در جواز وقف مبهم غیر صرف
درس خارج فقه حجت الاسلام والمسلمین فخرالدین صانعی (دامت برکاته) کتاب الوقف درس 144 تاریخ: 1401/9/7 بسم الله الرحمن الرحیم و به تبارک و تعالی نستعین «در جواز وقف مبهم غیر صرف» در شرائط موقوف، مصادیقی هست که «تحریر» متعرض نگردیده و ما به جهت تکمیل بحث، آنها را از «ملحقات» میخوانیم: «لا يبعد جواز وقف أحد العبدين ثم التعيين بالقرعة [یکی از شرائط موقوف را عین دانستیم که در مقابل دین، منفعت و مبهم قرار میگیرد. این فرع، مترتب بر همان است که عین در مقابل مبهم، قرار بگیرد. میخواهد بگوید اگر او دو یا چند عبد دارد و احد العبدین یا احد العبید را وقف کرد، در اینجا آیا جزء مصادیق ابهام است تا صحیح نباشد یا جزء مبهم نیست؟ ایشان میفرماید بعید نیست جواز این گونه وقفی] کما تصح الوصية به ولا يضرّه الإبهام [میفرماید بعید نیست که بگوییم ابهام در اینجا مضر نیست؛ چون بالأخره یکی از این دو عبد است. دو وجه برای صحت وقف احد الفردین بنحو تردید ذکر شده است: 1- بر وجه واجب مخیّر است . در واجب مخیّر مثل کفارات که شخص، یکی را تعیین میکند و نیازی به قرعه زدن هم نیست و در ما نحن فیه، این عقد وقف باید به هر دوی اینها تعلق گرفته باشد که یکی تعیین میشود و یا موقوفٌ علیهم، یکی را انتخاب میکند و میبرد یا وقف معیّن میکند. 2- صحت وقف، علی البدل و یکی از اینهاست که وقف شده لا علی التعیین. در این صورت، تعیینش با کیست؟ برخی مثل صاحب «عروة» فرمودهاند با قرعه، مشخص میشود، اما یک وجه هم این است که خود شخص، آن را معین میکند. اینجا اگر گفتیم علی البدل است، موقوفٌ علیهم نمیتوانند یکی را بر انتخاب کنند، بلکه اینحا باید تعیین بشود اما تعیینش یا به ید آقای واقف است و یا چنانکه ایشان فرمودهاند، با قرعه است. آنچه ظاهراً اوفق با قواعد است، این است که خود آقای واقف، یکی را معین کند و در اختیار موقوفٌ علیهم قرار بدهد. پس وجه صحت یا این است که علی نحو واجب مخیّر باشد یا یکی از اینها علی نحو البدلیه است و این هم ابهام ندارد و عین موقوفه با تعیینش مشخص میشود. در ادامه میفرماید:] بل لو لم يكن إجماع على المنع في البيع جاز فيه أيضاً [اگر اجماعی نداشته باشیم، میتوانیم بگوییم احد الفردین در بیع هم جایز است. دلیل اجماع بر میگردد و عرض کردیم تحصیل اجماع در اینجاها مشکل است] و كذا لا يبعد جواز وقف الكلّي الخارجي كوقف مائة ذراعٍ مثلاً من القطعة المعينة من أرضٍ كما يصحّ بيعه [اینجا کلی معین است که گفتهاند در حکم معین است ما یا کلی در معین داریم و یا کلی فی الذمّه داریم و اینجا کلی در معین است؛ چون بالأخره مشخص است. مثلاً یک قطعه زمین دارد که هزار متر است و صد مترش را وقف میکند. این میشود کلی در معین. چرا جایز است؟] کسانی که وقف کلی فی الذمّه را قبول نکردهاند، در کلی فی المعین صحت وقف را پذیرفتهاند و فرمودهاند: اجماع بر عدم وقف کلی، مربوط به وقف کلی فی الذمّه است نه کلی معین. میفرمایند معقد و قدر متیقّن اجماع، عدم صحت وقف کلی فی الذمّه است اما وقف کلی در معین که در حکم معین است، را فرمودهاند اشکال ندارد] والظاهر عدم شمول الإجماع على المنع من وقف الكلي على فرض تحققه لذلك، بل القدر المتيقّن هو الكلي في الذمّة لا في المعين».