ادله قائلين به تمرينيه محض بودن عبادت صبى
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 703 تاریخ: 1387/8/25 بسم الله الرحمن الرحيم کلام درباره ادله کساني بود که گفتهاند عبادات صبي تمرينيه محضه است و به وجوهي نیز احتجاج کردهاند يکي اصل که از آن گذشتيم. دوم ظواهر اخبار، «الثاني ما تمسك به في الرياض و في المستند من ظواهر الاخبار، كرواية الزهري الطويلة و فيها أن الصوم علي اربعين وجهاً، فعشرة اوجه، منها واجبة كوجوب صوم شهر رمضان و عشرة اوجه، منها حرام و اربعة عشر وجه، منها صاحبها بالخيار إن شاء صام و إن شاء افطر، [که اين کنايه از استحباب است.] و صوم الاذن و صوم التأديب. ثم ذكر (عليه السلام) في اقسام ما فيها الخيار كثيراً من اقسام صوم المندوب، [روزههاي مستحبي را در آنجا آورده است،] إلي أن قال: و اما صوم التأديب فإنه يأخذ الصبي اذا راهق، [نزديک به بلوغش است] بالصوم تأديباً و ذلك ليس بفرض، [فرموده اين واجب نيست،] و كذلك المسافر اذا اكل من اول النهار، ثم قدم اهله، [بعد آمد سراغ خانه و زندگيش، ادباً بايد تا غروب چيزي نخورد،] و كذلك الحائض اذا طهرت [در وسط روز. اين روايت که ميگويد صوم صبي تأديب و تمرين است.] و في الفقه الرضوي و اما صوم التأديب فإنما يؤمر الصبي اذا بلغ سبع سنين تأديباً و ليس ذلك بفرض. و إن لم يقدر الا نصف النهار، [همان روزه نصف روزی که معروف است،] يفطر اذا غلب عليه العطش، [تشنگي بر او غالب شد، افطار ميکند،] و كذلك من افطر لعلة ثم نوي بقية يومه امر بالامساك بقية يومه تأديباً، [بچه صبح تا ظهر غذا خورده، میگوییم ظهر تا غروب چيزي نخور،] و ليس بفرض. و كذلك المسافر اذا اكل من اول النهار ثم قدم اهله امر بقية يومه بالامساك تأديباً و ليس بفرض. و في حسنة الحلبي المتقدمة [در اول بحث ايشان ذکرش کرد که صحيحه حلبي در اول بحث اين بود:] إنا نأمر صبياننا بالصيام اذا كانوا بني سبع سنين ما اطاقوا من صيام اليوم فإذا غلبهم العطش افطروا لأن فيه تمريناً علي الطاعة و منعاً علي الفساد، [تعليل به تمرين شده،] تعليل امرهم عليهم السلام صبيانهم بالصيام اذا كانوا سبع سنين بأن فيه تمريناً علي الطاعة و منعاً من الفساد، [اين هم وجه دوم، رواياتي که از صوم صبي به عنوان صوم تأديب ياد کرده است.] الثالث: ما دل من الاخبار علي امر الصبي بامساك بعض النهار اذا لم يطق امساك جميعه، [ميگويد وقتي همهاش را نميتواند، بعضی از روزها را روزه بگيرد،] فإن ذلك يدل علي أنه لمجرد التمرين، [نصف روز را روزه بگيرد. معلوم ميشود تمرين است،] و الا فلم يوجد في الشرع صيام بعض النهار، و من هنا يعلم أن كل من حسنة الحلبي و الفقه الرضوي يدل علي هذا القول من وجهين، [يکي تعبير به تأديب، يکي اينکه ميگويد نصف روز را روزه بگيرد،] الاجتزاء ببعض النهار، [اين يک وجهش،] و الاشتمال علي التأديب و التمرين [وجه دوم. چهارمين وجه، حديث رفع قلم عن الصبي است،] و تقريب الدلالة أنه ليس المراد برفع قلم خصوص رفع المؤاخذه كما قيل، بل المراد ما يعم جميع الاحكام الخمسة التكليفية، [رفع القلم، يعني همه احکام تکليفيه از صبي برداشته شده، يکي هم استحباب است.] و وجهه أن