Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: اشکال امام خميني (سلام الله عليه) و مصباح الفقاهه بر شيخ
اشکال امام خميني (سلام الله عليه) و مصباح الفقاهه بر شيخ
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب محرمه (درس 1 تا 458)
درس 228
تاریخ: 1382/9/25

بسم الله الرحمن الرحيم

يك تذكر و يك نكته اى را من عرض كنم نسبت به مباحث گذشته. شيخ (قدس سره) استدلال فرموده بودند براى جواز غيبت متجاهر به آن روايتى كه آمده بود و دلالت مى كرد که تفتيشآن حرام است.

اين عبارت مكاسب است «حتى يحرم على المسلمين تفتيش ما وراء ذلك من عثراته».هم امام به اين استدلال شيخ (قدس سره) اشکال نموده اند و هم مصباح الفقاهة اشكال كرده و همچنين ما آنجا به طرفدارى از امام اشكال كرديم ، منتها امام مى فرمايد: روايت بنا بر اين نقل دلالت ندارد، بر نقل وسائل دلالت دارد كه مصباح الفقاهة ديگر اين تتبع را ندارد، ولى امام اين تتبع روايى را علاوه بر آن دارد.

اشكال اينها به شيخ اين است كه اين روايت تفتيش را حرام مى كند اگر غير متجاهر باشد. اگر متجاهر باشد تفتيش جائز است، اين ربطى ندارد به باب غيبت. روايت اين است : «أن يكون ساتراً لعيوبه حتى يحرم على المسلمين تفتيش ما وراء ذلك من عثراته»[1] اگر ساتر عيوب بود تفتيش حرام است، اگر ساتر عيوبش نبود و معلن عيوبش بود تفتيش حرام نيست؛ شيخ براى جواز غيبت متجاهر استدلال كرده است.

امام فرمود که اصلا اين ربطى ندارد به محل بحث ما، چون اين حرمت و جواز تفتيش را مى فهماند، اين مربوط به جواز تفتيش است للمتجاهر و حرمت للساتر. بحث ما غيبت متجاهر است و حرمت غيبت ساتر ربطى ندارد. مصباح الفقاهة هم همين را مى گويد که اينها دو تا موضوع هستند و با هم ارتباط ندارند. يك موضوع، موضوع غيبت است و يك موضوع هم موضوع تفتيش. خوب تفتيش جائز باشد اين دليل بر اين نيست كه غيبت جائز است. بعد مى گويد اگر بگويى نسبت اعم و اخص من وجه هم هست يك طورى، آن را هم جواب مى دهد.

لكن حق اين است كه استدلال شيخ تمام است ولو بيان نكرده كيفيت استدلال را ولى به نظر مى آيد كه نظر شيخ به اين معنا بوده كه اگر تفتيش متجاهر جائز باشد، غيبت او به طريق اولى جائز است، من گمان كردم مى شود اينطورى درستش كرد كه تفتيش وقتى حرام شد غيبت هم بالاولوية، اما تفتيش جائز شد بنابراين نمى شود گفت غيبت جائز است بنابراين، غيبت مرحله اى بالاتر از تفتيش است. پس اشكال به شيخ سر جاى خودش باقى است.

بحث ديگر مورد دومى كه استثنا شده است از حرمت غيبت، تظلّم مظلوم است. صاحب حدائق (قدس سره)ذكر كرده مسأله تظلّم را از صاحب كفايه و مى گويد مرحوم سبزوارى در كفايه گفته تظلّم مظلوم در باب غيبت جائز است «يجوز غيبة للتظلّم». بعد مى فرمايد من دليلى برايش در عبارات اصحاب نيافتم، آن وقت خودش يك روايتى نقل مى كند كه اين مى تواند دليل باشد. من در كنار عبارت صاحب حدائق دو تا نكته را مى خواهم بگويم، يكى اينكه ايشان مى فرمايد من دليلى نيافته ام در كلمات اصحاب لا ينبغى كه ايشان اين را بگويد، با فرض اينكه شهيد ثانى در كشف الريبة كه معدّ است و اصل در باب حرمت غيبت است و رساله غيبت است، آنجا استدلال فرموده يكى به اينكه اين حقش است و به حقش نمى تواند برسد الا به تظلّم؛ يكى ديگر به لانّ لكل صاحب حق قولا به اين هم استدلال فرموده، يكى هم به مطل الغنىّ لىٌّ و لىّ الواجد يحل عقوبته و عِرضه در حقيقت كشف الريبة رسالة الغيبة سه تا وجـه ذكر كرده، ايشان چـطور مراجعه نكرده به كشف الريبة و مى گويد من نيافته ام. درست است كشف الريبة را نگاه نكرده ولى جايش اين بود كه كشف الريبة را نگاه كند.

