ادامه كلام شيخ پيرامون حرمت مطلق لهو
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 195 تاریخ: 1382/3/7 بسم الله الرحمن الرحيم و اعلم انَّ هنا عنوانين آخرين، اللعب و اللغو امّا اللّعب فقدر عرفت انَّ ظاهر بعض ترادفهما، [يعنى ترادف لعب و لهو، بله ديگر، لعو و لهب، چون لغو بعد ميآيد] «و لكن مقتضى تعاطفهما في غير موضع من الكتاب العزيز تغايرهما»، [در آيات زيادى عطف شده به هم سوره انعام، اعراف، مائده، عنكبوت، آياتى در لهو و لعب در كنار هم آمده، ميگويد آن اقتضا ميكند كه مغاير با هم باشد] «و لعلَّهما من قبيل الفقير و المسكين اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا»، [جار و مجرور هم ميگويند همينطور است، وقتى هر دو گفته ميشوند دو معنا دارند، وقتى فقير گفتند هر دو را شامل ميشود يا مسكين هم گفتند هر دو را شامل ميشود اما وقتى جدا جدا، تكى، ذكر شد هر دو را شامل ميشود،] «و لعلَّ اللّعب يشمل مثل حركات الاطفال الغير المنبعثه عن القوي الشهويه»، [آنهايى كه از قواى شهويه سرچشمه نگيرد] «و اللهو ما تلتّذ به النفس و ينبعث عن القوي الشهويه»، [به هر حال از ميل و خواسته سرچشمه ميگيرد به آن ميگويند لهو آنى كه از غرائز سرچشمه نگيرد به آن ميگويند لهو،] «و قد ذكر غير واحد انَّ قوله تعالى انّما الحياة الدنيا لعبٌ و لهوٌ و زينه [الى آخر] الآيه، بيان ملاذ الدنيا على ترتيب تدرجّه فى العمر و قد جعلوا لكل واحد منها ثمان سنين» ولى من يادم است در يك روايتى ديدم هفت سال نه هشت سال، سبع سنين فرضاً بازى ميكند سبع سنين هم تعلّم دارد، سبع سنين هم وزير است و امير، حالا ايشان ميفرمايد كه گفته شده، اين هم روايت نميخواهد بگويد، ميگويد مثلا كسى گفته، و كيف كان فلم اجد من افتى بحرمة اللّعب عدا الحلّى علي ما عرفت من كلامه» [كه ديروز عبارتش را خوانديم] و قد صرح الحلّى فى مسألة اللعب بالحمام به غير رهان بحرمته و قال انَّ اللعب بجميع الاشياء قبيحٌ ايشان ميفرمايد فقط حلّى قائل به حرمت مطلق لعب شده ليكن لا يخفى كه از آن عبارت حلّى اين در نميآيد لعب به حمام حرمتش در ميآيد ولى بعد فرموده اللعب بجميع الاشياء قبيحٌ نفرموده اللعب بجميع الاشياء حرامٌ، اين كه تعبير به قبيحٌ كرده در آن دلالت بر حرمت نيست، بلكه اول كه ميفرمايد لعب به حمام حرام است بعد ميگويد مطلق لعب قبيح است، و تغيير ميدهد كلمه را در خود همين شهادت هست براى اينكه ايشان مطلق لعب را حرام نميداند به هر حال ايشان ميفرمايد فقط او گفته] «و لعلّه يريد اللهو»، [شايد او هم مرادش از لعب لهو است كه شيخ هم ميخواست بگويد حرام است و الّا اگر مرادش از لعب لهو نباشد] «فالاقوى الكراهة»، [فالاقوى الكراهة، حالا چرا مكروه باشد چه كسي گفته لهو مطلقا مكروه است، بازى كردن بما هو بازى كردن چرا مكروه باشد، «كلّ شى مطلق حتى يرد فيه نهى»[1] دليلى بر كراهتش نداريم بله بعضى از اقسام لهو كه قبيح باشد سبب اذيت مردم بشود، حالا الك دو لك بازى كردن، حالا آدمهاى بزرگ الك دو لك بازى كنند، كراهت دارد؟ بله عقل ميگويد آدم خوب نبايد عمرش را هدر بدهد، پس دليلى بر اينكه مطلق لعب مكروه باشد نيست، اقوائيت ممنوع است دليلى هم نداريم، مقتضاى اصل اباحه است الّا ان تسقط الحرمة] «و امّا اللغو فان جعل مرادف اللهو كما يظهر من بعض الاخبار كان فى حكمه ففى رواية محمد بن أبي عباد المتقدمة عن ابى الحسن الرضا(ع) انَّ السماع فى حيّز اللهو و الباطل، اما سمعت قول الله تعالي و اذا مرّوا باللغو، مرّوا كراما[2] [و مثل اين روايت است] رواية ابى ايّوب حيث ارادو باللغو الغناء مستشهداً بالآية [با همين آيه استشهاد شده خوب لا يخفى عليكم كه استدلال به اين روايات تمام نيست براى حرمت لغو، چه برسد به لهوش و اذا مرّوا باللغو مرّوا كراما، مرور عن اللغو كرامتاً، اين دليل بر حرمت نيست اين هم تازه لغوى كه ديگران در باره آدم ميگويند ديگر، آدم بايد خيلى روى لغوها تكيه نكند، يك چيزى ميگويد يك كسى دلش خوش است چيزي گفته، حالا دلش خوش است يك چيزى گفته است، آن بيچاره هم از نظر حسادت و كم ظرفيتي خودش يك چيزى گفته، چه كارش دارى بگذار گفته باشد تا تمام بشود. و اذا مرّوا باللغو مرّوا كراما، با بزرگوارى و كرامت از طرف در مقابل لغوها بايد رد شد، يا مطلق، حالا شايد هم مطلق باشد، مطلق لغو را ولى تناسب اين است كه لغوى كه به انسان بر ميگردد، نه اينكه مثلا حالا هر كار لغوى آنها ميكنند به نظر ميآيد و اذا مرّوا باللغو، يعنى لغوى كه در رابطه با آدم است نه هر كار لغوى، اين هم براى اين روايت، پس اين دلالت بر حرمت نميكند] «و ان اريد به مطلق الحركات اللاغية فالاقوى فيها الكراهة»، [باز الاقوائيت ممنوعه و لا دليل عليها،] و فى رواية ابيخالد الكابلي عن سيّد السّاجدين(ع) [اين مكاسب ما كه اينجورى است مكاسب شما را نميدانم، مكاسب ما از نظر ادب كتابت، نقص دارد براى اينكه ادب كتابت اقتضاء ميكند كه اسماء ائمه را آدم وقتى ميبرد(ع) در كنارش بنويسد، اين ندارد كتاب ما ندارد، و فى روايت كابلى عن سيد ساجدين(ع)] تفسير الذنوب التى تهتك العصم بشرب الخمر و اللعب بالقمار و تعاطى ما يضحك الناس من اللغو و المزاح،[3] آنجا گناهانى كه پرده را پاره ميكند كه در دعاى كميل هم دارد اللهم اغفر لى الذنوب التى تهتك العصم، گناهانى كه پرده را پاره ميكند اينجا در اين روايت كابلى از جزء آن گناهان آمده لغوى كه لعب به قمار و تعاطى ما يضحك الناس من اللغو و المزاح، بعضى از آقايان بزرگان صاحب اين مصباح الفقاهه[4] (قدس سره) يك جواب داده كه اين ميگويد، لغوى كه تهتك العصم يعنى لغوى كه پرده هاى آبروى ديگران را ميدرد، ذنوبى كه تهتك العصم، گناهانى كه پرده را ميدرد، يعنى پرده آبروى ديگران را ميدرد، گفته خوب بله لغوى كه پرده آبروى ديگران را بدرد اين يكون حراما، البته اين بعيد نيست از مصباح الفقاهه و سبك فكر، من يادم است حدود 40 سال قبل مطالعه كردم اين اشكالها را داشت، گاهى البته، اين اصلا ربطى به آن ندارد، اللهم اغفر لى الذنوب التى تهتك العصم، اللهم اغفر لى الذنوب التى تنزل البلاء، يعنى پرده آبروى من پاره ميشود، نه گناهانى كه من پرده آبروى ديگران را پاره ميكنم، اللهم اغفر لى الذنوب التى تنزل النعم، اللهم اغفر لى الذنوب التى تحبس الدعا، اللهم اغفر لى الذنوب التى تهتك العصم، خدايا ببخش مرا نسبت به آن گناهانى كه پرده