Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: گفتگوی صفير با: آیت الله محمد هادی یوسفی غروی(استاد حوزه و دانشگاه و محقق تاريخ)

گفتگوی صفير با: آیت الله محمد هادی یوسفی غروی(استاد حوزه و دانشگاه و محقق تاريخ)

 اختلاف مذهبي در مذاهب ناشي از فهم، تلقي و اختلاف برداشت ها.
 تفرق و تشديد تفرق مذهبي از زمان متوکل و ادامه آن توسط ابن تيميه و ابن قيم جوزيه و...
 نقش عوامل داخلي و خارجي در ايجاد اختلاف.
 استفاده ابزاري از مذهب .
 حسرت آيت الله بروجردي از اضمحلال امپراطوري عثماني.
 علت مخالفت وهابيت با دولت عثماني.

صفیر: ممنون از اينکه وقت شريف خود را در خدمت نشريه صفير قرار داديد. همانطور که مي دانيد امروز بحث خشونت و تروريسم يکي از دردهاي مضمن و فراگير جامعه اسلامي شده است. در شماره قبل نشريه در مورد خشونت و تروريسم مباحثي مطرح شد و بعضي اساتيد پيشنهادهايي براي جلوگيري و درمان اين دردها ارائه دادند؛ از جمله آنها بحث وحدت و تقريب است که در سال هاي متمادي در مورد آن بحث مي شود و توسط علماي بزرگي نظير مرحوم آيت الله بروجردي از طرف شيعه و شيخ شلتوت از طرف اهل سنت پيگيري مي شد. به عنوان اولين سوال، تفرقه بين امت اسلامي از چه زماني آغاز شد و از نظر تاريخي تغليط و شدّت اين تفرقه به چه زماني بر مي گردد؟

مي دانيد که اختلاف مذاهب در اديان يک امر غيرطبيعي
نيست؛ خواهي نخواهي هر وقت و هر جا و در ميان هر جامعه اي، وقتي مذهبي و فکري مطرح مي شود از همان اول القاي آن، مخاطبان پيام، آن را يکسان دريافت نمي کنند. از لحاظ باور و ناباوري و مقدار باور و همچنين از نظر فهم و تلقي، درک افراد يکسان نيست و لذا طبعاً حتي اگر همه مخلص باشند و مغرض هم نباشند، با اين حال، دريافت ها متفاوت مي شود، چه برسد به جايي که هزار و يک انگيزه براي اختلاف نظر از جمله اختلاف نظر تصنعي و ساختگي و غيرمخلصانه هم وجود داشته باشد. در اسلام هم از ابتدا مخاطبان، دريافت يکساني نداشتند و اين يک امر طبيعي است.

لذا مي بينيد که حتي در عصر رسول اکرم (ص) افرادي به عنوان خواص اصحاب معرفي مي شوند و يا مانند اصحاب اميرالمومنين (ع). از همان وقت روايات متعددي در منابع شيعي و غير شيعي هست که چهار نفر به عنوان شيعه علي(ع) حتي در عصر پيامبر(ص) شناخته مي شدند. مرحوم شهيد صدر در مقدمه اي که بر کتاب تاريخ التربية عند شيعة الامامية اثر دکتر عبدالله فيّاض نوشته بود و بعد به قدري جا افتاد که جداگانه چندين بار چاپ و به چندين زبان هم ترجمه شد ـ اين اثر به فارسي هم توسط جناب آقاي حجتي کرماني به نام تشيّع مولود طبيعي اسلام ترجمه شده است ـ، همين معنا را به تصوير کشيده است که اختلاف افهام و اختلاف مقدار انگيزه هاي تلقي اين افراد مخاطب، منجر به اين شد که يک عده اي تبعيت از پيغمبر اکرم را تبعيت تعبدي تلقي مي کردند. بنا به مثل معروفي که از سلمان فارسي نقل مي شود وي دقت مي کرد پيغمبر کجا گام مي گذارد تا گامش را جاي قدم او بگذارد؛ البته شايد اين سمبليک باشد يعني در واقع به تصوير کشيدن مقدار تقيّد او باشد نه اينکه واقعا منظور جا پاي زميني باشد که اين معنا واقعيت هم دارد. در روايت امام صادق (ع) در باب عشره کتاب خصال مرحوم شيخ صدوق است که ايمان ده مرتبه است و «سلمان قد بلغ المرتبة العاشرة من الايمان» و اين معنايش همان گام در جاي گام پيغمبر گذاشتن است. اما همه اصحاب اين طور نبودند؛ اگر همه بنا بود يکسان شمرده بشوند که مراتب ايمان مختلف شمرده نمي شد. يک نمونه عملي اين اختلافات وقتي است که پيغمبر اکرم و اصحابش از جنگ خندق برگشته بودند، با وجود خستگي فراوان دستور آمد که استراحت نکنيد و مستقيماً به سراغ بني قريظه برويد چرا که با آنان قراردادي بسته شده بود ولي آن ها در ضمن جنگ خيانت کرده بودند. به هر حال راه افتادند؛ اما چون پيغمبر لفظا اين طور فرموده بودند که جبرئيل به من فرموده است که نماز عصر را در منطقه بخوانيد، لذا ميان راه اختلاف واقع شد بعضي گفتند به تبعيت تعبدي فرمان پيغمبر، ما نماز را نمي خوانيم و لو اينکه فوت بشود يک عده اي گفتند نه، ما به تبع قاعده قبل از اين بيانات پيغمبر، نماز را قبل از فوت وقت مي خوانيم گرچه پيغمبر تأکيد کرده است که ما نماز را در منطقه نبرد بخوانيم اما شايد منظور پيامبر، تأکيد بر رسيدن، تأکيد بر عدم سستي و در همت به رسيدن به مقصد بوده است؛ پس دو دسته شدند. اين يکي از اخبار تاريخي مسلّم بين شيعه و سني است و پيغمبر اکرم(ص) هم چون هر دو به حسب ظاهر حسن نيت داشتند اعتراضي نکرد و نگفت فقط يک دسته کارشان درست بوده است. خود اين انقسام، نمونه عملي و شاهد روشني است بر اينکه اختلاف تلقي و اختلاف مقدار تعبد در ميان صحابه از ابتدا وجود داشته است. نسبت به اوامري که آن حضرت در مورد جانشيني خودشان داشتند نيز، صحابه ديدشان مختلف بود؛ بعضي بر اساس ديد تعبّدي عمل مي کردند و بعضي خيلي تعبد را در آن حد رعايت نمي کردند. اين مسأله تعبد را مي توان در ماجراي آن پنجاه نفر تيراندازي که بر سر جبل عينين در احد معين کرده بودند مورد بررسي قرار داد که فقط ده نفر سر جاي خودشان ماندند. پيغمبر اکرم(ص) تأکيد کرده بود که اگر ديديد اين ها ما را تا مدينه به عقب راندند يا ما آنها را تا مکه به عقب رانديم شما از جاي خود تکان نخوريد با اين حال، اختلاف عملي به حدي شد که چهل نفر از اين پنجاه نفر گفتند حالا که اصحاب ما آنها را شکست داده اند و غنيمت جمع مي کنند چرا ما نرويم و شريک غنائم نشويم؟! بنابراين، اگر اين نسبت را بسنجيم معنايش اين مي شود که هشتاد درصد عصيان کردند؛ عصيان اجتهادي، و فقط ده نفر تعبد کردند و تا پاي شهادت جاي خودشان ماندند. اين مسأله براي بعد از رحلت پيغمبر هم جاري است و لذا آن چيزي که در ذهن من جاگير شده و به عنوان شاهد روشن از ابن ابي الحديد شافعي معتزلي مانده است، اين است که، بهترين توجيه او براي مسأله اختلاف در خلافت اين است که خيلي از افراد اين امر را نه به عنوان يک امر ديني بلکه به عنوان يک امر دنيوي تلقي کردند که اگر پيغمبر بر ولايت اميرالمومنين تاکيد فرموده است، اين فرمايش يک فرمايش تعبد ديني نيست؛ بلکه اظهار نظر و تمايلي کرده است که پسر عموي او بعد از خودش خليفه باشد اما اين مانع از آن نيست که ما اِعمال ذوق و سليقه و نظر کنيم و آنچه که به نظرمان مي رسد انجام دهيم. مثلا خبري از خليفه دوم عمر، خطاب به ابن عباس است که گفته: درست است که پيغمبر درباره علي اين مطالب را گفته بود: «کان له شعب في علي»، (شعبٌ به معناي ارتفاع و بلند پروازي است البته در نُسخ ديگري « بعب في علي» آمده است و هر دو هم به معناي ارتفاع است. من هم اين مطلب را در کتاب تاريخ خودم آوردم)، ولي ما ديديم که بعد از پيغمبر نمي شود علي را جا انداخت زيرا خيلي از عرب ها: «لا يسمعون له قولاً و لا يطيعون له أمراً»، زير بار علي نمي روند و لذا ما به صلاح دين خود پيغمبر کار کرديم. اين کلام عمر بود.

