Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: دیدارها
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: تمام حقوق زن و مرد برابر است، جز ارث، كه ارث مرد دو برابر ارث زن است كه آنجا هم باز عدالت رعايت شده است
ديدار آقاى دكتر لياقتعلى از اساتيد فلسفه دانشگاه هاى آمريكا با معظم له تمام حقوق زن و مرد برابر است، جز ارث، كه ارث مرد دو برابر ارث زن است كه آنجا هم باز عدالت رعايت شده است

س - آيا غير مسلمانها همه پاك هستند؟ و غذا خوردن با آنها چه حكمى دارد ؟

همه انسانها را پاك و طاهر مى دانيم و هيچ انسانى نجس نمى باشد، مگر كسى كه بداند اسلام بر حق است و در عين حال با اسلام دشمنى كند كه او را نمى توانيم بگوييم پاك است بلكه بايد بگوييم نجس است و اين گونه افراد بسيار كم هستند و اگر راجع به كسى شك كرديم كه آيا او از اين دسته اخير است يا مثل توده انسانها، باز محكوم به پاكى است. لذا همه غير مسلمانها اعم از هندوها، آتش پرستها، يزدان پرستها و گاو پرستها و... همه پاك اند. تنها كلمه نجس در قرآن نسبت به مشركين آمده است: (إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ)يعنى آن مشركى كه روحش به آلودگى رسيده است. آلودگى روح به اين است كه مى داند اسلام بر حق است و مى داند خدا يكى است، ولى در عين حال شرك بورزد.(إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ) نجس يعنى پليدى روحى، چه وقت مشرك نجس است و روحش پليد است؟ وقتى كه حقّانيت توحيد را بداند و باز شرك بورزد، و الاّ يك آدمى كه حقّانيت توحيد را نداند و شرك مى ورزد، آيا اين هم روحش پليد است؟ نه روحش پليد نيست. چون قاصر است.
و اما در باره غذا خوردن با آنها: غذا خوردن هم باز معلوم است، مثل غذا خوردن با ديگران است، دستشان پاك است، غذايشان هم پاك است; تنها ذبيحه آنها (گوسفند، گاو، مرغ و...) اگر هنگام ذبح نام خدا را نياورده باشند، خوردنش حرام است.

س -اگر غير مسلمانان هم ذبح نمايند، آيا حلال است؟

همه آنها اگر به هنگام ذبح نام خدا را بر زبان آوردند، خوردنش حلال مى شود و اگر من مشترى اش باشم، مى خرم، امّا اگر نام خدا را به هنگام ذبح نياوردند، حلال نمى باشد، حالا نام خدا به زبان خودشان يا به زبان عربى يا فارسى، همين كه در آغاز ذبح نام خدا را بياورد و بنام خدا ذبح كند، حلال است والاّ حرام است. چنانچه شك كنيم كه در وقت ذبح نام خدا را برده يا نه، حرام است، مگر آنكه در بازار مسلمين باشد كه آنجا با شك حلال است.

س -پس اگر يهودى هم مثلا ذبح بكند، حلال است؟

آرى، ولى بايد با نام خدا باشد، مثلا به يك يهودى مى گويند براى ما گوسفند ذبح كن، اما نام خدا را بِبَر. او عقيده ندارد، باز مى گويد بنام خدا و اين گوسفند را ذبح مى كند، حلال است.
به طور كلى نظر شما در باره غير مسلمان چيست؟ آيا اعمال شايسته آنها نزد خدا پذيرفته است؟
بنده عقيده ام اين است، بحث هم كرده ام اينهايى كه قاصرند مثل توده غير مسلمانها و معتقدند اين دينشان حق است و احتمال خلافى هم نمى دهند. مثلاً يك گاو پرست يا آتش پرست معتقد است كه گاو پرستى يا آتش پرستى حق است، غير از اين هم احتمال خلاف نمى دهد. اين گونه به فكرش رسيده، اين آدم اگر با آنچه كه عقلش آن را بد مى داند مخالفت ننمايد و كارهاى شايسته انجام دهد، كار شايسته اش بى مزد نمى ماند و نتيجه عمل صالحش بهشت است.