آبروى من ميرود، سوال از گناهانى ميكند از سيد الساجدين كه آقا چه گناهى است كه آدم وقتى انجام داد پرده آبرويش دريده ميشود امام ميفرمايد اينها گناهانى است كه پرده آبرو دريده ميشود طبيعى هم هست، حالا ميگويم چطور دريده ميشود اين آقا معنا فرمودند آنجورى كه من مطالعه كردم كه نه تهتك العصم يعنى تهتك العصم ديگران را. بهر حال، حضرت جواب دادند، حضرت فرمودند كه شرب خمر طبيعى است ديگر آدم مست كه شد اربده ميزند، لعو به قمار، تو قماربازى يك وقت زنش را هم ميبازد، پرده آبرويش پاره ميشود و تعاطى ما يضحك الناس من اللغو و المزاح، خوب ميشود دلقلك، خوب دلقلك آبرويش ميرود ديگر نشسته است يك كسى را گير بياورم سر به سرش بگذارد و بعد كه سر به سرش بگذارد ديگران بخندند، البته مواظب هم باشيد سر به سر همه كس نگذاريد، خيال نكنيد يك كسى را ميشود سر به سرش گذاشت ممكن است يك آدم قوى باشد يك جواب به شما بدهد كه خيلى برايتان مشكل بشود، نه اصلا كارى نداشته باشيم، حالا يك وقت تو شوخى و جلسه دوستانه است يك كسى را مچلش ميكنيم بله، اما نه اينكه از راه اينكه من قيافه اش را يك جورى ديدم اين را بيايم مچلش كنم براى اينكه ديگران بخندند، «و ذكر عيوب الناس و في وصية النبي لأبي ذر رضي الله عنه انّ الرجل ليتكلّم بالكلمة فيضحك النّاس فيهوي ما بين السماء و الارض».[5] [6] اين هم اين روايت، اين هم معلوم است دلالت ندارد، اين آن لغوى را ميگويد كه براى مسخره كردن مردم باشد نه هر لغوى مثل حركت عينك اين آن لغوى را ميگويد كه تعاطى ليضحك الناس اين، آن را دارد ميگويد، آدم يك حرفى ميزند بعد آنقدر فرود ميآيد از بين سماء و زمين، درجه اش اينقدر افت ميكند با فاصله زمين و آسمان درجهاش افت ميكند، خوب اين هم براى ضحك را دارد ميگويد، ضحكى كه معلوم است آن ضحكى كه گناه باشد، آن ضحكى كه سبب تضييع آبروى ديگران باشد و الّا ضحك و سرور اين چيزى است كه عيبى ندارد و بر ادخالِ سرور در قلوب مومنين هم خودش خوب است عيبى را هم كه براى اميرالمومنين(صلوات الله و سلامه عليه) گرفتهاند گفتند يك مقدار شوخى و مزاح ميكند فلذا نميتواند رئيس مسلمين باشد و امام باشد. شوخى و مزاح ميكند نميتواند امام باشد در عين حالى كه «المومن بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه»[7]، پس اين هم معلوم است چطور خنده اى را ميخواهد بگود بنابراين تا اينجا كه آمديم غنائى كه همراه با محتواى حرام يا مقارن با حرام باشد، حرام است، لهوياتى كه مقارن با حرام يا داراى مضمون حرام باشد و لغويات و لعبيات آنها هم حرام است اما اگر چنين نبود ديگر حرام نيست دليلى بر حرمتش نداريم و مقتضاى اطلاق ادله حِل و برائت عدم حرمت و حلّيت است. «مدح كسي كه مستحق مدح نيست» الحادية و العشرون، مسأله 21، «مدح من لا يستحق المدح او يستحق الذّم»، [تعريف كسى كه تعريف ندارد يا بايد از او مذمّت بشود اين آدم ميآيد تعريفش ميكند، اين جزء محرمات ميفرمايد هست،] «ذكره العلّامة[8] فى المكاسب المحرّمة»، [علامه اين را در مكاسب محرمه آورده و حرامش دانسته] «و الوجه فيه واضح»، [وجه در اين واضح است كه بله تعريف از كسى كه مستحق تعريف نيست، يا تعريف