بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا و مولانا ابي القاسم المصطفي محمد و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين المعصومين والسلام علي بقيه الله في الارضين و علي جميع الانبياء و المرسلين.
«سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق اولم يکف بربک انه علي کل شيء شهيد».
در خطابه نخست امير المومنين(سلاماللهعليه) در نهج البلاغه آمده است: «اول الدين معرفته» آغاز دين، پايه، اساس و بنياد نخستين و محوري دين، معرفت خداوند است. در حديثي از رسول خدا(صلياللهعليهوآلهوسلم) نقل شده که فرمود: «اول العلم معرفة الجبار و آخر العلم تفويض الامر اليه». يعني آغاز و بنياد دين، معرفت خداست و روح علم و دانش سودمند، معرفت خداي جبار است و ثمره و پايان آن هم اين است که انسان همه کارهاي خودش را به او تفويض کند. اين فرمايش، حديث بسيار جامعي است اما بعضي از بزرگان هم فرمودهاند حديث نيست، اما اصطياد از روايات است، ولي به احتمال قوي، حديث است.
سخن حضرت امير(سلاماللهعليه) به خاطر اهميت معرفت خداوند است و هيچ آموزهاي در اسلام، مهمتر از آموزه توحيد نيست، بلکه ميتوان گفت دليل اصلي ظهور اسلام، کشيدن نقاب از چهره آموزه کامل خداوند و تمامحقيقت حضرت حق است. اگرچه همه اديان معتبر آسماني، براي اثبات، و تفهيم آموزه توحيد آمدهاند، اما هرکدامشان بر يک عنصر، تکيه کردهاند و در بيان جنبههاي مختلف ذات مقدس حق، به يک يا چند عنصر اکتفا کردهاند، درحالي که در اسلام، اين آموزه به طور کامل، در حد استطاعت فهم و درک بشر، تبيين و تعريف شده است. لذا امير المومنين(عليهالسلام) در وصيتنامه خودشان -اولين رساله مدون اخلاقي در تاريخ اديان- به امام مجتبي(سلاماللهعليه) فرمودند: «و اعلم يا بني» بدان اي پسر عزيزم «ان احدا لم ينبيء عن الله کما انبأ الرسول عنه» هيچ کس؛ يعني هيچ پيامبر، فيلسوف و حکيم الهي و هيچ رسولي، چونان پيامبر اکرم(صلياللهعليهوآلهوسلم) از خداي متعال خبر نداده است. يعني توحيدي که اسلام بيان کرده، کاملترين است و لذا چه خوب است ما که به اين نعمت عظما مفتخر هستيم، در شناختش بکوشيم.
در اينجا بايد يک نکته را يادآور شويم تا بتوانيم بهتر، از اين بحث بهره ببريم و آن، اينکه خداي متعال از نظر آموزههاي اسلامي، هم متعالي است يعني در دسترس عقل هيچ حکيم و فيلسوفي نيست و دل هيچ عارفي نميتواند آنجا را شهود کند، نه معقول حکيم است نه مشهود عارف.
عنقا شکار کس نشود دام باز چين
کاين جا هميشه باد به دست است دام را
لذا عرفا از ذات مقدس حق به «عنقاي مُغرب» تعبير ميکنند يعني آن حقيقتي که در دسترس هيچ کس نيست و جالب اين که موضوع علم هيچ دانشي هم نيست، يعني نه در فلسفه از آن مقام، بحث ميشود -چه فلسفه اشراق، چه مشاء، و چه حکمت متعاليه- و نه در کلام، و حتي در قرآن مجيد نيز از آن ذات مقدس سخن به ميان نيامده، مگر به اشاره. «قل هو الله احد» ادبا ميگويند «هو» ضمير شأن است، ولي به نظر اهل معرفت کساني که اهل تفکر و تعقلند و در قرآن ميانديشند، «هو» اشاره به آن مقام غيب مصون و غيب الغيوب است؛ آن مقامي که در دسترس هيچ کس نيست، رسول اکرم حضرت مصطفي(صلياللهعليهوآلهوسلم) است، مظهر اسم ظاهر خداست، ولي آنجا که به معراج ميرود يا قرآن را تلقي ميکند، در منزلت اسم باطن حضرت حق قرار ميگيرد. «سبحان الذي اسري بعبده» منزه است آن خدايي که بنده خود را شبانه سير داد. يعني عبوديت پيغمبر اکرم، عبوديت آن مقام غيب است. با اينکه باز اعتراف کرده که شناخت حقيقي و جامع حتي براي آن بزرگوار هم ممکن نيست. بنابر اين، متعالي بودن خدا به اين معني است که فراتر از دسترس آدميان و حتي کساني که پيشکسوت در معرفتند؛ يعني اولياي الهي، است و درعين متعالي بودن، در درون و جان انسان و نزديکتر از خود انسان به انسان است.