ما زماني شب شهادت امام حسن عسكرى (عليه السلام) فرستاده بوديم كه منبر برود. اين رفته بود در باره همه چيز گفته بود اما از شهادت امام حسن عسكرى چيزي نگفته بود. بعد كه آمد پايين آن رفيقى كه ما در آن محل داشتيم براى ما پيغام داد که اين امشب آمد همه چيز گفت اما نگفت امشب آب امين آباد سهم كيست. گفتم: يعنى چه؟ گفت: بابا! اين از همه چيز گفت از شهادت امام حسن عسكرى نگفت. حالا مرحوم صاحب حدائق همه جا را ديده است، اما سزاوارتر اين بود كه كشف الريبة را هم ببيند. اين لاينبغى و يك گله دوستانه از صاحب حدائق.

نكته دوم اين است كه بدانيم و باور كنيم كه فقهاى ما (قدس اللّه اسرارهم و نور اللّه مضاجعهم) در حوزات علميه براى گسترش فقه تلاش كرده اند، ما هم در حدّ خودمان بايد تلاش كنيم. صاحب حدائق مى گويد: من نيافتم در كتب قبل از خودم كه براى اين مسأله دليلى ذكر كرده باشند؛ نوبت به شيخ كه مى رسد مى بينيم شيخ حدود ده وجه به آن استدلال كرده است. شيخ به ده وجه استدلال فرموده براى جواز غيبت للتظلّم در حالتى كه صاحب حدائق مى گويد من نيافتم كسى را كه استدلال براى آن نموده باشد.

از موارد استثناء تظلّم مظلوم است. جواز تظلّم مظلوم فى الجمله جاى بحث نيست، مظلوم مى تواند غيبت كند با تظلّم. جواز غيبت براى تظلّم مظلوم فى الجمله جاى بحث نيست، بلكه ضرورى اسلام است و ضرورى عند العقلاء و عند العقل است. در باب قضاوتى كه همه عقلا قبول دارند قضاوت را و در تمام جوامع بشرى قضاوت بوده، بشرهاى متمدن براى رسيدن افراد به حقوقشان فصل خصومت و رفع منازعه، وصول به حق و فصل خصومت ندارند. اين قضاء جائزه عند ابناء البشر المتمدن در اين قضا مسلم غيبت است، براى اينكه او كه طلبكار است مى آيد و مى گويد من از فلانى طلب دارم اما طلب مرا نمى دهد. فلانى من درباره او حق الشفعه دارم، اما حق الشفعه را عمل نمى كند؛ فلانى خانه اش را چند طبقه ساخته به من ضرر زده نمى آيد خانه اش را از بين ببرد و اين ضررى كه به من زده جبران كند. اصلا باب فصل خصومت و باب اجراء عدالت غالباً بر غيبت است. خوب اين غيبت است؟!

(سؤال و پاسخ استاد): به هر حال اينجا جائز است. آقايان اينجا را از موارد تظلّم دانسته اند، تعريفش را مى كند؟ خوب غيبت يعنى حكايت! شما الآن دو تا عنوان داريد: يك عنوان معم هستيد كه روبروى من نشسته ايد، يك عنوان هم اين دكمه اينجايت را هم باز گذاشته اى. اگر بخواهيم بگوييم دكمه بازها بيايند، شما بايد بياييد.

ولى به هر حال عنوانها مانعى ندارد. اين مانعى ندارد که هم شكايت و هم حكايت باشد، هم قصه باشد هم غيبت. پس فى الجمله اش ضرورى اسلام است، ضرورى عند عقلاء عالم و عند العقل است براى اينكه در باب قضاء مظلوم غيبت مى كند طرف خودش را، يعنى مدّعى غيبت مى كند از منكر و مى گويد اين مال مرا برده و خورده و اين غيبت است.

(سؤال و پاسخ استاد): خوب وقتي شخصي مى خواهد آبروي شخص ديگري را در مقابل قاضى ترور كند. به هر حال اصحاب اينجا را از موارد تظلّم دانسته اند و جواز غيبت در اينجا ضرورى اسلام است، ضرورى عقلاء و عقل است.

