معذور بودن جاهل در اخفات و جهر از نظر اصحاب
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) کتاب الصّلاة - الخلل درس 62 تاریخ: 1397/1/22 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم اللّه الرحمن الرحیم «معذور بودن جاهل در اخفات و جهر از نظر اصحاب» فروعی را درباره جهل به اخفات و جهر بحث خواهیم کرد که برخی از آنها از آنچه گفته ایم، ظاهر شده و برخی از آنها هم ظاهر نشده است. فرع اوّل این است که ظاهر فتوای اصحاب (قدّس الله اسرارهم)، معذوریّت جاهل در اخفات و جهر است، من دون فرقٍ بین أن یکون جاهلاً قاصراً أو جاهلاً مقصّراً؛ یعنی چه جهل بسیط، چه جهل مرکّب با عدم تمکّن از تحصیل علم یا با تمکّن از تحصیل علم. ظاهر عبارات اصحاب این است که همه اینها در جهر و اخفات، عذر هستند و مستند هم اطلاق همان صحیحه زراره است که اطلاق دارد. در آنجایی که میفرماید: «فعلَ ذلک ناسیاً او ساهیاً أو لا یدری». البته ما عرض کردیم که از تمکّن انصراف دارد و جاهل بسیطی که از تحصیل علم متمکّن است و تحصیل علم برای او ساده است در عین حال، یاد نمیگیرد، از او انصراف دارد. «عدم فرق در معذوریت، بین بعد از فراغ از نماز یا در اثنای نماز» فرع دوّمی که در اینجا مطرح است، این است که: در معذوریّت، فرقی بین این که بعد از فراغ از صلات باشد یا داخل صلات باشد نیست. در داخل صلات هم بعد از دخول در رکن باشد یا قبل از دخول در رکن، بعد از تمام شدن حمد و سوره یا حمد و در اثنای سوره هم باشد، عذر است. اگر کسی در جمله (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ) در صلوات جهریّه، اخفاتاً آورد و تا به (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيم) رسید، یادش آمد که اینها را باید جهراً بخواند، طبق اطلاق صحیحه زراره، عذر است و برگرداندن و اعاده کردن این جمله، لازم نیست. پس فرقی بین این که بعد از فراغ از صلات باشد یا بعد یا در اثنای صلات؛ بعد از دخول در رکن، قبل از دخول رکن، بعد تمامیّة القراءة؛ أو فی أثناء القراءة باشد نیست؛ لاطلاق صحیحه زراره. «عدم فرق در معذوریت جاهل، در دو رکعت اول نماز یا در آخر نماز» فرع دیگر این است که ظاهراً فرقی نیست بین قرائت در اولَیَتَین و در تسبیحات در اخیرَتین، که در تسبیحات اربعه در اخیرَتین باید مخفی بخواند؛ اگر جهلاً بلند خواند، باز معذور است؛ لما فی الصّحیحة من اطلاق کلمه «لا ینبغی» در «في رجلٍ جهر فيما لا ينبغي الإجهار فيه و أخفى فيما لا ينبغي الإخفاء فيه»؛ چه قرائت حمد و سوره باشد، چه قرائت تسبیحات اربعه، لا ینبغی الاجهار فیه و این شخص مخفی خوانده است. این هم یکون عذراً و برای او معذوریّت هست و اشکالی در این نیست. انّما الکلام و الاشکال در این است که آیا جهر و اخفات بالعرض هم مشمول این صحیحه هست یا جهر و اخفات بالعرض مشمول نیست؛ مثل این که کسی در رکعت سوّم امام دارد حمد و سوره می خواند؛ یعنی رکعت اوّل یا دوّم مأموم است و در اینجا باید حمد و سوره را آهسته بخواند، اگر حمد و سوره را بلند خواند یا زنی که اجنبی صوتش را می شنود و باید نمازش را اخفاتاً بخواند، ولی از باب جهل، نمازش را بلند خواند که این اخفات در اینجا اخفات بالعرض است، نه بالاصالة، آیا صحیحه شامل این اخفات بالعرض هم می شود یا اختصاص به جهر و اخفات بالاصالة دارد؟ لقائلٍ أن یقول که شامل می شود؛ قضائاً لاطلاق صحیحه که این است: «في رجلٍ جهر فيما لا ينبغي الإجهار فيه»؛ چه لاینبغی، لا ینبغی بالاصالة باشد؛ چه اخفات، بالاصالة واجب شده باشد یا بالعرض، لقائلٍ أن یقول که مقتضای «جهر فیما لا ینبغی الاجهار فیه»، اطلاق کلام سائل همه را شامل می شود و امام هم این اطلاق را تقریر فرمودند و استفصال نکردند که آیا بالاصالة است یا بالعرض. لکن من المحتمل، بل لا یبعد که حدیث از اخفات بالعرض انصراف داشته باشد و از سؤال سائل، منصرف به اخفات بالاصالة باشد. سائل می گوید: عن زرارة عن ابی جعفر (علیه السّلام) في رجلٍ جهر فيما لا ينبغي الإجهار فيه و أخفى فيما لا ينبغي الإخفاء فيه، فقال: «أیّ ذلک فعل متعمّداً».