Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: خارج فقه
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: مسقطات خیار رؤیت بنابر دیدگاه شیخ انصاری (قدس سره)
مسقطات خیار رؤیت بنابر دیدگاه شیخ انصاری (قدس سره)
درس خارج فقه
حضرت آیت الله العظمی صانعی (رحمت الله علیه)
مکاسب بیع (درس 459 تا ...)
درس 1364
تاریخ: 1393/7/20

بسم الله الرحمن الرحيم

«مسقطات خیار رؤیت بنابر دیدگاه شیخ انصاری (قدس سره)»

شیخ (قدس سره) در مسقطات خیار رؤیت می‌فرماید یکی از مسقطات خیار رؤیت، ترک مبادرت بدون عذر است؛ یعنی می‏داند خیار دارد، ولی بی دلیل به دنبالش نمی‏‏‏‏رود و مبادرت به آن نمی‏‏‏‏کند؛ به نحوی که از التزام به عقد، کشف می‏کند که به عقد، ملتزم است.

دومین مسقط، اسقاط بعد الرؤیة است؛ یعنی بعد از آنکه جنس را دید، آن را اسقاط می‏کند و این اسقاط بعد الرؤیة، همان طور که در بقیه خیارات گفته شد، حق برای اوست، چون حق قابل استقاط است و هر کس بر حق خودش سلطنت دارد.

اما اسقاط قبل الرؤیة، شیخ (قدس سره) می‏فرماید این مبنی بر این است که ما رؤیت را سبب بدانیم یا کاشف بدانیم؟ اگر آن را کاشف بدانیم، قبل الرؤیة هم می‏تواند اسقاط کند، چون خیار هست و اسقاط می‏کند، اما اگر رؤیت را سبب بدانیم، هنوز خیاری نیست تا آن را اسقاط کند. و لا یخفی که این بر این مبناست که اگر بخواهد اسقاط جزمی کند و الآن ساقط کند، مبتنی بر این مسئله است که آیا کاشف است یا سبب است؟ ولی اگر بخواهد اسقاط تعلیقی کند؛ یعنی خیار را در ظرف خودش اسقاط می‏کند، اگر در هنگام رؤیت، کشف شد. آن اسقاط خیار در ظرف خودش و علی نحو تعلیق، مانعی ندارد و مبتنی بر این مسئله هم نیست.

«وجوه سه‌گانه در صحت یا عدم صحت شرط سقوط خیار رؤیت در عقد»

بحث دیگری که شیخ در اینجا دارد، شرط سقوط خیار در عقد است. که آیا شرط سقوط خیار رؤیت در عقد، درست است یا خیر؟ ایشان سه وجه را ذکر می‏کند: یکی اینکه بگوییم شرط سقوط خیار، درست است، عقد هم درست است. دوم اینکه بگوییم هم خود شرط سقوط، فاسد است و هم عقد فاسد است. سوم اینکه بگوییم خود شرط سقوط، فاسد است، ولی عقد، فاسد نمی‏‏‏‏شود. وجه اول که بگوییم شرط سقوط، صحیح است، یعنی الآن که در خیار رؤیت، شرط می‏کند، شرط سقوطش درست است؛ مثل شرط سقوط در همه جا که یا به عدم ثبوت، باز می‏گردد یا به تعلیق. شرط سقوط در اینجا درست است و نتیجه عقد هم درست است.

اما اینکه بگوییم هم شرط، فاسد است و هم عقد، چون وقتی سقوط خیار را شرط می‏کند، معنایش این است که دیگر التزام به صفاتی که توصیف کرده و قیودی را که بایع قرار داده، به آن‏ها ملتزم نیست. شرط سقوط خیار به این معنا است که چه آن‏ها باشد، چه نباشد، چون اگر نباشد که خیار می‏آید و وقتی عدم خیار را شرط می‏کند، به این معنا است که چه اوصاف و شرایطی که بایع گفته، در مبیع باشد، چه نباشد و این به غرر باز می‏گردد. پس وقتی جنسی را می‏خرد و نمی‏‏‏‏داند آن اوصاف را دارد یا نه؟ این غرر است و شرط هم می‌شود شرط فاسد و بیع هم فاسد می‏گردد، چون غرر در شرط، به غرر در بیع سرایت می‏کند. پس شرط سقوط خیار، چون به این باز می‏گردد که صفات باشد یا نباشد و این غرر است، شرط هم فاسد است و این عقد هم یکون فاسداً.

