حرمت و عدم حرمت اصوات لهويهاي كه غنا بر آنها صادق نيست
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب محرمه (درس 1 تا 458) درس 192 تاریخ: 1382/3/4 بسم الله الرحمن الرحيم به دنباله بحث از غنا يك بحثى كه اينجا مطرح ميشود اين است كه آيا اصوات لهويه اى كه غنا بر آنها صدق نميكند، آنها هم حرام است مثل غنا، يا آنها حرام نيست. اصوات لهويه است كه غنا بر آن صدق نميكند، مثلا شما غنا را عبارت دانستيد از صوت مرجّع مع المدّ مطرب، حالا صوتى هست مطرب هم هست امّا ترجيع در آن نيست يا مد در آن نيست يا غنا را صوت مطرب مع الترجيع و مع تناسب دانستيد، تناسب زير و بمها. حالا اگر تناسب زير و بمهاى اصوات هست امّا طرب نيست، بهر حال آيا اصوات لهويه اى كه غنا بر آنها صدق نميكند آيا آنها هم حرام است يا حرام نيست؟ خوب مقتضاى اصل حليت است «كل شىء مطلق حتى يرد فيه نهى»[1] اصل بر حليت است. براى حرمتش به دو وجه استدلال ميشود : يكى اينكه بگوييم ملحق به غناست، الغاى خصوصيت كنيم از روايات غنا به صوت لهوى و لا يخفى كه الغاى خصوصيت مخصوصاً بر مبناى اصحاب كه حرمت غنا را حرمت ذاتى ميدانند؛ مشكل است! خوب غنا داراى يك لهويت خاصى است، ما حالا بياييم از آن تعدّى كنيم به هر صوت لهوى، الغاى خصوصيت از غنا به هر صوت لهوى اين مشكل است. سيّما بر مبناى اصحاب كه غنا را بما هو حرام ميدانند، حتى غناى در قرآن و دعا را هم حرام ميدانند. بر مبناى مثل فيض(قدسسره) هم مشكل است الغاى خصوصيت، براى اينكه روايات مفسره آيات شريفه غنا را به عنوان قول زور گرفته بود يعنى غنائى كه داراى محتواى باطل باشد، مقول زور باشد ما اينطورى ملحق كرديم كه مقول زور باشد يا غنائى است كه لهو الحديثى است كه يضل عن سبيل اللّه. خوب همه اصوات لهويه اينطور نيستند، اصوات لهويه اينطور نيست كه يضل عن سبيل اللّه، مثلاً دارد همينطورى يك خوانندگى ميكند و يا مثلا قول زور باشد، مشكل است به هر حال الغاى خصوصيت مخصوصاً بر مبناى اصحاب مشكل است و ما بگوييم هر صوت لهوى كه دليل بر حرمت بالخصوص ندارد يكون حراماً. اين يك وجه كه امام هم متعرض شده و جواب هم داده است. وجه دوم اينكه بگوييم مطلق اللهو حرامٌ، بگوييم يكى از محرمات لهو است كه شيخ (قدس سره) او را به عنون بيستمى از محرمات فى نفسه مطرحش كرده است «العشرون اللهو حرامٌ[2]؛» لهو را شيخ به عنوان مطلق از محرمات قرار داده است. بگوييم اللهو مطلقا حرامٌ، پس هر صوت لهوى هم حرامٌ ؛ كل صوت لهوىٍّ لهوٌ و اللهو حرامٌ فالصوت اللهوى حرامٌ. اين هم يك وجهى است كه به آن استدلال كنيم كه مطلق اصوات لهويه حرام است و لا يخفى كه اگر ثابت شد مطلق اللهو حرام است نه تنها اصوات لهويه حرام است بلكه افعال لهويه هم حرام ميشود ؛ بشكن زدن، دست زدن دستها را به هم زدن آن هم ميشود حرام، رقص هم ميشود حرام، نميدانم اينطور چيزها همه ميشود حرام. تنها اقوال نيست! اگر حرمت مطلق لهو ثابت شد همان طرزى كه اصوات لهويه مشابهه با غنا حرام ميشود افعال لهويه هم حرام ميشود و شيخ مدعى است كه مطلق لهو حرام است. لا يخفى عليكم كه اصل در مطلق لهو بر حليت است، اين اصل اقتضا ميكند كه حلال باشد. ضرورت و سيره هم قائم است كه بعضى از لهوها حلال است، لهو يعنى كارى كه