|
خانواده و مديريت
خانواده و مديريت (زهراء افروغ) ضرورت وجود مدير خانواده اولين واحد اجتماعى است كه با پيوند زن و مرد تشكيل مى شود و با تولد فرزندان بر تعداد اعضاى آن افزوده مى گردد. اين واحد اجتماعى به طور طبيعى داراى غايت و هدف است و سرمايه و توان انسانى اعضاى آن براى رسيدن به هدف صرف مى گردد. هدف خانواده ايجاد محيط انس، لذت، آرامش و صميميت براى همسران است تا كاستى هاى يکديگر را رفع كنند و نيازهاى طبيعى يكديگر را برآورده سازند؛ نيز زمينه رشد و تعالى مادى و معنوى براى دو طرف ايجاد گردد و بتوانند نسلى پاك توليد و تربيت كنند. هر مجموعه اى اگر داراى نظام، سازماندهى و مديريت باشد، بهتر مى تواند به اهداف خود برسد و با صرف هزينه كمتر، نتايج بهترى به دست آوَرَد. با به كارگيرى مديريت، از هرج و مرج و هدر رفتن نيروها و سرمايه هاى هر مجموعه جلوگيرى خواهد شد. مدير در هر مجموعه با هماهنگ كردن اجزا، برنامه ريزى، هدايت و كاركرد صحيح مجموعه را تضمين مى كند اما نبودن مدير به هرز رفتن، ناهمگونى و هرج و مرج مى انجامد و در نهايت ازهم پاشيدگى مجموعه را در پى دارد. اعمال مديريت يك اصل عقلايى و پذيرفته شده در همه مجموعه هاى كوچك و بزرگ است و در ضرورت آن ترديدى وجود ندارد. مجموعه هايى كه مديريت و اصول آن را پذيرفته و بدان گردن نهاده اند، موفق بوده و كارنامه اى درخشان ارائه داده اند. در روايتى از رسول خدا(ص) دستور داده شده كه اگر در يك مسافرت سه نفر همراه شدند، يكى از آنها بايد مسئوليت و مديريت جمع را عهده دار گردد.(كنزالعمال، ج 6، ص 177، حديث 17550) ضرورت مديريت در خانواده هم جزئى از ضرورت مديريت هر مجموعه هدفدار مى باشد كه بايد اعضاى خانواده بدان پاى بند باشند تا در سلوك و پيشرفت مادى و معنوى موفق تر گردند. اگر خانواده مدير نداشته باشد و زن و مرد در اداره امور آن برابر باشند، ناچار بايد براى حل اختلاف خود در هر مورد به دادگاه مراجعه كنند، يعنى رياست فردى خارج از مجموعه را بپذيرند كه به آسانى در دسترس نيست. اين وضع سبب كُند شدن حل امور خانواده مى گردد. مديريت مرد اصل و قاعده عقلايى اصل عقلايى در تعيين مدير، گماردن اصلح و فرد شايسته تر بدين مسئوليت مى باشد. در هر جمعى بايد توانمندترين، صالح ترين و عالم ترين آنان مسئوليت اداره جمع را به عهده بگيرد. با وجود فرد اصلح، گماردن ديگرى بدين مسئوليت صحيح نيست. در جمع خانواده كه در ابتدا از زن و مرد تشكيل مى شود نيز بايد آن كه براى به عهده گرفتن مديريت شايستگى بيشترى دارد، معيّن شود. از آنجا كه در بيشتر موارد امتياز و توانمندى مرد براى به عهده گرفتن مسئوليت خانواده بيشتر است، به طور كلى مردان به عنوان سرپرست خانواده، معرفى شده اند. قرآن در يك اصل كلى مى فرمايد: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر؛ مردان و زنان مؤمن، بعضى از آنان ولىّ برخى ديگرند كه به معروف امر و از منكر نهى مى كنند.» (توبه، آيه 71) اين آيه ناظر به ارتباط اجتماعى افراد مؤمن مى باشد كه زن و مرد مؤمن نسبت به يكديگر وظيفه و تعهد دارند و بايد همديگر را امر به معروف و نهى از منكر كنند و بى اعتنايى را كنار بگذارند. در اين آيه مردان ولىّ زنان يا بالعكس شمرده نشده بلكه تعهد و مسئوليت متقابل براى همه افراد مؤمن (زن و مرد) تعيين شده است اما در خانواده با اينكه اين رابطه ولايى بين زن و مرد به عنوان دو مؤمن وجود دارد و هر كدام از آنان در برابر ديگرى وظيفه و مسئوليت دارد، با اين وجود تعيين يك مدير و سرپرست و اداره كننده از بين آن دو لازم است. قرآن و اسلام مرد را براى اين مسئوليت معين كرده اند: «الرجال قوّامون على النساء بما فضّل الله بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم؛(نساء، آيه 34) مردان سرپرست زنان هستند به خاطر مزيت هايى كه خداوند براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است و به خاطر آنكه از اموال شان براى آنان هزينه مى نمايند.» در آيه بالا براى سرپرست قرار دادن مردان دو دليل ذكر شده است: 1. مردان از جهت تدبير اقتصادى و اجتماعى براى خانواده، نيز قدرت دفاع و برنامه ريزى، اغلب بر زنان برترى دارند. البته اين برترى دليل فضيلت ذاتى نيست، زيرا ذات زن و مرد در انسانيت شريكند و در جهت تقرب به خدا هم آنچه ملاك مى باشد، تقوا و بندگى است كه بسته به عمل، عقيده و اخلاق افراد است و جنسيت در آن دخيل نيست. گر چه مردان در تدبير اقتصادي و اجتماعي و در دفاع بر زنان برتري دارند، زنان هم در جهاتى ديگر بر مردان برترى دارند، از اين رو در آيه فوق نفرمود: به خاطر آنكه مردان بر زنان برترى دارند، بلكه فرمود: «بعضى بر برخى ديگر برترى دارند» و اين بيان توانمندى هايى است كه گاه در مرد بيشتر است و برخى وقت ها در زن، كه تفاضل (برترى) متقابل مى باشد، نه فاضل و مفضولى مطلق. در مورد بحث که مديريت خانواده است، توانايي اقتصادي و اجتماعي و دفاعي مؤثر است و در اين زمينه غالبا مردان بر زنان برتري دارند. 2. جهت دومى كه آيه براى تعيين مرد در سمت مديريت بيان كرده، تعهدات مالى وى نسبت به همسرش مى باشد. چون مرد وظيفه تأمين هزينه زندگى را دارد، تدبير كلى امر خانواده به او سپرده شده است. شهيد مطهرى در اين زمينه مى گويد: «ازدواج يك شركت سهامى است كه مرد در آن بيشتر سرمايه گذارى كرده است (و در شركت سهامى اگر كسى سهم بيشتر دارد، مديريت با اوست). درست است كه زن و مرد هر دو در سرمايه گذارى جسمى و روحى به طور متساوى سهيم هستند، ولى مرد از نظر مالى هم سرمايه گذارى كرده است، علاوه كه مرد از نظر ويژگى هاى جسمى براى مديريت مناسب تر است و با فطرت و طبيعت او سازگارتر است.»