صفیر: آن گونه که ما از سخنان شما برداشت کرديم، پيغمبر اسلام اين اختلاف برداشت را به رسميت شناختند؛ درست است؟

 فقط در آن موضوع خاص نماز اين طور بود نه اينکه قاعده کلي داده باشند. زيرا پيغمبر در آن مورد خاص، به دليل آن که جبرئيل اين طور گفته بود، پيغمبر هم تبعيت کرد و ديگر دستور خاصي نسبت به نماز نداده بود و چون دستور خاصي نسبت به فوت نماز نداده بود، طرفين را در اينکه هر دسته اي به اجتهاد خود عمل کردند معذور دانست؛ نه اينکه اين واقعه منشأ انتزاع قاعده عامي بشود که هر کسي مجاز باشد هر طوري از هر متن ديني تلقي خاص خود را کرد، مي تواند برداشت کند؛ مخصوصا جاهايي که اجتهاد صرفا به تعبير حوزوي، جمع تبرعي باشد و قرينه و شاهد و نشانه اي بر ترجيح رأيي بر رأيي ديگر نداشته باشد.

در اين مورد هم چون پيغمبر دستوري نداده بودند منطبق بر آيه: «و ما کنّا معذّبين حتي نبعث رسولاً» مؤاخذه اي نکردند. البته اين مسأله اختلاف که « رگ رگ است اين آب شيرين زآب شور» تا حدود دويست سال قبل ادامه داشته است. قبل از اين دويست سال احمد بن حنبل و پيروانش شديدتر از ديگران دامنه اختلاف را گسترش دادند. حتي من نشانه هايي پيدا کردم که در حدّ مظنه است - اما مظنه اي است که ذهن آدم را راحت نمي گذارد- که متوکل عباسي دو بار با فاصله ده سال دستور هدم و تخريب قبر امام حسين (عليه السلام) را داد و از آن طرف مي بينيم ـ البته اين متن تاريخي نيست استنباط و برداشت است ـ که در اين فاصله ده سال، دو بار احمدبن حنبل از طرف متوکل به سامرا فراخوان شده است و دستور تخريب قبر امام حسين مصادف با اين دعوت است. البته فقط سالش ذکر شده است و نمي توان دقت تطبيقي داشته باشيم ولي مظنه قوي است چون احمد بن حنبل مسأله زيارت دسته جمعي قبور را شرک مي دانست. 