«جواز غيبت مظلوم از ظالم»

استدلال شده براى جواز غيبت عند التظلّم و براى مظلوم به ده وجه، از آيات و روايات و قواعد. أحدها اين آيه 41 سوره شورى، أعوذ بالله من الشيطان الرجيم (و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل * انّما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغير الحق اولئك لهم عذاب اليم)[2] انتصار بعد از ظلم را آيه تجويز مى كند و يكى از راههاى انتصار، تظلّم مظلوم ، غيبت مظلوم است. آيه تظلّم را تجويز مى كند، يكى از موارد انتصار، تظلّم مظلوم است.

دوم: آيـه 148 سوره نسـاء (لا يحـب اللّه الجهـر بالسوء من القول الاّ من ظلم و كان اللّه سميعاً عليماً)[3] خدا دوست نمى دارد آشكار كردن بدى از گفتارها را «من القول» بيان سوء است؛ «باء» بالسوء هم باء تعديه است. آشكار كردن بدى را خدا دوست نمى دارد، كدام بدى؟ از قول. اما بدى از قول آشكار شدنش مانعى ندارد. آشكار كردن بدى ممنوع است الا از قول (لا يحب اللّه الجهر بالسوء) الا آن سوئى كه قول است و آشكار كردن او مانعى ندارد.

(سؤال و پاسخ استاد): (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول) خدا دوست نمى دارد آشكار كردن بدى را، كدام بديها؟ گفتار. گفتار بد و آشکار کردن سخن بد را دوست نمى دارد. سخن بد را آشكار نكن (الا من ظلم) كسى كه مظلوم شد، خدا دوست مى دارد سخن بد را آشكار كند. و در بعض از روايات هم تفسير به شتم شده است حتى مظلوم مى تواند دشنام بدهد، اگر طرف به او دشنام داده او هم دشنام را با دشنام جواب بدهد. اين هم اين آيه شريفه و غيبت ولو سوء است الغيبة سوء و أى سوء اسوء منه اما جهر به اين غيبت براى مظلوم مانعى ندارد

«جواز غيبت مظلوم از ظالم از نظر روايات»

پس مظلوم حق دارد سخن بد را آشكار كند، مى تواند آقاى مظلوم بيايد غيبت كند در مجامع و در مراكز و در همه جا آشكار كند، و نه تنها جائز است براى مظلوم، بلكه خدا دوست هم مى دارد. اين از آيات بلند قرآن است که از هر بلندايي بلندتر است. (لا يحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم) به مظلوم حق داده غيبت كند از ظالم و آشكار كند غيبت را؛ در روزنامه، در راديو و تلويزيون، بالاى منبر، پايين منبر، توى محراب، بعد از محراب نه تنها جائز است بلكه محبوب هم هست «يحب جهر بسوء من القول». اين هم يكى از آياتى كه به آن استدلال كرده اند.

وجه سوم آن است كه شيخ انصارى از تفسير عياشى نقل كرده است. «عنه(ع): من أضاف قوماً فأساء ضيافتهم فهو ممّن ظلم، فلا جناح عليهم فيما قالوا فيه»[4] مهمانى رفته بعد پذيرايى كرده اند اين هم مظلوم است، اين در خانه شان يك غذاى سالمى مى توانست تهيه كند و بخورد، حالا مهمانش كرده اند و غذاى بد به او داده اند. بخورد، او حق دارد كه بگويد از ما بد پذيرايى كردند، غيبت كند ميزبان را در اسائه ضيافتش. از تفسير عياشى اين روايت نقل شده است، از امام صادق(ع) «من اضاف قوماً فأساء ضيافتهم فهو ممّن ظلم فلا جناح عليهم فيما قالوا فيه» اين مهمانها حق دارند كه راجع به او بگويند. اين هم يك روايت.

(سؤال و پاسخ استاد): «من اضاف قوماً فأساء ضيافتهم فهو ممن ظَلَم» اين ظالم است و بد پذيرايى كرده، اينها هم حق دارند كه بگويند.

وجه چهارم اين روايتى است كه شيخ از مجمع نقل كرده است. «أن الضيف ينزل بالرّجل فلا يحسن ضيافته فلا جناح عليه فى أن يذكر بسوء ما فعله»[5] مى گويد خيلى بد پذيرايى كردند از ما.