بايد دانست نکاتي که قرآن براي ما نقل ميکند، هدفي دارد و صرفا دانستشان مقصد و مقصود نيست، بلکه اين است که انسان حضور خدا را در هر حالي و در هر حوزهاي و در هر مرتبهاي از وجودي خودش ادراک کند. فرمود: «لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه» انسان را ما آفريدهايم و از همه وسوسههاي درونش نيز خبر داريم «و نحن اقرب اليه من حبل الوريد» از رگ گردن به او نزديکتر هستيم، يعني از خودش به خودش نزديکتر. بايد اين را خوب تصور کرد. در سوره انفال فرمود: «و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه» خداوند متعال بين انسان و قلب او حائل است. يعني نزديکتر از هر موجودي، حتي خود انسان به انسان است. لذا گفتهاند اگر انسان بخواهد از آسيب شيطان درون يعني نفس اماره بگريزد، بايد به پناه خدا ببرد چون نزديکتر از خدا هيچ موجودي نيست که انسان به پناهش برود. شايد سرّ استعاذه که با تعابير مختلفي در قرآن هم آمده، همين باشد.
پس خداي متعال، هم متعالي است و هم در درون انسان و نزديکتر از هر موجودي به خود اوست. من چند سال در کردستان مشغول فعاليت بودم و بهمناسبتي از عالم بزرگوار، علامه جعفري دعوت کرديم و ايشان در يک جمع علمي و متشکل از اساتيد و برخي اطباء، سخن ميراند. علامه داستاني را از خودش نقل کرد که بسيار جالب است. ايشان فرمود: من دختري بسيار فهيم و دانا داشتم که و در بسياري از کارهاي شخصيام با او مشورت ميکردم. اين دختر مبتلا به سرطان و در بيمارستان، بستري شد. در سي.سي.يو خوابيده بود و من ميخواستم به ملاقاتش برود، ولي به ياد آوردم ساعتي که من براي ملاقات او ميروم، در دانشگاه، وعده سخنراني دارم و نبايد خلف وعده بکنم. مانده بودم که چه بکنم تا آنکه سرانجام با خود گفتم سري به او ميزنم و به دانشگاه بروم. وقتي به بيمارستان رسيدم و از پشت شيشه نگاه کردم، ديدم آخرين لحظههاي زندگي اوست و آرامآرام جان به جانآفرين تسليم ميکند.
ايشان در ادامه اين داستان موعظهگونه فرمود: گفت شما تصور نکنيد آن مريضي که در بيمارستان، هيچ کس را ندارد، تنها درحال جان دادن است، بلکه در آنجا نهتنها فرشتگان حضور دارند، خداي متعال نيز حاضر است و بعد، اين آيه را تلاوت کردند: «فاذا بلغت الحلقوم» هنگامي که جان به گلوگاه ميرسد «و انتم حينئذ تنظرون» و شما داريد با دقت، نگاه ميکنيد و جان کندن محتضر را به تماشا نشستهايد، توجه داشته باشيد که «نحن اقرب اليه منکم» ما از شما به او نزديکتريم. يعني اگر انسان، واقعا اين حالت را در خودش حفظ کند، ديگر معصيت نميکند، مال مردم را نميخورد، بيت المال را نميبلعد، مردم را بيجهت متهم نميکند و آنان را رمي به بيديني نميکند، آبرو و حيثيت مردم را نميبرد، بد نمينويسد، بد نميگويد و بد نميانديشد؛ چون خدا در حوزه انديشه انسان نيز حضور فراگير دارد. «نحن اقرب اليه منکم» ما از شما به او نزديکتريم «ولکن لا تبصرون» ولي شما نميبينيد، اين نقص از شماست و گرنه، ما به او نزديک هستيم.
