Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: اخبار
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: مبارزه عملی امام جواد (عليه السلام) با غلو و خرافات در گفتاری از حضرت آيت الله العظمی صانعی (مدظله العالی)
ولادت حضرت جواد الائمه (علیه السلام) تبریک و تهنیت باد مبارزه عملی امام جواد (عليه السلام) با غلو و خرافات در گفتاری از حضرت آيت الله العظمی صانعی (مدظله العالی)

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز مي‌خواهم راجع به جواد الائمه (عليه السلام) روايتي براي شما بخوانم که هر چه داريم از اهل بيت(علیهم السلام) داريم، «و بك علّمنا الله معالم ديننا و اصلح ما كان فسد من دنيانا و بكم تمّت الكلمة و عظمت النعمة و ائتلفت الفرقة...» تا آخر. روايت را مي‌خوانم، بعد تفصيل و تحليلم را مي‌گويم. روايت در باب مولد أبي جعفر محمد بن علي الثانى، جواد الائمه (عليه السلام) ، در كتاب اصول كافي است. يك مردي كه بزرگ از اصحاب بوده ـ به قول حسين بن محمّد ‌اشعري كه مي‌گويد: «شيخ اصحاب ما بود ـ ، به نام عبدالله بن رزين، مي‌گويد: من مدينه مجاور بودم مي‌ديدم هر روز ظهر جواد الائمه(صلوات الله و سلامه عليه) به‌طرف مسجد پيغمبر (صلي الله عليه و آله) مي‌آيد در حيات مسجد، مى‌رود سراغ قبر رسول الله (صلي الله عليه و آله)، سلام مي‌دهد به پيغمبر (صلي الله عليه و آله)، و بر مي‌گردد به خانه حضرت زهراء(سلام الله علیها)، در خانه حضرت زهرا كفش‌هايش را در مي‌آورد و مي‌ايستد نماز مي‌خواند، راوی مي گويد: روزهاي متمادي اين كار حضرت امام جواد (عليه السلام) بود. شيطان مرا وسوسه کرد و من تصميم گرفتم يك مقدار از خاك‌هاي زير كف پاي جواد الائمه (عليه السلام) را بردارم براي همين دنبال ايشان رفتم، يك روز نشستم، منتظر ماندم تا يك مقدار خاك‌هاي زير كفشش را بر دارم، از قضا آنجا كه هر روز امام پياده مي‌شد امروز پياده نشد. ـ يعني معلوم مي‌شود حضرت فهميده كه اين شخص مي‌خواهد اين كار را بكند ـ، براي همين: حضرت (عليه السلام) چونکه به مقصود آن شخص پي‌برده بود، روي خاک‌ها نمي‌ايستاد بلکه روي سنگي قطور مي‌ايستاد و بر پيامبر سلام مي‌داد و به مکاني که نماز مي‌خواند باز مي‌گشت، و چند روز كارش اين بود، وقتي اين وضعيت را ديدم گفتم: آن ريگ‌هايي كه كف پاي مباركش است، آنها را بر مي‌دارم. امام (عليه السلام) فرداي آن روز نزديک ظهر آمد، روي صخره رفت، داخل حرم شد، سلام داد و براي نماز که رفت، اين بار