س -حتى اگر مسيحى هم باشد؟

بله، مسيحى باشد، ولى عمل صالح انجام مى دهد، آنچه را كه ظلم و اذيت به ديگران است انجام نمى دهد و حقّ ديگران را كه عقل نادرست مى داند، ضايع نمى كند. مسيحى است ولى به مردم خدمت مى كند. دهرى است، به مردم خدمت مى كند. هندو است، به مردم خدمت مى كند. اين عمل صالحش از بين نمى رود: (مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَى...). من جاء، يعنى هركسى كه حسنه را بياورد.

س -هر كسى، حتى اگر غير مسلمان باشد؟

آرى، اصلاً بهشت بر مبناى ملا صدرا كه همين تكامل روحى است، خود به خود حاصل مى شود. بر مبناى ديگران هم قرآن اين طور مى فرمايد: (مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا).
حالا بت پرست باشد يا يهودى هم باشد؟
آرى، هر كس كه باشد، ولى بايد آنچه را كه عقلش بد مى داند انجام ندهد و آنچه كه صالح مى داند، انجام بدهد.
اين مطب جالب توجهى است، من تا به حال تصور مى كردم فقط اعمال مسلمانها پذيرفته است.
خير، اين گونه نيست، در قرآن آيات متعددى داريم، يكى از آيات قرآنيه همين است كه (مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا).
اگر بعضى از جاها نيز ايمان آمده، ايمان به معنى باور است، باور به خدا نه، بلكه باور به اينكه اين عمل شايسته است. باور عملى و باور قانونى. ايمان به عمل يعنى اين عمل شايسته است. باور بكند كه شايسته است و انجام دهد، چون وقتى باور كند با يك آرامش خاطرى انجام مى دهد، تكرار هم مى كند اما اگر باورش اين نيست كه عمل شايسته است بلكه به نحو جبر انجام مى دهد، اين فايده اى ندارد، سرّ آن هم اين است كه اين تكامل روحى پيدا نمى كند اين روح به طرف خوبى اوج نمى گيرد، روان عادت نمى كند اينكه در آيه شريفه دارد: (وَالْعَصْرِ * إِنَّ الاِْنسَانَ لَفِي خُسْر * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا) اين امنوا، يعنى نه ايمان به خدا و پيغمبر فقط، (آمَنُوا) يعنى اين اعمال صالحى را كه انجام مى دهند باور كرده اند و خوبى سفارش به حق را باور كرده اند، سرّ آن هم اين است وقتى كسى عملى را باور نكرده باشد، اولاً مداومت ندارد يك بار كه انجام مى دهد ديگر معلوم نيست انجام بدهد; ثانياً تكامل روحى نمى آيد، چون از باب جبر است و در شرايط خاصى انجام مى دهد، لذا در روح اثر نمى گذارد و روان با اين عمل صالح رشد نمى كند و لذت نمى برد.

س -خيلى جالب است (مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ) را فقط مخصوص مسلمانها مى دانستم؟ لطفاً بيشتر توضيح بدهيد؟