اما اینکه بگوییم شرط، فاسد است، ولی عقد، فاسد نیست؛ برای اینکه هنوز خیار، ثبوتی ندارد و شرط سقوطش هم محلی ندارد و سقوط، تابع وجود محل است، پس شرط فاسد است و عقد، صحیح است. اینکه در وجه دوم گفته شد که وقتی عدم خیار را شرط می‏کند، به غرر در شرط برمی‏گردد؛ یعنی نمی‏‏‏‏داند آن تعهد هست یا نیست، می‏گوید می‏خواهد متلزم باشد، می‌خواهد نباشد، این را هم می‏فرماید اینطور نیست. قائل به این وجه، چون مثل شرط تبری در باب عیوب است، که وقتی کسی مبیعی را به شرط تبری از عیب فروخت، یقع البیع صحیحاً، اینجا هم مانند آنجاست و بیع، صحیح واقع می‏شود و این شرط نمی‏‏‏‏تواند منشأ غرر برای مبیع باشد؛ نظیر شرط تبری از عیوب است.

و لک ان تقول: اصلاً باب الخیار با باب توصیف و اشتراط، دو باب هستند؛ یعنی باب خیار، باب جعل خیار برای تخلف است، شارع خیار را در رؤیت برای جایی جعل کرده که مشتری عین را برخلاف ما وُصف ببیند، این یک خیار جعلی است که شارع جعل کرده است، اگر در باب توصیف است، بگویید عقلایی است و شارع گفته الآن که توصیف کردید، من خیار را جعل کردم. جعل خیار در رابطه با آن توصیفی است که محقق شده است. وقتی عدم خیار را شرط می‏کند، یعنی لازم نیست شما به آن حرفتان عمل کنید و آن چیزی موجب غرر بود، جهلش بود. این آقا با شرط و توصیف، جهل را از بین برد و گفت این عین دارای این صفت و این صفت است، بعد که شرط می‏کنند خیار نباشد، یعنی آن خیار ساقط بشود و معنای اسقاط خیار، منافاتی با آن توصیف ندارد، چون او توصیف کرده و متعهد شده و اوصاف را ذکر کرده. سپس شارع یا عقلاء گفته‏اند اگر خیار را ساقط کرد، خیار ساقط می‏شود و این یک امر دیگر است و با این امر دیگر، ساقط می‏شود.

«کلام شیخ انصاری (قدس سره) در وجوه سه‌گانه در شرط سقوط خیار رؤیت»