( مجله زن روز، اسفند 1366، شماره 1158) علاوه بر اين مديريت با مشغوليت ذهنى، خستگى روحى و گرفتارى اجتماعى همراه است، چنان كه تلاش فراوان مى طلبد و سبب فرسودگى زودرس مى گردد و در نظام خانوادگى اسلام، مصلحت زن و مرد بر اين است كه بانوان تا حد ممكن از چنين صحنه هايى دور باشند تا بتوانند آسوده خاطر وظايف همسرى و مادرى را به خوبى ادا كنند و سرزندگى، شادابى و بالندگى كانون خانواده حفظ گردد. روحيات طبيعى زن و مرد هم اقتضاى همين حكم را دارد، زيرا روحيات آن دو را اين گونه توصيف كرده اند: زنان داراى لطافت جسمى، حس انقياد و تسليم و علاقه بيشتر به خانه هستند.(شخصيت و حقوق زن در اسلام، مهدى مهريزى، ص 205، به نقل از: «المرأة فى الفكر الاسلامى») مردان خشن تر، عضلانى و قوى ترند. احساسات مرد مبارزانه و جنگى است. احساسات زن مادرانه است و اين احساسات از دوران كودكى در او نمودار مى شود. علاقه زن به خانواده و توجه ناآگاهانه او به اهميت كانون خانوادگى بيش از مرد است. مرد مى خواهد شخص زن را تصاحب كند و در اختيار بگيرد و زن مى خواهد دل مرد را مسخّر كند و از راه دل بر او مسلط شود. مرد مى خواهد از بالاى سر زن بر او مسلط شود و زن مى خواهد از درون قلبِ مرد بر او نفوذ كند. مرد مى خواهد زن را بگيرد و زن مى خواهد او را بگيرند. زن از مرد شجاعت و دليرى مى خواهد و مرد از زن دلربايى و زيبايى. زن حمايت مرد را گرانبهاترين چيزها براى خود مى شمارد.(همان، به نقل از نظام حقوق زن در اسلام، ص 207 - 205) قدرت خلاقيت و ابتكار مردان بيش از زنان است (نسبت قدرت مديريت در مردان به زن، نُه به پنج است) و مردان بهتر از عهده كارهاى صنعتى، تجارى، كشاورزى، سياسى و جنگى برمى آيند.(همان، به نقل از الحجاب فى الاسلام، قوام الدين وشنوى، ص 40 - 37) با توجه به مجموعه روحيات برشمرده - خواه آنها را نتيجه اوضاع اجتماعى بدانيم يا فطرى و طبيعى بشماريم- مرد براى تصدى مديريت خانواده مناسب تر است و اسلام مرد را عهده دار امور خانواده شمرده است. قِوامت نه قيمومت يا سلطنت قوّام با «قَيّم» به يك معنا نيست، زيرا «قيّم» در باره يتيم و محجور(كسى كه از دخل و تصرف در دارايى اش ممنوع و بازنگه داشته شده است) مطرح است. قيّم كسى است كه امور يتيمِ صغير يا سفيه و محجور را بر عهده دارد، زيرا آنها از لحاظ عقلى توانايى اداره خود را ندارند و واگذاردن امور به آنها صحيح نيست، پس افراد داراى شرايط اداره امور زندگى آنان را عهده دار مى شوند. در اصطلاح فقهى اين عهده داران را «قيّم» گويند اما زن، صغير و سفيه و محجور نيست كه نتواند امور خود را عهده دار گردد. او از همه حقوق انسانى همچون مرد برخوردار است. آنچه مطرح است مديريت خانواده است كه با ازدواج زن و مرد شكل گرفته، همان گونه كه اجتماع، سرپرست و مدير مى خواهد (كه ارشاد، مديريت، برنامه ريزى و سازماندهى امور را به عهده بگيرد) در خانواده نيز مرد قيّم نيست، بلكه مديريت، سرپرستى، سازماندهى و برنامه ريزى را به عهده دارد. «رياست» در نگاه دينى به معناى خدمتگزارى است نه رياست. در ماده 1105 قانون مدنى جمهورى اسلامى ايران، مرد به عنوان رئيس خانواده معين شده است. يك حقوقدان و مدرس دانشگاه در تبيين و تفسير كلمه رياست در اين ماده مى گويد: « در بادى امر براى رياست دو تفسير جداگانه مى توان در نظر گرفت: يكى رياست را به معناى مطلقه دانستن، يعنى دستورات زوج بدون هيچ شرطى، از طرف زن بايد به مورد اجرا گذاشته شود. در اين صورت اطاعت زن از فرمان شوهر واجب است و در صورت سرپيچى از فرمان شوهر در هر مورد، مثل آن است كه زن معصيتى انجام داده است و علاوه بر مجازات حقوقى و عرفى (كه مثلاً مى تواند عدم استحقاق زوج به نفقه باشد كه ضمانت اجراى مادى و دنيوى محسوب مى شود) از نظر شرعى و اخروى نيز قابل مؤاخذه است. معنى ديگر رياست، رياست ادارى و مديريت خانه است به اين معنا كه مرد سرپرست و مدير خانواده است. اينكه در ماده فوق گفته شده «رياست از خصايص شوهر است»، در واقع با ذكر اين كلمه تكليف اداره و سرپرستى منزل و تأمين معيشت به او واگذار شده و اين مسئله حق حاكميت نسبت به زن و خانواده را به شوهر نمى دهد. اين ماده حاوى بار تكليفى براى شوهر است و جنبه رياستى و حاكميتى ندارد، به اين دليل واضح كه قاعده فقهى مهمى(1) با اين مضمون «بنده كسى مباش، كه خداوند تو را آزاد آفريده است» وجود دارد كه اگر براى مرد جايگاهى به عنوان رئيس به معناى عام كلمه در نظر بگيريم، اين امر از يك طرف با قاعده فقهى فوق الذكر منافات پيدا مى كند و از طرف ديگر مخالف هم طراز بودن زن و شوهر در رابطه زناشويى مى گردد.رابطه زن و شوهر با ذكر اين كلمه به رابطه حاكم و محكوم يا رئيس و مرئوس تبديل نمى شود، بلكه اين كلمه تكليف اداره زندگى و تأمين مخارج را به عهده مرد قرار مى دهد.» (شخصيت و حقوق زن در اسلام، مهدى مهريزى، ص 230) رياست به معناى دنيوى، نوعى قدرت و سلطه بر ديگران داشتن است كه مطيع و فرمانبر باشند. دستيابى بر رياست جز براى افراد داراى شرايط، در محدوده شرعى و براى برپايى قسط و عدل و خدمت به ديگران، نكوهيده مى باشد. در روايت آمده است: «ملعون من ترأّس؛كسى كه [به ناحق ]رياست طلبى كند [و خواهان تسلط و چيرگى بر ديگران براى رسيدن به خواسته هاى نفسانى اش باشد] مورد لعن و نفرين خداوند است.» (بحارالانوار، ج 73، ص 151) بنا بر بينش دنياگرايانه، رئيس از ويژگى ها و امتيازات بيشترى برخوردار است، اما در بينش دينى چنين نيست. مردسالارى، زن سالارى يا دين سالارى؟ در گذشته و حال سه نوع مديريت خانواده تصور شده يا وجود پيدا كرده: الف) نشانه هاي مردسالارى 1- به كارگيرى انواع خشونت توسط مرد بر ضد زن و ديگر افراد خانواده. 2- محصور كردن زن در خانه و جلوگيرى از بيرون رفتن منطقى و مشروع او. 3- جهت دهى اجبارگونه نوع خوراك و رفتار و منش زن و فرزندان مطابق ميل و خواست مرد گرچه غير منطقى يا حتى غير مشروع باشد. 4- تحميل كارهاى دشوار و طاقت فرسا بر زن و وظيفه دانستن رسيدگى بى عيب و نقص و بى كم و كاست به امور مختلف منزل براى زن. 5- جلوگيرى غير معقولانه و مستبدانه از اشتغال سالم و مورد نياز و مشروع زن در بيرون از خانه. 6- بى توجهى به حقوق مالى زن و قائل نشدن حق حاكميت براى او و خوددارى از پرداختن حقوق او حتى مهريه اش به رغم درخواست وى.(مجله پيام زن، مقاله «عدالت سالارى در خانواده»، سيدمهدى كاشمرى، شماره 123، ص 40) تعاليم اسلامى پر از آموزه ها و فرآيندهايى است كه بر عكس مشخصه هاى برشمرده در بالا است. با كمى توجه به طور يقين به نكوهيده و ناروا بودن اين شيوه مديريت در اسلام حكم مى شود. در آيات و روايات هيچ گاه به مرد اجازه تنبيه بدنى زن و توسل به قهر و زور براى وا داشتن او به اطاعت داده نشده است. تنها در مورد نشوز و سرپيچى زن از اداى وظايف زناشويى (آن هم بعد از بى اثر بودن اندرز و قهر، به فتواى مشهور فقيهان با استناد به آيه 34 سوره بقره) اجازه تنبيه بدنى داده شده كه با محدوديت و قيدهاى فراوانى همراه است. اطاعت زن از شوهر گرچه لازم و پسنديده است، ولى فقط در حوزه امور شرعى و مباحات است و هيچ گاه به زن اجازه داده نشده و موظف نگرديده دستور خلاف شرع شوهر را اطاعت كند. سرپيچى زن از انجام دستورها و خواسته هاى غيرشرعى، نكوهيده نيست. اين اصل كلى در همه اطاعت هاست كه: «لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق؛ اطاعت از مخلوق اگر معصيت آفريدگار باشد، جايز نيست.» (بحارالانوار، ج 10، ص 227) در روايات به زنان توصيه شده كه براى بيرون رفتن از خانه جهت كارهاى مباح و مشروع از شوهر خود اجازه بگيرند، البته مردها تنها در دو مورد حق دارند به زن اجازه بيرون رفتن از منزل را ندهند: 1- اگر بيرون رفتن زن با حق استمتاع مرد منافات داشته باشد، مثلاً در ساعاتى كه مرد آسوده از كار است و براى استراحت به منزل مى آيد و مى خواهد كنار همسرش باشد، اگر زن تقاضاى بيرون رفتن در آن ساعت را داشته باشد، شوهر حق منع كردن دارد.(2) 2- اگر خارج شدن زن سبب فتنه و انحراف خودش يا ديگران گردد و به كرامت و شخصيت همسرش خدشه وارد كند. در روايتى زنان بد اين گونه معرفى شده اند: «و امرأة ولّاجة و هى المتبرجة التى لا تستر عن الرجال و لا تلزم بيتها متى ما طلبها زوجها كانت خارجة؛ زن هاى «ولّاج» يعنى زنانى متظاهر و خودنما كه از مردان نامحرم خود را نمى پوشانند و پاى بند خانه نيستند، به گونه اى كه هر گاه شوهر آنان را بخواهد، بيرون از منزل مى باشند.» (ينابيع الفقهيه، ج 18، ص 12) در غير اين دو صورت گرچه زن بايد از شوهر اجازه بگيرد، ولى شوهر حق منع او را ندارد و نبايد بدون دليل معقول و مشروع از اجازه دادن خوددارى ورزد. در اين موارد اجازه گرفتن زن از دو جهت براى استحكام نظام خانوادگى مفيد و مؤثر است: اوّل اينكه حرمت و كرامت مرد (كه عنوان رياست و مديريت خانواده را دارد) محفوظ مى ماند؛ دوم اينكه مرد اين امكان را پيدا مى كند كه زن را از خارج شدن در موارد مشكوك منع نمايد و از پيش آمدن اختلاف و خطر جلوگيرى كند.(حقوق الزوجيه، محمدمهدى شمس الدين، ص 91) بنابراين مرد حق ندارد زن را از ديدار با خويشاوندان، صله رحم، رفتن به زيارت هاى مستحبى و . .. در صورتى كه مصداق دو مورد بالا نباشد، منع كند. همان گونه كه پيشتر يادآورى شد، اسلام به رعايت «خودميزانى» در معاشرت با ديگران از جمله همسر دستور داده است. كسى كه به همسرش دستورى مى دهد يا او را از كارى منع مى كند، بايد خود را جاى همسرش بگذارد و ببيند اگر چنين دستورى به او داده مى شد يا اين گونه از كارى منع مى گرديد، اطاعت مى كرد. به يك نمونه توجه كنيد: - من در سال 76 در رشته زبان انگليسى دانشگاه آزاد قبول شدم . .. قبول شدنم همزمان بود با نامزد شدن من و آقاى . .. و چون او با رفتن من به دانشگاه مخالف بود، با وجود علاقه بسيارى كه به ادامه تحصيل داشتم، از يكى از بزرگ ترين آرزوهايم چشم پوشى كردم. - علت مخالفت ايشان چه بود؟ - دقيقاً نمى دانم. حتماً براى خودش دلايل قانع كننده اى داشته كه در باره آن با من صحبت نكرد. تنها چيزى كه گفت اين بود كه دوست ندارد من به دانشگاه بروم. - شما هم قبول كرديد؟ - با نظر او مخالفتى نكردم تا روزهاى نخستين زندگى مشترك مان با كشمكش همراه نشود. در مورد بالا گرچه همسر پيروى و اطاعت كرده و براى استوارى نظام خانواده، از خواسته و علاقه قلبى خود چشم پوشيده، ولى آيا اين شرط انصاف است؟ اگر مرد به جاى همسرش بود، از چنين دستورى راضى بود؟ آيا انتظار نداشت دست كم يك توجيه منطقى براى اين نهى ارائه گردد؟ آيا اين که زن هميشه در دل خود نسبت به اين رفتار شوهر مسأله داشته و تا آخر عمر مسأله دار بماند، به مصلحت خانواده است؟ در نمونه اى ديگر خانمى اظهار مى كند: شوهرم به مدت پنج سال مرا از ملاقات با خانواده ام محروم كرد و حق ملاقات با آنها را به من نداد. ده سال در منزل شوهرم، بيست و هفت تخته فرش بافتم، با تنى خسته و مريض، ولى از اين زحمات ريالى نصيبم نشد! مرد بايد مدير خانواده باشد (و خواسته هايش توسط افراد خانواده به ويژه همسرش اطاعت گردد، چنان كه در روايات به اطاعت زن از شوهر بسيار توصيه شده) ولى روشن است كه دستورهاى مرد هم بايد از روى عقل، دين و مصلحت سنجى عاقلانه باشد. زورگويى مرد در خانه نسبت به همسر و فرزندانش، مردى و توان نيست، بلكه نشانه ضعف اراده در برابر شيطان است. قرآن مى فرمايد: «و اصبر على ما أصابك إنّ ذلك مِنْ عزم الاُمُور؛(لقمان، آيه 17) بر سختى ها و خلاف خواست ها تحمل كن كه اين از كارهايى است كه عزم قوى لازم دارد.» رسول خدا(ص) فرمود: «شجاع و قوى كسى است كه در مقابل خشم و غضب يا هوا و هوس خود، ايستادگى و مقاومت كند و از جاده عدل و انصاف بيرون نرود.»(بحارالانوار، ج 77، ص 156) وقتى آيه «قوا انفسكم و اهليكم ناراً؛ خود و خانواده تان را از آتش جهنم نگه داريد.» نازل شد، جمعى خدمت رسول خدا رسيدند و عرض كردند: چگونه اهل و عيال خود را حفظ كنيم؟ حضرت فرمود: «آنان را امر و نهى كنيد. هر گاه آنان را [به واجبات و وظايف ]امر كنيد و [از محرمات و ناپسندها ]نهى نماييد، وظيفه خود را انجام داده ايد.»(وسائل الشيعه، ج 20، ص 177) حتى دستور داده شده مرد خانه در خوراك، مطابق ميل اهل خانه رفتار كند، نه مطابق ميل خودش.(المؤمن يأكل بشهوة عياله؛ وسائل الشيعه، ج21، ص542) با توجه به روايات فراوان، مردسالارى با مشخصه هاى پيش گفته، كاملاً ناپسند و مردود است. ب) نشانه هاي زن سالارى 1- ناديده گرفتن حقوق و مديريت كلى مرد. 2- وا داشتن مرد به كار اضافى و اشتغال طاقت فرسا و گاهى غير قانونى و جرم آلود براى كسب درآمد بيشتر و رفاه افزون تر. 3- وادار شدن مرد به خريد و تهيه اسباب و لوازم زندگى كه چندان به مصلحت يا ضرورت يا در توان مالى او نيست، به صرف اينكه خانم دستور تهيه آن را داده است! 4- تأثيرگذارى شديد در روابط اجتماعى حتى قطع رابطه با كسانى كه زن بدان رضايت نمى دهد، گرچه از خويشاوندان نزديك شوهر باشد.(پيام زن، شماره 123، ص 40) روايات معصومين (عليهم السلام) ردّكننده زن سالارى نيز مى باشد. رسول خدا(ص) فرمود: «هر زنى كه با همسرش همراهى نكند و او را بر بيش از توان وا دارد، خداوند حسنات او را نمى پذيرد و در حالى خدا را ملاقات مى كند كه بر او خشمناك است.»(بحارالانوار، ج 73، ص 335) در وصف زنان صالح و ارزشمند آمده است: «زنى كه فرزند بياورد، دوستدار شوهر باشد و همسرش را در برابر روزگار [و سختى هاى آن ] ياور باشد، نه اينكه با روزگار بر ضد شوهرش همدست شود!»(همان، ج 100، ص 232) چون هزينه زندگى و مديريت خانواده به عهده مرد است، بنابراين زمانه به اندازه كافى براى او مشكل به بار مى آورد و درست نيست زن نيز بر مشكلات بيفزايد! پ) نشانه هاي دين سالارى 1- تنظيم برخوردها، روابط و مناسبات عمومى و خصوصىِ هر يك از زوجين با يكديگر بر اساس آموزه ها و تعاليم و حقوق تعيين شده دينى بر مقتضاى عدالت. 2- رجوع به داورى حَكَم مقبول دينى براى رفع اختلافات و رضايت عملى و قلبى طرفين به نتيجه و رأى آن و تلاش در بهبود روابط بر پايه آن. 3- ايجاد فضايى مناسب براى تربيت دينى و اخلاقى اعضاى خانواده.(مجله پيام زن، ش 123، ص 40) گرچه مديريت خانواده به عهده مرد است، ولى نبايد هيچ كدام از ويژگى هاى منفي مردسالارى در آن ديده شود، بلكه بايد مطابق اصول دين سالارى باشد. دستور كلى دين به مردان در مورد رفتار با همسر اين گونه است: «و عاشِروُهُنّ بمعروفٍ؛ نيكو و پسنديده با آنان معاشرت كنيد.» (نساء، آيه 19) مرد بايد بر مبناى موازين انسانى - اسلامى با همسرش رفتار پسنديده و شايسته داشته باشد يا پسنديده و شايسته او را طلاق دهد: «فامسكوهن بمعروف أو فارقوهن بمعروف.» و رفتار شايسته و پسنديده با ويژگى هاى دين سالارى سازگار است نه مردسالارى يا زن سالارى. (طلاق، آيه 2) مديريت استبدادى ممنوع مديريت مرد در خانه اگر بر مبانى صحيح، رعايت اصل مشورت، تبادل نظر، تصميم گيرى جمعى و ارزش دادن به اعضاى خانواده باشد، نه تنها مورد اعتراض قرار نمى گيرد، بلكه به طور جدّى و قاطعانه توسط همسر و فرزندان پشتيبانى مى شود. آنچه مديريت را نپذيرفتنى كرده و اعتراضات را برمى انگيزاند، خودكامگى، خودرأيى و تحميل است كه از نگاه اسلام به شدت منع شده است. وقتى پيامبر عظيم الشأن اسلام با آن مقام و جايگاه و عقل و تدبير و پشتيبانى وَحْيانى در مديريت بر جامعه، موظف به مشورت و نظرخواهى شده، تصميم گيرى او به پس از مشورت موكول مى گردد،(آل عمران، آيه 159 «و شاورهم فى الامر فإذا عزمتَ فتوكّلْ على الله») تكليف ديگران كاملاً روشن است. امام رضا(ع) مى فرمايد: پدرم امام كاظم(ع) به رغم خِرَدى كه داشت (كه با عقل ديگران قابل قياس نبود) با غلامان سياه خود مشورت مى كرد و در جواب اعتراض ديگران مى فرمود: چه بسا خداى متعال فتح و گشايش را در زبان اين شخص قرار داده باشد!(مكارم الاخلاق، ص 319) امام على(ع) خطاب به مالك مى فرمايد: هرگز مباد كه با خود بگويى من فرمانده و فرمانروايم و فرمان مى دهم و بايد اطاعت شود كه اين فكر، سياه كننده دل، ويران كننده دين و عامل نزديكى به دگرگونى ها و انفجارهاست.