از كسى كه مستحق ذمّ است اين حرام است بما هو هو، نه ترويج ظلم، يك وقت مدح از من لايستحق المدح ترويج ظلم است، ترويج گناه است هيچى تعريفش كنى مشروب خورى بيشتر ميشود، يا نه يك وقت مدحى است كه متضمن دروغ است اصلا دارد دروغ ميگويد نه مدح است، اخبار دارد ميدهد، اخبار دروغ، خوب اين هم از باب دروغ معصيت است اما مدح بما هو مدحٌ كه با انشاء محقق بشود و يا اگر هم اخبار ميكند به عنوان تعارف باشد به عنوان مبالغه باشد، آيا خودش حرام است يا نه، مدح من لا يستحق المدح او من يستحق الذم ان لم يرجع بما انّه اخبارٌ الى الكذب اين يك، و لم يرجع در انشائش الى ترويج ظالم يا ترويج معصيت به هيچكدام از اينها بر نميگردد انشاء مدح دارد ميكند نسبت به يك كسى كه لا يستحق المدح انشاء كه دروغ نيست، يا انشاء مدح دارد ميكند در باره كسى كه لا يستحق الذّم، يا اخبار ميكند مدحاً اما به عنوان مبالغه، دارد همينجورى از باب تعارف دارد به او ميگويد حالا ايشان ميفرمايد كه حرمتش واضح است حالا ببينيم اصلا حرمتش واضح است يا نه،] «و الوجه فيه واضح»، [يكى] «من جهت قبحه عقلا» [تعريف كردن كسى كه تعريف ندارد، فقط خودش نه ترويج باطل، نه اينكه تملّق باشد نه اينكه آدمهاى بى شخصيت را تو جامعه محترم كند، نه صرف خود همين اين خودش قبيح است عقلا اين يك] «و يدلّ عليه من الشّرع قوله تعالى و لا تركنوا الى الذين ظلموا» [اين هم براى كتاب] (فتمسكم النار)[9] و عن النبى [اما سنت] «و عن النبى (صلى الله عليه و آله و سلّم) فيما رواه الصدوق من عظّم صاحب دنيا و احبّه طمعاً فى دنياه سخط الله عليه فى درجته مع قارون فى التابوت الاسفل من النار،»[10] [اين خلاصه با قارون ميرود ته جهنم] «و فى النبوى الاخر الوارد فى حديث المناهى من مدح سلطاناً جائرا او تخفّف او تضعضع له طمعاً فيه كان قرينه فى النار»[11] و لا يخفى عليكم كه هيچيك از اين وجوه دليل بر مدعاى شيخ نميشود، چون مدعا اين است كه مدح من لا يستحق المدح بما هو هو حرام است مدح من يستحق الذّم بما هو هو حرام است، هيچيك از اين وجوه آن را نميفهماند، اما عقل، عقل حكم به قبح نميكند، قبحى كه موجب مؤاخذه باشد، بله نادرست ميداند كار را، تعريف دارد ميكند زبانش را دارد خسته ميكند، كار را عقل نادرست ميداند تقبيح هم ميكند اما نه تقبيحى كه موجب استحقاق مجازات و مأخذه باشد، نميگويد اين كار زشتى كرده بايد براى جلوگيريش مجازاتش كرد، نه، عقل چنين چيزى نميگويد، مثل لهويات ديگر ميماند مثل لغويات ديگر ميماند مثل به قول اين آقا عمر تلف كردن ميماند، خوب اين قبح مراتبى دارد، عرض كردم، عقل حكم به قبح ميكند ليكن نه قبحي كه از آن كشف كنيم حرمت شرعى را. پس عقل قبحى را كه درك ميكند قبحى نيست كه ملازم با حرمت داشته باشد و لاتركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار ما نميفهميم كيفيت استدلال به او را، چه موقع اعتماد به او ميخواسته است بكند، اين دارد تعريفش را ميكند، اولا معلوم نيست حالا تعريفش را ميكند ظالم باشد نه يك آدم خوبى را دارد تعريف ميكند ثانياً آدم بدى را هم اگر دارد تعريف ميكند نميخواهد كه بشود، نميخواهد از او استفاده اى كند كه ركونى نيست الى الظالمين، ميخواهد پول از او در بياورد، پول از او در بياورد كه ركون به ظالم نيست، ركون به ظالم يعنى اعتماد به ظالم، ميل به ظالم نميخواهد زنده بماند اما پول را ميخواهد از او بگيرد، رضاشاه به مدرس گفت كه از جان من چى ميخواهى، گفت كه هيچى، چى ميخواهم؟ ميخواهم تو نباشى، به قول امام(سلام الله عليه) ميخواهم كه تو نباشى، خوب اين ميخواهم كه تو نباشى درست است يك آدم ممكن است يك ظالمى را نميخواهد باشد، اما در عين حال حالا دارد تعريفى ميكند ترويج باطل ميكند يك پولى از او بگيرد، ركون الى الظالم اينها نيست. اما آن نبوى كه ديگر روشن است كه دلالت ندارد من مدح سلطاناً جائرا او تخفف او تضعضع، لَهُ طمعاً فيه كان قرينه فى النار اين كارى به مدح ندارد بما هو مدحٌ اين مربوط به ظالم و مربوط به جائر است و از اين نقل اين حديث و آيه بر ميآيد كه شيخ هم نظرش به كدام مدح بوده؟ به مدحى بوده كه يا مدح الظالم است يا ترويج الباطل است يا ترويج العصيان است به آنجور مدح ها نظر داشته از ادله اش بر ميآيد، توجه بفرماييد. شيخ در ذيل اينجا يك حرفى دارد ميفرمايد «و مقتضى هذه الادلة حرمة المدح طمعاً فى الممدوح» [اين حرام است] «و اما لدفع شرّه فهو واجب و قد ورد فى عدة اخبار انَّ شرارالناس الذين يكرمون اتقاء شرّهم»[12] ميفرمايد اگر يك جايى من گرفتار يك ظالمى شدم كه اگر تعريف كنم او ديگر به من ظلم نميكند، دزدى است ميخواهد پولهاى من را بگيرد اگر من يك مقدار از او تعريف كنم اين ديگر پولهايم را از من نميگيرد، يا ميخواهد من را بزند من اگر از او تعريف كنم مرا نميزند، خوب بگوييم اينجا جايز است از باب اضطرار، از باب نفى حرج از باب نفى ضرر، اين حرف شيخ ميگويد اگر بنا باشد لدفع شر باشد اين مانعى ندارد آن روايت را كه آورده البته آن، دليل بر جواز مطلق نيست ميگويد كه شرّ الناس من يكرم اتّقاء وجهه، بدترين مردم آن آدمى است كه مردم به او احترام و بگذارند يا اينكه از او بترسند، اين خيلى ديگر بد است، حالا روز قيامت چه بر سرش ميآيد نميدانم، شرّ الناس من يكرم ... بحثى كه ما داريم ان شاء الله روز شنبه، بعد ميرويم سراغ ادوات و آلات كه تو روايات آمده از موسيقى بحثى كه ما روز شنبه داريم اين است كه آيا اين به طور كلّى جايز است، همه جا جايز است؟ يا اينكه نه بعضى از جاها جايز است ولى بعضى از جاها جايز نيست، آيا ميشود براى نجات از هر ظلمى تعريف كرد از ظالم؟ ظالم در حقى باشد، در هر حدّى باشد آيا روايات تقيه چى ميخواسته است بگويد كه در روايات تقيه هم آمده، يك مقدار اگر توانستيد مطالعه كنيد و توانستيم مطالعه كنيم ان شاء الله بحث بعدى ما و بعد هم آلات موسيقى منصوصه. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- فقيه 1: 317/937. [2]- فرقان (25) : 72. [3]- المكاسب 2: 49. [4]- مصباح الفقاهه 1: 423. [5]- المكاسب 2: 51. [6]- الأمالي، في الرواية ليضحكم بها (للشيخ الطوسي): 536. [7]- الكافي 2 : 226. [8]- تذكره 1: 582، و التحرير 1: 161. [9]- هود. [10]- وسائل الشيعة 17 : 181، أبواب ما يكتسب به، باب 41، حديث 14. [11]- خاتمة المستدرك 3 : 203. [12]- المكاسب 2: 52.
|