عرض كردم (مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا) مربوط به همه انسانها است. در باب معاد بهترين حرف را ملا صدرا دارد مى گويد: انسان همين جا دارد بهشت را مى سازد. مى گويد: روح علم است، خدمت است، تقوى است، يك وقت روح درندگى است، روح آتش است، روح نزول است، اين را من دارم مى سازم.] امام (سلام اللّه عليه) هم اين را قبول داشته[. اصلاً حركت جوهرى نيز همه اش اين است يا به طرف كمال مى روم يا به طرف نزول، بنابراين، اگر يك كسى عمل صالح انجام مى دهد باورش نيز هست اين كار، كار خوبى است، خدمت به جامعه است در روحش اثر مى گذارد و در نتيجه بايد به بهشت برود.
بهشت، دائر مدار عمل است نه دائر مدار شناسنامه و عمل، اصلاً اين معنى معقول نيست كه خداوند بهشتش را براى شناسنامه دار قرار داده باشد. بلكه بهشت نتيجه عمل خوب است من عمل خوب انجام داده ام حالا بهشت نبرد مى گويد: نمى توانم خدا و پيغمبر را باوركنم، همان طور كه يك مسلمان نمى تواند مسيحيت را باور كند، يك مسيحى هم نمى تواند پيغمبر ما را باور كند، حالا اين شخص عمل صالح انجام مى دهد، آيا خدا مى گويد اين عمل خوب را كه انجام دادى جزا نمى دهم، چون تو پيغمبر مرا باور نكردى! مى گويد: من نمى تواستم باور كنم، من نمى توانستم شناسنامه مسلمانى بگيرم، آيا خدا هم مى فرمايد: حالا كه نمى توانستى شناسنامه مسلمانى بگيرى، جزاى عمل صالحت را نمى دهم. مى گويد: من نمى توانستم شناسنامه بگيرم حالا كار خوب را انجام دادم نتيجه آن را به من نمى دهيد. آيا اين ظلم از طرف خدا نيست؟ لذا حق تعالى در قرآن مى فرمايد (ان اللّه ليس بظلام للعبيد) خداوند، هرگز به بندگانش ظلم نمى كند.
همين طور هم اگر كار بد انجام دهد كار بد از هر كسى بد است، كار خوبش را هم از بين مى برد، مسلمانش هم اين طور است. غير مسلمانش نيز همين طور، خلاصه اينكه اگر كسى نتوانست خدا و پيغمبر را باور كند، اصلاً فكرش هم نمى رسد، به ذهنش خطور نمى كند، امّا عمل خوب را انجام مى دهد البته همراه با باور، اولاً طبق نظر ملا صدرا (قدس سره) اين عمل خوب، روح را كمال مى دهد و نتيجه آن بهشت است، چون لازمه كمال بهشت است; ثانياً بر فرض كه بگوييم خداوند اين عمل صالح مرا قبول نمى كند و از ديگرى را كه مسلمان است قبول مى كند، اين تبعيض است، اين ظلم است، من به خدا عرض مى كنم خدايا! من نمى توانستم شناسنامه اسلامى بگيرم، بنابراين آيا بايد عمل صالح من جزا نداشته باشد، اما آنكه شناسنامه اسلامى دارد عمل صالحش جزا داشته باشد؟ اين تبعيض است، تبعيض بر امر غير اختيارى، آيا يك شيعه مى تواند مسيحيت را باور كند يك مسلمان مى تواند هندو بودن را باور كند؟ اصول اعتقادى اش اجازه نمى دهد باور كند، همين طور آن هندو هم نمى تواند مسلمان بودن را باور كند. آرى، اگر به مقام شك و ترديد رسيد آنجا ديگر بايد برود دنبال بحث، اگر نرود مقصر است. اگر رسيد به خدا ، خدا را قبول كند اگر هم نرسيد، نكند. اما آيا اين توده هاى جمعيت بشر احتمال خلاف مى دهند! هندو يقين دارد مرامش درست است، آتش پرست هم يقين دارد، مسيحى هم همين طور، ما مسلمانها هم يقين داريم.