احمد بن حنبل ادعاي حديثي بودن داشته است و چون احاديث زيارت امام حسين (ع) عمدتا از طريق اهل بيت(ع) منتشر شده و در احاديث اهل سنت حرفي از زيارت نيست، مخصوصا زيارتي که حالت دسته جمعي پيدا کند و هر سال بخواهد تکرار شود، لذا اين نوع زيارت را بدعت مي دانسته است. از طرف ديگر متوکل ادعاي تقليد احمد بن حنبل را داشته است، متوکل کسي است که سياست فکري عقيدتي بني العباس را از زمان مأمون که طرفدار معتزله شد و بعد تا زمان واسط ادامه پيدا کرده بود، از طرفداري معتزله به نفع اشعري ها برگرداند. البته بعدا نام آنها اشعري شد و آن موقع فقط به عنوان اهل حديث شناخته مي شدند. در اين جا يک تشديد و تغليظي در اختلاف فِرق مي بينيم در حدي که به نقل از منابع تاريخي متوکل عباسي به خودش اجازه مي دهد در مجلس شب نشيني دلقکش را به شکل اميرالمومنين(ع) در بياورد و شروع به چرخيدن در مجلس کند و دست مي زدند: هذا اميرالمومنين! که پسر او منتصر اين وضعيت را ديد و فهميد که اين ها منظورشان علي بن ابيطالب(ع) است و بعد منتهي به قتل متوکل شد. شاهدم بر سر اين است که احدي از خلفا قبل از اين، چنين حالت ناصبي گرانه به خود نگرفته بودند؛ پس شروع جبهه گيري و مقابله در حد ناصبي گرانه از اينجاست. البته خوارج هم از نواصب شمرده مي شوند ولي وقتي صحبت از مراتب تشديد مي شود گاهي استقصاء و تتبع با مقداري گذشت از بعضي موارد به اعتبار کثرت وضوح آن موارد انجام مي گيرد، و الّا بايد گفت معاويه بنا را بر سبّ و لعن اميرالمومنين(ع)، آن هم در حد بخشنامه کلي در تمام اجتماعات جوامع و مساجد گذاشت، و اين شروع کار بود اما اين کار صبغه مذهبي نداشت ولي قضيه متوکل به عنوان پيروان اهل حديثي که امام آنها احمد بن حنبل شمرده مي شد، کم کم صبغه مذهبي پيدا کرد. من مخصوصا از احمد بن حنبل شروع کردم چون ريشه هاي اوليه وهابي گري به او مي رسد. در ادامه احمدبن عبدالحليم مشهور به ابن تيميه و ابن قيم جوزيه با ادعاي پيروي از احمد بن حنبل اما با تشديدي بيش از خود احمد بن حنبل، به اختلافات دامن زدند.

از دوران ابن تيميه اهل حديث کم کم به عنوان سلفي مطرح شدند. سلفي يعني پيروان سلف صالح، چون اينها ادعا مي کردند که ما پيرو حديث هستيم و حديث به نقل از سلف صالح است؛ به اين اعتبار اين دو عنوان با هم تلاقي پيدا کرد. اصطلاح اهل حديث قبلا بيشتر عنوان مي شد ولي به مرور به جاي اهل حديث، شايد چون دو کلمه بوده است و خواسته اند در يک کلمه خلاصه اش کنند، به سلفي تعبير کردند. عنوان سلفي در زمان قديم اطلاق مي شده است و در کتب نمونه هايي دارد اما بايد دو اطلاق از آن تلقي کرد؛ يک اطلاق قديم و يک اطلاق جديد که اين اطلاق جديد تقريبا همزمان با ظهور محمدبن عبدالوهاب و وهابي گري ايجاد شد و به عنوان يک گروه خاص بيشتر تلقي شده است. به هر حال عرضم اين بود که پيروان احمد بن حنبل دو دسته شدند يک دسته متشدّديني که پيروان برداشت هاي ابن تيميه و ابن قيم جوزيه شدند و اين برداشت ها منبع برداشت هاي أشدّ محمد بن عبد الوهاب شد. من شک دارم که آيا ابن وهاب برداشت شديدتري از ابن تيميه و ابن قيم جوزيه دارد يا همان ديدگاه است که با حدت و شدت بيشتري مطرح شده است؛ يعني آيا ما مي توانيم موردي از تشديد ابن وهاب بيشتر از ابن تيميه و ابن قيم پيدا کنيم که آنها نگفته باشند، يا همان هاست و ابن وهاب با شدت به کار بسته است. به هر صورت اين واقعه، حرکت و موجي را تشکيل نداد تا اين که بين محمدبن عبدالوهاب و محمد بن سعود يکي به عنوان امام الدعوة و ديگري به عنوان امام السيف، وحدت عملي برقرار شد و هنوز هم در دولت آل سعود اين وضعيت ادامه دارد که دولت اجرايي با آل سعود است و دولت ديني يعني جنبه ديني و مذهبي و فتوايي با آل شيخ است.

صفیر: حضرتعالي مساله تغليط در تفرّق را بيشتر مربوط به اهل سنت به ويژه از زمان متوکل به اين طرف و با بحث ابن تيميه و محمد بن عبد الوهاب گره زديد آيا از جانب تشيّع هم به اين واقعه دامن زده شد؟

اين حرکت که از حدود دويست سال قبل شروع شد بيشتر در اثر انتشار تشيّع و اعلان رسميت تشيع از طرف صفويه در ايران بود. البته حرکت ابن وهاب دويست سال از اعلان موجوديت تشيّع صفوي فاصله داشت اما بالاخره برپا شدن عتبات مقدسه و طلا کاري گنبدهاي عتبات و راه افتادن موج سفرهاي زيارتي بي اثر نبود. علاوه بر آن سياست کلي انگلستان و استعمارگران يعني تفرقه بينداز و حکومت کن، در ايجاد تفرقه بسيار موثر واقع شد و در اصل اينکه وزارت مستعمرات درصدد القاي فتنه و اختلاف بين مسلمان ها بود جاي شک نيست و شواهد بسياري دارد.

