اکراه: در تعریف لغوی از اکراه همان گونه که اشاره شد دو معنا ذکر شده است یکی بی میلی و بی رغبتی و دومی تحمیل امری بر دیگری. شاید بتوان این دو معنا را در یک عبارت جمع کرد و گفت اکراه تحمیل کردن چیزی بر کسی است که رضایت قلبی و رغبت درونی به آن ندارد، چنانکه علامه طباطبایی میفرماید اکراه، اجبار و تحمیل بر کاری بدون رضایت است.[28] ب)دین: با توجه به تعاریف مختلف از دین که برخی از آن ها به جنبه فردی و درونی دین و برخی از آن ها بر ابعاد اجتماعی دین تاکید دارد باید مشخص شود اینکه دین اکراه پذیر نیست، آیا قوانین فقهی و حقوقی آن اکراه ناپذیر نیست، یا جنبه ی اعتقادی و اخلاقی آن که جنبه درونی و فردی دارد؟ و از سوی دیگر آنچه که اکراه ناپذیر نیست جنبه هستی شناختی آن است که امر الهی است یا جنبه تدین و ایمان دینی است؟ بدیهی است که در جنبه هستی شناختی همان گونه که اشاره شد دین جعل الهی است و اختیار یا اجبار بشر دخلی در آن ندارد چون تحت اراده خداست نه اراده بشر. پس جنبه هستی شناختی دین تخصصا از بحث خارج است. بر این اساس آنچه باید بررسی شود تدین به دین حق یا ایمان دینی است. طبرسی در تفسیر آیه «لا اکراه فی الدین» مینویسد که امور دینی بر مجرای تمکّن(توانمندی) و اختیار است، نه قسر و اجبار.[29] ایشان سخن خویش را به آیه شریفه «ولو شاء ربک لآمَنَ من فی الارض»[30] مستند کرده است یعنی اگر خدا میخواست همه مردم را بر ایمان آوردن مجبور میساخت اما خداوند این کار را نکرد و پذیرش دین را بر آزادی اراده انسان مبتنی ساخت. علامه طباطبایی در تفسیر این آیه به چند نکته مهم اشاره میکند: الف: جمله «لا إکراه فِی الدّین» با «قد تَبیّن الرّشدُ مِن الغیّ» با هم معنا میشود یعنی راه رستگاری از راه گمراهی توسط دین روشن و آشکار شده است بنابر این در آن اکراه نیست. ب: «لا إکراه فِی الدّین» دین اجباری را نفی میکند زیرا دین زنجیره ای از معارف علمی است که معارف عملی را در پی دارد، این معارف علمی تحت عنوان اعتقادات جمع میشود؛ و اعتقاد و ایمان از امور قلبی است که اکراه و اجبار بردار نیست، زیرا اکراه و اجبار در اعمال ظاهری و افعال و حرکات بدنی تاثیر دارد. اما اعتقاد قلبی علل و اسباب قلبی دارد که از سنخ اعتقاد و ادراک است، محال است که از جهل، علم نتیجه شود یا مقدمات غیر علمی تصدیق علمی به بار آورد. در تفسیر راهنما نیز ذیل جمله «لا إکراه فِی الدّین» بر تحمیلی و اجباری نبودن دین تاکید شده است. از آن رو که عقیده با قلب و فکر انسان سروکار دارد و قابل تحمیل نیست.[31] پس آدمی وقتی در مقابل دعوت دینی قرار میگیرد که راه رشد و هدایت آن از کفر وگمراهی با منطق و بیان آشکار شده است: «قد تبین الرشد من الغی» بنابراین نیازی ندارد که برای پذیرش آن به زور متوسل شود و آن کسی که با منطق و برهان در ستیز است با مقتضای عقل و فطرت خویش مبارزه میکند چنان که قرآن کریم میفرماید «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»[32] کفار و دشمنان راه هدایت از روی ستم و سرکشی انکار دین الهی کردند در حالی که در جانشان به درستی سخن انبیاء یقین داشتند، اما آنان که فطرت پاک دارند و در مقابل منطق عقل و برهان منقاد هستند، وقتی دین حق برای آنان بخوبی تبیین گردد بی تردید میپذیرند. در نتیجه، به گفته علامه طباطبایی سخن برخی مفسران که گفتهاند این آیه به واسطه آیات جهاد نسخ شده است پذیرفته نیست چون در آیه ای که علت حکم آن از بین نرفته دلیلی بر از بین رفتن حکم نداریم و جمله «قد تبین الرشد من الغی» علت حکم «لا اکراه فی الدین» است. پس حکم عدم اجبار به جهت روشن شدن راه حق از باطل و هدایت ازگمراهی است، جایی باید اکراه و اجبار به کار رود که مخاطب اهل خرد و منطق و برهان نباشد.