تا اينجا مطالبى در باره آيه (مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ) گفته شد، و اما سوره عصر (بسم اللّه الرحمن الرحيم * وَالْعَصْرِ * إِنَّ الاِْنسَانَ لَفِي خُسْر * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا) اين آمنوا هم بايد ايمان عملى باشد، بايد باورش بيايد كه اين عمل صالح است. نه باور به خدا، بلكه باورش بيايد كه عمل، عمل صالح است و عقايد ديگرش را هم باور داشته باشد، وقتى باور نباشد عمل تكرار نمى شود ، عمل كه تكرار نشود نتيجه هم نخواهد داد، چون مقطعى است روح هم تكامل پيدا نمى كند، با اعمال بدم آن عمل خوبم را هم از بين مى برم. عملم ممكن است از راه اجبار يا هواهاى نفسانى باشد اين جهت هم مانع است از اينكه روح تكامل پيدا بكند ، دليل اينكه مى گويم اين ايمان عملى است براى اين است كه اگر ايمان عملى مراد نباشد، تبعيض ظالمانه لازم مى آيد. مثلاً دو نفر كار خوب كرده اند يكى كار خوب كرده است، به مردم خدمت كرده و براى بيمارى سرطان و درمان آن دارو ساخته، شناسنامه اسلامى دارد و يك كسى هم در مورد درمان بيمارى سرطان تلاش كرده و مانند او به بشريت خدمت كرده است، ولى شناسنامه اسلامى ندارد، روز قيامت اگر خدا بخواهد اين را به بهشت ببرد و او را نبرد، اينجا تبعيض لازم مى آيد براى اينكه مى شود به خدا گفت: خدايا! من شناسنامه اسلامى نمى توانستم بگيرم، چطور است كه بخاطر امرى كه توانايى آن را نداشتم حالا حقّم از بين مى رود و به خاطر اين عدم توانايى عمل صالحم هدر برود، اين تبعيض ظالمانه است. حالا شما وقتى آيات قرآن را با دقت نگاه مى كنيد آنجاهايى كه قيد ندارد يادداشت كنيد، همه قيد دارهايش را به معناى ايمان عملى بگيريد باور به آنچه كه مى فهمد و عمل مى كند شاهدش را هم عرض كردم والاّ تبعيض ظالمانه لازم مى آيد، لازم مى آيد كه خداوند بر امر غير اختيارى آدم، آدم را مسئول قرار بدهد. آن شخص شناسنامه اسلامى دارد من بدون اختيار شناسنامه اسلامى ندارم، و كارى كه او انجام داده من هم انجام داده ام . اما او جزاى عمل صالحش را مى ببيند و من نمى بينم.
مى خواستم نظر شما را در باب حقوق زن بدانم؟
تمام حقوق زن و مرد برابر است، جز ارث، كه ارث مرد دو برابر ارث زن است كه آنجا هم باز عدالت رعايت شده است، و ما پيرامون اين مسئله به طور مفصل بحث كرده و در جاى خود آورده ايم.

س -شهادت چطور است، آيا در شهادت نيز مثل هم هستند؟

مثل هم هستند. شهادت زن در امور زنانه و در امورى كه زنها مثل مردها دو نفرشان به جاى دو زن است نه دو نفر به جاى يك مرد.

