Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: شعر حماسه حسینی(ع)/سلیمان محمودی

شعر حماسه حسینی(ع)/سلیمان محمودی

این حماسه بزرگ حسینی(ع) در طول تاریخ، و برای تمام نسل ها و انسان ها درس و پند بوده است. عاشورا، چراغ تابان و کشتی نجات در بیابان گمراهی و طوفان حوادث می باشد. هر انسانی، مسلمان وغیر مسلمان، به فراخور خود از این دریای جوشان خون و عشق و حقیقت بهره گرفته است. ادبیان و شاعران هم با چشم احساس و تیزبین خود، در این گلزار شیدایی و خدایی، گلچین باغ احساس حسین(ع) و عاشورا بوده اند. اینان با همه شور و شیدایی، چون بلبلان، برگی از این باغ و گلزار را به منقار سخن برگرفته اند و سروده ای از شور و سوز سر داده و به باغبان نینوا پیشکش داشته اند. اینک برگی چند از این سروده های بلبلان حسینی(ع) تقدیم می شود.

اگر خود قطره آبی ننوشید **** برای بردنش تا خیمه کوشید

ز شرم دیدن لب های اصغر ****اباالفضل از دو چشمش چشم پوشید

آنجا که عطش ز آب پروا می کرد ****خون در دل هر قطره دریا می کرد

سقا چو روانه گشت در مسلخ عشق ****عقل از نفس افتاد و تماشا می کرد

***

ز آن دم که ز پای فتاد ای رایت پاک**** خورشید سراسیمه رود در افلاک

پیراهن خونین تو بر تن دارد ****هرجا که شقایقی بروید از خاک

«حسین شیدائیان»

***

ماسوا عاشق رنگند سوای تو حسین که جبین و کفت از خون سرت رنگین است

خردلی از بار غمت را دل عالم نکِشد آه از این بار امانت که عجب سنگین است

فرقت روی تو، از خلق جهان شادی برد هر که را دیده بیناست دل غمگین است

پیکرت مظهر آیات شد از ناوک تیر بدنت مُصحف و سیمات مگر یاسین است

یادم از پیکر مجروح تو آید همه شب تا دم صبح که چشمم به رخ پروین است

در ضمیرم سر سیمین تو در طشت طلا تا بکام نظرم طشت فلک زرین است

باغ عشق است مگر معرکه کرب و بلا که ز خونین کفنان غرق گل و نسرین است

بوسه زده خسرو دین بر دهن اصغر و گفت دهنت باز ببوسم که لبت شیرین است

شیر، دل آب کند بیند اگر کودک شیر جای شیرش به گلو آب دم زوبین است

از قفا دشمن و اطفال تو هر سو به فرار چون کبوتر که به قهر از پی او شاهین است

در خم طره اکبر دلِ لیلا می گفت سفرم جانب شام و وطنم در چین است

دختری را به که گویم که سر نعش پدر تسلیت، سیلی شمر و سر نی تسکین است؟

می کشد غیرت دینم که بگویم به اُمم این جفا بر نبی از امّت بی تمکین است؟

***

عاشِق او را چه اعتنا به جنّت جنّت عشّاق ، خاک کوی حسین است

عالم و آدم که مست جام وجودند مستی این دو از سبوی حسین است

ذات خدا را مجو ولی به صفاتش نیک نظر کن که خُلق و خوی حسین است

عاشق او را چه غم ز مرگ طبیعت زندگی عارفان به بوی حسین است

در غم او، آب روی ما به حقیقت موجب غفران به آبروی حسین است

عقل «فؤاد »از خود این فروغ ندارد جلوه این قطره هم ز جوی حسین است

***

انبیا را دست عشقت داد چون مشق بلا از پی فرمان مسیحا بر سر دار آمده ست

زاشتیاق عارضت در سینه سینای دل موسی عمران تو را نی گو به گفتار آمده ست

داشت چون ایوب پیغمبر به چشمانت نظر سال ها از عشق چشمان تو بیمار آمده ست

چشم حق بین در کسی باشد که حق را در تو دید هر که این بینش ندارد عبدِ پندار آمده ست