القلم إنما استعمل هنا من باب المجاز، فإن معناه الحقيقي هو آلة النقش، [معناي حقیقی آن وسيله نوشتن است،] و لما كان المكلفون من شأنهم أن الكرام الكاتبين يكتبون اعمالهم باسرها من واجبات و مندوبات و محرمات و مكروهات [کرام کاتبين همه اعمال مکلفین را مينويسند، واجب، حرام، مستحب و مکروه، را مينويسند،] اراد النبي (صلي الله عليه و آله و سلم ) الاخبار عن أن الصبي ليس مورداً لتعرض اعماله، [آن را ديگر نمينويسند، اعمال صبي را نمينويسند،] فقد رفع القلم عنه، فلا يكتب له و لا عليه شيء، [نه به نفعش، نه به ضررش، آنجايي که يک واجبي را ترک کند نمينويسند، يک مستحبي را هم انجام بدهد نمينويسند،] فرفع القلم في الحديث كناية عن عدم الاعتداد بحاله بشيء من الاحكام التكليفية. فهذا المعني هو الاقرب الي ما هو معني القلم حقيقة بحسب الاعتبار، [اينجا هم باز قلم است، ميگوييم آن فرشتههايي که مينويسند، اعمال اين را نمي نويسند،] رفع القلم دارد، اعمالش را نمينويسند، و كذا بحسب العرف، و لسانه لسان الحكومة، [حديث رفع قلم هم لسانش، لسان حکومت است،] فلا يضر كون النسبة بينه و بين العمومات هي العموم من وجه في مثل ما لو قيل من قرأ سورة الفاتحة فله كذا، فإنه شامل للصبي و غير صبي، [من قرأ سورة الفاتحة، اين قدر ثواب ميبرد، صبي و غير صبي را شامل میشود،] و حديث رفع القلم عن الصبي شامل للفاتحة و غيرها، [مورد اجتماعشان ميشود فاتحه، حديث رفع قلم ميگويد فاتحةاش اثري ندارد، آن حديث من قرأ الفاتحه ميگويد فاتحهاش اثر دارد، هر کدام يک جاي جدا دارند، قدر اجتماعشان اينجاست.] من الاعمال، فيكون حاكماً علي كل ما كان من العمومات و الاطلاقات قابلاً لأن يحكم عليه مثل قوله (و لله علي الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا) [اين بر آنها حاکم است؛ چون در باب حکومت، ولو لسان دو تا دليل اعم و اخص من وجه باشد، باز لسان حاکم مقدم است. و اما آن که اصلاً شاملش نمي شود،] اما ما كان خارجاً عن اصله، ما هو خارجا عنه من اصله، [مثل] (يا ايها الذين آمنوا) و لا اشكال فيه، [چون صبي جزء الذين آمنوا نيست. اين اشکالي ندارد، حديث رفع قلم با او تعارضي ندارد،] فتكون العمومات و الاطلاقات باسرها متوجهة الي البالغين دون غيرهم. [يا حتي يا ايها الذين آمنوا هم اطلاق داشته باشد، باز لسان بر آن حاکم است، اين عمومات و اطلاقات متوجه به بالغين است، دون غيرشان.] فقد ورد الحديث المذكور علي طبق استعمال اهل التعارف، [حديث رفع قلم بر حسب لسان متعارف است،] فإنهم اذا قالوا أن فلاناً مرفوع عنه القلم، ارادوا أن لا يوجه طلب الي افعاله و لا الي تروكه مطلقاً لا علي وجه الالزام و لا علي غيره. [ميگويند فلاني مرفوع القلم است، يعني کسي کاري با او ندارد، نه طلب الزامي و نه طلب ترکي.] و لا ينافي هذا ترتب الاحكام الوضعية علي فعله، [ميگويد اگر حديث رفع قلم اين باشد که به او اعتنا نميشود، پس احکام وضعيه هم بايد شاملش نشود. «و لا ينافي هذا ترتب احكام الوضعية علي افعاله،» اگر انشاء صيغهی بيع کرد، ولو وکالة عن الغير، انشاء نباید تحقق پيدا کند؛] لأنه لا يوجه اليه طلب في ضمنها، [اين منافات ندارد؛ چون آنجا طلبي ندارد.] بل لو كان هناك طلب، فقد توجه الي الولي، أو أنه يتوجه اليه بعد التكليف، [اگر زد چيزي را شکست، يا ضمان را به عهده ولي ميگذاريم، يا ميگوييم بعد از آن که خودش بالغ شد، ضامن است، در هر صورت طلب متوجه خودش نيست،] فالتعرض المنفي بحديث رفع القلم، ليس ثابتاً في الاحكام الوضعية، فتخصيص حكم الحديث المذكور بنفي المؤاخذة غير سديد، [بگوييد فقط مؤاخذه را بر ميدارد، درست نيست،] كالقول بتعميم حكمه بالنسبة الي الاحكام الوضعية و التكليفية جميعاً كما ذهب اليه بعضهم، [نه این که بگوييد مؤاخذه را بر ميدارد، اصلاً کاري به احکام ندارد، اين درست نيست. بگوييد هم احکام وضعيه و هم تکليفيه را بر میدارد که آن هم درست نيست، بلکه بايد بگوييم احکامي که داراي طلب است را بر ميدارد، رفع القلم عنه، نه طلب فعل از او هست و نه طلب ترک. در حکام وضعيه هم طلبي نيست. اين هم وجه چهارم. وجه پنجم:] رواية محمد بن مسلم، متي يصلي الصبي؟ قال (عليه السلام): «اذا عقل الصلاة،» بتقريب أن عقل الصلاة كناية عن البلوغ، فقبله لا صلاة في حقه، فيكون للتمرين. [اين هم وجه پنجم.] و لا يخفي ضعفه، [ايشان ميگويد اين وجه پنجم ضعفش روشن است،] لأن الظاهر من عبارة الحديث هو السؤال عن وجوب الصلاة فينطبق عليه الجواب و نفي الوجوب قبل البلوغ اعم من الندب و التمرين، فتعيين احدهما بخصوصه تحكم. [اين که پرسيد متي يصلي الصبي، يعني متي يصلي علي سبيل وجوب، حضرت فرمود وقتي عاقل و بالغ شد، وجوب دارد، قبل از آن آيا استحباب دارد، يا تمرين است، ناظر به آن نيست. وجه ششم:] ما تمسك به العلامة (رحمه الله) بعد تصريحه بأن الاقرب أنه علي سبيل التمرين و أما أنه تكليف مندوب اليه فالاقرب المنع، [گفته اقرب اين است که تمرين است، تکليف مندوب اليه، اقرب از منع است،] ما تمسك من قوله (رحمه الله): لنا أن التكليف مشروط بالبلوغ، [تکليف مشروط به بلوغ است،] و مع انتفاء الشرط ينتفي المشروط. [علامه فرموده اقرب تمرين است، براي اينکه تکليف مشروط به بلوغ است، شرط که رفت مشروط هم از بين ميرود. اشکال واضح است، براي اينکه اول کلام است که آيا بلوغ شرط در مستحبات است يا بلوغ در مستحبات شرط نيست؟ ايشان ميفرمايد] انتهي، و أنت خبير بما فيه لأن اشتراط التكليف المندوب بالبلوغ عين المتنازع فيه، [اول کلام است،] فلا وجه للاستدلال به. [اين وجوهي که به آن استدلال شده بود، وجه اول را ما ديروز عرض کرديم تمام نيست، اين وجه پنجم و ششم را هم ايشان فرمودند تمام نيست. اما وجه سوم که داشت امر صبي بامساک بعض نهار، يا آن رواياتي که داشت تأديب، ما عرض ميکنيم تأديب معنايش تمرين نيست، تأديب، يعني ادب نسبت به ماه مبارک رمضان، ادب کند، احترام کند نسبت به ماه مبارک رمضان، به صبي گفته ميشود نصف روز را روزه بگير، أدباً بماه مبارک رمضان، به قول شماها احترام به اجتماع، يا مثلاً مسافر که آمده، ميگوييم اگر روزهات را خوردي بقیه ی روز را امساک کن، اين ادباً به ماه رمضان است، احتراماً به اسلام است. کجا از آن تمرين استفاده میشود؟ پس از وجه سوم تمرين استفاده نمیشود. و اما حديث رفع قلم هم جواب داديم وجوب را بر ميدارد، ولی ملاک وجوب را بر نميدارد، محبوبيت که بود، لازمه محبوبيت امر ندبي است، اصلاً بين محبوبيت و بين امر ندبي ملازمه است. بين محبوبيت شديده و امر ندبي ملازمه است، اگر نگوييم اصلاً امر ندبي در اينجور از جاها ارشادي است و اصلا ًمولوي نيست. در يک جايي که يک چيزي مطلوب مولاست و به او دستور ميدهد این دستور چه فايدهاي دارد؟ در باب امر وجوبي شارع فرمان ميدهد براي اينکه اين اگر انجام نداد، مستحق عذاب بشود، امر ميکند براي اينکه ترغيب مکلف را به ترغیب عمل کند، اما در مستحب چيزي مطلوب مولا هست، حالا امر مستحبي ميکند، چه فايدهاي دارد اين امر مستحبي؟ چه اثري دارد اين امر مستحبي؟ ثواب که بر محبوبيتش بار است، امر ميکند که ثواب ببرد، ثواب که بر همان محبوبيت هم بار ميشود، اگر نگوييم اصلاً در اوامر مستحبيه ارشادي است، کما اينکه آقاي بروجردي (قدس سره) در بحث اصولشان همین راز ایشان نقل شده است، که اصلاً اوامر در باب مستحبات ارشادي محض است، دارد ارشاد ميکند که در اين چیز محبوبيت هست، حالا ما محبوبيت را از جاي ديگر فهميديم، ديگر احتياج به امر نداريم. پس يا ميگوييم حديث رفع قلم وجوب را بر ميدارد، محبوبيت را بر نميدارد، چون محبوبیت اگر ذاتی باشد، هم عقلاً قابل برداشت نيست، و هم خلاف امتنان است که محبوبيت را از صبي بردارند، محبوبيت را که برنداشت، محبوبيت عند العقلاء و عند العقل با امر استحبابي ملازمه دارد ، اگر نگوييم اصلاً امر استحبابي در آنجايي که محبوبيت است، اوامر استحبابيه اوامر ارشاديه، ارشاد است. کأنه ميخواسته بگويد محبوب است، حالا ما اگر از جاي ديگر فهميديم محبوب است، هيچ احتياجي به امر استحبابي هم نداريم. اين هم وجه سوم بود. چهارم هم که حديث رفع قلم بود، پنجم و ششم را هم که ايشان جواب دادند.] حجة القول الثالث، [قول ثالث شرعي تمريني است، نه شرعي اصلي. شرعي است، اما شرعي تمريني است.] أما علي نفي الشرعية الاصلية فهي بعينها ادلة القول بالتمرين مطلقاً علي ما عرفت، [همين وجوهي که براي تمرين مطلق بود، قائل به قول سوم، آن وجوه را ميآورد، براي اينکه شرعيت را از بين ببرد، ميگويد تمرين است.] و أما علي ثبوت الشرعية تمرينية، [يعني خود تمرين، خود تمرين مستحب است،] فهي إن النبي(ص) قال: «مروح بالصلاة و هو ابناء سبع،» بچههاي هفت ساله را پيغمبر فرموده بنا بر اين روايت که به بچههای 7 ساله امر کنيد نماز بخوانند.] و مقتضاه استحباب التمرين من الولي، مروح من يصلوه [يعني بر ولي مستحب است تمرينشان کند، تمرين بر ولي مستحب است.] و يلزمه استحباب التمرن و محبوبيته و مطلوبيته. [تمرين که مستحب شد، به پدر ميگويند بچه را وادار کن نماز بخواند، پس معلوم ميشود خود عادت کردن او هم يکون امراً مطلوباً.] و إلا لزم أن يكون الامر بالتمرين لغواً، [اگر تمرّن خوب نباشد، امر به تمرين لغو است.] و وجه اللزوم ظاهر، [چرا؟] لأن الامر بالشيء لابد فيه من غاية، و مع قصد الآمر عدم ترتب الغاية أو عدم قصده ترتبها [اصلاً آمر قصد ترتب ندارد يا قصد عدمش را دارد، ترتب فايده و غايت،] يلزم اللغو و العبث في الامر المجرد عن الغاية، [امر بي غرض، لغو و عبث است، شما اصلاً