(نهج البلاغه، نامه 53) جلسات مشاوره و درد دل با همسر و اهل خانه با توجه به اين مطلب كه مردها مديران خانواده هستند، توصيه اكيد مى شود با همسر و اهل خانه به مشورت بنشينند و به آنها اجازه اظهار نظر، مخالفت و درد دل بدهند. جلسات گفت و شنود اثرات مثبت فراوان دارد از جمله: 1- تفاهم و همسويى زن و مرد؛ درد دل كردن و خواسته ها و نيازهاى خود را به شنونده انتقال دادن و حرف هاى او را شنيدن، اقدامى جهت از بين بردن مقدمات اختلاف است. در ضمن جلسات درد دل و گفت و شنود است كه طرفين همديگر را به خوبى خواهند شناخت و از زير و بم روحيات يكديگر آگاه مى شوند و متوجه مى گردند چه اقداماتى همسرشان را شاد يا ناراحت، دلگرم يا دلسرد و اميدوار يا نااميد مى گرداند و بهتر مى توانند راه تفاهم را بيابند و بپويند. تفرقه، جدايى و دورى از هم صحبتى مقدمه اختلاف است. قرآن در سوره آل عمران، آيه 105 مى فرمايد: «و لا تكونوا كالّذين تَفَرَّقوا و اختلفوا و . ..» علامه طباطبايى ذيل اين آيه مى فرمايد: علت اينكه ابتدا تفرقه و بعد اختلاف ذكر شده اين است كه تفرقه و جدايى بدن ها مقدمه پيدا شدن اختلاف در فكر و عقيده و برداشت است. اگر يك قوم يا افراد يك جمع به هم نزديك و همدل باشند، عقايدشان به يكديگر نزديك مى گردد و در آخر از راه تماس و تأثير دوسويه متحد مى شوند و اختلاف عقيدتى در بين شان رخنه نمى كند، ولى وقتى افراد جدا و بريده از هم باشند، اختلاف و جدايى بدن ها باعث اختلاف راه و مسلك مى گردد.(ترجمه الميزان، ج 3، ص 579) وقتى جدايى و نبودن ارتباط و همنيشنى صميمى بين افراد يك قوم و ملت سبب اختلاف فكرى و عقيدتى گردد، معلوم است كه اين پيامد ناگوار هنگام نبود ارتباط صميمى و پيوسته بين افراد خانواده هم رخ مى نمايد، ولى چنانچه زن و مرد با هم ساعاتى را به درد دل، مشورت و انتقاد از يكديگر بگذرانند، نتيجه آن تفاهم و نزديكى فكرى و روحى خواهد بود. در اين درد دل هاى دوستانه است كه بسيارى از برداشت هاى غلط، ناآگاهى ها و بدگمانى ها تصحيح مى گردد و عشق و علاقه ها شكوفا مى شود. 2- افراد خانواده احساس شخصيت، احترام و ارزش مى كنند و خود را شريك، همفكر و همراه سرپرست خانواده مى يابند و تصميم هاى زندگى را برآيند تدبير جمعى مى شمارند و در موفقيت ها و شكست ها خود را سهيم مى شمرند. اگر ناكامى حاصل گردد، مرد را سرزنش نمى كنند و اگر موفقيت نصيب گردد، خود را سهيم مى دانند و شاد مى شوند. 3- حرف هاى گفته نشده اى نيست كه به عقده تبديل گردد و به يكباره منفجر شود و بناى خانواده را ويران كند. نبودن جلسات مشورت و درد دل سبب مى شود زن يا مرد (كه از همسرش رنجشى پيدا كرده) آن را مدت ها در دل نگه دارد و در يك زمان حساس آشكار سازد. كدورت جاى گرفته در دل مانند خَس و خاشاكى است كه كنار آب جارى جاى گرفته و تدريجاً خس هاى ديگر را جذب مى كند و بزرگ مى شود و راه آب را مى بندد، كه به ناگاه از جا كنده شده و آب جمع شده در پس آن، سيل وار به حركت در آمده و ويران مى سازد. نبايد اجازه داد رنجش هاى جزئى به وضع وخيم برسد، بلكه در همان وهله اول بايد آن را دوستانه مطرح كرد و به طرف مقابل اجازه داد دليل و توجيه خود را بگويد و زخم را مداوا نمايد.(نقش دين در خانواده، ص 172) متأسفانه بعضى از زن و مردها درونگرا هستند و به سختى و به ندرت درد دل مى كنند و ناراحتى هاى درونى خود را كمتر فاش مى سازند، كه حالت روحى خطرناكى است، زيرا سبب انباشته شدن عقده ها و انفجار ويرانگر آنها مى گردد. در مقابل اين عده، بعضى از زن و مردها بسيار برونگرا هستند و درد دل ها و ناراحتى هاى خود را نه براى همسر بلكه براى ديگران اعم از افراد دور و نزديك مطرح مى سازند! اين افراد نيز در اشتباه اند و خود و خانواده شان را در معرض خطر قرار مى دهند. زن و مرد فقط بايد در دو جا درد دل كنند: اوّل، در مناجات ها با رب العالمين و قادر مطلق تا به يُمن توجه حضرت حق، نابسامانى ها برطرف گردد. اظهار شكايت و مطرح ساختن دردها و مصيبت ها و رنج ها در محضر حق تعالى و تقاضاى رفع و دفع آنها نه تنها پسنديده، بلكه لازم و ضرورى است و بهترين نمود عبوديت و عَرض حاجت مى باشد، چه اينكه او تنها قادر مطلقى است كه بر رفع هر نابسامانى توانا مى باشد. يعقوب پيامبر(ع) مى فرمايد: «إنّما أشكو بَثّى و حُزْنى إلى الله و أعلم مِن الله ما لا تعلمون؛ شكايتِ درد و غم را فقط به پيشگاه خدا مى برم و از [عنايات او ]مى دانم آنچه را شما نمى دانيد.»(يوسف، آيه 86) دوم، نزد همديگر و با هم براى رفع نابسامانى ها، چه اينكه زن و مرد مؤمن به حساب ايمان شان، ولىّ و ياور يكديگرند و بايد همديگر را به نيكى و خوبى، امر كنند و از بدى باز دارند: «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر.»(توبه، آيه 71) غير از اين دو جا، شكايت و درد دل نه تنها پسنديده نيست، بلكه در بيشتر اوقات، پيامدهاى ناگوارى مى آورد. اگر افراد ديگر درد دل ها را بشنوند، به ويژه افراد فتنه گر، سخن چين و آتش افروز، نه تنها نتيجه مثبتى نخواهد داشت بلكه مشكلات فراوان به بار خواهد آورد. صحبت روياروى، صميمى، بى واسطه و دوستانه خيلى سرنوشت ساز است اما مهم تر آن است كه پاى بيگانگان حتى اقوام نزديك كه اغلب كارى از آنها ساخته نيست، بلكه به خاطر عواطف تند مشكل زا هم هستند، به ميان كشيده نشود. پخش درد دل، خطر رسوايى، بى آبرويى و عميق تر شدن فاصله را در پى دارد. اگر جلسات درد دل و مشورت و گفت و شنود در رفع اختلاف و ايجاد تفاهم مفيد نبود و كار به وخامت گراييد، زن و شوهر بايد فرد سومى را (كه صلاحيت هاى لازم را داشته و مورد اعتماد طرفين باشد) به حكميت بپذيرند و درد دل خود را پيش او مطرح كنند و به قضاوت او تن دهند. نكته مهم ديگر زن و شوهر بايد به هنگام درد دل و انتقاد از طرف ديگر به او بباورانند كه درد دل فقط در راستاى اصلاح امور و ايجاد همدلى و صميميت و استحكام