س -پس آيه شريفه چـگونه است ؟

آيه شريفه درست است، الآن نيز هست، مردش هم همين طور است آيه شريفه در باب دين است: (إِذَا تَدَايَنْتُم بِدَيْن إِلَى اََجَل مُسَمّىً فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ) مى فرمايد: دو تا زن بيايند شهادت بدهند، دليل اينكه دو تا زن بيايند شهادت بدهند اين است اگر يكى فراموش كرد، ديگرى يادش بيايد. خوب آيا اين فراموشى يك فراموشى عادى است كه در مردها نيز هست يا يك فراموشى ديگرى است، قاعدتاً بايد يك فراموشى اضافه باشد والاّ اگر يك فراموشى عادى به قدر يك مرد باشد، پس چرا شهادت دو مرد به جاى يكى نباشد. پس فراموشى، فراموشى ديگرى است تا علت و فلسفه اش روشن بشود، لذا اين فراموشى، يك نوع فراموشى است جداى از فراموشى مردها. بنابراين، بايد ببينيم زنها چه فراموشى اضافه بر آن داشته اند دقت لازم است. آيه در باب دين آمده و زنها در زمان نزول قرآن به امور مالى و اقتصادى آشنا نبودند، چون اصلاً زنها خيلى در اجتماع نبودند، الآن است كه زن به بازار مى رود و خريد انجام مى دهد و الآن است كه زن دكتراى رياضى مى گيرد، اما آن زمان، زنها با امور اقتصادى و مالى آشنايى نداشند. مردها بقدر كافى و به اندازه لازم به زندگى آشنا بودند آنها هم كه نمى دانستند، باز خيلى مقدم بودند چون بالاخره در جريان مسائل اقتصادى بودند . تنها مثلاً حضرت خديجه(سلام اللّه عليها) به مسائل اقتصادى آشنا بوده، شتر داشته، مضاربه مى دانسته، ولى توده زنها با مسائل اقتصادى آشنا نبودند، اين يك فراموشى اضافى است، لذا در باب دين در زمان نزول قرآن، زنها يك فراموشى اضافه داشتند مى فرمايد : (فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الاُْخْرَى) اينها دو تا بايد باشند كه روى هم از يك اطمينان بيشترى برخوردار بشوند و درجه اطمينان بالاتر برود، نتيجه مى گيريم امروز اگر در يك كارى درجه يادآورى مردانش هم كمتر از زنان باشد، آنها هم بايد دو تا به جاى يكى باشند، طبق آيه قرآن كه علت و فسلفه اش را مى فرمايد:(أَن تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الاُْخْرَى) فلسفه اش اين است كه اولاً اگر يكى يادش رفت ديگرى يادش بيايد; ثانياً اين ياد رفتنى چه ياد رفتنى بوده ؟ آيا ياد رفتنى است كه براى مردها هم بوده، شما مى دانيد كه فلسفه غلط مى شود شما بـگوييد زنها اين گونه هستند و اين جهت در مردان نيز هست، خوب پس مردها هم بايد اين گونه باشند. جواب اين است كه فلسفه يك امر مختص، بايد مختص به خودش باشد نه اينكه فلسفه يك امر مختص براى ديگران هم باشد. پس لابد براى خودشان بوده، چه موضوعى باعث شده كه فراموشى شان را ما مى فهيم؟ در باب دين بوده و اينها به امور مالى آشنا نبودند. گفته كه چون با امور مالى خيلى آشنا نيستند، ممكن است يادشان برود، ولى دو تا باشند تا ياد هم بياورند. به قول ما فارسى زبانان ضريب و درجه اطمينان بالا برود. نتيجتاً اين چون علت است، علت وقتى كه در متون قرآن و حديث آمد، مى شود از آن تعدى كرد، مى گويند علت، هم تخصيص مى زند و هم تعميم، چون حكم دنبال علت مى گردد پس هر زمانى كه شاهدها چه مرد و چه زن آگاهى شان نسبت به امرى از صنف ديگرشان كمتر شد، آنجـا هم بايد دو تا باشند.
مثلاً اگر زنها آگاهى شان بقدر آگاهى مردها رسيد ديگر آنجا را نمى گيرد، نمى خواهم بـگويم آيه مختص به آن روزها است ، آيه يك حكم هميشگى است براى همه زمانها، يك فلسفه دارد، فلسفه اش اين است كه شاهدها بايد از يك جنس، آگاهى و ذُكرشان كمتر از جنس ديگر نباشد، اگر كمتر باشد در هر موردى دو نفرشان به جاى يكى مى باشند. منتها در زمان نزول قرآن اين قصه در باب دين درست بوده و لذا آيه هم آورده است. اما آيه مختص به آن روز نيست. آيه براى هميشه است. در طول تاريخ از اين دو جنس زن و مرد كه مى خواهند شاهد بشوند، اگر در هر امرى به حسب طبع يادآورى و ذُكر يك جنس كمتر از ديگرى شد، طبق فلسفه قرآن دو تاى آنها به جاى يكى هستند يعنى دو تا مرد مى آيد با يك زن و لذا در باب امور مختص به بانوان خيلى از فقها فتوا داده اند دو تا زن به جاى دو مرد است، چون آنها در امور بانوان واردتر هستند. حالا من روشنتر بـگويم يك مثال ديگر بزنم در باب عروسى و دامادى، سابقاً زنها بيشتر شركت مى كردند و مردها خيلى در عروسيها نبودند، مگر در يك ساعات معيّنى، اصلاً تمام شادى و پايكوبى براى زنها بود، اين زنها بودند كه شوهر مى كردند، عروسى مى كردند، عقد مى گرفتند، شيخ مفيد(قدس سره)مى گويد: شهادت دو تا زن در عقد نكاح، به جاى شهادت دو تا مرد است.
زن و مرد مساوى اند و با اين فلسفه اى كه من عرض كردم اين درست است، براى اينكه مى توان گفت آگاهى زنها در عقد نكاح بيشتر بوده، چون كارشان است. نمى خواهم بگويم صددرصد، مى خواهم براى نزديك كردن مطلب بگويم، مى بينيد شيخ مفيد(قدس سره) بزرگترين فقيه شيعه مى گويد: دو تا زن به جاى دو تا مرد، اين ديد را در باب نكاح دارد در باب شهادت هم مطرح شده. اين هم مورد شهادت، تنها در باب ارث، آنجا ارث مرد دو برابر ارث زن است كه فعلاً مجال توضيح آن نيست، ولى آن هم عين عدالت است.

س -نظر شما در باره ديه چيست؟

ديه برابر است، قصاص برابر است، قضاوت و مرجع تقليد هم برابر است.