ديگر با كفش‌هايش نماز خواند! امام (عليه السلام) چند روز به همين منوال آمد و کفش‌هايش را در نياورد. من پيش خودم گفتم: اينجا كه نتوانستم، ـ معلوم مي‌شود اين هم يك آدم مُصرّي بوده ـ و لکن مى‌روم آن حمامي كه حضرت (عليه السلام) مي‌خواهد برود، و وقتي امام (عليه السلام) به حمام رفت آنجا از کف کفش امام خاک مي‌گيرم، برای همین سؤال کردم که حضرت كدام حمام مي‌رود؟ به من گفتند: يك حمامي است براي يكي از اولاد طلحه در بقيع که امام (عليه السلام) آنجا حمام مي‌رود، پرسيدم چه روزهايي مي‌آيد حمام، و فهميدم امام چه روزي به آن حمام مي‌آيد، رفتم درٍ حمام نشستم، و بنا كردم با آن حمامي حرف بزنم، و منتظر بودم حضرت (عليه السلام) بيايد، حمامي گفت: نشستي من را سرگرمم كردي كه چى؟! اگر قصد حمام رفتن داري بلند شو و داخل شو! اگر حالا نروي يك ساعت ديگر نمي‌تواني بروى، پرسيدم: چرا؟! گفت: چونکه فرزند رضا (عليه السلام) مي‌خواهد حمام برود، گفتم: فرزند رضا کيست؟! گفت: مردي است از آل محمد (عليه السلام) که اهل ورع و صلاح است. گفتم: يعني كس ديگر نمي‌تواند همراهش داخل حمام شود؟! گفت: حمام را براي او خلوت مي‌كنيم، در همين حال امام (عليه السلام) با غلام‌هايش آمد، و همراه امام (عليه السلام) غلامي بود که حصيري همراه داشت. وقتي حضرت را وارد رختکن کردند، حصير را پهن كرد، حضرت سلام کرد، سوار بر مرکبش داخل شد، و داخل رختکن شده روي حصير که رسيد پياده شد. ـ حضرت (عليه السلام) پايين نيامد تا مبادا اين شیعه از آن خاك‌هاي كف پايش بردارد. از روي تعجب وقتي اين صحنه را ديدم به حمامي گفتم: اين همان است كه گفتي اهل صلاح و ورع است؟! حمامي گفت:‌اي آقا! بله، امّا هيچ وقت نديده بودم با مرکبش برود، ـ هميشه درِ حمام پياده مي‌شد و داخل مي‌شد، امروز نمي‌دانم چطور شده با مرکبش رفت داخل رختكن شد، پيش خودم گفتم: اين نتيجه عمل من است، من اين درد سر را براي حضرت درست كردم. سپس گفتم: صبر مي‌كنم تا امام (عليه السلام) از حمام بيرون بيايد، هنگام خارج شدن از حمام اقلا به هدفم برسم، وقتي امام (عليه السلام) از گرم‌خانه بيرون آمد گفت: مرکبش را بياوريد داخل رختكن، حیوان را بردند داخل رختکن، امام (عليه السلام) از روي حصير آمد، سوار مرکبش شد و خارج شد، پيش خودم گفتم: به تحقيق من موجب اذيت حضرت (عليه السلام) شدم و تصميم گرفتم ديگر دنبال حضرت (عليه السلام) براي اين كار نروم، دوباره وقتي تصميمم من برگشت، حضرت هم دوباره كار سابقش را تكرار كرد.