شیخ می‌فرماید: «و لو شرط سقوط هذا الخيار، ففي فساده و إفساده للعقد، كما عن العلّامة و جماعةٍ [هم فاسد است و هم مفسد] أو عدمهما [نه فاسد باشد و نه مفسد،] كما عن النهاية و بعضٍ، أو الفساد دون الإفساد [یعنی شرط سقوط خیار، فاسد است، ولی مفسد نیست] وجوهٌ، بل أقوالٌ: من كونه موجباً لكون العقد غرراً، كما في جامع المقاصد: [شرط سقوط موجب می‏شود که عقد، غرری باشد و جامع المقاصد اینگونه بیان کرده است] من أنّ الوصف قام مقام الرؤية [بایع که توصیف می‏کند می‏گوید این عبد، کاتب است، لایق است، این، جای رؤیت است] فإذا شرط عدم الاعتداد به [وقتی گفتند خیار، ساقط است و می‏خواهد باشد یا نباشد و اعتنایی به آن نشده] كان المبيع غير مرئيٍّ و لا موصوف [مبیع نه مرئی است و نه موصوف. بنابر این، هم بیع فاسد و هم شرط هم فاسد است] و من أنّ دفع الغرر عن هذا البيع ليس بالخيار [غرر با خیار رفع نشده] حتّى يثبت بارتفاعه، فإنّ الخيار حكمٌ شرعيٌّ لو أثّر في دفع الغرر [اگر خیار می‏تواند غرر را دفع کند، هر معامله غرریه را می‏شد با جعل خیار، درست کنیم؛ چون می‏گفتیم خیار، غررش را می‏برد] جاز بيع كلّ مجهولٍ متزلزلاً، و العلم بالمبيع لا يرتفع بالتزام عدم الفسخ عند تبيّن المخالفة [بر فرضِ مخالفت همان طرف، علمش از بین نرفته او خیال می‏کرد دارد، وقتی با خیال و علم انجام داد، جهلی در کار نبود] فإنّ الغرر هو الإقدام على شراء العين الغائبة على أيّ صفةٍ كانت [هر گونه می‏خواهد، باشد؛ یعنی نمی‏‏‏‏داند وصف کتابت را دارد یا نه؟ ولی اینجا می‏داند دارد، منتها بر فرضی که تخلف شد و آن وصف را نداشت، فوقش خیار می‏آمد و خیار را ساقط کرده‏اند، ولی غرری لازم نمی‏‏‏‏آمد] ولو كان الالتزام المذكور مؤدّياً إلى الغرر لكان اشتراط البراءة من العيوب أيضاً مؤدّياً إليه لأنّه بمنزلة بيع الشئ صحيحاً أو معيباً [این به منزله بیع شیء است صحیحاً یا معیباً] بأيّ عيبٍ كان [این هم مثل آن است.] و لا شكّ أنّه غررٌ [می‏گوید چه طور شد که در باب صحت، ذکر صحت را لازم ندانسته‏اند؟] و إنّما جاز بيع الشي ء غير مشروطٍ بالصحّة [لازم نیست که شرط صحت بکند با اینکه آنجا هم غرر در کار هست و وقتی صحت را شرط نکرد، معلوم نیست مبیع، صحیح است یا ناقص؟ در آنجا غرر در کار نیست؛ چون به اصالة السلامة اعتماد شده است] اعتماداً على أصالة الصحّة، لا من جهة عدم اشتراط ملاحظة الصحّة و العيب في المبيع [این طور نیست، بلکه باید ملاحظه بشود] لأنّ تخالف أفراد الصحيح و المعيب أفحش من تخالف أفراد الصحيح [عبد کاتب و غیر کاتب یک اختلاف دارد و عبد ناسالم با سالم هم یک اختلاف دارد، میوه سالم با غیر سالم، یک اختلاف دارد، میوه خیلی خوب با میوه حد وسط، یک اختلاف دارد. اختلاف در صحت و فساد، افحش است] و اقتصارهم في بيان الأوصاف المعتبرة في بيع العين الغائبة على ما عدا الصفات الراجعة إلى العيب [می‏گوید اینکه آنجا نگفته‏اند شرط است، صفات راجع به عیب را هم بگوید ندارد] إنّما هو للاستغناء عن تلك الأوصاف بأصالة الصحّة [اصالت صحت، به تنهایی کار شرط و توصیف صحت را انجام می‌دهد و اصل در اشیاء، صحت است و با اعتماد به آن، ذکرش را لازم ندانسته‏اند] لا لجواز إهمالها عند البيع [نه اینکه شرط صحت را می‏توان مهمل گذاشت، چون اگر مهمل بگذارند، مستلزم غرر است؛ غرری که خیلی بالاتر از غرر در بقیه امور است.