در کنفرانس الرابطة العالم الاسلامي در سفر اخير من به عربستان، دکتر سوداني مقيم اردن که قبلا وزير اَعلام سودان بوده است در ميان سخنانش که راجع به وضعيت اعلام در جهان اسلام صحبت مي کرد ديدم به يادداشت هاي مستر همفر، جاسوس انگليسي ها در کشور هاي مسلمان، اشاره کرد.(گرچه بعضا علامت استفهام و تشکيکي در صحت نسبت اين يادداشت ها وجود دارد که آيا اينها جزء اسناد وزارت مستعمرات انگلستان بوده است يا نه؟ چون که برخي اعتقاد دارند اگر درست مي بود در پي انتشار هر سي سال يکبار اسناد سري از سوي انگليسي ها، اين يادداشت ها هم منتشر مي شد). اما عجيب اين است که اين سوداني که جزء هيأت رئيسه بود اشاره به يادداشت هاي مستر همفر کرد و نه خودش ردّ کرد و نه احدي تعليقه اي بر آن زد و اين خيلي غريب بود که در جلسه آل سعود در رابطه با جهان اسلام چنين مطلبي مطرح شود و احدي نگويد که اين صحت ندارد.

عرضم اين بود که اين شدت و حدّت بعد از اين برپايي عتبات و راه افتادن مواکب زيارت هاي دسته جمعي بود و به خصوص از همان سال 1217 هجري يعني اوائل سر کار آمدن آل سعود چون اينها به کربلا و نجف حمله کردند مي شود گفت که اين تشديد در اين برهه و زمان است. اما نسبت به هدم قبور ائمه بقيع جاي يک تذکر و توجه است که خيلي ها از آن غفلت دارند که اين بقعه اي که وهابي ها خراب کردند، چه کسي برپا کرده بود؟ شواهد تاريخي به مقدار کافي وجود دارد - از جمله در مروج الذهب مسعودي- که بعد از بر سر کار آمدن بني العباس، چون انتصاب آنها به جدشان عباس بود و در کنار قبور ائمه بقيع قبر جدشان عباس بود اين بقعه را به قصد بزرگداشت جدشان عباس برپا کردند اما آن اوائل يعني در ايام دولت سفاح که اين بقعه را ساختند، هنوز فاصله و ضديت بين بني العباس و علويين ايجاد نشده بود ولي در اثر قيام هاي متعدد سادات بني الحسن، محمد بن نفس زکيه و برادرش ابراهيم و امثال اينها، کم کم از دوران منصور عباسي به بعد، اين تضاد شدت پيدا کرد. به هر حال اين ساختمان مربوط به قبل از آن تاريخ است اما اگر مربوط به بعد از تاريخ جبهه گيري آنها بود شايد قبور ائمه بقيع را از قبر عباس را جدا مي کردند و اين بقعه را مي ساختند.

صفیر: ما به پاسخ سؤالمان نرسيديم! اين تحليل تاريخي که مي فرماييد و مستند هم مي باشد، درست است که بيشترين تفرقه از سوي حاکمان متمايل به عالمان اهل سنت ايجاد شده است؛ يعني توپ را به قول امروزي ها در زمين دیگران مي اندازيم. و از سويي استعمار هم دخيل بوده است که البته مساله استعمار در جاي خود بحث دارد ولي به هر حال زمينه هايي در هر دو طرف بوده که استعمار توانسته است از آن استفاده ببرد؛ و مجري اين کار به هر حال خود ما مسلمان ها بوديم.

سوال اين است که اين افتراق و تغليظ آن، فقط در عالم تسننِ تنها بوده، يا اينکه در عالم دیگر هم حاکمان آن در ايجاد و تغليظ افتراق مؤثر بوده اند؟

 بله! اشاره شما به جا است؛ حاکمان شيعه مي خواستند خودشان را از اهل سنت جدا کنند و آنها هم در افتراق دخيل بودند اما با انگيزه هاي سياسي. به اين بيان که: هر دولت يا تفکر يا جرياني که بر سر کار مي آيد به دنبال توجيه مشروعيت حکومت و جريان فکري خود است، يعني علت وجودش را مي خواهد در جامعه جا بيندازد. از باب مثال، وهابي ها علت تمرد و شورش و خروج از زير پرچم سلطان سني عثماني را چنين قرار دادند که بناي قبور، شرک است و داعيه متأخرشان محمد بن عبد الوهاب يا أسبقش ابن تيميه يا أسبق أسبقشان احمد بن حنبل است با اين تفاوت که احمد بن حنبل در کتاب مسندش نوشته صريحي در اينکه بناي بر قبور يا زيارت قبور بدعت است، ندارد بلکه نظر نانوشته اوست و از هدم قبر امام حسين (ع) در زمان متوکل که عرض کردم استنباط مي شود اما پيروان او مخصوصا ابن تيميه با صراحت مي گويند بناي بر قبور يا زيارت قبور، بدعت است، البته زيارت به صورت دسته جمعي را بدعت مي داند نه اصل کلي زيارت قبور را. اما دولت عثماني ممانعتي از بناي بر قبور و زيارات نداشت. در واقع مذهب رسمي دولت عثماني مذهب حنفي بود و ساير مذاهب اسلامي و از جمله مذهب حنفي ممانعتي از بنا و زيارت نداشتند. وهابيت با آن مبنايي که مي گويد: «اسمع و أطع و لو سلّط عليک عبدٌ حبشيّ أسود و لو ضرب أبشارکم و أکل أموالکم»، و احاديثي از اين دست که خود احمد بن حنبل در مسندش نقل کرده است و با اين مبنا که اطاعت اولي الامر را تطبيق بر ولات خود مي کنند و حتي در باب نهي از منکر مي گويند تا جايي که ممکن است نبايد عليه امير قيام و اعتراض کرد و اصل عدم قيام است الا عند الغایة القصوي؛ با اين حال چرا اين ها عليه دولت عثماني قيام کردند با اينکه دولت عثماني شيعه نبوده است؟! در جواب بايد گفت: مجوز قيامشان اين است که چون دولت عثماني از بقاعي که بر قبور بنا شده و زيارت مي شد مانع نشدند؛ به خصوص در عتبات عراق که زير پرچم عثماني بود. اين ها عدم ممانعت را، گردن سلطان عثماني مي گذاشتند که با سلطان روافض هماهنگي کرده و بر اساس روابط سياسي از اين عمل مشرکانه! چشم پوشي کرده است.

