استدلال به روایات در بیان شرایط قاضی
درس خارج فقه حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه) مکاسب بیع (درس 459 تا ...) درس 1411 تاریخ: 1393/11/29 بسم الله الرحمن الرحیم «استدلال به روایات در بیان شرایط قاضی» بحث در شرایط و صفات قاضی است که بلوغ و عقل و ایمان و عدالت و امور دیگری که بعداً میآید، در او معتبر است. درباره عقل و بلوغ، نسبت به عقلش میگویند ادله از دیوانه انصراف دارد؛ کسی که دیوانه است، ولو مطمئن باشیم درست فکر میکند، ولی عقلاء قضاوت را برای او صحیح نمیدانند - و درست هم است- از دیوانه در حال جنونش انصراف دارد. البته اگر دیوانه ادواری باشد، در زمانی که دیوانه نیست، قضاوتش مثل دیگران درست است. اما نسبت به بلوغ به دو روایت استدلال شد که هر دو هم از ابی خدیجه است و در آنجا کلمه «رجل» آمده بود. در یکی از این روایات، دارد: قال قال لی أبو عبد الله (علیه السلام): «إیاكم أن یحاكم بعضكم بعضا إلى أهل الجور و لكن انظروا إلى رجلٍ منكم یعلم شیئاً من قضایانا»[1]. روایت دیگر: عن أبی خدیجة قال: بعثنی أبو عبد الله (علیه السلام) إلى أصحابنا فقال: قل لهم: «إیاكم إذا وقعت بینكم خصومةٌ أو تدارى فی شیءٍ من الأخذ و العطاء أن تحاكموا إلى أحدٍ من هؤلاء الفساق، اجعلوا بینكم رجلاً قد عرف حلالنا و حرامنا فإنی قد جعلته علیكم قاضیاً».[2] این دو صحیحه که هر دو از ابی خدیجه است، کلمه «رجل» دارد و چون در مقام تحدید و بیان شرایط است، گفتهاند مفهوم دارد، یعنی غیر رجل نمیتواند قضاوت کند. «شبههی استاد به مفهومگیری فقهاء از کلمهی رجل در دو روایت ابی خدیجه» اینجا گفتهاند این قید است و مفهوم دارد. اما شبهه آن این است که اینجا ممکن است حسب متعارف باشد و الآن هم متعارف است. میگویند در فلان کار به مردی مراجعه کنید؛ مخصوصاً آن زمان که زنان معلومات و سوادی نداشتند تا بگویند به زنان مراجعه کنید، امام صادق که پیغام میدهد، میفرماید به سراغ مردی بروید که یعلم شیئاً من قضایانا و نفرمود سراغ کسی بروید که یعلم شیئاً من قضایانا؛ چون متعارف در معلومات و مراجعات، مرد بوده است. بنابر این مفهوم ندارد. شبهه دیگری که ایشان مطرح کرده است، بیانش این است که بر فرض اینکه جُمَل مفهوم داشته باشند، در مفهوم، اطلاق نیست. قضیه شرطیه مفهوم دارد. مثلاً میگوید «ان جاءک زید فاکرمه»، «إن لم یجئک فلا تکرمه»، اما این دیگر اطلاق ندارد که همه عدم مجیءها را شامل بشود، عدم مجیء راکباً، عدم مجیء ماشیاً، عدم مجیء حافیاً. گفتهاند در باب مفاهیم، اگر جمل مفهوم داشته باشد، فی الجملة مفهوم دارد و در مفهوم اطلاق نیست؛ چون مقام بیان مفهوم نیست، بلکه مقام بیان منطوق است. بنابر این، نسبت به مفهوم، اطلاق ندارد و وقتی گفت رجل، غیر رجل خارج است، اما نه به این معنا که حتی شامل غیر بالغ را هم بشود، بلکه خواسته بگوید مرأة خارج است، اما اطلاقش شامل صبی ممیز مراهق نمیشود. پس یک جواب این است که کلمه «رجل» از باب متعارف بوده و مفهوم ندارد. ثانیاً اگر مفهوم داشته باشد، اطلاقی در مفهوم وجود ندارد و ثالثاً بین رجل و بلوغ، مساوات نیست. کل بالغٍ رجلٌ و کل رجلِ بالغٌ، اگر پانزده دقیقه مانده به تمام شدن پانزده سالش، رجل نیست، ولی پانزد دقیقه بعد، رجل میشود. کلمه رجل ثابت نیست که در مقابل غیر بالغ باشد و رجولیت با بلوغ مساوقه داشته باشد. بنابر این، نمیتوانیم از کلمه رجل در این روایات، شرطیت بلوغ را استفاده کنیم. اللهم الا أن یقال: بالانصراف و به اینکه بنای عقلاء بر این است که قضاوت را به کودک واگذار نکنند، یک کودکی، ولو مورد وثوق باشد، هر چه باشد، کودک است و بنای عقلاء بر این نیست که به او قضاوت