آن هم ذکرش لازم است، منتها در ذکر و توصیفش و در علم به وجودش به اصالة الصحة، اعتماد شده است] فحينئذٍ، فإذا شرط البراءة من العيوب، كان ذلك راجعاً إلى عدم الاعتداد بوجود تلك الأوصاف و عدمها، فيلزم الغرر، خصوصاً على ما حكاه في الدروس عن ظاهر الشيخ و أتباعه: من جواز اشتراط البراءة من العيوب فيما لا قيمة [در معیوب و گفته‌اند جنسی که قیمت ندارد هم گفته‏اند لازم نیست] لمكسوره كالبيض و الجوز الفاسدين كذلك، حيث إنّ مرجعه على ما ذكروه هنا في اشتراط سقوط خيار الرؤية إلى اشتراط عدم الاعتداد بماليّة المبيع [جهل به آن شکسته یا گفته‌اند ذکر فاسد بودن لازم نیست، به جهل به مالیت برمی‏گردد؛ چون مکسورش اصلاً مالیت ندارد] و لذا اعترض عليهم الشهيد و أتباعه بفساد البيع مع هذا الشرط. لكن مقتضى اعتراضهم فساد اشتراط [مقتضای اعتراض این‏ها که گفته‏اند در شرط عدم المالیة درست نیست] البراءة من سائر العيوب و لو كان للمعيب قيمة [آنجا هم باید بگویند درست نیست] لأنّ مرجعه إلى عدم الاعتداد بكون المبيع صحيحاً أو معيباً بأيّ عيبٍ، و الغرر فيه أفحش من البيع مع عدم الاعتداد بكون المبيع الغائب متّصفاً بأيّ وصفٍ كان... [مسئله صحت و فساد، فسادش افحش از صفات دیگر است، ولی در عین حال، گفته‏اند صحیح است. پس بگوییم مثل شرط تبری از عیوب است و در عین حال، منافاتی با صحت عقد ندارد. اما ایشان می‏فرماید یک وجه دیگر را می‏شود گفت، برای اینکه بگوییم شرط، فاسد است، ولی بیع، فاسد نیست و آن، این است که بگوییم کسی که این معنا را شرط می‏کند، فاسد است؛ چون شرط سقوط با عدم ثبوت است که معقول نیست. بنابر این، شرط هم فاسد است، ولی موجب فساد در عقد نمی‏‏‏‏شود] فلا يجوز إسقاطه قبلها، فاشتراط الإسقاط لغوٌ [بنابر اینکه خیار رؤیت، بعد الرؤیة حاصل شود؛ چون اگر قبل الرؤیة باشد که اسقاطش در عقد، مانعی ندارد؛ چون هست، ولی اگر گفتید رؤیت، سبب آن است، اینجا شرطش شرط ما لم یجب است] و فساده من هذه الجهة لا يؤثّر في فساد العقد، فيتعيّن المصير إلى ثالث الأقوال المتقدّمة. لكن الإنصاف: ضعف وجه هذا القول [این را نمی‏‏‏‏توانیم بگوییم که شرط به شرط عدم سقوط، باز می‏گردد؛ چون شرط سقوط، در ظرف خودش است.] و أقوى الأقوال أوّلها [اقوی الاقول اولی بود که می‏گفت: «فساده و افساد العقد» هم فاسد است و هم عقد را فاسد می‏کند] لأنّ دفع الغرر عن هذه المعاملة و إن لم يكن لثبوت الخيار [چون خیار، حکم شرعی است] لأنّ الخيار حكمٌ شرعيٌّ لا دخل له في الغرر العرفي المتحقّق في البيع، إلّا أنّه لأجل سبب الخيار»[1] که برمی‏گردد و آن شرط را فاسد می‏کند و دنباله بحث.

«مطالبی درباره روز هجدهم ذی الحجه»

روز هجدهم ذی الحجة و روز عید غدیر که از ایام اربعه است و روزه‏اش برابر با شصت روز روزه است؛ ولو قصد روزه کند و به منزل کسی برود که از او درخواست کند که چیزی بخورد و این شخص هم حاجت مؤمن را برآورده کند، دو ثواب می‏برد، یک ثواب التماس و سؤال مسلمان و یکی هم ثواب روزه و باز می‏تواند نیت روزه کند، ولو می‏داند که وقتی به یک جایی می‏رود، برایش غذا می‏آورند، همان نیت روزه تا آن وقت هم باز ثواب روزه این روز را دارد؛ یعنی تا وقتی به خانه برادرش نرفته، چیزی نمی‏‏‏‏خورد، ولو می‏داند که اگر به آنجا برود، شیرینی یا چایی به او تعارف می‏کنند، نباید کاسه داغ‏تر از آش بشود.

باز این سنت حسنه‏ای هم که بین ایرانیان هست این است که به زیارت سادات می‏روند، این هم له اعتبار و از نظر اعتباری هم له وجه، چون این‏ها فرزندان امیر المؤمنین (علیه السلام) هستند و مردم برای عرض تبریک برای حاکمیت پدر بزرگشان امیر المؤمنین (سلام الله علیه) می‏روند.

«عید غدیر خم، عید همه انسانیت»

نکته‏ای که می‏خواهم عرض کنم، این است که عید غدیر خم، عید شیعیان نیست، بلکه عید انسانیت است، عید عدالت است، عید آزادی است، عید دموکراسی است و عید ارزش گذاشتن به ارزش‏های الهی است، این طور نیست که فقط برای شیعیان باشد، رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول همه بود نه فقط رسول مسلمانان: (و ما ارسلناک الا کافة للناس).[2] امیر المؤمنین (سلام الله علیه) که در این روز جای او قرار می‏گیرد و خلیفه و جانشین او می‏شود، او هم می‏شود کافة للناس. رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) کان رحمة للعالمین، او رحمت همه جهانیان بود و امیر المؤمنین (سلام الله علیه) هم رحمت همه جهانیان است. (وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِك‏)؛[3] ای رسول الله، اگر تو آدم خشنی بودی، آدم لجبازی بودی، همه از اطراف تو پراکنده می‏شدند. رسول الله آدم مهربانی بود، خشن نبود، اگر خشن بود، همه از پیرامونش پراکنده می‏شدند. از این آیه برمی‏آید که امیر المؤمنین (سلام الله علیه) هم خشن نبود، این طور نبود که آن حضرت از صبح تا شب تازیانه و شمشیر به دست داشته باشد و دستور زدن گردن و شلاق بدهد، این نیست. در آن روایتی که دارد امیر المؤمنین (سلام الله علیه) به بازار می‏آمد، گشت‌زنی می‌کرد و اگر کسی کم فروشی می‏کرد، اول او را نصیحت می‏کرد.

