وجوه مستدله شيخ براي حرمت مطلق لهو
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 194 تاریخ: 1382/3/6 بسم الله الرحمن الرحيم يكى از وجوهى كه شيخ (قدس سره) به آن استدلال فرمودهاند براى اينكه مطلق لهو حرام است اين بود كه فرمودند اللهو باطل و كل باطل حرام. براى كبرايش ايشان استدلال فرمودند كما تقدم «و منها ما دل على أن اللهو من الباطل بضميمة ما يظهر منه حرمة الباطل كما تقدم فى روايات الغنا ففى بعض الروايات: كل لهو المؤمن من الباطل ما خلا ثلاثة المسابقه و ملاعبة الرجل اهله [اين يك روايت.] و فى رواية على بن جعفر(ع) عن اخيه، قال: سألته عن اللعب بالاربعة عشر و شبهها، قال: لا نستحب شيئاً من اللعب غير الرهان و الرمى الى غير ذلك مما يقف عليه المتتبع و يؤيده ان حرمة اللعب بآلات اللهو الظاهر انّه من حيث اللهو لا من حيث خصوص الآلة [اگر لعب با آلات لهو حرام شده مثل لعب با نى و تنبور، اين نه به حساب لعب به آنهاست بلكه به حساب لهو است و الا آن آلات خصوصيتى ندارد.] ففى رواية سماعة قال ابو عبداللّه(ع) لما مات آدم شمت به ابليس و قابيل فاجتمعا فى الارض فجعل ابليس و قابيل المعازف و الملاهى شماتة بآدم على نبينا و آله و عليه السلام. فكل ما كان فى الارض من هذا الضرب الذى يتلذذ به الناس فانّما هو من ذلك [من الريق و المزمار و الكوبات و الكبرات اينها همه حرام است] فان فيه اشارة الى أنّ المناط هو مطلق التّلهى و التلذذ و يؤيده ما تقدم من أن المشهور حرمة المسابقة على ما عد المنصوص بغير عوض [مسابقه بر ما عداى منصوص ولو عوض هم نداشته باشد حرام است] فان الظاهر أنه لا وجه له عدا كونه لهواً [چون عوضى ندارد تا قمار و اكل مال به باطل باشد.] و ان لم يصرحوا بذلك عدا القليل منهم كما تقدم، نعم صرح العلامة فى التذكرة[1] بحرمت المسابقة على جميع الملاعب كما تقدم نقل كلامه فى المسألة القمار»[2] اين تمام كلام تا اينجا. «نقد كلام شيخ» و لايخفى عليكم كه آنچه را شيخ به عنوان دليل آورده بر حرمت مطلق لهو تمام نيست فضلا از آنچه را كه به عنوان مؤيد آورده است، حالا من يكى يكى دوباره دليلهايش را ميخوانم. ميفرمايد در روايات غنا بوده كل لهو المؤمن من الباطل، هر كار لهوى از مؤمن اين از باطل است مگر سه تا كار. من الباطل است يعنى چه؟ كل لهو المؤمن من الباطل يعنى اگر بخواهند با لهويات پول بگيرند از اكل مال به باطل است؟ من الباطل اشاره به آيه شريفه است؟ كل لهو المؤمن من الباطل ما خلى ثلاثة المسابقة و ملاعبة الرجل الى آخر؟ اين يك احتمال كه اين تمام نيست براى اينكه استثنائى كه دارد ملاعبة الرجل است كه ربطى به باب معاملات و تجارات ندارد و اگر هم آن باشد فقط بطلان را ميخواهد بگويد، حرمت را كه نميخواهد بگويد! احتمال دوم اين است كه نه، هر كار لهوى از مؤمن كه عقلا به آن ميگويند لهو و كار درست و حسابى نيست، اين باطل است يعنى اين بى فايده است مگر مسابقه كه خوب فايده دارد آدم اسب دوانى و تير اندازى را بلد ميشود، ملاعبة الرجل زوجته را دارد كه عمل به يك مستحبى است اعصابش آرام ميگيرد و غير ذلك، چون در روايات دارد تفريح مؤمن غير از مجامعت چيز ديگري نيست جز با اهل خودش. خوب اين لهو المؤمن من الباطل يعنى بى فايده است، خوب باشد بيفايده باشد از كجا كه بيفايده حرام است؟ خوب خيلى كارها بيفايده است. باطل است! لهو المؤمن من الباطل يعنى بى فايده، خوب بى فايده باشد هدر برود مگر مسابقه اى در تير اندازى كه هدر نميرود، تير اندازى بلد ميشود؛ اين كه دليل بر حرمت نيست! مضـافاً به اينكه اگر كلمه مؤمن دارد لهو المؤمن من الباطل، اگر بنا بود حرام بود كه مؤمن خصوصيت ندارد! هر كسى من الباطل. آدم مؤمن كه ميتواند برود يك كارهاى مفيدى را انجام بدهد خوب اين آدم اگر برود مثلا سوره توحيد بخواند يا آيات قرآن بخواند يا اذكار را بخواند خوب فايده دارد برايش، مطالعه كند مباحثه كند نماز بخواند و روزه بگيرد، حالا بيكار است اينطور كارها را انجام بدهد ؛ اين نبايد برود اينطور كارها را انجام دهد. پس تقييد به مؤمن هم دليل بر اين است كه نميخواهد بگويد آن باطل حرام است و الا مؤمن خصوصيتى نداشت. پس دو احتمال در آن هست، احتمال اول هم نادرست است و هم دلالت نميكند. احتمال دوم ظاهراً همان مراد است منتها دليل بر حرمت نيست براى اينكه چيزى ندارد كه حرام باشد، باطل است، مضافاً به اينكه تقييد به مؤمن هم دليل بر اين است كه نميخواهد بگويد حرام است. پس اين روايت كه جوابش اين است. روايت على بن جعفر كه فرمود: «سألته عن اللغب بالاربعة عشر و شبهها قال لا نستحبّ شيئاً من اللعب غير الرهان و الرمى».لا نتسحب شيئاً من اللعب ... آن مستحب نباشد، مگر من ميخواهم مستحب باشد! اين هم كه معلوم است دلالت ندارد! حالا غير ذلكش را هم ايشان متعرض نشده اينهايش كه متعرض نشده ديگر واى به حال آنهائيش كه متعرض نشده است، مشك نمونه خروار است. حالا مؤيدات : مى فرمايد حرمت لعب به آلات لهو «الظاهر أنه من حيث اللهو لا من حيث خصوص آلت اللهو» ما اولا قبول نداريم كه آلت لهو حرامى داشته باشيم، دليلى بر حرمت آلات لهو نيست كه آلات لهو بما هو هو حرام باشد. ما در غنايش هم گفتيم بما هو هو حرام نيست حرمتش مشروط به مقارنت يا محتواست. دليلى بر حرمت آلات لهو بما هو آلات لهو ما نداريم، يك دانه چوب است اسمش نى است اين همينطورى توى اين نى دارد ميزند توى اطاق تنهائى دارد ميزند، كدام دليلى گفته حرام است؟! چه دليلى داريم بر حرمت به آلات لهو؟! حالا شيخ بعد ميآيد ميگويد كه تشط هم حرام است بزنند، ديگر خيلى شيخ مقدسيش گل كرده است. حالا يكدانه تشط برداشته حالا تشطهاى ملامينى حالا تشطهاى حلبى هم نيست، يكدانه تشط ملامينى برداشته همينطورى نشسته دارد به آن ميزند، شيخ ميگويد اين هم حرام است، كجاست حالا بيايد ببيند ما خيلى چيزها را داريم حسابي ميزنيم. بر فرض حالا از اين بگذريم، حالا ميفرمايد در روايت اين آمده حالا روايتش را ايشان ميفرمايد دليل بر اينكه آلات لهو بما هو حرام نيست بلكه من باب لهو حرام است. «قال ابو عبداللّه(ع) لما مات آدم شمت به ابليس و قابيل [شماتت كردند] فاجتمعا فى الارض [دوتائيشان در زمين جمع شدند] فجعل ابليس و قابيل المعازف و الملاهى [اينها شروع كردند معازف و ملاهى را زدند] شماتة بآدم على نبينا و آله و عليه السلام [اينها شماتت كردند.] فكلّما كان فى الارض من هذا الضرب الذى يتلذذ به الناس» اينها همه اش از اين قسم است كه آنها با آن شماتت كردند. خوب شماتت كردند، از كجا معلوم كه حرام باشد؟! خوب بود خودش كارى نكند كه آنها به او شماتت كنند. شماتت كردن دليل بر اين است كه بر ما حرام است؟! گفت : گنـه كرد در بلـخ آهنگرى به كاشان زدند گردن مسگرى اين چه دلالتى ميكند بر حرمت؟ آدم از دنيا رفت ابليس با او دشمن بود، قابيل هم با او دشمن بود اينها بنا كردند شماتت كردن خوشحالى كردن. خوب بله ممكن است شماتت حرام باشد شماتة المؤمن حرام، شماتت حرام است از مصيبتهاى بزرگ هم هست كه خيلى هم درد آور است خدا هيچ مسلمانى را گرفتارش نكند هيچ جامعه اسلامى را گرفتار نكند يعنى خلاصه آدم بشود معذرت ميخواهم تُف سر بالا. اين شماتت گناه است، امّا از كجا كه با آنها زدن هم گناه باشد؟ باز ما تقدم كه مسابقه بر ما عداى منصوص به غير عوض حرام است، حرمت مسابقه بر ما عداى منصوص به غير عوض، ظاهر اين است كه وجهى ندارد مگر اينكه لهو است. خوب شايد شارع نخواسته است مردم براى فلفل خوردن مسابقه بگيرند! در مسابقات ديگر يك نحو خفت و سبكى هست يا يك نحو ضرر هست. سابقها اينطور بود در سنگ جا برداشتن مسابقه ميگرفتند كه اين ميگفت هر كسى اين سنگ را جا برداشت مثلا اينقدر جايزه دارد، فلفل در فلفل خوردن مسابقه ميگرفتند هر كسى مثلا اينقدر فلفل بخورد حالا مثلا شرط ميكردند يك چيزى به او بدهند. بيچاره چند سال قبل يك كسى هم خورد و همانجا معده اش داغان خورد. مسابقات ديگر نه از باب لهوش حرام است، از باب يك كار غير عاقلانه است! آنهايى كه فرهنگ نداشتند اين كارها را ميكردند، آدم عاقل كه نميآيد اين كارها را بكند! خوب اين از باب غير عاقلانه بودنى است كه مضر است و خفت و سبكى دارد امّا حالا من اين عينكم را ميخواهم حركت بدهم، حالا در مجلس عروسى ميخواهد يك قدرى برقصد حالا آنجا كه ديگر نميشود بگوييم كه يك سينه هم بزنيد آنجا؛ در مجلس عروسى ميخواهد برقصد، نعوذ بالله در مجلس عروسى بگوييم نه يك خانمى بخواند و باقى ديگر هم سينه بزنند و با همديگر جوانان بنى هاشم بياييد على اكبر را به خيمه رسانيد. بنابراين، اين كه روايات ميگويد مسابقه به غير عوض در اينها حرام است نه من باب أنه لهوٌ، من باب اينكه اينها ضرر دارد و اينها كارهاى سبكى است و عقلا دنبالش نميروند. چه ارتباطى دارد به دف و داريه زدن در مجلس عروسى؟ چه ارتباطى دارد به رقصيدن در مجلس عروسى كه زنها دور هم نشستهاند و دارند ميرقصند؟ چه ارتباطى دارد به فكاهيات گفتن در مجلس عروسى و خنديدن؟ خوب آنها هم لهو است، همه آنها لهو است. پس بنابراين اين حرمت مسابقات اگر هم ثابت بشود اگر حرمتش هم ثابت بشود حالا على التسليم آن من باب الضرر و من باب خفت خاصه است نه از باب مطلق لهو، ما نميتوانيم آنجا تعدّى كنيم به هر لهوى كه براى يك اغراضى محقق ميشود! حالا حرام باشد مسابقه، امّا دليل بر اين نيست كه هر لهوى حرام ميشود. پس تا اينجا كه آمديم به نظر ما و تبعاً لسيدنا الاستاذ (سلام اللّه عليه) و بضرورت من الفقه نميتوانيم بگوييم كل اللهو حرامٌ، حالا خود شيخ ديده نميشود گفت كل اللهو حرام. ما كه گفتيم دليلها تمام نيست، شيخ بعد از آنى كه ادله را نقل فرموده ميبيند التزام به او خيلى مشكل است، براى شيخ مقدس هم كه خيلى مقدس بوده مشكل است و لذا بحث را ميبرد كه خوب مطلق لهو كه نميتوانيم بگوييم حرام است، چطور لهوى حرام بوده؟ مى فرمايد : «هذا و لكن الاشكال فى معنى اللهو فانه ان اريد به مطلق اللعب كما يظهر من الصحاح[3] و القاموس[4] فالظاهر ان القول بحرمته شاذ مخالف للمشهور و السيرة [با مشهور و با سيره همه بزرگان مخالف است] فان اللعب هى الحركة لا لغرض عقلائى [لعب آن حركتى است كه غرض عقلائى در آن نباشد] و لا خلاف ظاهراً فى عدم حرمته على الاطلاق [او حرام نيست على الاطلاق، نميتوانيم بگوييم هر لعبى حرام است.] نعم لو خـص اللهو بمـا يكـون عن بطر و فسر بشدة الفرح [لهوى كه از خوشحالى باشد و تفسير هم بشود به شدت فرح] كان الاقوى تحريمه [خوب ما سؤال ميكنيم چرا كان الاقوى تحريمه؟ شما بعد از آنى كه مطلقش را نتوانستيد قبول كنيد چرا ميگوييد هر كجا خوشحالى داشته باشد؟ به چه دليل هر كجا خوشحالى داشته باشد حرام است؟ شايد آن لهوهايى حرام است كه همراه با حرام باشد! شايد اين ادله اى كه شما ميفرماييد لهو حرام است شايد حرمت لهو را به عنوان حرمت مشروط بخواهد بگويد! اللهو حرام لكن به شرط اينكه يك حرامى با آن باشد. شما از كجا ميفرماييد كه حالا كه نميتوانيم مطلق لهو را بگوييم حرام است پس لهوى كه در آن شدت خوشحالى باشد، شدت بطر باشد، از كجا اين در ميآيد از روايات؟ خوب لعل مراد آن لهوهايى حرام است كه همراه با حرام باشد. آن وقت چند تا حرام است؟ دو تا حرام، نه اينكه لهو را فورى شما بگوييد اين خلاف ظاهر است و دليل است، چون ظاهر دليل موضوعيت است؛ نه، ما ميگوييم لهو حرام است منتها حرمتش حرمت مشروط است مثل باب غنا. ديگر بالاتر از غنا كه نيست! غنا با همه طمطراقش با اينكه حرمتش از ضروريات مذهب است حدود سى چهل تا روايت هم دارد و چهار تا آيه قرآن هم تفسير شده به او در روايات، امّا در عين حال حرمتش حرمت مشروط بود، حرمت محتوايى بود. حالا كه گفتيم شدت فرح] «يدخل فى ذلك الرقص»[5] رقص هم شامل ميشود. خوب ما يك اشكال داشتيم كه نه، از كجا در آمد كه مطلق لهو كه حرام نتوانست بشود، پس لهو مع شدت الطرب؟ اين را دليل نداريم، لعل آن لهو حرام باشد ؛ اين اولا. ثانياً رقص از كجايش فى شدت الطرب است؟ حالا يك كسى ايستاده خودش تنهايى دارد ميرقصد، تمرين ميكند رقص را، اين كجايش شدت طرب دارد؟ بيچاره اعصابش داغون است به او گفتند كه يك قدرى برقص تا اعصابت خوب بشود، اين كجايش شدت طرب است؟ پس اينكه ايشان رقص را فى حدّ نفسه جزء موارد شدت طرب قرار داده اين ممنوعٌ وجداناً. بله رقص، بعضى وقتها كه اصلا طرب ندارد! طرب آنجايى هم كه دارد شدت ندارد غالباً، مگر با امور ديگرى همراه باشد. پس چطور شما ميخواهيد بگوييد خود رقص حرام است؟ بعد بدتر از رقص تصفيق كف زدن، ميفرمايد اين هم شدت طرب ميآورد؟ شدت طرب نيست! در كف زدن شدت طرب نيست. گاهى براى تحريك طرف است، حالا به جاى اينكه بگويد اللّه اكبر كف ميزند، اخيراً مرسوم شده كه كف ميزنند قبل از انقلاب هم اينطور بود، مدتى اينطور بود حالا كف ميزنند. دلش خوش است يك ذره ميخواهد كف بزند، ما آن را هم بگوييم نزن؟! آنجا بگوييم يك چاوشى بخوان؟! نميشود كه! كف زدن را شيخ (قدس سره) اينجا ديگر روى دنده زهدش افتاده، ديگر از آن زهدهايى كه خيلى خيلى بالاست مثل امام كه گاهى روى دنده تعبّد ميافتد در فتواهاى فقهيش، ايشان هم اينجا روى دنده زهدش افتاده است. كف زدن حرام است به عنوان حرمت لهو از باب شدت طرب، اين چطورى ايشان ميخواهد بفرمايد؟! «و الضرب بالطّشت بدل الدف»[6]، حالا يك وقت دف بدون حلقه ميگوييد كه شهيد ثانى (قدسسره) فرموده، شهيد ثانى در لمعه است يا مسالك نميدانم، ميگويد دف حرام است[7] منتها با جلاجل حرام است. حيله كردند حيله زدند آقايان سابقها حيله ميزدند ميگفتند جلاجلش را در بياوريد و بدون آن زنگوله هايش بزنيد كه ديگر آن دف حرام نباشد. حالا شيخ آن را كه هيچى، شيخ ميگويد اصلا طشت هم بدل دف آن هم