وین گلی کز آب خونت رُست بر گلزار دین هر گلی در باغ بینش خوار چون خار آمده ست

تا زمین کربلا از خون پاکت شد عجین بوی آن تربت قرین مُشکِ تاتار آمده ست

بر روان دردمندان، تربت پاکت شفاست و ز خدا این موهبت مخصوص ابرار آمده ست

خون پاکت بر زمین تا ریخت ای عرش خدا آسمان را زین مصیبت چشم خونبار آمده ست

کشته را هرگز ندیدم زنده ماند تا ابد جز تو ای جانی که جسمت کشته یار آمده ست

کس نداند کان جراحت ها بر اندامت چه کرد این، کسی داند که بر وی زخم بسیار آمده ست

گر به ظاهر کشته ای در باطن ما زنده ای چشم اهل دل تو را روشن به دیدار آمده ست

چشم دل در خواب و دل غافل که در آغوش تست ای خوش آن صاحبدلی کز خواب بیدار آمده ست «فؤاد كرماني»

***

یا رب به رسالت رسول الثقلینی یا رب به غزا کننده بدر و حنین

عصیان مرا دو حصه کن در عرصات نیمی به حسن ببخش و نیمی به حسین

«ابو السعید ابی الخیر»

***

رمز قرآن از حسین آموختیم ز آتش او شعله افروختیم

در نوای زندگی سوز از حسین اهل حق حریت آموز از حسین

«اقبال لاهوری»

***

بیدل به هر کجا رگ ابری نشان است در ماتم حسین و حسن گریه کنند

«بیدل دهلوی»

***

بنده و آزاد را شد ماتم او فرض عین روز حشر از یک گریبان سر بر آرد با حسین

«سیدای نسفی»

***

مظهر انوار ربانی حسین بن علی آن که خاک آستانش دردمندان را شفاست

«صائب تبریزی»

***

در نیاز این جا حسین از جان گذشت مرغ روحش بر سر کیوان نشست

پیشوای من حسین کربلاست کو در بحر یقین کبریاست

پاکبازان را حسین این جا امام ختم سلطانی برو شد والسلام

پاکبازان را حسین است نور جان خاک کویش کن تو کحل دیدگان

اهل دنیا با حسین کربلا کرده اند آنچه شنیدی در بلا

«عطار نیشابوری»

***

یگانه گوهر درج شرف حسین بن علی که بحر با کف او خالی از گهر ماند

«فروغی بسطانی»

***

روز عاشورا همه اهل حلب باب انطاکیه اندر تا به شب

گرد آید مرد و زن جمعی عظیم ماتم آن خاندان دارد مقیم

ناله و نوحه کنند اندر بکا شیعه عاشورا برای کربلا

بشمرند آن ظلمها و امتحان کز یزید و شمر دید آن خاندان

نعره هاشان می رود در ویل و وشت پر همی گردد همه صحرا و دشت

یک غریبی شاعری از ره رسید روز عاشورا و آن افغان شنید

شهر را بگذاشت و آن سوی رای کرد قصد جسُت و جوی آن هیهای کرد

پرس پرسان می شد اندر افتقاد چیست این غم بر که این ماتم فتاد

این رئیس زفت باشد که بمرد این چنین مجمع نباشد کار خُرد

نام او و القاب او شرحم دهید که غریبم من شما اهل دهید

چیست نام و پیشه و اوصاف او تا بگویم مرثیه ز الطاف او

مرثیه سازم که مرد شاعرم تا ازینجا برگ و لالنگی برم

آن یکی گفتش که هی دیوانه ای تو نه ای شیعه عدو خانه ای

روز عاشورا نمی دانی که هست ماتم جانی که از قرنی بهست

پیش مؤمن کی بود این غصه خوار قدر عشق گوش عشق گوشوار

پیش مؤمن ماتم آن پاک روح شهره تر باشد ز صد طوفان نوح

گفت آری لیک کو دور یزید کی بدست این غم چه دیر اینجا رسید

چشم کوران آن خسارت را بدید گوش کران آن حکایت را شنید

خفته بودستید تا اکنون شما که کنون جامه دریدیت از عزا

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان زانک بد مرگیست این خواب گران

روح سلطانی ز زندانی بجست جامه چه درانیم و چون خاییم دست

چونک ایشان خسرو دین بوده اند وقت شادی شد چو بشکستند بند

سوی شادروان دولت تاختند کنده و زنجیر را انداختند

روز ملکست و گش و شاهنشهی گر تو یک ذره ازیشان آگهی

ور نه ای آگه برو بر خود گری زانک در انکار نقل و محشری

بر دل و دین خرابت نوحه کن که نمی بیند جز این خاک کهن

ور همی بیند چرا نبود دلیر پشتدار و جانسپار و چشم سیر

در رخت کو از می دین فرخی گر بدیدی بحر کو کف سخی

آنک جو دید آب را نکند دریغ خاصه آن کو دید آن دریا و میغ

«مولانا»

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org