در حقيقت اين يک مجوز و توجيهي براي قيام و تمرد از زير پرچم دولت عثماني شد و به قول خودشان اين مبرّري است که آنها براي قيام خودشان درست کردند. آن موقع البته متقابلا از سوي شيخ الاسلام عثماني شايعاتي که هنوز هم اثرش مانده است ساخته شد مبني بر اين که شيعيان امت محمد نيستند بلکه امّت علي و ائمه هستند، و شيعيان قائلند که جبرئيل به طور اشتباهي رسالت را به جاي علي براي محمد برده است! اين را شيخ الاسلام عثماني وقتي مطرح کرد که سلطان سليم مي خواست به تبريز حمله کند. سليم براي اين حمله، بيت المال خوبي را جمع کرده بود. من در منابع تاريخي نديديم هيچ جا يک لشکر کشي صدهزار نفره از سوي عثماني ها صورت گرفته باشد. خلاصه يک لشکر صدهزار نفره را مجهز کرد به حدي که اعتماد نود و نه درصدي داشت که مي تواند تشيع صفوي را از تبريز ريشه کن کند. اين صدهزار نفر تا تبريز آمدند اما تار و مار شدند و ظاهرا بيش از سي هزار نفر از آنها - اين طور که منابع تاريخي مي نويسند - سالم به ترکيه و به روم قديم بر نگشتند. در آن موقع سربازان قزل باش شعارشان، « هو يا علي» بود، و نکته ديگري که از باب مناسبت عرض کنم اين است که اسم هاي مرکب مانند محمدعلي، محمدحسن و ديگر اسم هاي مرکب با نام پيغمبر و يکي از ائمه، اين هم تاريخش از آن موقع به بعد است، يعني ما تا آن موقع و قبل از آن اسم مرکب به اين شکل نداريم. حتي لطيفه ادبي معروفي است که مرحوم آشيخ محمد حسين کاشف الغطاء وقتي رفته بود بيروت، با ادباي بيروتي نشستي داشت و مسيحيان هم در آن جلسه بوده اند. مسيحيان بيروتي اعتراض کردند که انواع اضافه در ادبيات عرب شش نوع بيشتر نيست، اين اضافه اي که الان شما شيعه ها در اسامي داريد مانند: محمدعلي، محمدحسين، اين چه نوع اضافه اي است؟ ايشان تا آن موقع فکر اين را نکرده بود و بعد اعتراف کرد که بله اين از انواع اضافه هاي قديم شما نيست، و از اين به بعد امضايش را عوض کرد. امضاهاي آشيخ محمدحسين را در کتابهايش ببينيد مثل مرحوم آقاي خوئي قبل و بعد دارد، قبلي ها محمدحسين کاشف الغطاء است ولي بعدي ها، محمد الحسين است که الف و لام مي گذارد يعني محمد اسم، و حسين، لقب من است و الا اين ترکيب محمدحسين ترکيب اضافي عربي نيست. صفويه هنگامي که يک همچنين حدت و شدتي را از خودشان نشان مي دادند خواهي نخواهي اثر خود را حتي بر روي بزرگان مي گذاشت. نمونه اي عرض کنم؛ مرحوم مجلسي در هنگام نوشتن بحار وقتي به زيارت عاشورا مي رسد تذکر مي دهد که يکي از نسخه هاي مصباح المتهجد مرحوم شيخ طوسي مطابق با منقول عنه کتاب کامل الزيارات ابن قولويه است که لعن در آن نيست؛ ولي وقتي که زاد المعاد را مي نويسد ، اين تفسير علمي يادش مي رود و آن زيارات را ثبت مي کند!

صفیر: برخي از صاحب نظران معاصر هم از نظر تاريخي اعتقاد دارند، غلو بيشتر از زمان صفويه افزايش پيدا کرد به دليل اينکه صفويه از تقدس اهل بيت(ع) مي توانست در مقابل سلطان عثماني و براي تهييج مردم استفاده ابزاري کند. ولي در جايي مي خوانيم که مرحوم آيت الله بروجردي از اضمحلال امپراطوري عثماني حسرت مي خورده است به نظر شما دليل آن چه بوده است؟

 دليلش مي تواند دو چيز باشد يکي اينکه به واسطه اين امپراطوري پرچم و شکوه و عظمت اسلام برافراشته شده بود، و ديگر اينکه در دوران سلطان عثماني تا حد زيادي با شعائر مذهبي شيعه مماشات مي شده است. همزمان با حکومت پنجاه ساله ناصرالدين شاه بر ايران، سلطان عبدالحميد هم در عثماني، چهل سال حکومت کرد و اين دو مثل دو اسب يک درشکه نزديک به هم بر سر کار آمده بودند. محل شاهد ما اين که سلطان عثماني با ناصرالدين شاه بر سر مماشات با شيعه موافقت کرده بود. در مقابل، هنگامي که ناصرالدين شاه، آشيخ عبد الحسين تهراني را براي نظارت بر فعاليت عده اي که به عنوان طلاکاري گنبد سامرا کار مي کردند فرستاده بود، سلطان عثماني با آنان مماشات، و از آنها حمايت و حفاظت کرده بود. در پي آن وقتي طلاکاري تمام مي شود، آشيخ عبدالحسين به ناصرالدين شاه پيغام مي دهد که يک مقداري از طلاها اضافه آمده است و قرار مي شود به جبران آن خرابکاري قبر أبوحنيفه و مماشات و همراهي سلطان عثماني و حنفي بودن عثماني ها، مابقي طلاها را خرج انارک گنبد ابوحنيفه کنند و ناصرالدين شاه پس از موافقت، مي گويد براي افتتاح مرا خبر کنيد. وقتي براي افتتاح مي رود طبق برنامه ريزي ظهر روز جمعه مصادف با اذان اهل سنت وارد بقعه ابوحنيفه مي شود. در بين راه به ميرغضبش مي گويد: اگر مؤذن در اذانش نگفت: علي ولي الله او را به پشت بخوابانيد من مي خواهم پا بگذارم روي مخش و قبر ابوحنيفه را افتتاح کنم، و همين کار را هم کرد و پا روي مخ مؤذن گذاشت! اين هم تبليغ تشيّع ناصرالدين شاهي! اين کارها را مي کردند و مجوز آنها يا مبرّر آنها همين بود که ما مي خواهيم جنبه برائت را هم در بين مردم تقويت کنيم به حدي که در مقابل ديگران سست نباشند.