پس خداي متعال، مسئله توحيد و حضور فراگیر خداوند بزرگترين و مهمترين مسئله است، به همين دليل، امير المومنين(صلوات الله السلام) فرمود: «اول الدين معرفته» اگر انسان خدا را بشناسد، همه مشکلاتش حل خواهد شد. جبرئيل موقعي که حضرت ابراهيم در آتش فرود ميآمد، به ايشان گفت: کمکي نياز نداري؟ پاسخ داد: او دارد ميبيند، و وقتي او ميبيند، معني ندارد من از کسي چيزي بخواهم. اولياي الهي اين چنينند.«حسبی من سوالی علمه بحالی»
«و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه» اين را بدانيد که خداي متعال بين انسان و خود انسان، حقيقت انسان، حائل است.
راههاي قرآني شناخت پروردگار
در قرآن مجيد، براي شناخت پروردگار متعال با توجه به آيهاي که در اول سخنم تلاوت کردم، سه راه، ارائه شده که خود آنها نيز راههاي فرعي دارد:
يکي راه آفاقي است، راه مطالعه اين جهان آفرينش است. خدا فرمود: «ان في خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لآيات لاولي الالباب» اين اختلاف شب و روز، آمدوشد و جانشين شدن شب روز نسبت به يکديگر، يکي از نشانههاي قدرت لايزال الهي است. «لآيات لاولي الالباب»، واژه «الباب» شانزده بار در قرآن آمده و همه مربوط به مدح و ثناي کساني است که صاحب لُبّند. «الانسان لبه» انسانيت انسان به لبّ اوست، به درک ظريف و فهم عميق اوست.
اکنون بايد ديد اين اولوالالباب چه کساني هستنتد؟ «الّذين يذكرون اللّه قياماً و قعوداً و على جنوبهم» در هر حال، به ياد خدا هستند، همه حالاتشان ياد خداست. نه اينکه در همه حالات، اين نماز معروفي را که ما بهعنوان عبادت روزانه ميخوانيم، به پا ميدارند، بلکه همه حالاتشان نماز است. «الّذين يذكرون اللّه قياماً و قعوداً و على جنوبهم» درحالت ايستاده، نشسته و آنگاه که بر پهلو افتادهاند «و يتفكّرون في خلق السّماوات و الأرض» در خلقت آسمانها و زمين ميانديشند و نتيجه ميگيرند، وقتي انديشيدند و درست فکر کردند، به اين نتيجه مطلوب ميرسند که: «ربّنا ما خلقت هذا باطلاً» خدايا، تو اين جهان را بيهوده خلق نکردي. من هم که قطرهاي از اين اقيانوس بيکران هستيام، براساس قانون «انا لله و انا اليه راجعون» در حرکت به سوي توام. من نيز همراه کائنات آفرينش در حرکتم، ولي آنگاه که انسان معصيت ميکند، تغيير مسير ميدهد و هرگاه برخلاف جريان آب حرکت کند، غرق ميشود و از بين ميرود. آيات آفاقي در قرآن، بسيار است و سعدي با الهام از اين آيات، چنين سروده:
برگ درختان سبز در نظر هوشيار
هر ورقش دفتري است معرفت کردگار
يک سلول در يک آزمايشگاه براي آزمايشگر متفکر، جلوه مجسم قدرت حقّ متعال است و ميتواند از آن طريق به خدا پي ببرد. اينکه امام حسين(عليهالسلام) فرمود: «عميت عين لاتراک عليها رقيبا» . اين عبارت، نفرين نيست، بلکه امام ميفرمايد کور است کسي که تو را در همه جا نميبيند. در همه جا هست، فقط اگر بينديشي، اگر پا بر سر نفس اماره بنهي و اين حجابهاي گناه کنار برود، انسان ميتواند حضور فراگير خداوند متعال را ادراک کند. بهقول حافظ:
حضوري گر همي خواهي از او غايب مشو
حافظ متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها
اگر قصد داري به آنچه ميخواهي، برسي، بايد همه اين آرزوهاي دنياييات را رها کني، به خويشتن خودت باز گردي و خودت را ارزيابي کني. اتفاقا ماه رمضان که اين همه دربارهاش توصيه گرديده و «ضيافة الله» شمرده شده، پاداشي فوق العاده دارد، چون در اين ماه، انسان ميتواند پا بر سر نفس خويش بگذارد و يک انسان نو و تازهمتولد بشود، به همين علت بايد عيد فطر را جشن بگيرد.