س -آيا زن هم مى تواند مرجع بشود؟ و آيا من مى توانم از مرجع زن تقليد كنم؟

آرى، اگر زن فقيهه است، معيار تخصص است، همان طور كه شما در پزشكى و بقيه علوم، معيار را تخصص مى گيريد. در تقليد هم معيار تخصص است.

مثلاً در باب (فاسألوا أهل الذكر)، اهل الذكر چه كسانى هستند هر كسى كه اهل ذكر است مرد و زن ندارد «العلماء ورثةُ الأنبياء» يعنى چه؟ يعنى مرد؟! علم مطرح است «العلماء ورثة الأنبياء» و يا «اُطلب العلم من المهد إلى اللحد» اگرچه اُطلبوا خطاب به مذكر است، ولى معلوم است هر انسانى بايد دنبال علم برود: (فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَة مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا) تفقه مطرح است، مى خواهد (لِيَتَفَقَّهُوا) باشد، مى خواهد «يَتَفَقَّهْنَ» باشد، اين معلوم است مذكر و مؤنث ندارد، در تمام احكام اسلامى اين گونه است، اصلاً معيار تفقه است، هر كسى ريشه ياب شد، بايد ديگران را هدايت كند، مى خواهد مرد باشد مى خواهد زن باشد.

