|
2ـ تبليغ به جنوب (جهرم)
... در سنه 1340 شمسي، يک وقتي هم تصميم گرفتيم براي تبليغ برويم جهرم، نامهاي به سفارش حضرت آقاي اخوي از آسيد عبدالرضاي حجازی براي آسيد فخرالدين آيـة اللهی ما منبر رفتيم و گفتيم: بله، ماه رمضان که ميشود خطابها... و شروع کرديم، اول خطاب پيغمبر: « ايها الناس، قد اقبل اليکم شهر الله بالبرکة ... » ، قشنگ خوانديم اين عبارت را و آسيد فخرالدين هم خيلي خوشش آمد و خوشحال بود که داريم آبرويش را حفظ ميکنيم، بعد هم يک روضه و ذکر مصيبت جزئي و آمديم. اينها جمع شدند به آقاي آسيد فخرالدين گفتند که حتماً بايد ايشان ظهرها منبر برود. سي روز هم بايد منبر ميرفتيم. دو جاي ديگر هم شبها برايمان پيدا شد. شب هم آمديم همان مدرسه و کسي نبود و به تنهايي در آن مدرسه سر کرديم. فردايش روز اول ماه مبارک رمضان بود، يک آشيخ رضي بود که از قبل ميشناختم او را، آدم مسنّي بود، 40 ـ 50 سالش بود، از شيراز ميآمد آنجا. تا ديد ما را، بنا کرد شوخي کردن : امسال ديگر تو آمدي نان ما را قطع کني، بيا برو و اينجا خبري نيست و ... گفتم: آشيخ رضي، چه بگويي خبري هست، چه بگويي خبري نيست من سه تا منبر وعده دادهام. گفت: کجاها؟ گفتم: يکي مسجد آقاي آيـة الله آسيد فخرالدين، دو جاي ديگر هم، يکي بغل مدرسه، يکي هم يک جاي ديگر. گفت: عجب! ما چند سال است ميآييم اينجا، يک مجلس هم گيرمان نميآيد، تو حالا بچه ديروز آمدي اينجا سه تا مجلس ... و بعد گفت که: خوب، ماه رمضان، سحرها بايد چيزی درست کنيم؛ چون به او گفته بودم، غروب را آسيد فخرالدين به من گفت: شما هر شب افطار منزل من هستي. او هم هر شب چهل، پنجاه نفر منزلشان افطار بودند. سحرها حاضرم با هم چيزي را تهيه کنيم. گفت: باشد. گفت: پانزده شب شما و پانزده شب ديگر هم با من. حالا از شب دوم ماه رمضان، شما پانزده شب سحري تهيه کن، بپز، آماده کن، بيدار شو، سحري ميخوريم، بعدش با من. گفتم: خوب است، مانعي ندارد. ما هر شب پا ميشديم غذا ميپختيم، برنج تهيه ميکرديم، از روضهها که ميآمديم، مشغول طبخ بوديم تا او از جلساتش ميآمد، طول ميکشيد جلساتش، سحر پا ميشديم غذا را ميخورديم، ظرفها را ميشستيم و نوبت پانزده شب ما به همين ترتيب تمام شد. رسيديم به شب شانزدهم و شب هفدهم. گفتم: آشيخ رضي از امشب نوبت شماست. گفت: نه ديگر، اين شبها سحري نميخواهد اينجا. گفتم: يعني چه سحري نميخواهد؟ گفت: اينجا شبها احيا ميگيرند و هر کس ميرود احيا، دعاي افتتاح و ابي حمزه ميخواند، سحري هم ميدهد. گفتم: بابا آخر من که نميتوانم بيوعده بروم خانهي مردم. گفت: نه آزاد است، عمومي است. گفتم: خوب، حالا آزاد چهار شبش است، پنج شبش است، چهارده شب ماه رمضان که هر شب دعاي افتتاح و دعاي ابي حمزه که نيست. گفت: هميني که هست، من حاضر به غذا پختن نيستم. البته خودش بعضي وقتها ميرفت نميدانم شبها کجا سحري ميخورد. ما مانديم چکار کنيم با شيخ؟ حالا چهاردهاش را پختيم، شيخ خورده، خودمان خورديم، بعضي شبها هم جايي گيرش نميآمد ميآمد، همان غذايي را که ما راست خودمان درست کرده بوديم، از آن هم استفاده ميکرد. به هر حال، همينطور گذشت تا آخر ماه رمضان. ما هم در آن مدرسه مانديم و برخي از شبها شيخ رضي هم نميآمد و من به تنهايي در آن مدرسه ميخوابيدم. اين مدرسه به خاطر ويژگيهايي که داشت؛ از جمله قرار گرفتن آن بين باغات و اشجار و سرداب مدرسه و تاريکي و طوفان در برخي شبها، سختيهاي زيادي را براي من که حدود 25 سال بيشتر نداشتم وارد کرد. البته آقاي آسيد فخرالدين هم به ما خيلي احترام کردند و آمديم. پولي که از تبليغ جهرم قسمت ما شد، آمديم شيراز، رفتيم کتابفروشيها را بگرديم ببينيم کتابي هست بخريم؟ رفتيم و کتابهايي هم بود، حالا چهارشاهي داريم، برويم اگر کتابي هست به دردمان ميخورد، پيدا کنيم. رفتم، يک کتابفروشي بود يک دوره جامع المقاصد داشت، من جامع المقاصد را از او خريدم، نميدانم 25 تومان بود يا نه، از او گرفتم. آمديم قم و وقتي که براي اولين بار در روز ولادت ثامن الائمه حضرت علي بن موسي الرضا(ع) به بيت امام وارد شديم[2] و حالا که ما ميخواهيم خدمت امام برسيم، پشت آن کتاب جامع المقاصدي که از شيراز تهيه کرده بوديم نوشتيم: هديـة نميلـة إلي سماحـة الاُستاذ حاج آقا روح الله و برديم خدمت ايشان. بعد که جمعيت رفتند و ما خدمت امام آمديم تا خداحافظي کنيم، عرض کرديم، اين کتاب را براي شما آورديم؛ چون شما يک روز در درس فرموديد: من جامع المقاصد ندارم. فرمود: بله. اما شما هم نداريد، خودتان برداريد. عرض کردم: حالا ما نداريم ميتوانيم به کتابخانه برويم و از آن استفاده کنيم، ولي شما که نميشود کتابخانه بياييد، خدمت شما باشد. ايشان لطف نمودند و قبول کردند ... .[3] -------------------------------------------------------------------------------- [1]. سوره بقره(2) ، آيه 183. [2]. آيـة الله اديب، رابطهي آيـة الله صانعي با حضرت امام را اينگونه توصيف ميکند: « ... ايشان به امام خيلي نزديکتر از ما بود ... مرحوم امام يک آدمي بود که همه را به خودش راه نميداد. آدمي نبود مردم را بخواهد دور خودش جمع کند. يکطوري بود که استثنايي بود. اصلاً يک مرد ملکوتي استثنايي. همهي مراجع همينطور بودند. اما امام درجات بالاتري داشت. آنهايي که با اين وضع، به امام نزديک ميشدند خيلي زبده و اَلَک شده بودند و امام آنها را با معيارهايش، دور و بَر خودش راه ميداد ... ». مصاحبه با آيـة الله حاج شيخ محمد علي اديب نجف آبادي. ( بهمن 1387 ) [3]. مصاحبه شفاهی با حضرت آيـة الله صانعی.
|