داده شود. این بلوغ و عقلش که هر دو از باب انصراف درست میشود. «استدلال به روایات ابی خدیجه در شرطیت ایمان برای قاضی» شرط سومی که در اینجا آمده است، شرط ایمان است که اگر ایمان را شرط دانستیم؛ یعنی شیعه بودن، بنابر این، اسلام به درد نمیخورد، فضلاً از کفر. برای شرطیت ایمان، به دو صحیحه ابی خدیجه و به مقبوله استدلال شده است. در صحیحه ابی خدیجه آمده است: «اجعلوا بینكم رجلاً»؛ یعنی بین خود شیعیان یک کسی را قرار بدهید. یا در روایت دیگرش آمده است: «و لکن انظروا الی رجلٍ منکم یعلم شیئاً من قضایانا» یا در مقبوله ابن حنظله سائل گفت: «ما یصنعان؟» حضرت فرمود: «ینظران من کان منکم ممن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا».[3] در این روایات، قید «منکم» آمده و چون قید در مقام تحدید است، مفهوم دارد. «پاسخ استاد به مستدلین به روایت ابن حنظله در شرطیت ایمان برای قاضی» لکن استدلال به این روایات هم تمام نیست؛ چون مقبوله ابن حنظله، قد مضی که مربوط به شبهه حکمیه است و اصلاً مربوط به شبهه موضوعیه نیست. لذا در شبهه حکمیه باید از شیعیان باشد. در صحیحه ابی خدیجه دارد: «إیاكم أن یحاکم بعضکم بعضاً الی اهل الجور و لکن انظروا الی رجلٍ منکم یعلم شیئاً من قضایانا» این شبهه حکمیه را میگوید و الا شبهه موضوعیه که ربطی به قضایای آنها ندارد، به احکام و نظریات آنان ربطی ندارد. آنچه در باب قضاء معتبر است، فن قضاء و آشنایی به فن قضاء و زیرکی نسبت به فن قضاء است و الا باب القضاء یک قاعده بیشتر ندارد: «البینة علی المدعی و الیمین علی المدعی علیه»[4] و یعلم شیئاً من قضایانا؛ یعنی شیئاً از احکام ما را در یک سری از مسائل. اما روایت دیگر که ظهور دارد، بلکه نص در شبهه موضوعیه است. قال: بعثنی أبو عبد الله( علیه السلام) إلى أصحابنا فقال: قل لهم: «إیاكم إذا وقعت بینكم خصومةٌ أو تدارى فی شیءٍ من الأخذ و العطاء أن تحاكموا إلى أحدٍ من هؤلاء الفساق، اجعلوا بینكم رجلاً قد عرف حلالنا و حرامنا فإنی قد جعلته علیكم قاضیاً [این اجعلوا بینکم، از باب متعارف است. میگوید بین خودتان و به سراغ دیگران نروید، بلکه بین خودتان کسی را قرار بدهید که برایتان قضاوت کند] و إیاكم أن یخاصم بعضكم بعضاً إلى السلطان الجائر»، اما اگر کسی باشد که شیعه نباشد، ولی سلطان جائر هم نباشد، این ناظر به نفی سلطان جائر است، نه ناظر به غیر شیعه که هر طور باشد. بنابر این، تا اینجا دلیلی بر ایمان نداریم. «استدلال فقهاء به وجوه مختلفی رد شرطیت عدالت برای قاضی» اما شرطیت عدالت: در شرطیة العدالة به وجوهی استدلال شده: یکی اینکه گفتهاند: (و لا ترکنوا الی الذین ظلموا)[5]. این فاسق، ظالم به خودش است. پس نمیتوان به او اعتماد کرد و کرسی قضاء را به او داد. دیگری هم صحیحه ابی خدیجه است که دارد: «أن تحاكموا إلى أحدٍ من هؤلاء الفساق»، معلوم میشود فاسق نمیتواند قاضی باشد. یکی هم ادعای اجماعی است که در مسأله شده است و یکی هم اینکه پست قضاوت یک پست بالایی است، پستی است که مربوط به ائمه و انبیاء است و نمیشود به دست فاسق داد، وقتی فاسق است، اطمینانی به او نیست: (إن جاءکم فاسق بنبإ فتبینوا).[6] اینها وجوهی است که به آنها استدلال شده است. «دیدگاه صاحب جواهر (قدس سره) دربارة استدلال به اجماع در شرایط قاضی» اما اجماعی که مورد استدلال قرار گرفته و صاحب مستند به آن تمسک جسته، صاحب جواهر در اول بحث صفات میفرماید: «و یشترط فیه أی القاضی الذی یراد نصبه منهم (علیهم السلام) البلوغ و کمال العقل و الایمان و العدالة و طهارة المولد و العلم و الذکورة [اینها چیزهایی که در شرایع آمده و صاحب جواهر میفرماید:] بلا خلافٍ اجده فی شیء منها بل فی المسالک: هذه الشرائط عندنا موضع وفاق بل حکاه فی الریاض عن غیرها ایضا [در ریاض از غیر مسالک هم ادعای اجماع کرده] و عن الاردبیلی (قدس سره) دعواه [اینجا چون خلاف میل صاحب جواهر است، میشود اردبیلی!] فیما عدا الثالث و السادس [ثالثش عدالت است. او در بقیه ادعای اجماع کرده، ولی در عدالت، ادعای اجماع نکرده] و الغنیة فی العلم و العدالة».