به هرحال، «سين» در عبارت «سنُريهم» براي تحقيق است؛ يعني حتما نشان خواهيم داد. «آياتنا في الافاق و في انفسکم» آيات خود را در آفاق و در وجود خودتان. ميگويند فلسفه سقراط با اين تعبير، آغاز شده که «خود را بشناس». معرفت نفس هم در کلمات امير المومنين و رسول خدا(صلياللهعليهوآلهوسلم) بهويژه در کلمات امير المومنين(عليهالسلام) با اندکي اختلاف، بسيار نقل شده و گويا اين، اصلي است که انسانهاي فهيم و فرهيخته از آغاز خلقت به آن دست يافتهاند که: اگر ميخواهي خدا را بشناسي، خودت را بشناس. «من عرف نفسه فقد عرف ربه» اين، عکس نقيض آيه شريفهاي است که ميفرمايد: «لا تکونوا کالذين نسوا الله فانساهم انفسهم» مانند کساني نباشيد که پروردگارشان را فراموش کردند، زيرا اگر پروردگار را فراموش کردي، خدا نيز تو را از ياد خودت ميبرد، خودت را هم گم ميکني. يعني کسي که خدا را گم ميکند، در واقع، خودش را گم کرده است.
«سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق» تا براي اين منکران، مشرکان و کساني که زير بار حق نميروند، روشن شود که خدا حق است. البته اين ترجمه درصورتي است که ضمير را به حضرت حق باز گردانيم، ولي اگر به قرآن بازگشت داده شود به اين معني است: تا بفهمند که قرآن حق است.
سپس در آخر آيه به راه ديگري اشاره ميکند که راه هر کسي نيست: «اولم يکف بربک انه علي کل شيء شهيد». «شهيد» در اينجا به معني «مشهود است؛ يعني: آيا اينکه او براي همگان مشهود است، براي تو کافي نيست؟ براي همگان قابل شهود است؛ يعني هر کسي به اندازه درک خودش او را شهود ميکند. اين بخش سوم از معرفت، مخصوص اولياي الهي است که در کلمات ائمه هم آمد و نمونهاش همان حديثي که فرمود: «اعرفوا الله بالله» خدا را به خدا بشناسيد؛ يعني او را بيواسطه بشناسيد.
آموزههاي توحيدي اهلبيت(عليهم السلام) ريشههاي قرآني دارد و اگر آنان در کنار قرآن نباشند، نميتوان از آن استفاده کرد، بهخصوص معارف توحيدياش را. ابنجوزي بهصراحت اقرار کرده که اگر علي بن ابي طالب نبود، معارف توحيدي قرآن تبيين نميشد. اين خطبه اول نهج البلاغه يا خطبه اشباح و يا خطبههاي ديگر را ببينيد. برخي از کلمات امام رضا(عليهالسلام) و امام صادق(عليهالسلام) را مشاهده کنيد تا دريابيد که اين شيوه معرفت، مخصوص کساني است که مويد من عند الله هستند و ديگران هم شايد بتوانند به اندازه ظرفيت خودشان بهره ببرند.