صفیر: به ماجراي تخريب قبر ابوحنيفه اشاره کرديد، چگونه بوده است؟

 در ايام ورود لشگر صفوي به بغداد، اردوگاه لشگر را بين بغداد و کاظمين بنا کردند که هم بر هر دو شهر مسلط باشند و سربازها بتوانند زيارت کاظمين بروند. افسران گفته بودند اينجا قبر ابوحنيفه است، شاه گفته بود که خراب کنيد و آبدارخانه ارتش رويش بسازيد. يادم هست که پارسال ايام حج در مدينه، يکي از اين کانال هاي متعصب سني که عليه شيعه تبليغات مي کند، عنوان برنامه اش اين بود: اعرف عدوّک الشيعة الروافض. در اين برنامه از منابع خودشان روي يک نقشه جغرافيايي که مرز ايران و عراق را نشان مي داد مي گفت: شاه اسماعيل صفوي آن موقع بيست و دو ساله بود و با پنجاه هزار لشکر وارد بغداد شد. وقتي بر سر قبر ابي حنيفه ايستاد دستور نبش قبر داد و به استخوانها که رسيدند گفت: چه کسي از شما حاضر است لباسهايش را عقب مي زند و همين جا ... کند بر استخوانهاي ابوحنيفه؟ هر کسي ... بکند چقدر اشرفي به او مي دهم! دو نفر اين کار را کردند شاه هم به آنها اشرفي داد و بعدا دستور داد يک سگ مرده اي را بيندازند روي استخوانهاي ابو حنيفه و دوباره خاک را برگردانند که اين قبر مثلا قبر يک سگ مرده بشود! البته اين مطلب در منابع ما نيست و از منابع خودشان و در آن شبکه براي تحريک اهل سنت نقل مي کردند!

صفیر: وارد بحث اصول بشويم. در ميان مباحث مربوط به اعتقادات، يک سري اصول، اصول مذهب و يک سري اصول دين است.آيا اين اصول مذهب مي تواند به اين بحث تفرقه گرايي دامن بزند؟

 درگذشته، برخي از عوام، چنين نگرشي نسبت به اهل سنت داشتند و آنها را از جرگه مسلماني خارج مي دانستند. در عالم نوجواني طبقه پيرزن و پيرمردهاي قديمي را مي ديدم، وقتي که حرف از مسلمان ها مي شد، اگر کسي مي گفت اينها هم مسلمان هستند اما سني اند؛ مي زدند به صورت خود و مي گفتند: نه ننه! تو مي گويي اينها مسلمان اند! اينها عُمري اند! خلاصه برخي از عرف، اين جوري برداشت مي کردند. اما جواب سوال شما؛ تمام بحث هاي فکري، علمي و عقيدتي اگر ابزار براي ايجاد نزاع و درگيري نباشد ايرادي ندارد. مي شود زمينه به گونه اي باشد که بحث هاي اختلافي مورد طرح قرار گيرد، اما در عين حال، به رودررويي و منازعه کشيده نشود. کما اينکه خيلي از علماي ما و آنان با هم بحث مي کنند و صرف وجود بحث منجر به اختلاف و نزاع نمي شود. شاعر مصري مي گويد: نحن بما عندنا و أنت بما عندک راضٍ و الرّأي مختلفٌ. صرف اختلاف نظر موجب دشمني نمي شود اما اختلاف نظر ممکن است مورد سوء استفاده قرار بگيرد. صرف اختلاف اينکه من اين را از اصول مذهب و دين مي شمارم نبايد موجب دعوا شود. البته اين مبحث اصول دين و مذهب، در آيه و روايتي وارد نشده است و برداشت علما از ادله مي باشد، بنابراين ما کساني را که اين دو اصل امت و عدل را قبول ندارند خارج از اسلام نمي دانيم؛ اين نظر تقريبا مورد اتفاق کل فقهاي شيعه است که کساني که منکر امامت اند يا منکر عدل اند، خارج از اسلام و دين نيستند. اما وجه اينکه امامت و عدل را از اصول دين بشماريم باز بي وجه نيست؛ وجهش اين است که ما دين اصيل و کامل را ديني مي دانيم که امامت و عدل را هم داشته باشد، پس جزو اصول دين است به رأي داخلي يعني از نظر وجهه مخاطب داخلي، و اصول مذهب است از نظر خارجي يعني وقتي که روي خطاب ما به خارج از حوزه تشيع باشد يعني روي خطاب ما به اصطلاح وزارت خارجه تشيع باشد. وقتي که مي گوييم اصول دين سه تاست منظور ما اين است که تمام کساني که اين سه را قبول دارند تمام آنها را ما داخل در چارچوب اسلام مي دانيم و وقتي هم که مي گوييم اصول دين پنج تاست مقصود ما اين است، کساني که دين کاملي بخواهند داشته باشند آنهايي هستند که به اين دوتا هم معتقد باشند.

صفیر: با اين حال، در ميان مصادر شيعي يک سري اخبار وجود دارد که اعمال و عبادات مخالفان را تلقي به قبول نمي کند. اين اخبار مي تواند دليل براي مخالفان تقريب باشد و به اين روايات استناد مي کنند. از طرف ديگر اهل سنتي که مخالف وحدتند هم به استناد اين اخبار مي گويند: شما اعمال ما را قبول نمي کنيد پس شما، مخالف تقريب هستيد! نظر شما چيست؟

 بايد بگويم: از اخبار هم استفاده ابزاري مي شود به اين معنا که از نظر علمي مسأله قبول و مسأله صحت را نبايد با هم مخلوط کرد و فرق بين صحت و قبول يک امر علمي است که نه تنها در فقه ما، بلکه در فقه اهل سنت هم مطرح است. خود آنها هم روايات قبول دارند که غير از فتواي صحت فقهي آنهاست. فتواي صحت، نسبت به ظاهر عمل و اسقاط تکليف است و فتواي قبول، مرحله ما فوق صحت است. في الواقع و عندالله بعضي از اعمال ممکن است مطابق با قواعد صحت نباشد اما خداوند به علتي آن را قبول مي کند و انجام دهنده را معذور مي دارد. با اين مختصر مي توان روايات هر دو مذهب را توجيه کرد.