چند نکته در اين روايت هست:
1 ـ از اين روايت پشتكار و استقامت آن شيخٌ من اصحابنا را ما مي‌فهميم. عبدالله بن رزين يك تصميمي گرفته و پايش‌ايستاده است. اين اوّلاً استقامت را به ما درس مي‌دهد كه آدم وقتي يك تصميمي گرفت، بايد پاي تصميمش بايستد.

2 ـ به ما مي‌فهماند كه جواد الائمّه (عليه السلام) يك حساسيّت فوق العاده اي داشته است كه اين كار آن شیعه انجام نگيرد.

3 ـ اين كه مي‌شود اين را جزء كرامات جواد الائمّه (عليه السلام) هم آورد كه بله، تا هر وقت احتمال مي‌داده است آن بنده خدا به دنبال چه کاري بوده، عملاً کاري مي‌کرده که او از اين کار دست بردارد و وقتي براي امام مشخص شد كه او از ذهنش اين مطلب بيرون رفته، ديگر آن حضرت هم سراغ حال عادي اش برگشت.

4 ـ در خانه فاطمه(سلام الله عليها) نماز مي‌خوانده و بقيّه خصوصيات.

5 ـ اما نکته مهم تر اینکه: چـرا حضرت نمي‌گذاشته از خاک کف کفشش بردارد؟! سرّش چـه بوده؟! جواد الائمّه‌اي كه فردی از مصر آمد گفت: من بنا كردم قد و قامت جواد الائمّه را برانداز كنم ـ جواد الائمّه كوچك بود، هفت ساله بود که پدرش امام رضا (عليه السلام) از دنيا رفته بود و به امامت رسيد ـ ، در عين حال که نگاه مي‌كردم امام گویا ذهن مرا خواند فرمود: (و آتَيناهُ الحُكمَ صَبيّاً )، يعني : و از کودکي به او نبوت داديم. نگاه نكن به قدّ و قيافه من، امامت مثل نبوت است. نگاه كن به آنوقتي ـ به ترجمه آزاد از من ـ ، كه سي هزار سؤال را جمع کرده مي‌آورند از من مي‌پرسند و من جوابشان را مي‌دهم، به قد و قيافه من نگاه نكن. ما درون را بنگريم و حال را، ني برون را بنگریم و قال را،
علاّمه مجلسى(قدّس سرّه) در مرآت العقول دو تحليل درباره اين برخورد امام (عليه السلام) دارد، مي‌گويد: شايد براي اين بود كه اگر اجازه اين كار را مي‌دادند، حضرت (عليه السلام) مشهور مي‌شد، براي اينكه از شهرت گريزان بوده، نخواست اين کار انجام بگيرد.

در تحليل دوّم، مجلسي مي‌گويد: شايد براي اين بود كه درست است احترام به امام مطلوب است، امّا خاك زير پاي امام (عليه السلام) را برداشتن، اين يك بدعت است و حضرت جواد (عليه السلام) مي‌خواسته جلوي اين بدعت را بگيرد. بعد مجلسي اظهار نظر مي‌كند و مي‌گويد: «و الاول اَصوب». تحلیل اول درست تر است.

علي (عليه السلام) در مقـابل بدعت، تملّق، ادعاي الوهيّت و غلوّ مي‌ايستد. چون اگرجامعه گرفتار انحراف فكري شد، اين انحراف فكري فردا اساس اسلام را به خطر مي‌اندازد. اگر جامعه گرفتار دروغ و تملّق شد فردا قرآن و احكام آن به خطر مي‌افتد

امّا بنده به مجلسي عرض مي‌كنم اجازه بدهيد ما بگوييم: نظر دوم صحیح تر است: يعني اجازه بدهيد ما بگوييم: اين جواد(ع) پسر آن علي (عليه السلام) است كه وقتي يك عده اي گفتند: تو خدا هستي گفت: من خدا نيستم. گفتند: ما مي‌گوييم: تو خدايى! تملّق از اين بهتر و بالاتر؟ امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: نگوييد،  يعني علي (عليه السلام) در مقـابل بدعت، تملّق، ادعاي الوهيّت و غلوّ مي‌ايستد. چون اگرجامعه گرفتار انحراف فكري شد، اين انحراف فكري فردا اساس اسلام را به خطر مي‌اندازد. اگر جامعه گرفتار دروغ و تملّق شد فردا قرآن و احكام آن به خطر مي‌افتد، که نه از علي (عليه السلام) اسم مي‌ماند، نه از جواد الائمّه (عليه السلام) . چون همه چيز با دروغ پيش مي‌رود. آنوقت كار به جايي مي‌رسد كه سمرة بن جُندب بيايد حديث جعل كند، دروغ درست كند و بگويد‌آيه: (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفَسُه ابتغاءَ مَرضاتِ الله)، «و از ميان مردم کسي است که جان خود را براي طلب خشنودي خدا مي‌فروشد»، در وصف عبدالله بن ملجم مرادي است كه فرق علي (عليه السلام) را شكافت!

بنابراین به نظر بنده جواد الائمه(ع) مي‌خواهد جلوي بدعت و خرافات را بگيرد. مي‌خواهد خرافات و بدعت، باب نشود و كارهايي كه از اسلام نيست با اسلام مخلوط نشود. اگر او اين كار را مي‌كرد، مأمون و هارون الرشيد و معتصم عباسي ها مردم را وا مي‌داشتند از آنها انسان هایی مقدس بسازند به گونه ای که مردم ناآگاه و نادان مجبور باشند به این ستم کاران تبرک بجویند و این عمل به عنوان یک سنت زشت در جامعه جا بیفتد که هاله ای از تقدس و کرامت اطراف حاکمان وجود دارد و این را از اسلام بدانند که در درازمدت موجب بدبینی مردم به اسلام و ارزش های آن خواهد شد.

تاریخ: 1391/3/11
بازدید: 59108



....

نام
پست الکترونيکي
وب سایت http://
نظر
کد امنیتی کد امنیتی
کد امنیتی


کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org