در دعاي ابوحمزه ثمالي ميخوانيم: «بک عرفتک و انت دللتني عليک و دعوتني اليک و لولا انت لم ادر ما انت» خدايا من تو را به تو شناختم، نه به کس ديگري، کس ديگري وجود ندارد «لا موثر في الوجود الا الله» جز خدا هيچکس نيست. استاد ما در درس عرفان خود، بارها به آينه مثال ميزد و استنادش فرمايش حضرت رضا(عليهالسلام) بود که وقتي عمران صابي از ايشان پرسيد: خالق در خلق، حلول کرده يا خلق در خالق. فرمود: هيچکدام. بعد براي تفهيم مطلب فرمود: «اخبرني عن المرأه» از آينه بگو. وقتي به حرم حضرت رضا(سلام الله عليه) ميرويد و در آن رواق، در کنار ضريح ميايستيد، دهها هزار قطعه آينه در آنجاست که هرکدامشان ضريح را نشان ميدهد و وقتي روبهروي هم قرار ميگيرند، آن را بينهايت نشان ميدهند. کساني که بزرگسالند و اهل درک و فهمند، ميدانند که بيش از يک ضريح در آنجا نيست و بقيه، جلوههاي آن در اين فضا هستند و بهوسيله آينه رويت ميشوند. آينه هم جنبه ارائه تصويري آن است نه آن شيشه و جيوه. اما اگر نگاه بچه کوچک به اين آينهها بيفتد، با خود ميگويد چه قدر ضريح در اينجا وجود دارد!
کساني که در معرفت خدا بچه هستند، اينگونه ميانديشند، اما کساني که بالا ميروند، ميبينند که غير از خدا هيچ نيست و هرچه هست، جلوه و تجليات اوست. از اول نگاه ميکند، از آخر نگاه ميکند، هرجا را که ميبيند، او را ميبيند. قرآن چه قدر زيبا ميگويد: «هو الاول» اول اوست «هو الاخر» آخر هم اوست، «هو الظاهر هو الباطن» امير المومنين(صلوات الله السلام) فرمود من چيزي را نديدم «ما رأيت شيئا الا رأيت الله قبله و معه و بعده» يعني قبل از هر چيز، همراه آن چيز و بعد از آن چيز، هر چه ديدم خدا را ديدم. اين معرفت، شقّ سومي است که آيه شريفه در پايان به آن اشاره کرده و حالا شايد به تبيين علامه طباطبايي - نه شيخ الرئيس و نه حتي مرحوم صدرالمتألهين- بتوان گفت با برهان صديقين، قابل انطباق است. اين، راهي است که راه عقل نيست، بلکه راه دل، راه بصيرت و راه کنار زدن آن حجابهاي گناه است که امام سجاد(سلاماللهعليه) نيز در همين دعاي ابوحمزه ثمالي عرضه ميدارد: خدايا خودت را تو به من شناساندي. در دعاي اول زمان غيبت، در آخر مفاتيح هم ميخوانند: «اللهم عرفني نفسک فانک ان لم تعرفني نفسک لم اعرف رسولک» اينها همه حسابشده است.
از امير المومنين پرسيدند: خدا به پيغمبر، شناخته ميشود يا پيغمبر به خدا؟ فرمود: پيغمبر به خدا شناخته ميشود. اصلا معرفت را او الهام کرده. اگر او الهام نميکرد، کسي نميدانست که کيست «و لولا انت لم ادر ما انت». آن حضرت در اوايل دعا عرض ميکند: «ان الراحل اليک قريب المسافه» خدايا، آناني که به سوي رهسپارند، راهشان بسيار نزديک است؛ ولي يک چيز باعث ميشود که بين تو و آنها فاصله بيفتد و آن، حجاب گناهان است.
خدايا، به حقيقت زين العابدين و اوليائت، در اين ماه مبارک رمضان به همه روزهداران، نمازگزاران و عبادتکنندگانت اين توفيق را عنايت کن تا حجابهاي گناه را کنار بزنند و يکي از رشحات معرفت خودت را ادراک کنند انشاء الله.
تاریخ: 1393/4/23