صفیر: برخي از مخالفين وحدت و تقريب يک سري زيارات متضمن سبّ و لعن را به رخ مي کشند. ديشب در بيوت يکي از مراجع روضه بوديم، خطيب، حديثي منتسب به پيغمبر اکرم(ص) را مي خواند که ايشان کساني که بعد از وفات خود حضرت زهرا (س) را مورد آزار قرار داده و به شهادت برسانند، لعن کرده است. احاديثي از اين دست را برخي مجوز لعن مي دانند. تحليل شما در مواردي از اين دست چيست؟ به هر حال اين روايات در متون ما زياد است.

 در وهله اول بايد بحث کنيم که آيا اصلا سبّ داريم يا نه؟ و آيا سبّ و لعن يکي است يا دو تا است؟ غالبا بين سب و لعن فرق مي گذارند و آنچه در اخبار و روايات مطرح است لعن است نه سبّ. اصل لعن هم در قرآن براي کل ظالمين و امثال اينها آمده است اما عرضم اين است که اين روايات را هيچ فقيهي حاکم بر روايات تقيه نکرده است و ادله و احکام تقيه را محکوم صرف ورود لعن در اخبار ائمه(ع)، قرار نداده است. بنابراين همه جا هرکسي چه مجتهد چه مقلّد بايد تابع اين قاعده باشد مگر جايي که تقيه صدق نکند و الا هر جايي که تقيه صدق کند، ادله تقيه حاکم بر اين روايات لعن است. اصل اصولي حکومت و ورود، يک اصل، يک قاعده اصول فقهي معقول و مسلمي است که مورد تشکيک و ترديد نيست و حتي سني ها هم قبول دارند که در مقام جمع بين ادله معارض، يکي از علاج هاي عقلايي که بايد همه جا به ناچار عمل کرد اين است که کدام دسته از اين ادله حاکم اند و کدام دسته محکوم اند، و مسلما يکي از مرجحاتِ حاکميت بخشي از ادله بر بخشي ديگر، اين است که آيا قاعده کلي تشکيل مي دهد يا نه؟ مسلما ادله لعن نمي تواند قاعده کلي داشته باشد، آنچه که قاعده کلي دارد ادله تقيه است؛ مگر جايي که تقيه صدق نکند. بنابراين اين دو با همديگر جمع مي شوند و هر جا تقيه نباشد جاي تجويز لعن است ولي هر جا تقيه باشد ديگر جاي تجويز لعن نيست.

صفیر: اين بحث شما از منظر علمي کاملا قانع کننده است ولي درباره اخبار لعن آيا مي توان قاعده اي کلي ذکر کرد که اين ها از جعليات است تا بر آتش تفرقه هيزم ريخته شود؟

 احتمالش در خيلي جاها جاري است اما اخبار از نظر موردي نياز به تحقيق دارند.

صفیر: همين روايتي که در باره حضرت زهرا(س) عرض کرديم نظر شما چيست؟

 من هنگامي که کتاب مي نوشتم دنبال اين اخبار هم بودم، يعني مرور داشتم؛ چون نوشتن کتاب بدون مرور بر يک کتاب جامعي مثل بحار الأنوار معنايش اين است که کار ناقص باشد و براي اينکه کار ناقص نباشد، به تعبير عربها تمشيط مي کردم، يعني کل اخبار در يک جامع بزرگي مثل بحار بايد شانه زده شود. بنابراين رسيدم به اخباري از اين دست و ديدم اين خبر ريشه اش بر مي گردد به «عيسي بن المستفاد الضرير» که در کتب رجال همه متعرض شدند. او يک نابيناي بغدادي است و مدعي است که اين خبر را از حضرت موسي بن جعفر(سلام الله عليهما) گرفته است. علامت استفهام بزرگ خود اين شخص است گرچه غالبا در کتب رجال توثيق شده است. اما اين توثيق، يک توثيق فردي است و اين توثيق فردي در مقابل يک استفهام بزرگ مقاومت ندارد. اول بايد تحقيق کرد که حضرت موسي بن جفعر(ع) در چه زماني بغداد بوده اند که اين راوي از ايشان روايتي به اين مفصلي را شنيده است. حضرت موسي بن جعفر در بغداد چهار سال در زندان بوده اند. حالا يا سه سال چون يک سال آن در بصره بوده و روايت چهار سال از نظر تاريخي درست است و روايت چهارده سال احتمال بي سند و مدرکي و يک احتمال واهي است. بنابراين در اين چهار سال که سه سال آن در بغداد بوده است و اين شخص راوي هم بغدادي است، آيا حضرت موسي بن جعفر(ع) چنان آزادي ظاهري داشته است که افراد به اين راحتي بتوانند با ايشان در کوچه و خيابان يا يک مجلسي ملاقات کرده و ايشان آزادانه خبري را از پيامبر(ص) نقل بفرمايند؟ مگر اينکه قائل به معجزه بشويم که حضرت(ع) به صورت غيرطبيعي و اعجازي، از زندان بيرون مي رفته و عيسي بن المستفاد نابينا در آن حالت با ايشان ملاقات کرده و اين روايت را تلقي کرده است؟! من که زير بار نرفتم که پيغمبر شبي نشسته بودند با اهل بيت خود و يکي يکي به آنها خبر داد که بعد از من چه بر سر شما مي آيد با طول و تفصيلش که قسمتي از آن مربوط به حضرت زهرا(س) است که:« لعن لله من ظلمک و ضربک...». مرحوم مجلسي هم در اول حيات القلوب خود اين روايت را آورده است که مرحوم آسيد عبد الله شبّر که به عربي ترجمه کرده است باز خبر را آنجا آورده است اصل خبرش از رساله اي به اسم عيسي بن المستفاد ضرير در خود بحار هم آورده اند. اين شخص مي گويد که من از حضرت موسي بن جعفر تلقي کردم و در نقلي نداريم که فرض کنيد اين شخص قبل از زندان حضرت موسي بن جعفر در بغداد سفري به مدينه مثلا در ايام حج کرده باشد چرا که اگر مي بود مي گفت يا گفته مي شد که اين شخص به حج رفته و با حضرت(ع) ملاقات کرده است. بنابراين، ظاهرش اين است که مي گويد در بغداد امام را ملاقات کردم و در صورتي که در بغداد اگر کسي بخواهد با امامي که در زندان است ملاقات کرده از ايشان روايتي را تلقي کند، بايد با معجزه همراه باشد. اعجاز خارق عادت و خارق طبيعت است و : « أبي الله أن يجري الأشياء الا بالاسباب»، بنابراين، اصل در مسائل، اسباب و مسببات عادي است و براي اثبات خرق علل، بايد يک دليل محکم داشته باشيم؛ معجزات با ادله واهي ثابت نمي شود و حتي با خبر واحد معجزه ثابت نمي شود.