زندگى زناشويى است و به هيچ وجه قصد تخريب، تحقير و سرزنش ندارند و نمى خواهند بر زخم نمك بپاشند، بلكه مى خواهند مرهمى بگذارند تا تسلابخش و بهبوددهنده باشد. در اين صورت است كه جلسات درد دل و گفتگو، حلّال مشكلات و رفع كننده كدورت ها و ايجادكننده صلح و سازش و صفا خواهد بود. به زنان توصيه مى شود به صورت فعال در جلسات و نشست هاى مشورتى و درد دل با همسر خود شركت كنند و خواسته هايشان را روشن مطرح كنند و دلايل خود را ابراز نمايند، نيز به توجيه ها يا علل مخالفت همسر توجه كرده، در صورت منطقى و معقول بودن، تسليم گردند. مبادا زنان خود را به تسليم در برابر خواست و اراده همسر بدون توجيه منطقى و عقلانى وادار ساخته، فكر و اراده خود را سركوب كنند و خود را «كم ارزش تر از ابراز وجود و اظهار نظر» بدانند كه اين نوعى بيمارى است و پيامدهاى وخيمى دارد. يكى از كارشناسان در مورد زنان خودكم بين كه آنان را بيمار مى داند، مى گويد: اين بيماران خواسته هايشان را صريح بيان نمى كنند، با اين وجود از اينكه شوهرشان خواسته هاى آنان را درك نمى كند، دچار خشم و عصبانيت و خودخورى مى شوند. همين سركوب عقايد، خواست ها و اراده ها و تسليم شدن در برابر اراده شوهر، كم كم روح آنان را مضطرب و پريشان مى كند.(مجله جامعه سالم، شماره 1، سال اوّل، مقاله خانم «الكساندرا سيموندز»، عضو هيئت علمى مؤسسه روانكاوى آمريكا) وعده دادن به همسر نكته قابل توجه اين كه در جلسات گفتگو و درد دل طرفينى، هر كدام بايد به حرف ديگرى، خوب گوش دهد و با «بله گفتن» او را به ادامه درد دل و تخليه روانى و روحى تشويق كند. اين جلسات و درد دل ها حتى اگر اقدام عملى در پى نداشته باشد به ويژه براي خانم ها، بسيارى از مشكلات را حل مى كند و عقده ها را باز كرده و گره هاى روحى و روانى را حل مى نمايد، زيرا زنان با درد دل و تخليه روحى آرام مى شوند و غالباً از پيگيرى هاى بعدى منصرف مى گردند. از اين رو مردها بايد در اين جلسات با توجه به مسئوليت و مديريتى كه دارند، از زنان شان درخواست كنند درد دل خود را مطرح سازند و آنان را در انتقاد كردن تشويق كنند، نيز با پذيرش انتقادها و وعده اصلاح، زمينه حل عقده ها و از بين رفتن كدورت ها را فراهم سازند. همراهى با زن در جلسات و گوش دادن به درد دل او و پذيرفتن آنها حتى براى كوتاه مدت و مقطعى اثرات بسيار مثبتى دارد. در بعضى روايات وارد شده كه وعده دادن، گرچه اطمينانى به عملى كردن آن نباشد در چند جا جايز است، از جمله به همسر، زيرا باعث آرامش و دلگرمى و اصلاح مى گردد.(بحارالانوار، ج 68، ص 8 و ج 69، ص 244) اين روايت در راستاى گوش دادن به درد دل همسر و پذيرفتن خواست او در جلسات خانوادگى و مانند آن مى باشد. توضيحى در اين مورد راهگشا است: وعده دروغ، كار خوب و پسنديده اى نيست و در هيچ جا نمى توان بدان توصيه كرد. كسى كه قصد انجام كارى را ندارد و انجام آن را صحيح يا مشروع يا در توان خود نمى بيند، نبايد به دروغ وعده انجام آن را بدهد، در حالى كه انجام آن را صحيح يا ممكن ندانسته و اصلاً در ذهنش در صدد انجام آن نمى باشد؛ ولى يك نوع وعده دادن است كه نه راست مى باشد و نه دروغ و زشتى هم ندارد، بلكه براى تداوم زندگى، رفع كدورت و پيدايش علاقه به زندگى مؤثر است. معمولاً افراد خانواده و بخصوص همسر تقاضاهاى فراوانى دارد كه بيشتر آنها مشروع و به جا مى باشند. گاه خواسته اى به ذهنش خطور مى كند و برآورده شدن آن را مى طلبد و از اينكه همسرش بدان بى توجه است، ناراحت مى گردد. هنگام اظهار درخواست، چند نوع برخورد از طرف شوهر ممكن است صورت پذيرد: 1. وعده قطعى انجام آن را بدهد، در حالى كه اصلاً تصميمى بر انجام آن ندارد. 2. وعده انجام آن را بدهد، مثلاً بگويد به خواست خدا اين كار را خواهم كرد، در حالى كه واقعاً و صد در صد مصمم بر انجام آن نيست، بلكه حتى انجام آن را به مصلحت نمى داند. 3. اصلاً به تقاضاى همسرش توجه نكند و با سكوت از آن بگذرد. 4. با قاطعيت انجام خواسته همسرش را نفى كند. برخورد نوع چهارم قطعاً سبب ناراحتى و آزرده خاطرى همسر مى گردد مگر اينكه خواسته وى خلاف شرع روشن يا خواسته غير ممكنى باشد و شوهر بتواند او را به صحيح نبودن خواسته اش قانع كند. برخورد نوع سوم شايد به ناپسندى نوع چهارم نباشد، ولى قطعاً ناپسند است، زيرا به معناى بى توجهى به همسر و تقاضاهاى اوست كه آزردگى خاطر وى را در پى خواهد داشت. برخورد نوع اوّل، تعهد قطعى در پى مى آورد و با عمل نكردن به آن، مرد گرفتار خُلف وعده مى شود كه هم اخلاقاً ناپسند است و هم اثرات بدى بر روح و روان اعضاى خانواده و زن مى گذارد. اما برخورد نوع دوم راه صحيح و عاقلانه اى است. مرد در آن لحظه پس از شنيدن تقاضاى همسر، وقتى آن را ناهمگون با عقل و شرع نديد، وعده انجام آن را مى دهد و مثلاً مى گويد: «به خواست خداوند اگر شد آن را انجام خواهم داد.» با اين وعده همسرش را شاد مى گرداند و پس از گذشت مدتى هر چند كم و آرامش يافتن و فروكش كردن هيجانات روحى همسر، چه بسا خود او از تقاضايش برگردد و آن را بى جا بشمرد و يا با كمى توضيح قانع گردد كه تقاضايش حداقل اكنون صحيح نيست يا اينكه با وجود صحيح و به جا بودن تقاضا، همسرش توان انجام آن را ندارد. بنابراين به مردها توصيه مى شود به درد دل خانم هايشان به خوبى توجه كنند و از مخالفت فورى با تقاضاهاى همسرشان خوددارى ورزند، بلكه سربسته و با وعده دادن با آنها موافقت نمايند، تا هيجان هاى روحى همسر فروكش كند، آنگاه با توضيح او را از پى گيرى خواسته اش منصرف