حرام است، ضرب بالطّشت بدل الدف؛ داريه زنگوله دار كه هيچى، داريه بى زنگوله هم كه هيچى، تشطى كه دف هم نيست آن هم حرام است. تشط لباسشويى را آورده دارد بيچاره به آن ميزند مخصوصاً اين تشطهاى حالا كه پلاستيكى هم هست تشط پاره شده داغون شده حالا بيچاره ها چيزى گيرشان نيامده توى مجلس عروسى يكدفعه ميبينى يك عوام فريب مرتجع اشكال ميكند. شيخ از باب عظمتش گفته امّا بعضى از ماها عوام فريبيمان است، كلاه ميخواهيم بگذاريم. گفت : «أتأمرون الناس بالبر و تنسون...» خودمان هزار جنايت ميكنيم طورى نيست، حالا بيچاره يك طشت آورده ميخواهد بزند يا حضرت عباس! كفر عالم كه تو چرا طشت ميزنى. اگر دو تا كلمه هم خوانده باشد يكدفعه هم ميگويد شيخ در مكاسب فرموده است ... ميگوييم بابا ما كه كارى به شيخ نداريم، تو مثل شيخ بشو كه وقتى از دنيا رفت اينقدر پول نگذاشته بود مجلس ترحيم برايش بگيرند. تو هم آنطورى بشو بعد بيا اشكال كن. تو هم مثل شيخ بشو كه جلوى پاى مادرش تا مادرش پشت در بود ايستاده بود و نمينشست بعد كه رفت ميرزا به او گفت كه مادرت مي گويد يك مقدار پول بده به ما كه وضع بچهها خيلى خوب نيست. شيخ فرمود به ميرزاى شيرازى (قدس سره) من كه نميتوانم اين كار را بكنم، من كه نميتوانم بين آنها و ديگران فرق بگذارم. گفت (گر حكم شود كه مست گيرند / در شهر هر آنچه هست گيرند). من ميخواهم اين عوام فريبى نكنم، نميخواهم بگويم من خوبم و شما بد نعوذ بالله، نه شما خيلى خوبتر از من هستيد امّا ميخواهم بگويم عوام فريبى نكنيد. (ا تأمرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب)[8] ـ (لعن اللّه الناهين عن المنكر العاملين به و الآمرين بالمعروف التاركين له)[9] به جرم اين دو تا جمله در بيابان مُرد و از دنيا رفت، هيچ كس هم سرش نبود. بعد به ميرزا گفت من كه نميتوانم. به ميرزا گفت بنشين او نشست، بعد كه مادرش رفت او نشست ؛ بعد گفت چون مادرم سر پا ايستاده بود من نميخواستم جلوى مادرم بنشينم امّا تو را گفتم بنشين. ميرزا خيال كرد حالا خوب شده آدمى كه اينقدر احترام به مادرش ميگذارد ميگويد حالا قصه را خوب است كه مطرح كنيم. گفت من كه نميتوانم اين كار را بكنم، تو خودت ميتوانى پول به آنها بدهى قرض، اينها بروند پنبه بخرند بريسند از اجرتش استفاده كنند دوباره پولها را برگردانند، اين هم تو من نميتوانم. شيخ آنطور زاهدى ميگويد طشت حرام است، امّا بنده اى كه نأكل المال اكلا لما و نحبه حباً جما و بنده اى كه عمامه ام اگر خراب باشد قيصريه را به آتش ميكشم، من كه نميتوانم مثل شيخ بشوم. به هر حال ضرب به طشت بدل الدف را ايشان ميفرمايد اين شدت طرب دارد اين هم حرام است. «و كل ما يفيد فائدة آلات اللّهو و لو جعل مطلق الحركات التى لا يتعلق بها غرض عقلائى مع انبعاثها عن القوي الشهويه ففى حرمته تردّد». «و اعلم ان هنا عنوانين آخرين اللعب و اللْهو»[10] يكى لعب و يكى ديگر لهو. (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- تذكره 2: 354. [2]- المكاسب 2: 46. [3]- صحاح اللغة 6: 2487، مادة لها. [4]- القاموس المحيط 4: 388، مادة لها. [5]- المكاسب 2: 47. [6]- المکاسب 2: 47. [7]- مسالك الأفهام 3 : 126. [8]- سورة البقره (2) : 44. [9]- و الرواية هكذا «اللهم العن الآمرين بالمعروف و التاركين له، اللهم العن الناهين عن المنكر و المرتكبين له، الغدير 8 : 304. [10]- المكاسب 2: 47.
|