صفیر: در مورد روايت: «بني الاسلام علي خمس: الصلاة و الزکاة و الحج و الصوم و الولایة؛ والولایة افضل لانها مفتاحهن و الوالي هو الدليل عليهن»، تفسير شما چيست؟

 از باب مقدمه بايد عرض کنم که؛ اصلا اجتهاد براي همين جاها است که مجموع ادله را با همديگر جمع کنيم و الا اگر ما بخواهيم صرفا تابع ظواهر ادله بشويم آن هم با دلالت هايي که فعلا ما داريم با مشکل مواجه مي شويم. همچنين شواهد به مقدار کافي در اخبار خود ائمه اطهار(عليهم السلام) هست مثلا امور مستحبي قطعي وجود دارد که يداً بيد و خلفاً عن سلف از آنها تعبير به واجب شده است و بالعکس؛ يا مکروه، تعبير به حرام شده است يا حرام را تعبير به مکروه کرده اند. بنابراين همان بحث مصطلحات شرعي حقيقت شرعي يا حقيقت متشرعه اين جا هم مطرح مي شود؛ اين اصطلاحات شرعي در عصور متأخره جا افتاده است يعني در زمان مبلغين اوليه تشريع که پيغمبر و ائمه باشند اين اصطلاحات جا نيفتاده بود. مثلا در قرآن شريف همين طور که آشنا هستيد زکات هم به معناي اصطلاحي وارد شده است هم به معناي غير اصطلاحي؛ صلاة هم به معناي اصطلاحي هم به معناي غير اصطلاحي به کار برده شده است؛ بنابراين نمي شود با صرف ورود کلمه کفر در بعضي روايات بناي بر کفر اصطلاحي گذاشت؛ کفر اصطلاحي يعني خروج از دائره اسلام و ما ادله به مقدار کافي داريم که: « لا تقولوا لمن ألقي إليکم السلام لست مؤمنا تبتغون عرض الحيوة الدنيا». ادله کافي داريم بر اينکه تا يقين قطعي پيدا نکرده ايم بايد حکم به ظواهر اسلام و ايمان کنيم الا ما خرج بالدليل القطعي. اما در مورد: « بني الاسلام علي خمس...»، ولايت در اينجا به معناي اخراج کسي که ولايت ندارد از دائره اسلام نيست، و مفيد اين معنا نيست. اين معنا در واقع مفهوم است، اما آيا اين مفهوم بر ديگر ادله حاکم مي شود يا نه؟ قاعدتا بايد با سائر ادله جمع کنيم. ما نمي توانيم قواعدي که حاکم است و ادله اي کافي بر آن است را ناديده بگيريم و به صرف وجود: « بني الاسلام...» بگوييم پس «من لم تکن له الولایة فهو خارج عن الاسلام»؛ در صورتي مي توان اين حکم کفر را بر عدم معتقدين به ولايت جاري کنيم که ادله نصب و ناصب را نداشته باشيم، ولي چون ادله نصب و ناصب را داريم، بنابراين به عدم ولايت نمي توان حکم به خروج از اسلام داد؛ اگر اظهار دشمني نکرده باشد.

صفیر: ارزيابي شما در مورد اقدامات تقريبي علماي اسلام مانند مرحوم آيت الله بروجردي چيست؟

 نسبت به مرحوم آيت الله العظمي بروجردي، اتفاقا امروز در شماره اخير نشريه افق حوزه خواندم که آيت الله علوي نوه مرحوم آقاي بروجردي نقل کرده است که ايشان وصيت کرده بود، صورت حکم شيخ محمد شلتوت به جواز تعبد به مذهب شيعه را با من دفن کنيد يعني بر خلاف تصوري که يک عده اين فعاليت را از سيئات آقاي بروجردي مي دانستند؛ ايشان مي خواسته است بگويد من اين قدر مطمئن هستم اين کار يکي از حسنات عمر من است که مي خواهم عند الله به آن تقرب بجويم اما از آن طرف اين نکته هم عرض کنم، مرحوم آقاي بروجردي که يکي از سيد المقرِّبين حساب مي شود اما، واقعش اين است که از نظر تاريخي آقاي بروجردي آشيخ محمد تقي قمي را براي تقريب تأسيساً نفرستاد بلکه ذوق و سليقه خود آشيخ محمد تقي اين طور بود، مثل آقاي واعظ زاده که رفيق او بوده است و به اين امر اقدام مي کرده. خود مرحوم قمي به مصر رفت؛ بعد آنجا جاي پا باز کرد و سپس خدمت آقاي بروجردي آمد و تاييد اين کار را از ايشان گرفت.

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org