پنجم قاعده حرج، كأنه به قاعده حرج مى خواهد تمسك كند. اگر ما به مظلوم بگوييم آقا تو حق ندارى كه هيچى بگويى، تو بايد زبانت هم ببندى؛ خوب اين برايش حرج است! مى گويد أقلا توى سرم مى زنيد بگذاريد داد بزنم! مى گويد نه توى سرت مى زنيم و حق هم ندارى كه داد بزنى. پوستت را مى كنيم حق ندارى بگويى آقا دارد پوستم را مى كند. جلوگيرى مظلوم از اظهار تظلّم اين حرج است چون آقاى مظلوم حداقل يك مقدار تشفى پيدا مى كند و عقده اش باز بشود، مى تواند سفره دلش را باز كند و بگويد که آقا زدند و بستند و اينطورى كردند. شيخ مى فرمايد در تظلّم مظلوم تشفى قلب است ـ روحت شاد! خدا نصيبتان كند برويد از باب القبله بياييد آنجا قبر شيخ را سمت چپ زيارت كنيد ـ مى فرمايد اين تشفى قلب است، مظلوم به هر حال دستش به جايى نمى رسد حداقل بتواند بگويد توى سرم زدند. اگر شما بخواهيد بگوييد حرام است غيبت است، اين برايش حرج است. منع مظلوم از تظلّم حرج عليه و قاعده حرج حرمت را مى برد (ما جعل عليكم فى الدين من حرج)[6] (به روح بلند شيخ انصارى و امام امت صلوات ختم كنيد).

(سؤال و پاسخ استاد): اين را به شما بگويم كه هر كسى قرآن را غلط خواند واجب است به او بگويى كه غلط خوانده است. من با اينكه خيلى با آقايان برخورد متواضعانه دارم ـ هر كسى هر چيزى دارد از ديگران دارد، اين كه هيچى از خودش ندارد و لذا آدم نبايد مغرور بشود ـ اما من هر چه مى گويم باز شما آقايان بزرگوارى مى فرماييد، بزرگواريتان به نظر من خيلى مطلوب نيست. امام وقتى از من تعريف مى كرد من به گريه افتادم، عرض كردم آقايان از حُسن ظنشان است. امام خيلى با كمال صراحت فرمود: نخير، من به حساب تو نگفتم به حساب اسلام گفتم، يعنى اين حرفها تعارفى ندارد؛ حالا در بحث اصلا تعارف نيست، شما اينقدر حرف به من مى زنيد و اشكال مى كنيد طورى نيست، حالا يك كلمه اينجا قرآن را من غلط خواندم بگويى غلط خواندى، خوب مانعى ندارد! واجب است نه تنها جائز است. حالا يك قصه بگويم يك قدرى حواستان جمع بشود.

يك كسى مى گفت در يك شهرى بود منبرى زياد بودند ـ آن وقت نوبتى بود منبر رفتن ـ يك كسى از منبر پايين آمد، كسى که آنجا نشسته بود به او گفت «فى امانُ اللّه». يك كس ديگرى رفت منبر، نوبت اين «فى امانُ اللّه» رسيده بود، من بلند شدم و قبل از او رفتم منبر، گفت آقا چرا نوبت را رعايت نمى كنى؟ گفتم: جايى كه «فى» ضمه مى دهد نوبت هم رعايت نمى شود.

وجه ششم: رواياتى كه مى گويد امام جائر احترام ندارد اين مربوط به همين ظلمش است، نه مربوط به اعلانش گفت چند تا طايفه هستند غيبتشان جائز است يكى امام جائر است. غيبت امام جائر مال ظلمش است، از امام جائر به چه كسى شكايت كنيم؟ خوب به هر كسى كه شكايت كنيم به خودش بر مى گردد. چاره اى نيست جز اينكه تظلّم كنيم. شيخ مى فرمايد اين روايت كه مى گويد امام جائر احترام ندارد، آن هم از باب جواز تظلّم مظلوم است.

دليل هفتم : نبوى دارد «لصاحب الحق مقالٌ» صاحب حق، حق دارد حرف بزند؛ اين هم يك وجه.