غرض عقلائى در آن نيست همينطورى دارد انجام ميدهد تسبيح آدم دستش ميگيرد ميگرداند، خوب اين هم لهو است! بازى دوز ميكند سابقها بهش ميگفتند دوز حالا پيشرفته شده به آن ميگويند منچ. بازى دوز مثلا حرام است، فوتبال حرام است نمي دانم اين طور كارها خوب اينها همه اش ميشود لهويات ديگر! مگر اينكه بگوييد بعضيهايش غرض عقلائى دارد. ريشهايش را همينطورى توى دستش ميگيرد ميچرخاند ... بعضى از لهويات ضرورت قائم است بر حليتش و شكى در حليتش نيست، ولى به هر حال اگر حرمت لهو به طور كلى ثابت شد بايد بگوييم حرام است الا ما خرج بالدليل. شيخ قبل از آن كه وارد بحث استدلال بشود بحثى ميكند از اقوال فقها و ميفرمايد يظهر از برخى از فقها كه مطلق اللهو حرام است. من حالا عبارت شيخ را بخوانم. عبارت شيخ اين است : «العشرون: اللهو حرامٌ على ما يظهر من المبسوط[3] و السرائر[4] و المعتبر[5] و القواعد[6] و الذكري[7] و الجعفرية[8] و غيرها» اينها ظاهر ميشود كه مطلق لهو را حرام دانسته اند. يادتان باشد خود اين كه اللهو حرام در كتب فقهى مطرح نشده است و لذا شيخ هم از باب سفر صيدى مطلب را گرفته است، ظاهراً اولين كسى كه به عنوان لهو متعرض شده خود شيخ است. ميفرمايد: «حيث عللوا لزوم الاتمام فى سفر الصيد بكونه محرماً من حيث اللّهو» گفتند سفر صيدى چون لهو است حرام است، پس معلوم ميشود هر لهوى حرام است. حالا عبارتها: «قال فى المبسوط السفر على اربعة اقسام و ذكر الواجب و الندب و المباح ثم قال الرابع سفر المعصية و عدّ من امثلتها من طلب الصيد للهو و البطر» يكى از سفرهاى معصيت را طلب صيد براى لهو و بطر دانسته، اين را جزء سفرهاى معصيت دانسته است. «و نحوه بعينه عبارت السرائر» آن هم عبارتش همينطور است «و قال فى المعتبر قال علمائنا اللاّهى بسفره كالمتنزه بصيده بطراً لا يترخص» [اين نمازش را شكسته نميخواند] «لنا ان اللهو حرامٌ فالسفر له معصية» [اين هم عبارت معتبر.] «انتهي و قال فى القواعد الخامس من شروط القصر اباحة السفر فلا يرخص العاصى بسفره كتابع الجائر و المتصيّد لهواً» [اين عبارت قواعد.] «و قال فى المختلف فى كتاب المتاجر حرم الحلى الرمى من قوس الجلاهق. قال و هذا الاطلاق ليس بجيّد بل ينبغى تقييده باللّهو و البطر... من پرى روز نگاه ميكردم اين جزوه هاى غنا را كه البته يك مقدارش را براى من آورده بودند، آنجا يادداشت كرده بودم امام (سلام اللّه عليه) ميگويد كه شيخ صدوق در جامع الاخبار فرموده، (يك حديثى نقل ميكند.) من آنجا نوشته بودم اين كه امام نسبت جزمى داده جامع الاخبار را به صدوق، معلوم ميشود در نظرشان اين بوده كه جامع الاخبار مال شيخ صدوق است، يعنى اين جمله كلمه به كلمه امام را دقت ميكرديم. حالا شما بزرگواران هم دقت كنيد در حرفتان. «و قد صرح الحلى فى مسألة اللعب بالحمام بغير رهان بحرمته و قال: ان اللعب بجيمع الاشياء قبيحٌ ... لا يبعد [اين كه جواز] لاجل النص على الجواز فيه، فى قوله لا بأس بشهادة من يلعب بالحمام و استدل فى الرياض ايضاً تبعاً للمهذب على حرمة المسابقة بغير المنصوص على جوازه بغير عوض [بغير عوض به مسابقه عطف است] بما دل على تحريم اللهو و اللعب قال لكونها منه بلا تأمل».