ميتوانيد بگوييد امر بي غرض معقول نيست، اگر بنا باشد امر بلاغاية و بلا غرض باشد، اين يکون معلولاً بلا علة غائية. و يا بعبارة اخري، اگر غرضي در کار نباشد جِدّش به امر نميآيد، هيچ غرضي ندارد و باز دستور ميدهد، معقول نيست. امر ناشي از مبادي خودش است، از تصور، تصديق به فايده، اراده، اگر بنا باشد غرضي در کار نباشد، آن وقت تصديق به فايده نيست، تصديق به فايده که نبود، محال است اراده تحقق پيدا کند.] لكن هذا إنما يتم علي القول بكون الأمر بالأمر امراً، [اين روي فرضي است که وقتي مولا امر، ميکند به امر، اين خودش امر به صبي باشد،] و إلا لم يتحقق الامر بالتمرّن في حق الصبي و إن استلزم [محبوبيتش را، ايشان ميفرمايد اگر امر به امر امر باشد، تمرن صبي مستحب ميشود ، اما اگر تمرن به صبي امر نداشته باشد، فقط محبوبيت داشته باشد، اين مستحب نميشود، بطلانش ظاهر شد، وقتي محبوبيت دارد، استحباب هم دارد. ايشان ميفرمايد:] لكن الفعل بمجرد المحبوبية لا يصدق عليه أنه شرعي، [خوب اشکالش واضح است که يصدق.] و إن كان اتيانه يستلزم الثواب اذا كان [بعنوان محبوبيت ثواب دارد، اما امر ندارد،] لأن الشرع عبارة عن الجعل و اذا لم يكن امر لم يكن جعل، [وقتي امر نباشد، جعل هم نيست،] و لهذا فسر الشرعية بمعني مأمور به. [اشکال به اين حرف ايشان واضح است، تمرن وقتي محبوب شد، يکون مأموراً به، ملازمه است بين محبوبیت و بين امر.] حجة القول الرابع: [هم شرعي اصلي است هم شرعي تمريني که قول شيخ بود،] اما علي كونها شرعية اصلية [عموم خطاب، مثل يا ايها الناس، قوله تعالي: لله علي الناس که هم شامل صبي ميشود هم غير صبي،] و لا مخرج له [از تحت اين عناوين] مطلقة سوي ما يتوهم من حديث رفع قلم، و لكنه غير صالح [براي اينکه نگذارد شامل صبي بشود، يا ايها الذين آمنوا اقيموا الصلاة آتوا الزکاة (وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ ،)[1]] لأن رفع القلم ناية عن رفع المؤاخذة، [فقط مؤاخذهاش را بر ميدارد،] فيكون مخرجاً له عن عنوان المؤاخذة، [ميگويد صبي ديگر مؤاخذه نميشود،] و خروجه عنه غير مستلزم لخروجه عن توجه الخطاب الندبي اليه، [ايشان ميفرمايد يا ايها الذين آمنوا اقيموا الصلاة يا ( أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ )[2] يا ( وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ ) اينها صبي را هم شامل ميشود. فقط چيزي که ميتواند دليل باشد که صبي را شامل نمیشود، حديث رفع قلم است، رفع قلم هم مؤاخذه را بر ميدارد، مؤاخذه را که برداشت، ديگر دليلي نداريم که حکم ندبي را هم بر ميدارد، اين فرمايش ايشان تمام نيست، ولو علي تسليم مبنا، ولو قبول کنيم حديث رفع قلم مؤاخذه را بر ميدارد، مؤاخذه با وجوب با هم ملازمه دارند. اگر مؤاخذه را بر ميدارد، پس وجوب را هم بر ميدارد. ما الدليل بر استحباب؟ اگر بگوييد مؤاخذه را بر ميدارد، ولي وجوب را بر نميدارد، اينکه غير صحيح است، چون وجوب بلامؤاخذه مثل امام بي مأموم است، پسر بدون پدر، پدر بدون پسر، تقريباً تضايف دارند ، مؤاخذه لازمه عقلي وجوب است، اگر مؤاخذة ندارد، پس وجوب هم ندارد، حديث رفع قلم وجوب را برداشت، چه دليلي بر استحبابش داريم؟ ميگويد: «غير مستلزم لخروجه عن توجه الخطاب الندبي اليه،» خطاب ندبي را بر نميدارد. اين مال اينکه شرعي اصلي است. اما اينکه شرعي تمريني است،] فهي [دليلش] امر النبي و الاولياء بأن يأمر الصبيان بالصلاة، و لولا كان حصول التمرن مطلوباً و محبوباً لم يكن امر الاولياء الا لغواً، [اگر تمرن مطلوب نباشد، امر به تمرين میکند، اما تمرن آنها هم بي فايده است، اين که لغو است، امر مي کند به يک کاري که نتيجهاي بر آن بار نميشود،] و لكنك خبير بأن المتبادر المنساق من رفع القلم خلاف ما ذكره، [خلاف آن است که ايشان فرموده مؤاخذه، شیخ میگوید در حديث رفع قلم مؤاخذه را بر ميداريم، در حديث رفع بحث است، آيا مؤاخذه را بر ميدارد، يا همه آثار را بر ميدارد، يا در هر جا اثر مناسب را بر ميدارد، در آنجا شیخ سه احتمال در باب حديث رفع قلم داده است، ايشان به شیخ اشکال ميکند ميفرمايد متبادر خلاف آن است که ايشان فرموده،] و هو مطلق التعرض لحاله بتوجيه الطلب اليه، [اصلاً طلب متوجه او نميشود،] و أن توجه العمومات الي الصبي و غيره [اگر بخواهيد بگوييد هم صبي را شامل میشود هم غيرش را] يستلزم استعمال اللفظ في معنيين، [براي اينکه بالنسبة به مکلفين واجب میشود، بالنسبه به غير مکلفين مستحب میشود.] لأنها بالنسبة الي البالغين لابد و أن يكون المراد به هو الوجوب، و بالنسبة الي غيرهم لابد و أن يراد بها الندب، [اگر بگوييد مؤاخذه را بر ميدارد، وجوب را بر ميدارد، ولي امر در آنجا باقي ميماند، استعمال لفظ در اکثر از معناست،] والقدر الجامع الذي هو الرجحان و إن كان موجوداً الا أن ارادته من الخطاب تمنع من انفهام كون تكليف كل من الصنفين شيئاً معيناً معلوماً من الحكم. [شما بگوييد نه، حديث رفع قلم مؤاخذه را بر ميدارد و آن چیزی که باقی ميماند اصل الرجحان است، جامع بين وجوب و بين ندب، مرحوم مامقاني اشکالش اين است، ميفرمايد اگر جامع ميماند ما از کجا بفهميم کجا واجب است، کجا مستحب است؟ همين حرفي که در همه جاي استعمال لفظ در رجحان ميزنند، اشکال به مرحوم مامقاني واضح است که از حديث رفع قلم مستحبات را ميفهميم، بر مکلفين هم واجب میشود، در بقيه جاها ميگويند، اگر امر استعمال در رجحان بشود، موارد واجب و استحباب را ما نميتوانيم بفهميم، چون اصل رجحان را ميگويد، ايشان همان شبهه را اينجا آورده، ولي جوابش اين است که اينجا به وسيله حديث رفع قلم رجحان مستحبي از رجحان واجب جدا ميشود و ممتاز از هم هستند، اين اشکال ايشان اينجا وارد نيست. و اما اين که ايشان فرمود تمرين شرعي است،] فهو مبني علي القول بكون الأمر بالأمر امراً للثالث و هو ممنوع، [امر به امر، امر باشد، در حالي که امر به امر، اصلاً امر به ثالث نيست،] نعم يلزم منه كون الغاية التي هي التمرن محبوبة، و هو لا يستلزم كونها مأموراً بها حتي تصير شرعية،» ميگويد تمرن خوب است شرعيت نميآورد، ما ميگوييم هر چه خوب شد و مطلوب شد، شرعيت ميآورد يا از باب ملازمه يا از باب اينکه اصلاً اوامر استحبابيه اوامر ارشاديه هستند. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1] - آل عمران (3) : 97. [2] - بقره (2): 183.
|