سازند. چنين موافقتى در لحظات ابتدايى، مصداق وعده دادن به همسر است، كه بسيار پسنديده و كارساز مى باشد. مديريت مطلوب مرد به عنوان مدير منزل بايد در پى شناخت شيوه هاى مديريت و برگزيدن بهترين شيوه باشد. معمولاً براى مديريت چهار شيوه برشمرده اند(روان درمانى خانواده، جِى هى لى، مترجم دكتر باقر ثنائى، ص 180 به بعد، چ اميركبير، تهران، 1365) كه به شرح زير مى باشد: 1- آموزش مدار؛ بنا بر اين شيوه انسان ها فطرتاً حق خواه، حق جو و حق شناس هستند و اگر در جهت بيدار كردن و شكوفا ساختن فطرت آنان سرمايه گذارى گردد و راههاى درست و نادرست و پيامدهاى آن برايشان روشن شود، به سوى حق و راه صحيح متمايل شده و از باطل و انحراف دورى خواهند كرد. ويكتور هوگو مى گويد: يك مدرسه باز كنيد، درِ يك زندان بسته مى شود. 2- كنترل مدار؛ بنا بر اين ديدگاه عرصه زندگى پُر از وسوسه، نيرنگ و فريب است و زمينه و شرايط براى رفتارهاى نابهنجار آماده مى باشد و براى پيشگيرى و مديريت صحيح بايد با نظارت هاى رسمى و غير رسمى، بيرونى و درونى، مستقيم و غير مستقيم افراد را كنترل كرد و هر چه مدير در اين زمينه فعاليت بيشترى داشته باشد، موفق تر خواهد بود. 3- عاطفى مدار؛ اين نظريه مبتنى بر نياز عاطفى انسان است و نياز انسان به مهر، محبت، و علاقه ديگران را اصل قرار داده، رابطه مدير با زيرمجموعه را پيرامون اين اصل سامان مى دهد. مطابق اين نظريه چنانچه مدير به افراد زيرمجموعه محبت كافى كند، آنان را مطيع و پيرو خود ساخته و اهدافش را به آسانى پياده مى كند اما اگر افراد زيرمجموعه مثلاً زن از شوهر، محبت كافى دريافت نكند، ممكن است براى جبران، در صدد انتقام برآيد و كارشكنى كند و اعمال خلاف هنجار و خواست مدير بروز دهد. 4- قدرت مدار؛ در شيوه قبلى پيام هاى كلامى مدير داراى جنبه هاى عاطفى بود، ولى در شيوه قدرت مدار شيوه اعمال مديريت، بر دستور و قدرت مبتنى است و مدير به دنبال توجيه و استدلال و تشويق براى اجراى برنامه هايش نمى باشد، بلكه ايجاد ترس، وحشت و تنبيه، عامل اجرايى اراده او مى گردد. يكى از دانشمندان آلمانى طرفدار اين نظريه مى گويد: انقياد با قدرت حاصل مى شود و قدرت بايد به اندازه كافى وجود داشته باشد و مكرر ظاهر شود تا قبل از اينكه در فرد زيرمجموعه نشانه هاى نافرمانى ظاهر شود، موفقيت كامل حاصل گردد.(همان به نقل از گريگورا. آ.ل) مديريت مرد در خانه بايد شيوه اى تلفيقى از راههاى چهارگانه باشد كه ترتيب و تلفيق آنها بسيار اهميت دارد. در مديريتِ مرد بايد اصل بر آموزش مدارى باشد، زيرا از نگاه اسلام فطرت حق خواه، حق جو و حق شناس انسان ها اين زمينه را در آنان ايجاد كرده كه با آموزش و شناخت حق بدان متمايل گردند و از انحراف و بدى گريزان باشند. به كارگيرى عنصر عاطفه در مديريت هم بايد پررنگ باشد، زيرا «انسان بنده احسان است» و از طرف ديگرهر فردى سعى مى كند همرنگ محبوبش باشد و رضايت او را جلب كند، بنابراين اگر مرد با احسان، عاطفه و محبت، موفق گردد خود را محبوب زن و فرزند كند، آنها هم به طور طبيعى مطيع و پيرو او بوده، در جلب توجه و اطاعت از او، جديت تمام به خرج خواهند داد. اما به خاطر مسئوليتى كه مدير نسبت به زيرمجموعه دارد، كنترل نيز لازم است، البته در كمترين حد و خيلى كمرنگ به گونه اى كه حساسيت برانگيز نباشد. دورى از بدگمانى يعنى كنترل مدارى در كمترين حد؛ اما قدرت مدارى آخرين مؤلفه اى است كه بايد در مديريت مرد بخصوص نسبت به همسر عمل شود. مردود بودن مديريت استبدادى از نگاه اسلام بيانگر آن است كه قدرت مدارى جز در موارد بسيار محدود، ناپسند مى باشد. رهنمودهايي به مديران خانواده اوّل: رياست در حقيقت شأن خدمتگزارى و تكليفى بر دوش مرد براى برنامه ريزى و اداره صحيح خانواده است. اگر «مردها» در اولين وهله اين موضوع را باور كنند و شأنى جز خدمتگزارى براى خود قائل نباشند و انتظار فرمانبرى بى چون و چرا و اطاعت محض از همسر و ديگر افراد خانواده نداشته باشند، نيز مديريت خود را بر اساس مشورت مدارى سامان دهند، نه تنها با مشكل و دردسر روبه رو نخواهند شد، بلكه شاهد موفقيت فراوان در اداره خانواده و صميميت اعضا نسبت به خود خواهند بود. دوم: از اصول مديريت اسلامى، حضور پيشروانه مدير در فعاليت ها است. مدير نبايد فقط خود را طراح، برنامه ريز و دستوردهنده دانسته، ديگران را مجرى اراده خود تصور كند، بلكه بايد هميشه پيشقدم و پيشرو باشد، در اين صورت اعضاى خانواده با عشق و علاقه و با تمام توان همراه و ياور او خواهند شد. رسول خدا(ص) به عنوان الگوى مديريت صحيح در منزل و جامعه هميشه در انجام كارها پيشقدم بود. خَلَف صالح آن حضرت، سيدالشهدا(ع) نيز هنگام دعوت به هجرت و قيام خطاب به شيعيان فرمود: « هر كس حاضر است خون خود را در راه ما بريزد و آماده ملاقات پروردگار است، با ما كوچ كند كه من فردا كوچ خواهم كرد.» (سخنان حسين بن على(ع) از مدينه تا كربلا، محمدصادق نجمى، ص 80، بوستان كتاب قم، چ اول) سوم: دلسوزى، خيرخواهى و فداكارى مدير مجموعه بايد براى افراد زيرمجموعه، روشن و ثابت و قطعى باشد تا آنان با تمام توان همراه او باشند. اگر زن و فرزندان به دلسوزى و خيرخواهى و فداكارى شوهر و پدر، باور و اعتماد نداشته باشند، بلكه او را خودخواه و منفعت طلب بدانند و در اطاعت و همراهى با او خير و مصلحت خود را نبينند، پيرو او نخواهند شد و ساز اختلاف كوك خواهند كرد. چهارم: مدير بايد از خطاها و لغزش هاى افراد زيرمجموعه بخصوص همسرش چشم پوشى كند، بالاتر از آن خود را به تغافل و متوجه نشدن بزند. روايت هاى زير ارزش چشم پوشى و ناديده انگاشتن لغزش زيردستان را گوشزد مى كند: «من اشرف اعمال الكريم غفلته عمّا يعلم؛خود را از آنچه مى داند غافل نشان دادن، از بهترين اعمال شخص كريم است.» (ميزان الحكمه، ج 3، ص 2287) «ما استقصى كريم قط؛ انسان هاى بزرگ هيچ گاه لغزش هاى ديگران را شمارش نمى كنند.» (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 264، حكمت 86) «من استقصى فقد اساء؛ هر كس لغزش هاى ديگران را شماره كند، بدى كرده است.» (تفسير برهان، ج 2، ص 289؛ كافى، ج 5، ص 100) «ثلاث لا يزيد الله بهن المرءَ المسلم الّا عزّاً: الصفح عمن ظلمه . ..