[9] انتهي: صلات مسافر تمام است الا أن يكون السفر سفر معصية أو سفراً لصيد اللهوى با كلمه أو عطف كردهاند و اين عطف با كلمه أو دليل بر اين است كه اينها سفر لهوى را حرام نميدانند. پس كان ينبغى براى شيخ (قدس سره) كه آن اقوال فقهايى و عبارت از فقهايى هم كه سفر صيد لهوى را حرام نميداند، كـان ينبغى از براى او كه نـقلش كند كمـا اينكه سيدنا الاستاد آنها را نقل كرده. خواستيد مراجعه بفرماييد عبارت را از مكاسب امام.[10] اين يك مطلب. مطلب ديگر اينكه از بعضى از اين عبارتها در نميآيد كه مطلق لهو حرام است. ببينيد عبارت شيخ را، شيخ ميفرمايد يظهر از مبسوط و سرائر و قواعد و ذكرى و جعفريه و غيرها، يظهر كه مطلق لهو حرام است. چرا؟ «حيث عللوا لزوم الاتمام فى سفر الصيد بكونه محرماً من حيث اللهو... [اين تعليل در عبارت معتبر هست، يعنى اين كبرى صغرايش عبارت معتبر است.] قال فى المعتبر، قال علمائنا الملاهى بسفره كالمنزه بصيده بطراً لا يترخص لنا انّ اللّهو حرام فالسفر له معصية [در عبارت معتبر اين فرمايش مرحوم شيخ نسبت به عبارت معتبر تمام است. امّا نسبت به بعضى از عبارتهاى ديگر تمام نيست، من جمله عبارت مبسوط. حالا ببينيد عبارت مبسوط را، مبسوط و سرائرى كه مثل آن است. مبسوط اينطورى فرموده:] السفر على اربعة اقسام و ذكر الواجب و الندب و المباح ثم قال الرابع سفر المعصية و عدا من امثلتها من طلب الصيد للهو و بطره و بعينه عبارة السرائر» اين عبارت مبسوط تعليل در آن نيست! تنها سفر صيدى براى لهو جزء سفرهاى معصيت است. اين عبارت بيش از اين نميفهماند كه سفر صيد لهوى حرام است، از كجا كه مطلق اللهو حرام است؟ پس اين عبارت مبسوط صغراى آن كبراى كلى عبارت شيخ نيست، آن كبراى كلى كه مصداقش عبارت معتبر باشد دلالتش درست است، ولى اين كه نميفهماند تعليلى در آن نيست! اين جزء سفرهاى معصيت آن را قرار داده است. قواعد[11] هم مثل اين است «الخامس من شروط القصر: اباحة السفر فلا يرخّص العاصي بسفرة كتابع الجائر و المتصيد لهواً»[12] بحثى نيست، صيد لهوى حرام! امّا صيد لهوى حرام يعنى هر لهوى حرام؟! خوب شكارچيگرى براى عياشى حرام، امّا تسبيح هم تاب ميدهم حرام؟ چهار تا كف هم ميزنم اينطورى حرام؟ از كجا؟ باز اين عبارت قواعد هم همينطور است. در حلبى هم فرموده «الرمى عن قوس الجلاهق»[13] خوب بود ميفرمود رمى از قوس جلاهق با لهو و بطر حرام است. تير كشيدن و كمان زدن اگر همراه با بطر باشد حرام است، امّا هر لهوى حرام است؟! حرمت مقيد دليل بر حرمت مطلق نيست، حرمت تقيد و اضافه دليل بر حرمت ذات مضاف و ذات مضاف اليه نيست. اين يك شبهه به فرمايش مرحوم شيخ، شبهه اول. و بـاز شبههاى كه به فرمـايش مرحوم حلى هست، فرموده : «فاذا ثبت القبح ثبت النهى»[14] [بعد هم رياض[15] اينطورى فرمود:] «اللعب بالحمام بغير رهان بحرمته [صرح بحرمته] و قال ان اللعب بجيمع الاشياء قبيح... فاذا ثبت القبح ثبت النهى» اين انتصار رياض كه اذا ثبت القبح ثبت النهى يعنى كل قبيح حرامٌ، اين اول كلام است! قبح مراتبى دارد، مراتبى است كه عقل مذمومش ميداند و طرف را مستحق مؤاخذه و مجازات ميداند. قبيحى است كه عقل او را مذموم ميداند ملامتش هم ميكند و طرف را مستحق مجازات ميداند. بله اينجا اذا حكم العقل بقبحه، ما يقين داريم كه شارع هم تحريمش كرده است. امّا اگر قبح به آن مرتبه نباشد، كار زشتى است! و لذا خلاف مروتها كار زشت هست امّا كار حرام نيست. خلاف مروت مخصوصاً براى آدمهاى موجه اين كار زشت هست امّا كار حرام نيست، اينطور نيست كه حالا هر زشتى حرام باشد كه! للقبيح و القبح مراتب، بعضيهايش حرام است و بعضيهايش حرام نيست. پس چطور سيد رياض ميفرمايد ... حالا به شيخ اين اشكال نيست به سيد رياض است، چطور ايشان ميفرمايد كه «اذا ثبت القبح ثبت النهى»؟ اين هم شبهه دوم به اين عبارتها. شبهه سوم اين است كه شيخ (قدس سره) ميفرمايد كه اين شذوذ حرمت لعب به حمام براى اين است كه روايت بر خلافش داريم و اين روايتى كه دليل بر جواز لعب به همام است اين ميتواند مخصص آن ادله حرمت باشد. عبارت ايشان اين است : «و لا يبعد أن يكون القول بجواز خصوص هذا اللعب و شذوذ القول بحرمته مع دعوي كثرة الروايات بل الآيات على حرمة مطلق اللهو»[16] لا يبعد كه قول براى خاطر نص بر جواز است. اين فرمايش ايشان كه ميفرمايد همين قدر كه نص بر جواز داريم اين دليل بر تخصيصش است، خوب اين تمام نيست فيه تأمل، براى اينكه اگر ادله محرمه آيات و روايات كثيره لسانش آبى از تخصيص بود. روايات و آياتى كه ميگويد كار زشت كار سبك حرام است لسان آنها آبى از تخصيص باشد، صرف اينكه ما دليل يك روايت ديگرى داريم كه ميگويد لعب به همام كبوتر بازى با كبوتر اين جائز است، صرف وجود نص بر جواز نميتواند دليل بر جواز باشد، مگر اينكه عمومات آبى از تخصيص نباشد چون اگر عمومات آبى از تخصيص باشد آن وقت بين اين نص على الجواز با آن روايات و آيات تعارض واقع ميشود، بايد برويم سراغ باب معارضه آن روايات چون اكثر است و اوضح است آن روايات بر اين مقدم ميشود. اين هم يك شبهه به عبارات شيخ (قدس سره). پس تلخص كه از بعض عبارتها بر ميآيد كه مطلق اللهو حرام است. از اين عبارتهاى نقل شده در مكاسب دو تا عبارتش اين در ميآيد، يكى عبارت معتبر و يكى هم اين عبارت مهذب، ظاهراً ديگر ما عبارتى نداريم كه از آن در بيايد كه... آن روايت تأييد رياض هم در ميآيد كه لعب را همان لهو بدانيم. كيف كان، بعضى ها هم كه نه ميگويند سفر صيدى حرام نيست، خوب سفر صيدى در مقابل اين سفر ... عرض كردم كسى هم متعرض نشده كه اللهو حرام، اين در عبارات اصحاب وجود ندارد، ظاهراً مبدئش و مبتكرش شيخ (قدس سره) است آن هم لكمال زهده. كيف كان: استدلال فرموده شيخ براى حرمت لهو به روايات يا وجوهى. يكى از آن روايتها روايت تحف العقول است، ايشان ميفرمايد منها ما تقدم من قوله(ع) فى روايت تحف العقول «و ما يكون منه و فيه الفساد محضاً و لا يكون فيه و لا منه شىء من وجوه الصلاح فحرام تعليمه و تعلمه و العمل به و اخذ الاجرة عليه...»[17] استدلال شيخ ظاهراً به اين است ميگويد هر چيزى كه وجوه صلاح در آن نباشد اين تعليم و تعلمش حرام است، لكن اين استدلال تمام نيست، براى اينكه اولا روايت تحف العقول در مقام بيان معائش عباد است، اين تيتر بندى به قول شما اصلا تيترش اين است جميع المعائش كلها من وجوه المعاملات فى ما بينهم مما يكون لهم فيه المكاسب اربع جهات، تمام راههاى زندگى مردم خلاصه راه نان در آوردن و راه زندگى مردم اين چهار تا راه است. روايت تحف در مقام بيان طرق و اسباب و وجوه معايش عباد است، كار لهوى