بعد از اين وجه ها اين روايتهاى بعدى. روايت حماد بن عثمان كه بعد نقلش كرده است از كافى و تهذيب. «قال دخل رجل على أبى عبداللّه(ع) فشكى اليه رجلاً من أصحابه [از يكى از اصحاب شكايت كرد] فلم يلبث أن جاء المشكّو [آن شخصى كه عليه او شكايت شده بود آمد] فقال ابو عبداللّه(ع): ما لفلان يشكوك؟ [اين چرا دارد شكايت تو را مى كند؟] فقال له: يشكونى انى استقضيت منه حقى [من با دقت حقم را طلب كردم، با دقت مى خواهم حقم را بگيرم] قال: فجلس أبو عبداللّه(ع) مغضباً [با حالت عصبانيت نشست] ثم قال: كأنك اذا استيقضت حقك لم تسىء [تو وقتى كه خيلى با دقت مى خواهى حقت را بگيرى، آيا بد نكردى؟] أرأيتك ما حكي اللّه عزوجل فقال: و يخافون سوء الحساب أتري انهم خافوا اللّه عزوجل أن يجور عليهم، لا واللّه ما خافوا الا الاستقضاء [اينها كه نمى ترسند خدا جور كند، خدا كه جور نمى كند! اينها از استقضاء مى ترسند] فسّماه اللّه عزوجل سوء الحساب [استقضاء را خدا سوء الحساب حساب كرده است] فمن استقضى به فقد أساء»[7] خوب مى بينيد اين مرد دارد پهلوى امام صادق تظلّم مى كند و امام صادق(ع) به تظلّمش گوش مى دهد.

باز مرسلة ثعلبة بن ميمون، باز هم مروى در كافى: «قال: كان عنده قومٌ يحدثهم اذ ذكر رجلا منهم رجلا فوقع فيه [يك كسى را نقل كرد و درباره او سخنانى را گفت] و شكاه [از آن مرد شكايت كرد] فقال له ابو عبداللّه و أني لك بأخيك الكامل أى الرجل المهذب»[8]. شيخ مى فرمايد: «فانّ الظاهر من الجواب أن الشكوى انّما كانت من ترك الاولى الذى لا يليق بالأخ الكامل»[9] و خلاصه غيبت بوده است اما در مقام شكايت مانعى ندارد. اين هم يك وجه كه به آن استدلال شده است.

وجه ديگرى كه به آن استدلال مى شود اين است كه شهيد در كشف الريبة دارد: «لصاحب الحق مقالا». لصاحب الحق مقالا اطلاق دارد، صاحب حق مى تواند حرف بزند ولو به عنوان غيبت. اين هم يك وجه.

وجه دهم: مطل الغـنى لىٌّ و لىّ الواجد يحل عقوبته و عِرضه اگر كسى بدهكارى را نمى دهد، اين آدم مسامحه كار است، آدمى است كه بدهى مردم را نمى دهد، عِرض و عقوبتش مانعى ندارد. خوب اگر من از يك كسى طلبكار هستم اين هم بدهكارى را نمى دهد، روايت مى گويد عِرضش مانعى ندارد يعنى مى توانى غيبتش كنى كه مى شود مقام تظلّم، يا بگوييم اگر بنا باشد براى رسيدن به حقى، غيبت جائز است پس تظلّم مطلقا جائز است.

اين ده وجه كه به آن استدلال شده براى جواز غيبت مظلوم فى مقام تظلّم. حالا يك بحثى كه ما بعد داريم اين است كه آيا تا چه حد اين استدلالها تمام است و بعد از آنى كه استدلالها فى الجمله تمام شد بحث در خصوصياتش است. مصباح الفقاهة فقط يك آيه را قبول كرده كه دلالت دارد و آن هم آيه (لايحب اللّه الجهر بالسوء من القول الا من ظلم) و باقى ديگر را قبول نكرده است. بعد در خصوصياتش بحث مى كنيم كه آيا براى مستمع جائز است استماع غيبت ولو نمى داند ظلم شده يا نه، اما آن آقا مى گويد به من ظلم شده است؟ استماع الغيبة به محض ادعاى مغتاب بالكسر ظلم را، اين جائز است يا نه؟ اين بحث را من نديده ام كه شيخ و ديگران متعرض شده باشند، صاحب جواهر (قدس سره) متعرض شده است.

(و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين)

--------------------------------------------------------------------------------

[1] - وسائل الشيعة 27: 391، كتاب القضاء، ابواب صفات القاضي، باب 41، حديث 1.

[2] - شوري (42) : 41.

[3] - نساء (4): 148.

[4] - وسائل الشيعة 12: 289، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 154، حديث 6.

[5] - وسائل الشيعة 12: 290، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 154، حديث 7.

[6] - حج (22): 78.

[7] - كافي 5: 100 و 101.

[8] - وسائل الشيعة 12: 86، كتاب الحج، ابواب احكام العشرة، باب 56، حديث 1.

[9] - كتاب المكاسب 1: 351.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org