[1] مسأله 2: «يصحّ وقف المشاع بالإجماع والأخبار الدالّة على جواز التصدق بالمشاع الشامل للوقف»[2] ایشان میفرماید وقف مشاع، جایز است بالاجماع و الاخبار که در «وسائل»،[3] آمده. البته در اخبار نیامده که وقف مشاع، جایز است بلکه صدقه را دارد که چهار خبر را شامل میشود و یکی از آنها صحیحه است. «حدائق»[4] این چهار روایت را همراه با کیفیت استدلال به آنها را ذکر کرده و خلاصهاش این است که این اخبار بر جواز تصدق مشاع، دلالت میکند، و بنابر اینکه بگوییم لفظ «صدقه» بر «وقف» اطلاق میشود، از این روایات استفاده میکنیم که وقف مشاع هم اشکالی ندارد. البته اخبار هم اگر نبود، باز وقف مشاع اشکال نداشت؛ چون هیچ وجهی برای منعش وجود ندارد. یک مال مشاعی را وقف میکند و فقط در قبض آن اشکال شده و آن را هم با اجازه مالک دیگر، قبض میکند. «عدم صحت وقف مبهم صرف» وقف چه مبهمی جایز نیست؟ «لا يصح وقف المبهم الصرف كما إذا قال: وقفت بعض أملاكي أو شيئاً من مالي»؛[5] که هیچ چیزش مشخص نیست. نگویید که اینها هم مثل کلی میشود، نه، چون کلی فی الذمّه یا کلی در معین باید اوصافشان مشخص باشد و در بیع هم همین طور اگر میگوید هزار گوسفند را به شما میفروشم، باید معین کند که چند کیلویی است، یا اگر نژادی است، نژاد و خصوصیاتش را بگوید. تنها چیزی که در آن هست، کلی بودن است و اینکه الآن وجود خارجی ندارد بلکه در ذهن، وجود دارد و بعد از آنکه خرید، مشخص میشود. «وقف حق الاختصاص» مسأله بعدی، در حقّ الاختصاص است. مسلّم است که حقّ الاختصاص چون اعتبار عقلائی دارد، قابل وقف کردن است و ایشان به کلب حائط، زرع و ماشیه، مثال زده که گفتهاند بنابر قولی که ملک کسی نمیشود، ملکیت ندارد اما حقّ الاختصاص دارد و میتواند این حقّ الاختصاص را وقف کند همان طور که میتواند آن را هم بفروشد. «حق التحجیر مصداق حق الاختصاص یا نه؟» فرعی را که ذیل این مسأله، مطرح میکنند، میخواهند بفرمایند حقّ التحجیر نیز همین طور، قابلیت وقف کردن دارد. والد استاد یک اشکال ظریف در اینجا دارند که از دقت ایشان ناشی میشود. ایشان میفرماید اینکه میگویید حقّ التحجیر را وقف میکند و در وقف هم نیاز به تحبیس العین دارید، این حقّ التحجیر، تحبیسش چیست؟ چه چیزی را تحبیس میکند تا وقف محقق شود.؟ این سنگگذاری را دارد وقف میکند، اما چه استفاده و منفعتی در سنگگذاری -نه اولویت- نهفته است؟ این حقّ التحجیر که دور یک زمین را سنگ گذاشته، وقتی که وقف میکند و آقای موقوفٌ علیهم که نسبت به این زمین، حق پیدا میکند. شما این حقّ الاختصاصی که نسبت به این حقّ التحجیر دارید، این حقّ التحجیر را وقف میکنید ... خب، این سنگ است و اگر میخواهند آباد بکنند، آن را کنار میگذارند یا میخواهید بگویید آن را میفروشیم یا اصلاً واگذار میکنیم. وقتی حقّ التحجیرتان را به کسی واگذار میکنید، او هم سنگها را کنار میریزد و آنجا را آباد میکند. صرف اینکه میگویید حقّ التحجیر را وقف میکنند، چه منفعتی بر آن مترتب است؟ چه تحبیس العینی در آن وجود دارد؟ الآن چه چیزی موقوف قرار میگیرد؟آیا جزء سنگ چینی است، این سنگچینی چه منفعتی دارد؟ یک موقع میگویید اولویت را واگذار میکنم، حق آباد کردن را واگذار میکنید این بحثی ندارد. اما میگویید حقّ التحجیر را وقف کردم. شما حقّ التحجیر و سنگچینی را وقف میکنید. میفرمایند حقّ التحجیر را وقف میکنید. در وقف هم نیاز به تحبیس العین دارید؛ یعنی این سنگچینی باید بماند. وقتی که میخواهید آن زمین را آباد بکنید، سنگچینی از بین میرود پس این وقف نشده است. شما اولویت را وقف کردید یا سنگچینی را؟ دو مطلب است و یک فرق باید بگذارید بین اینکه وقف اولویت نسبت به زمین را وقف کنید و یا حقّ التحجیر را. من این حقّ التحجیر را وقف کردم نه واگذار کردم. گاهی میگویید حقّ التحجیر را واگذار کردم؛ یعنی من این اولویت استفاده از این زمین را واگذار کردم و دیگر ربطی به حقّ التحجیر ندارد؛ چون این یک نماد برای آن اولویت است. گاهی هم حقّ التحجیر را وقف میکنید. وقتی حق التحجیر را وقف میکنید، عینش باید باقی باشد و از آن، منفعت ببرید، ولی وقتی که میخواهید از این زمین، استفاده بکنید این عین (سنگچینی) از بین میرود؛ شما سنگچینی را وقف میکنید نه اولویت را. «در جواز وقف حق الاختصاص» مسألة 4: «في صحة وقف ما لا يملكه لكن كان له حقّ الاختصاص به وجهان [اینجا میفرماید در صحت وقف در مثل حقّ اختصاص که مالک نیست -چون مثل حقّ التحجیر ملکیت نمیآورد- دو وجه دارد] وجهان أقواهما الجواز فيكفي ملكية التصرف [با اینکه میگویید مالک نیست، پس چرا میتواند وقف بکند؟ میگوییم همین که ملکیة التصرف دارد] وإن لم يكن مالكاً للعين [یعنی حق تصرف دارد و اگر آباد کرد، ملکش میشود و قبل از آباد کردن حق تصرف دارد] فعلى هذا يجوز وقف كلب الحائط والزرع والماشية إذا قلنا بعدم كونه مملوكةً [این سه نوع کلب را گفتهاند ملکیت نمیآورد و نمیتوان مالک شد، اما حقّ اختصاص دارند] وأما كلب الصيد فلا إشكال فيه لأنه مملوكٌ [چون فقط نسبت به کلب صید گفتهاند مملوک واقع میشود] وكذا يصح وقف الأرض التي حجّرها إذا قلنا بعدم كفاية التحجير في التملك»[6] گفتیم که کفایت در تملک نمیکند بلکه باید آباد بشود. حالا اگر این حق سنگگذاری را وقف بکند. والد استاد در حاشیه دارند: «بل لا یصح لعدم امکان الانتفاع بها مع بقاءها کما لا یخفی»؛ میفرمایند این حقّ التحجیر چه انتفاعی دارد؟ شما میخواهید این عین را وقف و از آن، استفاده کنید اما این وقف، فایدهای ندارد چون عینش از بین میرود. «وقف درهم و دینار» مسألة 5: «الأقوى جواز وقف الدراهم والدنانير لإمكان الانتفاع بها مع بقاء عينها بمثل التزيين وحفظ الاعتبار [درهم و دینار که شاید بتوان برای زینت هم استفاده کرد یا سکههایی که به صورت دستبند در میآورند، اما شما پولهای امروز را در نظر بگیرید که من صد یا دویست هزار تومان را وقف میکنم؛ در درهم و دنانیر که قبلاً برای تزئین، استفاده میشد و امروزه استفاده از پول رایج برای حفظ اعتبار دارای غرض عقلایی است مثلا یک بسته تراول به مبلغ پنجاه میلیون تومان را وقف میکنم. انتفاعش این است که چون اعتبار برای کاسب، اولویت دارد، افرادی که نمیخواهند در جامعه به عنوان فقیر، معرفی بشوند این مقدار پول را در دخلشان میگذارند که وقتی آن را کسی دید باعث اعتبار اقتصادی فرد بشود، ببیینند که این مقدار در مغازهاش پول هست. البته وقف مالیت نه عین پول خیلی معنا پیدا میکند و کاربرد دارد. مثلاً اعتبارسنجیهایی که برای وام، انجام میگیرد، به کارکرد حساب، نظر دارد و شما مثلاً مالیت پنجاه میلیون را وقف میکنید تا کسانی که میخواهند وام بگیرند و قصد دارند اعتبارشان افزایش پیدا بکند، آن را در حسابشان بگذارند. این وقفش چه اشکالی دارد؟ انتفاع دارد و بقائش هم همان مالیت پنجاه میلیون تومانی است که برایش پشتوانه است. پس امروزه، داشتن و حفظ اعتبار،، مورد رغبت عرف و عقلا است. در قدیم، عین درهم و دینار یا اصل پول رایج را وقف میکرد که کاسبها در جلوی دخلشان یا روی میزشان بگذارند تا مشتریان با دیدن آن بفهمند پولدار است. این هم یک انتفاع است، ولی امروزه، وجه انتفاع بردن به مالیت پول، مورد نیاز شاغلین در امور اقتصادی و عرف است و همین اعتبارسنجیهای امروزی میتواند یکی از انتفاعاتش باشد.] كما يجوز عاريتها كما يظهر من بعض الأخبار [که گفتهاند عاریه درهم و دینار برای تزئین و تزیّن، اشکالی ندارد] فالقول بعدم الجواز ضعيفٌ»[7] میفرماید قول به عدم جواز در اینجا ضعیف است. در اینجا این دو بحث مطرح است. یکی این است که عین پنجاه میلیون تومان را وقف میکنید، یک بحث هم بحث مالیت است. بحث از امکان و عدم امکان وقف مالیت چیزی، سوای بحث از وقف عین درهم و دینار و وقف پول است. وقف عین پول با بحث وقف مالیت، دو بحث جداست و بعداً عرض خواهیم کرد که وقف مالیت هم اشکال ندارد. بحثی را که امروز، اشاره میکنم و فردا انشاءالله میخوانیم، در همین بحث درهم و دینار است که شیخ در «مبسوط»،[8] و ظاهراً «غنیه»[9] و «سرائر»[10] ادعای اجماع بر عدم جوازش کردهاند. از متأخرین هم صاحب «شرائع»[11] و مثل علامه در «قواعد» که با قول «علی اشکالٍ»، تردید پیدا کردهاند و برخی مثل صاحب «مسالک»[12] فرمودهاند «الاقوی جوازه». پس میخواهم این مطلب را واضح کنم که بر مبنایی که از باب اجماع در معاملات انتخاب شد، که تصور حصول اجماع در امور معاملیه، اگر نگوییم محال است، بسیار مشکل است. بسیار شاذ و نادر است و آن در جایی است که حکمی برخلاف همه قواعد، اصول یا اخباری که در دست ماست، در عصر ائمه و فقهای نزدیک به عصر ائمه(علیهم السلام) بر آن، متفق شده باشند که خلاف همه قواعد عقلیه، عقلائیه، عرف و مخالف اخباری که در دست ما است، باشد و هیچ استدلالی به جز اجماع، در کنار آن وجود نداشته باشد. مشکل است تصور کنیم که قدما در اتفاقشان بر اجماع، مدرکی در دست داشتهاند که به ما نرسیده است که اگر به ما میرسید، ما هم همان حکم را از آن استفاده میکردیم و یکی از این مصادیق اجماع، اجماع بر عدم صحت وقف درهم و دینار است که این اجماع را مثل علامه و فخرالمحققین دیدهاند و قبل از علامه، مثل «شرائع» آن را ملاحظه فرموده و در آن، تردید کردهاند. در «شرائع» فرموده: «ترددٌّ» و در «قواعد» فرموده: «علی اشکالٍ». در اینها اظهار تردید کردهاند و در مثل «تذکره»[13] فرموده اصحاب در صحت آن تردید کردهاند اما صاحب «مسالک» تصریح میکنند که: «الاقوی الجواز» و از متأخرین هم مثل سید میفرماید: «الجواز». پس میبینیید در مسألهای که اجماعی بوده و این اجماع را دیدهاند، اما فقهای بعدی، دقیقا برخلاف آن اجماع، فتوا دادهاند و اینها همه، نشانه ضعف تحقق اجماع در باب معاملات است. «و صلّی الله علی سیدنا محمّدٍ و آله الطاهرین» [1]. تکملة العروة الوثقی 1: 205، مسأله1 و ملحق العروة الوثقی 1: 430، مسأله1. [2]. همان. [3]. وسائل الشیعه 19: 194، الباب9(باب بَابُ جَوَازِ وَقْفِ الْمُشَاعِ وَ الصَّدَقَةِ بِهِ قَبْلَ الْقِسْمَةِ وَ قَبْلَ الْقَبْضِ». [4]. حدائق الناظره 22: 181-180. [5]. همان. [6]. تکملة العروة الوثقی 1: 206، مسأله4 و ملحق العروة الوثقی 1: 430، مسأله4. [7]. تکملة العروة الوثقی 1: 207، مسأله4 و ملحق العروة الوثقی 1: 432، مسأله4. [8]. مبسوط 3: 288. [9]. غنیة النزوع: 297. [10]. سرائر 2: 479. [11]. شرایع الاسلام 2: 167. (و هل يصح وقف الدنانير و الدراهم قيل لا و هو الأظهر لأنه لا نفع لها إلا بالتصرف فيها). [12]. مسالک 5: 321. [13]. تذکره الفقهاء: 432. ایشان تردید کرده و نظر قاطعی اتخاذ نکرده است.
|