[7] «شبهات استاد به ادعای اجماع فقهاء در شرایط قاضی» غنیه هم در علم ادعای اجماع نکرده، در عدالت هم ادعای اجماع نکرده. عدم اجماع از سوی اینها، مضعِف ادعای اجماع دیگران است، مگر اینکه گفته بشود اینها به وضوحش واگذار کردهاند؛ چون واضح است که قاضی باید عالم باشد و الا اگر عالم نباشد که نمیتواند قاضی بشود، واضح است که قاضی باید عادل باشد. مضافاً به اینکه اجماع در مسأله اجتهادیه است. اما اینکه صاحب مستند فرموده «أن تحاکموا الی احد من هؤلاء الفساق»، به یکی از این فاسقها مراجعه کنید. اولا احتمال دارد این قضیه، خارجیه باشد و همانها را بگوید و دیگران را نگوید. بر فرض که همه را بگوید، مثل آنها هستند. شبهه دیگری که در اینجا وجود دارد این است که فاسق در اصطلاح آیات و روایات، به معنای لغوی آن است؛ یعنی بیتعهد، نه به معنای کسی که ملکه عدالت ندارد و یک وقت هم یک دروغ میگوید، یعنی معصوم و عادل و فاسق، نه، فسق؛ یعنی بیتعهد. در آیه شریفه هم که دارد: (إن جاءکم فاسق بنبإ فتبینوا)؛ یعنی آدم بیتعهدی آمده، آن داستان را گفته که ظاهراً ولید بود. فسق به معنای عدم تعهد است، تعهدی ندارد، مسئولیتی برای خودش نمیبیند، نه فسق به معنای اصطلاحی. «عدم وجود دلیل برای شرطیت ایمان و عدالت در قاضی» اما (و لا ترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار)، اگر این ظالم به نفس با اتیان را شامل بشود آیه فقط معصومین را شامل میشود. معصومینند که گناه نمیکنند و الا شما با هیچ کس دیگری نباید رابطه داشته باشید، هر گونه رابطهای که اعتماد شماست، او میگوید این جنس خوب است، ولی شما نباید اعتماد کنید، میگوید وزن این جنس این مقدار است، شما نباید اعتماد کنید، میگوید راه از این طرف است، شما نباید اعتماد کنید. ظلموا؛ یعنی ظلم به دیگران، آن هم ظلمی که ظالم حساب بشود، نه یک ظلم جزئی. مثلاً یک کسی است که به همسایهاش ظلم میکند، دو ضربه به دیوار میزند و همسایهاش اذیت میشود، آیه از این انصراف دارد، بلکه ظالمین به غیری را میگوید که ظلم به غیر، از آنها تکرار میشود. بنابر این، ایمان و عدالت دلیل ندارد. معیار این است که ثقه باشد. درست است، ما استدلال کردهایم، برای اینکه وقتی به آیات و روایات نگاه میکنید، تمام عنایت به این است که حکم به عدل کند. (و اذا حکمتم بین الناس أن تحکموا بالعدل)[8]، (یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق).[9] تمام آیات و روایاتی که داریم، مسأله حق مطرح است، حتی روایات دارد شما سراغ جائری نروید که بخواهید به نفع خودتان حکم کند؛ یعنی اگر به سراغ جائری میروید که میخواهد واقعیت را بیان کند، مانعی ندارد و ما دلیلی نداریم بر اینکه باید شیعه باشد. همین قدر که میدانیم این آشنا به قوانین و موازین است و فن قضاء را بلد است و با آنچه میفهمد، منافقانه برخورد نمیکند، بلکه طبق همان حکم میکند، چه دلیلی داریم بر اینکه حتماً باید عادل باشد؟ گاهی دروغ میگوید یا گاهی کمفروشی میکند و یا زنی است که گاهی کمحجاب است و الآن میخواهد قاضی بشود، چه دلیلی داریم که نمیتواند؟ معیار در قضاء این است که قضاء به حق باشد و مطمئن باشیم آنچه را که یافته، بیان میکند؛ چه عادل باشد، چه فاسق باشد، چه مسلم باشد، چه دهری باشد، چه مجوس باشد.
|