س -در باره اجراى حدود مثلاً رجم نظر شما چيست؟

آن هم جواب دارد. ببينيد در باره رجم و امور ديگر كه امروز اشكال مى شود دو تا جواب فقهى وجود دارد: ]جواب فقهى را عرض مى كنم كارى به قانون ندارم[. يك جواب اين است كه ميرزاى قمى(قدس سره) كه از علماى بزرگ است مى گويد: اجراى حدود مختص به زمان حضور است و امروز فقط بايد تعزير و تنبيه كرد. اين يك جواب، بنابراين هيچ اشكالى ندارد; جواب دوم اين است كه در باب حدود عرضيه مثل رجم، مثلاً از نظر قانون دادرسى كيفرى اسلام كيفيت اثبات را طورى قرارداده كه معمولاً ثابت نمى شود، وقتى اين ثابت نشد بايد او را تنبيه كرد نه حدّ، بلكه به زندان يا به هر چيزى تعزير و تنبيه نمود، در باب امور عرضى يا بايد چهار تا شاهد عادل شهادت بدهند «كالميل في المكحله»، چهار تا شاهد عادل شهادت بدهند كه مرد با زن زنا كرده و «إنّا رأينا كالميل في المكحله يخرجُ و يُدخل» آيا چنين چيزى ممكن است، مگر اينكه وضع به گونه اى باشد كه افراد آشكارا در خيابان فساد كنند و بى عفتى جامعه را فراگرفته باشد، امام جماعت هم آن را ببيند، تازه خودِ نگاه شاهد چون نگاه مى كند اشكال دارد و اين فقط در مواردى است كه اصلاً اتفاق نمى افتند، مثلاً بى عفتى جامعه را گرفته باشد كنار خيابان زن و مرد دارند مجامعت مى كنند، امام جماعت مى آيد برود و نگاهش مى افتد، آن امام جماعت هم مى آيد تا چهار شخص عادل و يا اينكه چهار بار از روى وجدان دينى اقرار نمايد، يعنى مى خواهد از گناه پاك بشود آمده اقرار مى كند، آن هم هر بار كه اقرار كرد از روى وجدان دينى به او مى گوييم برو آزاد هستى، بار دوم اگر آمد باز مى گوييم برو، بار سوم هم مى گوييم برو، نه اقرارى كه در زندان نگهش داريم و اقرارى كه به او بـگويند اقرار كن عفو مى شوى و از ترسش اقرار كند كه چنين اقرارى فايده ندارد، بلكه اقرار از روى آزادى و وجدان دينى، كه چنين اقرارى هم معمولا نيست.
زنى آمد خدمت اميرالمؤمنين (صلوات اللّه وسلامه عليه) گفت (اني زنيت فطهرني) امام فرمود: برويد نگاه كنيد ببينيد ديوانه نباشد، روانى نباشد. گفتند نه، فرمود: برو، حضرت مى خواست كه ديگر برنگردد چند وقت ديگر گذشت باز آمد و گفت: (اني زنيت فطهرنى) من زنا كرده ام پاكم كن، اين وجدان دينى مى شود. فرمود: ببينيد آيا اين ديوانه نيست؟ عقلش را از دست نداده ؟ چون حدود با شبهه دفع مى شود و درء مى شود، گفتند نه، فرمود: برو، بار سوم آمد گفت (اني زنيت فطهرنى) باز همان قصه را دوباره تكرار كرد، باز فرمود: برو، رفت بار چهارم آمد باز همين مقدمات، زن حامله بود بعد از چهار بار اقرار كه تمام شد، فرمود: برو، هر وقت بچه ات بدنيا آمد آن موقع بيا، اينها همه بهانه بود كه اين برود و ديگر نيايد خلاصه اگر از وجدان دينى نباشد مى رود و ديگر نمى آيد ديگر هيچ مأمورى پشت سرش نيست، بازداشتى هم نيست، اينها بهانه است رفت و باز آمد بچه اش را بدنيا آورده بود، فرمود: برو، هر وقت اين بچه ات بزرگ شد و راه را از چاه تشخيص داد آن وقت بيا من حد را اجرا مى كنم.
در اين هنگام وقتى بيرون مى رفتند يك مرد نا آگاه به اسلام ديد زن ناراحت است، گفت چه شده است؟ چرا از نزد اميرالمؤمنين(عليه السلام) با ناراحتى خارج مى شوى؟ گفت: مى خواستم حد بر من جارى شود، فرمود: برو اين بچه ات را بزرگ كن بعداً بيا. گفت من ضامن مى شوم بيا برگرديم نزد على(عليه السلام) من ضامن مى شوم بچه ات را نگه دارم. برگشتند اميرالمؤمنين(عليه السلام) فهميد اين فرد مى خواهد ضامن او بشود، چهره اش بر افروخته شده ناراحت شدند، مرد عرض كرد آقا من چكار كرده ام كه شما ناراحت شديد؟ فرمود: براى چه آمدى اينجا؟ گفت آمدم اينجا ضامن اين زن بشوم كه حد بر او جارى شود، فرمود: اشتباه كردى آمدى ضامنش بشوى، اين محقق نمى شود منتها چگونه جلوى بى عفتى ها را بگيريم با تنبيه به سبك روز دنيا بايد محقق بشود، خلاصه اينكه دو راه دارد: يكى اينكه آنها مى گويند كه اصلاً براى زمان حضور است، الآن جايز نيست كه حد اجرا بكنيد; يكى اينكه بنده عرض مى كنم كه آيين دادرسى اش بايد اصلاح شود، زيرا يقين قاضى فايده اى ندارد، مثلاً قاضى شواهد و امارات را روى هم ريخته كه اين زن زنا كرده اين به درد نمى خورد و يقين او هم فايده اى ندارد، اطمينان فايده اى ندارد. ادّعاى مردم، توده مردم فايده اى ندارد يا چهار تا شاهد «كالميل في المكحله» آن هم شاهد عادل و مرد كه شهادت زن هم در اينجا مسموع نيست، چون اسلام نخواسته اين باب، باز بشود، لذا شهادت زن را گفته مسموع نيست و يا چهار بار اقرار عن وجدان دينى و آزادانه چنين چيزى كجا هست؟ امّا اگر قاضى يك سلسله قرائن را روى هم ريخته، يقين صددرصد هم پيدا كرده كه اين زن زنا كرده، باز به نظر من نمى تواند حد جارى كند، بلكه بايد تنبيهش كرد.

مطالب خيلى جالبى بود.

من گاهى اوقات كه خبرنگاران خارجى مى آيند با آنها بحث مى كنيم اينها تعجب مى كنند و شگفت زده مى شوند، به آنها مى گويم شما يك كرسى سر چهار راه بشريت بگذاريد، من مى آيم صحبت مى كنم، از هفت ميليارد جمعيت، هشت ميلياردش را موحد مى كنم، چون زيباترين قانون را اسلام دارد.
والسلام عليكم ورحمة اللّه و بركاته

تاریخ: 1383/9/26
بازدید: 18831



....

نام
پست الکترونيکي
وب سایت http://
نظر
کد امنیتی کد امنیتی
کد امنیتی


کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org