امر به معروف شرایطی دارد که شرط اولش احتمال تأثیر است، اگر شما می‏بینید تأثیر نمی‏‏‏‏کند، ولو زندانش کنید، او را بزنید و تهدید کنید، هیچ کدام، جایز نیست و حتی گفتن به او هم جایز نیست، البته ارشادش هم واجب نیست؛ چون تحت تأثیر حرف شما قرار نمی‏‏‏‏گیرد و حتی ممکن است لج کند و بگوید چون تو می‏گویی، من می‏خواهم ادامه بدهم. از امام (سلام الله علیه) نقل شده که فرمود وقتی نجف بودم، این روایتی که در معراج دارد، خیلی خوب درک نمی‏‏‏‏کردم و آن این بود که وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد عبور کند، آتش جهنم را خاموش کردند. اهل جهنم گفتند: چرا آتش جهنم خاموش شد؟ فرشتگان مأمور گفتند: پیغمبر رحمة للعالمین دارد از اینجا عبور می‌کند و ما به احترام ایشان آتش را خاموش کردیم. گفتند: نه، ما این قدر به پیغمبر حسد داریم و از او تنفر داریم که حاضریم بسوزیم! دوباره آتش را روشن کنید ما نمی‏‏‏‏خواهیم به احترام پیامبر یک لحظه هم آتش خاموش بشود. امام فرموده بود در نجف، این را در روایات معراج دیده بودم، ولی در اینجا یک موردش را حس کردم، چون من برای یک نفر پول فرستادم و آن فرد از آن واسطه پرسیده بود: این پول از کیست؟ واسطه جواب داد از امام خمینی است، گفته بود چون از فلانی است، نمی‏‏‏‏خواهم! یا اگر کسی حرف حقی می‏زند، شما می‏گویید چون این حق را فلانی گفته، من قبول ندارم؛ چون این مطلب را فلانی گفته، من نمی‏‏‏‏پذیرم و اگر من قبول کنم، ترویج اوست. ولید بن عبدالملک یک روز در خطبه‏هایش گفت: دیگر ثناء بر پیغمبر نفرستید و بگویید الحمد لله رب العالمین، اوصیکم بتقوی الله. گفتند: چرا؟ گفت: وقتی شما ثناء بر پیغمبر می‏فرستید، فرزندانش در دلشان احساس شخصیت می‏کنند، و من نمی‏‏‏‏خواهم این احساس در آن‏ها شکل بگیرد، ولو با صلوات شما. پس امیر المؤمنین (سلام الله علیه) رحمت برای همه جهانیان است، پیغمبر اسلام خودش آمده برای قیام به قسط، که غیر از اجرای عدالت است، قیام قسط به این است که جامعه به نحوی بشود که خودشان بدون دستور، به وظایفشان عمل کنند: (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط)[4] نه لیقیم الناس بالقسط، بلکه باید فرهنگ سازی بشود. شبیهش را مرحوم آسیداحمد خوانساری (قدس سره الشریف) داشته است می‏گفتند: اجراء حدود. می‏گفت: مشکل است. می‏گفتند: تعزیرات. می‏گفت: مشکل است. من وقتی با خودم فکر کردم، به این نتیجه رسیدم که لابد منظورش این است که باید جامعه را اصلاح کرد تا خودش خوب بشود. پس امیر المؤمنین (سلام الله علیه) هم خشونت نداشت، ایشان هم خودش قائم به قسط بود و هم می‏خواست دیگران قائم به قسط باشند. امیر المؤمنین هم خودش آزاد مرد بود و هم دیگران را آزاد می‏گذاشت.