كه هيچ وقت جزء طرق معايش قرار نميگيرد! كار لهوى و كارى كه فايده اى ندارد اين كه حالا يك كسى بيايد بگويد كه بيا يادت بدهم چطورى عينكت را بگردان، خوب عينك گرداندن كه ياد دادن نميخواهد كه! طرق معاش نيست، مطلق اللهو جزء طرق معاش نيست. بله رقص جزء طرق معاش است حالا به هر حال چيزى گيرش ميآيد، اگر قشنگ برقصد خوب يك چيزى! امّا مطلق اللهو كه ديگـر جزء طـرق مـعاش نيست! پس چـون روايت از اول در مقـام بيـان اسباب و طرق معاش است بنابراين، شامل مطلق اللهو نميشود، چون مطلق اللهو جزء طرق نيست. اين اولا. ثانياً حالا بخوانيم ببينيم دلالت دارد يا ندارد. روايت را من ميخوانم در باب صناعتها ميآيد ميگويد كه: «حرّم اللّه الصناعة التي حرام هي كلها يجيىءُ منها الفساد محضاً نظير البرابط، المزامير، و الشطرنج، و كلّ ملهو به، و الصلبان، و الاصنام، ما اشبه ذلك من صناعات الاشربة الحرام [اينها را همه ميگويد حرام است] و ما يكون منه و فيه الفساد محضاً و لا يكون فيه و لا منه شىء من وجوه الصلاح فحرام و تعليمه و تعلمه و العمل به و اخذ الاجرة» [اين استدلال شيخ به اينجاى روايت جاى تعجب است و از باب اظهار ادب به شيخ ما عرض ميكنيم سزاوار نبود شما به اينجاى حديث استدلال كنيد، چون اين و لا يكون منه عطف بما يكون است، ما يكون منه فيه الفساد محضاً و لا يكون منه و لا فيه شىء من الصلاح، پس خودش مستقل نيست، جمعاً سبب حرام است. واو است، واو از حروف عاطفه است دليل بر جمع است. چيزى كه فساد دارد و صلاح ندارد اين حرام است. اين از كجايش صلاح ندارد تنها؟ آنچه كه از اين روايت استفاده ميشود حرمت ما فيه الفساد و ليس فيه الصلاح است جمعاً، دو تايش قيد است دو تايش دخالت دارد نه كل واحد مستقل لمكان واو. واو از حرف عاطفه و دليل بر جمع است. اين اولا. ثانياً حالا شما آمديد اين لا يكون منه الفساد را يك چيز مستقل گرفتيد، خوب اين ذيل با روايت نميسازد. در ذيل روايت اينطور ميفرمايد:] «الا أن تكون صناعة قد تتصرف الى جهات الصنايع و ان كان قد يتصرف بها و يتناول بها وجه من وجوه المعاصي فلعله لما فيه من الصلاح حل تعلّمه و تعليمه»[18] اين معلوم است مركب را ميخواهد بگويد، ميخواهد بگويد آنى كه هيچ صلاح ندارد آن بيعش حرام است و فساد دارد. امّا اگر هم صلاح دارد و هم فساد، ميخواهد بگويد چيزى كه فقط منفعت محرمه و فساد دارد و صلاح ندارد اين حرام است، و الا حلال است. پس اين ذيل هم شاهد اين است كه واو واو جمع است نه قسيم بودن و جدا بودن. روايت بعدى روايت اعمش است. بقيه براى فردا انشاء اللّه . (و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين) -------------------------------------------------------------------------------- [1]- من لا يحضره الفقيه 1 : 317، حديث 937. [2]- المكاسب 1 : 158. [3]- المبسوط 1: 136. [4]- سرائر 1: 327. [5]- المعتبر 2: 471. [6]- القواعد 1: 325. [7]- الذكري: 258. [8]- الرسالة الجعفرية 1: 123. [9]- المكاسب 2: 43 و 44. [10]- مكاسب المحرمة 1 : 355. [11]- قواعد 1: 325. [12]- مكاسب 2: 42. [13]- الكافي للحلبي: 282. [14]- مختلف الشيعة 5: 18. [15]- رياض 2: 430. [16]- المكاسب 2: 42. [17]- تحف العقول: 335. [18]- تحف العقول: 335.
|