[33] از سوی دیگر مخاطب خدای تعالی در عرضه دین عقل فطری، بشر است، و عقل فطری در مقابل حق منقاد و تسلیم است. پس دین که مجموعه ای از اعتقادات، اخلاق و احکام عبادی و احکام حقوقی است، پذیرش اعتقادات و اخلاق آن اجبار بردار نیست چون افعال قلبی هستند: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِکُمْ»؛[34] جمعی از بادیه نشینان گفتند ایمان آوردیم، بگو ایمان نیاوردید، بگویید: اسلام آوردیم و هنوز در دل های شما ایمان داخل نشده است. پس ایمان گامی بعد از اسلام است. اسلام با شهادتین آشکار میشود اما لازمه ایمان پذیرش و تصدیق قلبی است. احکام عبادی نیز لازمه پذیرش آن در نزد خدا اخلاص در نیت است و نیت امری قلبی است، پس اکراه بردار نیست گرچه ممکن است کسی از روی اجبار، تقلید، محذورات اجتماعی یا از روی نفاق گاهی به نماز بایستد یا حتی همراه با مسلمانان به جنگ برود. این اعمال ظاهری دین داری نیست نفاق و ریا است که به شدت از آن نهی شده است اما در شریعت، یعنی فروع فقهی و حقوقی و ولایی بعد از قبول اصل آن، اکراه و اجبار هست.[35] به ویژه در احکام حقوقی آن جا که مربوط به جامعه و حق الناس اگر کسی با میل و رغبت به اجرای آن نپردازد باید امر و نهی شود تا ملزم به اجرای قانون گردد، پس اکراه در ادای حق الناس که عدم رعایت آن موجب تضیع حق جامعه میگردد پذیرفتنی است و «برای حفظ حیات معنوی فرد و جامعه و «دفع» گناه باید امر به معروف و نهی از منکر صورت بگیرد چنانکه برای «رفع» گناه و درمان درباره بعضی باید قانون حد یا تعزیر را عمل کرد.»[36] اما عقیده از آن جهت که مطلب قلبی است و با مبانی درونی خواه معرفت شناسی و خواه روانشناسی،پدید میآید... و با زوال آنها رخت بر میبندد هرگز به وسیله اموری که خارج از مبادی نفسانی است اعم از تهدید و تحبیب، حاصل نخواهد شد.[37] نتیجه سخن، از بررسی دیدگاه مفسران فوق دو نتیجه حاصل میشود: 1. دین در آیه «لا اکراه فی الدین» اشاره به اصول اعتقادی که اساس و پایه دین هستند دارد نه فروع فقهی و احکام حقوقی و اجتماعی آن. 2. اکراه به معنای تحمیل عقیده یا عملی بر کسی بدون پذیرش و رضایت قلبی اوست. 3. اکراه در عقیده نادرست و نارواست چون ایمان و اعتقاد، امر قلبی است و اجبار پذیر نیست و اجبار در پذیرش عقیده لغو و بی ثمر است، چون کسی را بر قلوب دیگران حاکمیتی نیست. قلب ها در دست خداست و اگر خدا میخواست میتوانست همه را مومن گرداند آنگاه باب اختیار و آزادی اراده بسته میشد یعنی انسان دیگر انسانی که مقصود آفرینش خدا بود، نبود. 4. تبلیغ برای فراهم کردن زمینه پذیرش است و جهاد ابتدایی که به فرمان پیامبر6 یا امام معصوم (ع) جایز میشود برای درهم شکستن موانع است تا سخن حق به گوش مردم برسد، آنگاه آزادند دین حق را بپذیرند یا نپذیرند. 5. امر به معروف و نهی از منکر مربوط به جامعه اسلامی است و برای اجرای شریعت توسط کسانی است که اصول عقیدتی را پذیرفته اند و برای رعایت قوانین جامعه اسلامی است که توسط شرع و قانون گذار تنظیم شده است و تخلف از آن جرم است و مجرم را با اکراه به پذیرش و اجرای قانون وادار میکنند. امید است با سخن و عملمان مبلغ اسلام رحمانی باشیم. ------------ پانوشت ها: [1]. بقره، آیه 256. [2]. کافرون، آیه 6. [3]. یونس، آیه 99. [4]. کهف، آیه 29. [5]. توبه، آیه 73. [6]. توبه، آیه 29. [7]. بقره، آیه 256. [8]. راغب، مفردات، ص 323. [9]. آل عمران، آیه 19. [10]. احمد بن فارس، ترتیب مقاییس اللغه، ص 342. [11]. توبه، آیه 32. [12]. توبه، آیه 33. [13]. بقره، آیه 216. [14]. یونس، آیه 99. [15]. طباطبایی، المیزان، ج2، ص 347. [16]. طباطبایی، فرازهایی از اسلام، ص 24. [17]. احمدی، احمد، رابطه دین و عرفان از کتاب علم، دین معنویت، ص 65. [18]. منتظری، حسینعلی، در سهایی از نهج البلاغه، ج 1، ص120. [19]. همان، ص120و121. [20]. اسلام دین فطرت، زیر نظر آیت الله منتظری، ص 33. [21]. همان. [22]. [23]. همان، ص 54. [24]. جوادی آملی، منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، ص 19. [25]. آیت الله جوادی آملی، تسنیم، ج12، ص 167. [26]. همان ص 20. [27]. جوادی آملی، همان ص 22. [28]. طباطبایی، المیزان، ج2،ص 346. [29]. طبرسی، الجامع، ج1،ص 140. [30]. یونس 99. [31]. هاشمی رفسنجانی، تفسیر راهنما، ج2، ص 212. [32]. نمل 14. [33]. طباطبایی، المیزان، ج2، ص 347. [34]. حجرات 14. [35]. جوادی آملی، تسنیم، ج12، ص 165. [36]. همان ص 166. [37]. همان، ص 176.
|