خوارج در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به امیر المؤمنین (سلام الله علیه) بد گفتند، ولی آن حضرت فرمود: حتی حقوقشان را از بیت المال قطع نکنید، بگذارید در مسجد هم بیایند، نه اینکه از مسجد، برش دارید، ما حق نداریم کسی را از مسجد برداریم، مسجد خانه خداست و هیچ مقامی حق ندارد کسی را از مسجدی بردارد، اگر کسی را از مسجد کنار گذاشتید و به جایش نماز خواندید، آن نماز توی سر آن شخص می‏خورد که کسی را برداشته و جایش نماز می‏خواند. چه رسد به امام جماعتی که مردم او را قبول دارند، کسی حق ندارد او را بردارد و اگر هم مردم نخواهند، پشت سر او نماز نمی‌خوانند و او هم وقتی می‏بیند مأموم ندارد، دیگر نمی‏‏‏‏رود. این طور نیست که ما بتوانیم هر کاری بخواهیم، بکنیم. امیر المؤمنین (سلام الله علیه) آزاد بود و به آزادی هم علاقه داشت. «و يبتدئ إذا سكتنا، و يجيب إذا سألنا، يقسم بالسوية، و يعدل في الرعية [جمله بلندی که اگر بر سر چهارراه بشریت بنویسند، جا دارد:] لا يخاف الضعيف من جوره و لا يطمع القوي في ميله [آفرین بر تو ای زراره بن ضمره، تربیت شده مکتب علی. هیچ بی پناهی از او نمی‏‏‏‏ترسید، چون می‏دانست که علی پشتیبان اوست، می‏دانست اجرای عدالت علی پشتیبان اوست، نه پول دارد، نه پارتی دارد، نه پست دارد، نه مقام، اما نمی‏‏‏‏ترسید، هیچ قدرتمندی هم در میل او طمع نمی‏‏‏‏کرد که امیر المؤمنین بتواند با میلش یا میل اطرافیانش او را به قدرت برساند. «لا يخاف الضعيف من جوره» اهمیت علی (سلام الله علیه) به این حرف‌هاست] و الله لقد رأيته ليلة من الليالي قد أسدل الظلام سدوله، و غارت نجومه، و هو يتململ في المحراب تململ السليم، و يبكي بكاء الحزين... [ما این چیزها را خواندیم که به اینجا رسیدیم] یخاطب دنیاه و فیقول: یا دنیا ابی تشوقت ولي تعرضت؟ لا حان حينك، فقد ابنتک ثلاثاً. لا رجعة لي فيك»[5]، مثل مارگزیده به خودش می‏پیچید و آنچنان بی هوش می‏شد که کسی به منزل زهرا (سلام الله علیها) می‏رفت، می‏گفت شوهرت از دنیا رفته است. ایشان پاسخ می‏داد: نه، او از ترس خدا، از خوف خدا به این حالت افتاده است. روز هجدهم ذی الحجه غدیر دموکراسی است، «یقسم بالسویة و یعدل فی الرعیة» امیر المؤمنین (سلام الله علیه) این طور نبود که به کسی ظلم کند. سلیمان پیغمبر (علیه السلام) اطرافیانش به مورچه‏ها ظلم نمی‏‏‏‏کردند، آن وقت احتمال می‏دهیم که اسلام آمده باشد ظلم را تجویز کرده باشد؟ در داستان سلیمان قرآن می‌فرماید خواستند رد بشوند، (وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُون)؛[6] یعنی اگر متوجه باشند، شما مورچه‏ها را زیر پای اسبانشان له نمی‏‏‏‏کنند، چه برسد که آدم را له کنیم، چه برسد که شخصیت ترور کنیم، چه برسد که افتراء بزنیم، چه برسد تهمت بزنیم. نعوذ بالله. خدایا عاقبت ما را ختم به خیر کن. خدایا، زبان ما، قلب ما، گوش ما و همه اعضاء و جوارح ما را تابع امیر المؤمنین (سلام الله علیه) قرار بده. خدایا حب علی بن ابی طالب، حب غدیر و حب حاکمیت علی و خلافتش در روز غدیر را تا لحظه آخر عمر برای ما نگاه بدار.

«و صلّی الله علی سیّدنا محمّدٍ و آله»


------------------------------
[1]. کتاب المکاسب 5: 259 تا 261.
[2]. سبأ (34): 28.
[3]. آل عمران (3): 159.
[4]. حدید (57): 25.
[5]. بحارالانوار 40: 330.
[6]. نمل (27): 18.

درس بعدیدرس قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org