؛ سه چيز جز بر عزت شخص مؤمن نمى افزايد: چشم پوشى از ظلم كسى كه به او ستم كرده است و . .. . » (ميزان الحكمه، ج 6، ص 293) راوى از امام صادق(ع) پرسيد: كدام حق زن بر مرد است كه اگر مرد آن را انجام دهد، جزو نيكوكاران به حساب مى آيد؟ امام فرمود: «زن را سير كند و بپوشاند [هزينه خوراك و پوشاك او را به خوبى تأمين كند] و اگر نادانى كرد، او را ببخشد.»(من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 440) در روايتى رسول خدا(ص) مسلمانان را به رفتار اهل كتاب با همسران خود توجه مى دهد كه به ازدواج و همسرى پاى بند مى باشند و وقتى با زنى ازدواج مى كنند حتى اگر زن پيشتر نخ و سوزن به دست نگرفته باشد، يعنى خياطى و ديگر كارهاى خانه را انجام نداده و ياد نگرفته باشد، با اين وجود او را با احترام نگه مى دارند و طلاق رخ نمى دهد.(زناشويى، حسن مصطفوى، ص 82، تهران، انتشارات گلى، به نقل از البيان و التعريف، ج 1، ص 193) پنجم: گشاده دستى براى اهل و عيال از مهم ترين مؤلفه هاى پيدا شدن صفا و صميميت بين اهل خانه بخصوص زن و شوهر مى باشد. با توجه به اينكه تأمين هزينه زندگى به عهده شوهر و مدير خانه است، چنانچه مرد با كوشش بيشتر و با دست دهنده تر هزينه خانواده را بپردازد، علاقه اهل خانه به خود را جلب كرده و استحكام نظام و رشته خانواده را افزايش داده است. رسول خدا(ص) فرمود: «خداوند از كسى راضى تر است كه بر عيال خود بيشترين آسايش و راحتى را بدهد.»(مجموعه ورّام، ج 2، ص 47؛ وسائل الشيعه، ج 5، ص 132) «كسى كه توان مالى داشته باشد، ولى در روزى بر اهل خانواده اش تنگ بگيرد، از ما نيست.»(مستدرك الوسائل، ج 2، ص 643) يكى از بدترين صفات مردان اين است كه با بخل ورزيدن و تأمين نكردن هزينه خانواده [با اينكه توان دارند] آنان را به تقاضا از ديگران مجبور سازند.(تهذيب، ج 2، ص 226) ششم: مدير داراى حالات روحى و نفسانى مختلف است. گاهى خشمگين و گاهى شاداب مى باشد. از توصيه هاى مهم به همه انسان ها بخصوص مديران اين است كه از تصميم گيرى هنگام خشم و عصبانيت خوددارى ورزند، زيرا انسان در هنگام خشم نمى تواند تصميمى حكيمانه و عاقلانه بگيرد، بلكه در آن لحظات وجودش را خشم و غضب فرا گرفته است كه از قواى شيطانى مى باشد و تصميم در اين حالت، تصميمى شيطانى است. حتى نصيحت در زمانى كه خشمگين است، صحيح نيست، چون قطعاً انگيزه اصلاحى نداشته، بلكه براى تحقير و سركوب مى باشد. بهترين عمل در هنگام خشم، سكوت و نشستن است تا خشم فروكش كند، آنگاه با تدبير و تعقل تصميم بگيرد و انجام دهد. هفتم: رعايت حوزه اختصاصى و مديريتى افراد زيرمجموعه از اصول مهم مديريتى است. مدير موفق كسى است كه مسئوليت و وظيفه افراد زيرمجموعه اش را بر دوش آنان بگذارد و از دخالت در حوزه آنها و به عهده گرفتن همه مسائل ريز و درشت خوددارى ورزد. مرد، مدير اوّل خانواده است كه بايد تصميم هاى كلى و اصولى را بگيرد؛ زن «ربّ البيت» و «صاحبخانه» و مسئول امور داخلى است. در اين حوزه مرد بايد فقط نظارت و هدايت داشته باشد، نه دخالت و اجرا. اگر زن، خود را در حوزه امور داخلى منزل مسئول و مدير يافت، احساس ارزش و مسئوليت و وظيفه مى كند و به زندگى دلبستگى پيدا مى نمايد، ولى چنانچه مرد در تمام مسائل دخالت داشته باشد، زن احساس پوچى، بى ارزشى، آلت دست شدن و . .. مى نمايد و به زندگى اميد و دلبستگى پيدا نمى كند! روايات بيانگر آن است كه اهل بيت(ع) همسران خود را «ربّ البيت» و صاحبخانه مى دانستند و انتخاب نوع و رنگ وسايل و چيدمان آنها را به همسران شان واگذار كرده بودند. حتى به منزل كه وارد مى شدند، مطابق خواست و سليقه آنان لباس مى پوشيدند. بسيارى از اوقات افرادى به محضر امامان مى رسيدند و مشاهده مى كردند امام لباس هاى هاى رنگى و شيك پوشيده، در منزل تكيه هاى رنگى و پشتى و فرش وجود دارد. مشاهده اين اوضاع براى آنان تعجب آور مى نمود، امامان در توجيه و براي رفع تعجب مى فرمودند كه منزل همسرشان است و اثاثيه متعلق به او و مطابق سليقه او است و اين نوع لباس پوشيدن و آرايش را دوست دارد.(وسائل الشيعه، ج 5، ص 309 و 336؛ كافى، ج 6، ص 448 - 446؛ بحارالانوار، ج 46، ص 102) پانوشت ها : 1 . در فقه چنين قاعده اى نداريم كه مورد استناد فقها باشد. آنچه هست اين روايت شريف است كه «لا تكن عبد غيرك، فقد جعلك الله حرّاً؛ بنده ديگرى نباش، چرا كه خداوند تو را آزاد آفريده و قرار داده است.» اينكه از اين جمله، يك قاعده فقهى استخراج شود نياز به بحث و بررسى دارد. 2 . البته مشهور فقهاء اجازه گرفتن زن را تكليف وى و حقى مطلق براى مرد مى دانند. البته لزوم خروج براى انجام واجبات مثل حج شرعاً مشروط به اذن شوهر نيست. به يک نگاه تکليف به اجازه بدون داشتن حق منع به صورت مطلق بي معنا است ولي اين نگاه تحقيقي نبوده و براي اين اجازه هم فايده هاي عقلايي وجود دارد.
|