[1] بگوییم در سؤال سائل، انصراف بوده و وقتی سؤال می کند «جهر فیما لا ینبغی»؛ یعنی صلوات اخفاتیّه. «اخفی فیما لا ینبغی الاخفاء فیه»؛ یعنی صلات اخفاتیّه. بگوییم سؤال سائل انصراف به بالاصالة دارد و این بستگی به این دارد که هر کسی چطور فکر کند. اگر کسی اطلاق را قبول کرد و گفت سؤال سائل اطلاق دارد و امام تقریر فرموده اند، نتیجه اش این است که بین بالاصالة و بالعرض فرقی نیست و اگر کسی گفت این انصراف به بالاصالة دارد، بالعرض را شامل نمی شود. لکن مع ذلک لقائلٍ أن یقول: أنّ المستفاد من الصّحیحة بمناسبة الحکم و الموضوع هو معذوریّة الجهل و الاخفات بما هما جهلٌ و اخفاتٌ. درست است که می گویید انصراف دارد، اما از مناسبت حکم و موضوع برمی آید که معیار این است که اخفی فیما یجهر و جهر فیما یخفی. بگویید این مناسبت حکم و موضوع اقتضا می کند و بستگی دارد که کسی انصراف را قبول کند و یک کسی اطلاق را قبول کند و یک کسی این لقائلٍ را قبول کند؛ مخصوصاً در مرأه ای که باید اخفاتاً بخواند؛ لئلا یسمع الاجنبی که اصلاً خیلی بالعرض است. به هر حال، احتیاط این است که در جهر فی موضع الاخفات بالعرض، احتیاط کند و آن جزء از قرائت را به قصد قربت مطلقه بیاورد؛ می خواهد وظیفه اش باشد، می خواهد نباشد. احتیاط کند و دوباره بیاورد. همچنین فرقی نیست در معذوریّت، بین رجل و مرأه، ولو در صحیحه کلمه «رجل» آمده: «عن أبی جعفر (علیه السّلام): فی رجلٍ»، ولی این از باب متعارف است و قاعده اشتراک بین رجل و مرأه در همه احکام است. «بیان یک نکته درایی» به مناسبت شب شهادت موسی بن جعفر (علیهما الصّلاة و السّلام)، یک نکته درایی عرض کنم و یک حدیث که شخصی به امام صادق (علیه السّلام) در راه سفر مکه عرض کرد مرگ همه را فرا می گیرد. اما مسأله درایی این است که اگر در روایت گفته شد: «صلی الله علیه و آله و سلّم» منظورش رسول الله (صلوات الله و سلامه علیه) است و اگر گفته شد «ابی جعفر» مطلق، باقر العلوم (صلوات الله و سلامه علیه) است، اگر مقیّد شد به ثانی؛ یعنی «ابی جعفر الثّانی»، منظورش جواد الائمّة (صلوات الله و سلامه علیه) است. این در روایات است؛ مسأله روایات است. اگر «ابی عبد الله» در کتب احادیث آمد، مرادش امام صادق (صلوات الله و سلامه علیه) است. «ابی الحسن» مطلق یا «ابی الحسن الاوّل»، موسی بن جعفر (صلوات الله و سلامه علیه) است. «ابی الحسن الثّانی»، امام هشتم، غوث اللّهفان است. «ابی الحسن الثّالث» امام هادی، امام علی النّقی (علیه الصّلاة و السّلام) است و «ابی جعفر الثّانی» هم جواد الائمّة است و «ابو محمد» امام حسن عسکری (علیه السّلام) است. این مسأله درایه ای که بحث در کتب احادیث است، نه این که همه جا بگوییم این طور است. در کتب احادیث، علی بن ابی طالب را می گویند علی بن ابی طالب است، ولی از علی بن ابی طالب کم است. «بیان روایتی از امام صادق (علیه السلام) در فضیلت موسی بن جعفر (علیه السلام)» اما روایت، علامه مجلسی، هم از عیون اخبار الرّضا نقل کرده، هم از علل الشّرایع شیخ صدوق، مسنداً و با سند مفصل که در برخی از واسطه ها پنج نفر، چهار نفر، سه نفر هستند: عن يزيد بن سليط الزّيدي، قال: لقينا أبا عبد اللّه (علیه السّلام) في طريق مكّة و نحن جماعةٌ، یک عدّه ای بودیم. فقلت له: بأبي أنت و أمّي أنتم الأئمّة المطهّرون و الموت لا يعرى منه أحدٌ. همه محکوم به مرگند و این طور نیست که انسان نمیرد. فأحدث إليّ شيئاً ألقيه إلى من يخلفني، یک حدیثی به من بفرمایید که وقتی از سفر حج برمی گردم، آن حدیث را برای دیگران نقل کنم. فقال لي: «نعم، هؤلاء ولدي و هذا سيّدهم [اینهایی که پیرامون من می بینی، فرزندان من هستند و این هم سیّد و آقای آنهاست.] «و أشار إلى ابنه موسى (علیه السّلام،) و فيه علم الحكم [یعنی ریشه های محکم مسائل را می داند] و الفهم، و السّخاء [سخاوت دارد، فهم و درک دارد] و المعرفة بما يحتاج النّاس إليه فيما اختلفوا فيه من أمر دينهم و فيه حسن الخلق، و حسن الجوار، و هو بابٌ من أبواب اللّه عزّ و جلّ ... [سپس حضرت فرمود یک نعمت بزرگ تری هم دارد. پرسید آن چیست غیر از اینها؟ امام صادق (علیه السّلام) فرمود فرزندی دارد که غوث لهفان است و صفاتی دارد. درباره آن هم باز دارد که:] يبيّن للنّاس ما يختلفون فيه».[2] این نسبت به حضرت رضا (علیه السّلام) مطلق است و نسبت به خود موسی بن جعفر (صلوات الله و سلامه علیه)، این جهت را در این دو امام دیدم و در بقیّه ندیدم. امام هفتم «يبيّن للنّاس ما يختلفون في دینهم»، امام هشتم هم «يبيّن للنّاس ما يختلفون فيه»، سخا داشتند، علم داشتند، فهم داشتند. بنده حدس می زنم و احتمال می دهم که همه فشارهایی که به موسی بن جعفر (صلوات الله و سلامه علیه) و به ثامن الائمّة (صلوات الله و سلامه علیه) وارد شد، مربوط به همین بود که اینها مسائل دینی را می دانستند. مسائل دینی، نه فقط شک بین یک و دو، بلکه مسائل دینی در اقتصاد، در اداره مملکت، در فرهنگ، در مسائل نظامی و ... را می دانستند لذا ممکن بود به کسی بگویند و به هارون الرّشید برمی خورد. ممکن بود موسی بن جعفر (صلوات الله و سلامه علیه) بگوید باید اقتصاد را این طور اداره کرد؛ باید فرهنگ را این طور اداره کرد. این جزء دین است، شما می گویید دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ماست، سیاست؛ یعنی احکام دین ما تدبیر امور جامعه می کند و اینها چون بلد بودند، کم و زیاد می گفتند، فلذا به آنها فشار آوردند، فشار به موسی بن جعفر (سلام الله علیهما) هفت تا چهارده سال زندانی بود، زندانش هم در یک اتاقی بود، یک گودی داشت و در پایین آن گودی حضرت را زندانی کرده بودند. «السّلام علی المعذّب فی قعر السّجون و ظُلَم المطامير ذي السّاق المرضوض بحلق القيود، [جنایتکاران عالم، قدرتمندان عالم! بدانید تمام می شود، سیاهی آن برای قدرتمندان ظالم می ماند. در زندانش کرد، در مطموره، در یک چاه، غل هم به گردنش گذاشت، «ذی السّاق المرضوض»، این ساق های پایش پودر شد، «رضّ»؛ یعنی کوبیدن، این زنجیر این قدر محکم بود که ساق های پایش را پودر کرده است، مرضوض، یعنی رض شده، کوبیده شده.] و الجنازة المنادى عليها بذلّ الاستخفاف»،[3] جنازهاش را هم نگذاشتند محترم باشد، جلوی جنازه او هم داد می زدند هذا امام الرافضة فاعرفوه. بعد کَلک زدند و سلیمان بن جعفر آمد برای این که بفهماند ماها نبودیم، یک کفن قیمتی آورد که قرآن روی آن نوشته شده بود و به بدن موسی بن جعفر (سلام الله علیه) پوشاندند. شما در روایت می بینید که امام هفتم در برخی از روایات، به عنوان «عالم»، «فقیه» و «عبد صالح» آمده؛ چون می ترسیدند بگویند ما رفته ایم از امام هفتم مسأله پرسیده ایم. عزیران بدانید تشیّع با این همه مظلومیّت به ما رسیده است، احکام اسلام به ما رسیده است؛ چون می ترسیدند اگر می گفتند ما از امام هفتم پرسیدیم، و نظر امام هفتم این است، از همه چیز محروم می ماندند، از همه جا طردشان می کردند. فلذا تعبیر روایات به «عالم» به «عبد صالح» به «فقیه» و این گونه تعبیرها شده برای این که مطلب، مخفی و پوشیده بماند، کسانی که قصه را نقل می کنند، نگذارند دیگران بفهمند اینها با موسی بن جعفر (صلوات الله و سلامه علیه) ارتباط داشته اند که در زندان هم صاحب سجدات طویله و دموع غلیظه بوده است. «وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمِّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرین» ------------- [1]. وسائل الشیعة 6: 86، کتاب الصلاة، ابواب القراءة فی الصلاة، باب 26، حدیث 1. [2]. بحار الانوار 48: 12. [3]. بحار الانوار 99: 17.
|